1393/10/29 ۰۸:۰۰
غروب دلگیر اصفهان و سرمای كویریاش جلوی درگاه خانه كسایی با در كوچك آبی رنگ و چوبی آن در یكی از قدیمیترین خیابانهای شهر، رنگ رخ میبازد. در را كه باز میكنند یك جهان خاطره و یك دنیا موسیقی همه وجودت را میگیرد. انگار سراسر خانه، سرسرای تالار موسیقی عمارت عالیقاپو است كه صداهای ضبط شده در صندوقچه دلش را به یكباره در دل میهمانان جاری میكند. مهتاب زیبای شب سفره نورش را روی حوض وسط خانه و درختهای چناری كه به دست خود استاد كاشته شدهاند پهن میكند و باد عجیبی در درختان حیاط پشتی میوزد. خانواده استاد كسایی (محمدجواد، خلیل و همسرش) به گرمی به استقبالمان میآیند. از همان ابتدای سرسرا تجربه زیستن در یك جهان موسیقی، جانت را به ولوله میاندازد. دیوارهای بلند و اتاقهای تو در تو و سازها و عكسهایی كه روی آنها آرمیدهاند همه به یكباره سخن میگویند. همهمهیی از صداها و نواهای روح فزا در گوش جان آدمی میپیچد.
نیوشا مزیدآبادی: غروب دلگیر اصفهان و سرمای كویریاش جلوی درگاه خانه كسایی با در كوچك آبی رنگ و چوبی آن در یكی از قدیمیترین خیابانهای شهر، رنگ رخ میبازد. در را كه باز میكنند یك جهان خاطره و یك دنیا موسیقی همه وجودت را میگیرد. انگار سراسر خانه، سرسرای تالار موسیقی عمارت عالیقاپو است كه صداهای ضبط شده در صندوقچه دلش را به یكباره در دل میهمانان جاری میكند. مهتاب زیبای شب سفره نورش را روی حوض وسط خانه و درختهای چناری كه به دست خود استاد كاشته شدهاند پهن میكند و باد عجیبی در درختان حیاط پشتی میوزد. خانواده استاد كسایی (محمدجواد، خلیل و همسرش) به گرمی به استقبالمان میآیند. از همان ابتدای سرسرا تجربه زیستن در یك جهان موسیقی، جانت را به ولوله میاندازد. دیوارهای بلند و اتاقهای تو در تو و سازها و عكسهایی كه روی آنها آرمیدهاند همه به یكباره سخن میگویند. همهمهیی از صداها و نواهای روح فزا در گوش جان آدمی میپیچد. همهچیز را با چشم دل میتوان دید و تصور كرد. گوشهیی از خانه را كه كسایی و شهناز نشستهاند و سازهایشان را كوك میكنند، كنجی را كه تاج اصفهانی نشسته و «به اصفهان رو» میخواند، گوشهیی را كه صفحهیی از نایب اسدالله پخش میشود و... حتی كنج دنج مهمانخانه هم كه هنوز سه تار كسایی و «نی»اش كنار یك صندلی جا خوش كردهاند، تو را به تصور وادار میكند. با نگاه به در و دیوار خانه، خواه نا خواه در تاریخ موسیقی قدم میزنی و با خاطرات میزبانان همراه میشوی. كلام، كلام میآورد. گرمای مرور خاطرات سرمای زمستان را از یاد میبرد و بیخیال از سوز زمستانی كه از پس پنجرههای بلند، لا به لای درختان حیاط میپیچد و از روی باروی خانه میگذرد از كسایی میگوییم و نغمه روح بخش سازش. روحی كه در پایان كلام در نوای نی پسرش محمدخلیل میپیچد و ما را با خود به روزگار استاد میبرد...
***
محمد خلیل كسایی: اختلاف نظری كه پدر با سنتگرایان داشت بیشتر به ارایه و اجرای موسیقیشان برمیگشت. او معتقد بود نوازندهیی خوب ساز میزند كه بتواند مخاطبش را با سازش همراه كند تا از آن لذت بیشتری ببرد وگرنه همه میتوانند تكنیكی و با سرعت بالا ساز بزنند. این تكنیكی نواختن كسی را به وجد نمیآورد. از طرف دیگر پدر من معتقد بود یك نوازنده باید استاد دیده باشد
استاد كسایی از چه سالی فعالیت خود را در رادیو ایران آغاز كرد و نخستین ضبط آثار او به چه سالی برمیگردد؟
محمدجواد كسایی: رادیو ایران از سال ١٣١٩ تاسیس شد اما پدر از سن ١٥ سالگی (سال ١٣٢٢) نخستین اجرای رادیوییاش را داشت و سال بعد هم دومین اجرای رادیویی را تجربه كرد. اما از سال ١٣٢٦ پدربزرگ من یك دستگاه ریل گراندیك آلمانی برای پدر خرید و او اغلب كارهایش را در زیرزمین منزل ضبط میكرد و برای رادیو ایران (در تهران) میفرستاد و آن آثار پخش میشد. قدیمیترین آثاری هم كه از پدر بر جای مانده مربوط به سالهای ٢٧-٢٦ میشود تا اینكه در سال ١٣٣١ همكاری خود را بهطور رسمی با رادیو ایران (واقع در تهران) آغاز كرد. این نكته را هم باید اضافه كنم كه در سال ١٣٢٧ رادیو ارتش تاسیس و برای نخستین بار «نی» (كه میگفتند نایب اسدالله از آغل گوسفندان به دربار پادشاهان برد) وارد اركستر شد و به قول دكتر باستانی پاریزی «كسایی نی را از میان دربار به میان مردم آورد». به هر حال از آن سال پدر وارد اركستر شد و با خوانندگانی چون تاج اصفهانی، محمد طاهرپور و... و نیز با اركستر ارتش اصفهان فعالیت خود را آغاز كرد. در سالهای ٣٥-٣٤ با تشكیل برنامه گلها، داوود پیرنیا برای همكاری در این برنامه از پدر دعوت كرد و این همكاری ادامه پیدا میكند تا آخرین برنامهها كه به «گلچین هفته» با مدیریت هوشنگ ابتهاج بود، ادامه یافت. آخرین همكاری پدر با گلها مربوط به همین برنامه میشد. استاد كسایی از سال ١٣٤٤ كه ازدواج كرد بیشتر فعالیتهایش در رادیو اصفهان متمركز شد كه سرپرستی اركستر رادیو اصفهان، سرپرستی موسیقی رادیو اصفهان و همنوازی و تكنوازیهایش، شاخصترین فعالیت او در طول این سالها بود. این همكاری ادامه پیدا كرد تا از اوایل دهه ٥٠ به دلیل بیتوجهی مسوولان و مردم به «موسیقی هنری» و نه «هنر موسیقی»، كم كم او یك سكوت فلسفی اختیار كرد و در محافل و مجالس رسمی یا رادیو حضوری نداشت. به هر حال آخرین برنامه او در اردیبهشت ٥٧ در باغ فردوس تهران بود كه یكی از شاخصترین آثار استاد كسایی به حساب میآید. این قطعه افشاری كه به همراه تار استاد شهناز به اجرا در آمده، یك از بهترین آثار موسیقی ایرانی است كه بدون همراهی تمبك در باغ فردوس توسط واحد سیار رادیو تلوزیون ملی وقت و به همت هوشنگ ابتهاج ضبط شد. بعد از انقلاب و در مهر ٥٨، آخرین فعالیت رادیویی پدر دو برنامه به همراه تار استاد شهناز و تنبك جهانگیر ملك و آواز آقای شجریان بود.
در آن دوران فضایی در موسیقی ایجاد شد كه خیلیها ازجمله پدر را خانهنشین كرد. تا اینكه ما موفق شدیم پس از سالها تلاش و كوشش، دوباره در سال ٧٨ ضبط یك سری از آثارش را به صورت رسمی و استودیویی آغاز كنیم كه نتیجه این كار آلبوم «پس از سكوت» بود كه همانطور كه از اسمش پیداست نخستین اثر او بعد از آن سالهای سكوتش به شمار میرفت و آن را در سن ٧١ سالگی ضبط كردیم. این نكته را هم باید یادآور شوم كه نوازندههای سازهای بادی (به خصوص نی) كه غیر از نفس با فیزیك دندان، دهان، لثه و لب سر و كار دارد معمولا نوازندگان در سن ٥٠ یا ٦٠ سالگی، فعالیتشان بهشدت كم میشود. من نباید بگویم اما چون همه میدانند میگویم كه استاد كسایی علاوه بر نبوغ ذاتی و استثنایی، فیزیك بدنی خوبی هم داشتند. كمتر هنرمندی را سراغ دارید كه ورزشكار باشد و ورزش را از جوانی بطور جدی پی گرفته باشد. شاید برای نخستین بار باشد كه این نكته را عنوان میكنم كه پدر نخستین كاپیتان تیم سپاهان در دهه ٢٠ بودند. ایشان در زمینه فوتبال به صورت حرفهیی، در شنا و نیز ورزش باستانی هم فعالیت میكردند. حتی در كهنسالی كمتر كسی بود كه بتواند پینگ پونگ را از ایشان ببرد.
محمدخلیل كسایی: او بیلیارد هم بازی میكرد و یكی از یاران او در این بازی هوشنگ ابتهاج بود. اگر الان هم از آقای ابتهاج سوال كنید ایشان به این موارد و كریهایی كه در بیلیارد با هم داشتند، اشاره میكند. منظورم این است كه او هم به لحاظ نبوغ هنری و هم به لحاظ فیزیكی استثنایی بود.
شما به ضبط آثار استاد كسایی در سالهای ٧٩-٧٨ اشاره كردید اما یكی از آثار مهمی كه در سالهای اخیر منتشر شد، ردیف نوازی ایشان برای ساز نی بود كه از بهترین یادگارهای به جامانده از او به شمار میرود. این ردیف در چه سالی ضبط شد؟
محمدجواد كسایی: همانطور كه اشاره كردم در ابتدا آلبوم «پس از سكوت» عرضه و سپس «گفتوگوی نی و عود» و «گفتوگوی نی و تار» منتشر شدند و نهایتا اثری كه از همه اینها مهمتر بود، ردیف او بود كه درسال ١٣٥٤ در اصفهان اجرا كرده بود و ما نتوانسته بودیم براساس آن اجراها یك ردیف یكدست و با كیفیت مطلوب را آماده انتشار كنیم. به همین جهت به اصرار ما و خواهش دوستداران موسیقی موفق شدیم در سال ١٣٨٥ ردیف سه تار و آواز و در سال ١٣٨٦ هم اثر ماندگار ردیف نی را ضبط كنیم كه هر دو منتشر شدهاند. علاوه بر این بخش اعظمی از آثار او، آثار مجلسی بود. اینكه میگویم مجلسی منظورم این است كه ایشان در محافل خصوصی برای اهل دل و اهل فن، نی مینواخت كه در آیندهیی نزدیك این آثار منتشر خواهند شد.
استاد كسایی از همان جوانی در اصفهان شناخته شده بود اما زمانی كه كارش را با برنامه گلها آغاز كردند بالطبع به واسطه این برنامه در سرتاسر ایران شناخته شد و در این میان نقش داوود پیرنیا به عنوان مدیر برنامه «گلها» را نمیتوان نادیده گرفت. خود او درباره نقش پیرنیا در زندگی هنریاش چه نظری داشت؟
محمدجواد كسایی: سكوی پرتاب پدر و خیلی دیگر از موسیقیدانها و نوازندههای برنامه گلها داوود پیرنیا بود. وقتی سخن از «گلها» به میان میآید (نه اینكه صرفا برنامه گلها بلكه مجموعه برنامههایی كه خصوصا در دهه ٣٠ و ٤٠ و ٥٠ تولید شده) عصر زرین موسیقی ایران را رقم میزند. كلمه موسیقی فاخر كه در حال حاضر متداول شده است به همان دوره برمیگردد. ما چیزی غیر از آن دوره در موسیقی ایرانی نداریم كه بخواهیم به آن ببالیم چون موسیقی دوره قاجار یك موسیقی بسیار ابتدایی بوده است. من از پدر نقش پیرنیا را در موسیقی پرسیدم و او در یك جمله میگفت: « داوود پیرنیا آمد و مرگ یك بیمار محتضر به نام موسیقی را با چند آمپول، به تاخیر انداخت.» شاید درك این واقعیت خیلی مشكل باشد اما حقیقت این است كه پیرنیا جان تازهیی به شعر و موسیقی در ایران داد. به هر حال كار هر كس ممكن است نقاط قوت و ضعفی هم داشته باشد و پیرنیا از این قاعده مستثنی نبود اما خدمتی كه او به موسیقی ایران كرد، حقیقتا بینظیر بود. تا اینكه در سال ١٣٤٧ متاسفانه جریان حفظ و اشاعه اتفاق میافتد و داستان سنتگرایی و سنتزدگی در موسیقی پیش آمد كه من اسم این دوره را «موسیقی بازگشت» گذاشتم.
شما اشاره كردید كه آقای ابتهاج با استاد كسایی رفاقت داشتند در حالی كه هوشنگ ابتهاج یكی از نمایندگان اصلی بازگشت موسیقی به اصالتهای دوره قاجار (یا به قول شما موسیقی بازگشت) بود و به واسطه اختلاف نظرهایی كه با پدر شما در زمینه موسیقی داشت به نظر میآمد با هم رفاقتی نداشته باشند...
محمدخلیل كسایی: آن موقع كه پدر با آقای ابتهاج رفت و آمد داشت، آقای ابتهاج هنوز چندان معروف نشده بود. در ضمن بنا نیست كه دو نفر كه با هم دوست هستند نظراتشان هم با هم یكی باشد.
وقتی كه هوشنگ ابتهاج مدیریت برنامه گلها را برعهده گرفت با بسیاری از موزیسینها مشكل داشتند...
محمدجواد كسایی: چند سال فاصله بین مدیریت پیرنیا و ابتهاج بود و كسان دیگری هم مثل میرنقیبی و... به صورت مقطعی آمدند و برنامه گلها را هدایت كردند. آقای ابتهاج در كتاب «پیر پرنیان اندیش» نظراتی داده است كه محترم است اما ایراداتی هم دارد. انتظاری كه ما از پیرنیا و مدیریتش داشتیم نباید از آقای ابتهاج نیز میداشتیم. اما جرقههای اولیه موسیقی بازگشت در سال ١٣٤٣ و با كنفرانس موسیقیای كه در تهران برگزار شد، زده شد. البته در این میان نباید نقش فرانسویها در شكل دادن به این موسیقی بازگشت و پایان دادن به دوره موسیقی نوین را هم نادیده گرفت. بعدا این جریان را داریوش صفوت در سال ١٣٤٧ اجرایی كرد و بعد از آن هم آقای سایه (نه به عنوان عامل اصلی) لیست سپاسی را تهیه كرد به این معنا كه بزرگترین و برجستهترین موسیقیدانها را به خانههایشان میفرستادند و به آنها میگفتند كه دیگر به شما نیازی نداریم و رسما و عملا این هنرمندان را خانهنشین كردند و به آنها گفتند كه شما فقط این مستمری را بگیرید و بفرمایید منزل؛ حالا دور، دور عده دیگری است. بله طبیعتا آقای ابتهاج در دهه ٥٠ به موسیقی بازگشت جانی تازه داد.
استاد كسایی به دلیل قرابتهایی كه ساز نی با جامعه داشت همواره رابطه نزدیكی با مردم برقرار میكرد. در این میان دیدگاههای كلی استاد درباره موسیقی چه بود و چه اتفاقاتی او را بیش از سایر مسایل ناراحت میكرد؟
محمدجواد كسایی: هر كاری نیاز به حمایت و اندیشه درست دارد چه رسد به موسیقی كه یكی از ظریفترین هنرهاست. عمده دغدغههای پدر در موسیقی جریان سنتگرایی در حیطه موسیقی ایرانی بود. یعنی پدر اعتقاد داشت كه باید اصالت در موسیقی حفظ شود ولی خلاقیت و بدعتگذاری نیز لازمه هر هنری و از جمله موسیقی است. اتفاقی كه در دهه ٤٠ افتاد و چرخ موسیقی ایران را از حركت انداخت، بیشترین آسیب را به موسیقیدانهای ما اعم از آهنگساز، ترانه سرا، سولیست و... زد. موسیقی ایران میتوانست موسیقی جهانی باشد اما این اتفاق نیفتد. ما میبینیم كه موسیقی تركیه و موسیقی اعراب و موسیقی هند جنبههای جهانی پیدا كرده اما موسیقی ما از حركت افتاده است. علت اصلی آن این بود كه موسیقی ما بطور تصنعی به زمان قاجار بازگشت و از شكل هنری و اندیشه و احساس خارج شد. این موضوع یكی از دغدغههای اصلی پدر بود. پدر در تمام گفتوگوها و نوشتههایش به این موضوع اشاره میكرد و در یكی از گفتوگوها عنوان كرد كه آنقدر كه ردیفگراهای سنتی به موسیقی ما آسیب رساندند، موسیقی پاپ آسیب نزد. این را هم بگویم كه او نه تنها هیچ مخالفتی با موسیقی پاپ صحیح نداشت بلكه از موسیقی پاپ خوب و پسندیده هم خیلی لذت میبرد. به هر حال سنتگرایی در موسیقی از طرفی تبعاتی هم دارد. امروزه ما در قرن ٢١ زندگی میكنیم و در حال تجربه كردن دهه نود هستیم. جوانها به میدان میآیند و میخواهند نوآوری كنند اما متاسفانه با آن آموزههای بستهیی كه از قبل دارند و فضاهای آموزشی كه فقط محدود است به چند جزوه و چند كتاب، میخواهند در فضایی جدید پرواز كنند و این منتج به این میشود كه آنها سنت و اصالت و همهچیز را زیر پا میگذارند. در نتیجه یك نوع موسیقی تولید میشود كه ریشه در گذشته ما ندارد. این موضوع مثل این است كه پیراهنی را طراحی كنید كه سه آستین داشته باشد؛ خوب طبیعتا این نه ارتباطی به گذشته دارد و نه طراحی دیگری برای آینده آن میتوان متصور شد. بنابراین هنر موسیقی نه تنها از سیر تكامل افتاد كه یك سیر قهقرایی پیدا كرد و این چیزهایی هم كه به عنوان نوگرایی و نوآوری تولید میشود، اكثرا بدون پشتوانه تاریخی و فرهنگی و ادبی و طبیعتا یك بار مصرف است. این آثار شاید از دید اقتصادی زیبا باشند اما پشتوانه تاریخی، ادبی و ملی ندارند. دغدغه دیگر پدر بیتردید بیتوجهی مسوولان كشور به مقوله هنر به خصوص موسیقی بود كه همین بیتوجهیها آسیبهای زیادی هم به این حوزه رساند.
محمدخلیل كسایی: اختلاف نظری كه پدر با سنتگرایان داشت بیشتر به ارایه و اجرای موسیقیشان برمیگشت. او معتقد بود نوازندهیی خوب ساز میزند كه بتواند مخاطبش را با سازش همراه كند تا از آن لذت بیشتری ببرد وگرنه همه میتوانند تكنیكی و با سرعت بالا ساز بزنند. این تكنیكی نواختن كسی را به وجد نمیآورد. از طرف دیگر پدر من معتقد بود یك نوازنده باید استاد دیده باشد.
محمدجواد كسایی: حتی پدرم میگفت: «من حاضر نیستم استادِ استاد ندیده را به شاگردی قبول كنم.» یعنی تا این حد به این مساله اهمیت میداد. چنان كه خودش هم از پنج سالگی آموزش آواز را نزد تاج اصفهانی، ادیب خوانساری و حسین طاهرزاده آغاز كرد و از دیگر استادانی كه در خانه پدربزرگم رفت و آمد داشتند بهره برد. پدر بزرگ من در زمینه موسیقی برخلاف بسیاری از همدورهییهای خودش بسیار به پدرم انگیزه میداد و از مشوقهای اصلی او بود. در كودكی یك روز پدرم پیرمردی را دیده كه از پشت حیاط رد میشده و نی میزده، پدرم ١٠ شاهی به او میدهد كه برایش ساز بزند، این كار را چندین بار تكرار میكند تا اینكه پیرمرد متوجه علاقه او میشود و بدون اینكه دیگر پولی بگیرد برایش ساز میزند. در اصل این نقطه آغازین آشنایی پدر من با ساز نی بود. همین هم باعث شد پدربزرگم برای او یك «نی» بخرد و از همان سالها او به كلاسهای مهدی نوایی كه یكی از شاخصترین شاگردان نایب اسدالله بود، میرفت. پدرم تعریف میكرد بعد از سهماه كه به كلاسهای مهدی نوایی رفته بود یك روز نوایی به پدر بزرگم میگوید هر آنچه كه من در طول ٦٠ سال كار و فعالیت هنری آموختهام پسر تو در سه ماه یاد گرفت و من چیز دیگری برای آموختن به او ندارم. پدربارها و بارها تاكید میكرد كه همان چند جلسه برای من بسیار كارساز بود. از سوی دیگر چند صفحهیی كه از نایب اسدالله باقی مانده بود بهترین نمونه برای یادگیری شیوه این نوازنده مطرح نی بود. اما راهیابی به محضر استاد ابوالحسن صبا، كسایی نوجوان را وارد فضای موسیقایی دیگری كرد. صبا باغ دلانگیز موسیقی را به كسایی نشان و او را از دهلیزهای پر پیچ و خم آن عبور داد. بهطوری كه ابوالحسن خان صبا گفته بود:
« این نوجوان اصفهانی از طریق رادیو چنان ظرایف ساز من را دریافته كه شاگردان متعدد كلاس من هرگز نتوانستند آن را درك كنند. » چندین سال بعد همسر استاد صبا نیز در كتاب خاطرات خود آورده بود كه وقتی صدای نی كسایی از رادیو پخش میشد استاد صبا سرش را به رادیو تكیه میداد و آرام آرام اشك میریخت. یادم هست پدر میگفت این بزرگترین پاداشی است كه من در طول زندگی هنریام گرفتم. پدر من و استاد جلیل شهناز هر دو از كودكی با هم بزرگ شدند و در یك مكتب موسیقایی رشد كردند اما هر دوی آنها حداقل محضر ٥٠ استاد موسیقی را (در زمینه سازهای مختلف) درك كرده بودند و تا واپسین لحظههای عمر آنها از ایشان درس گرفته بودند. یادم هست كه میگفتند: « ما ز هر صاحب دلی یك رشته فن آموختیم/ عشق از لیلی و صبر از كوهكن آموختیم».
پدر من هیچگاه به یك ردیف اكتفا نكرد. نه تنها او بلكه همه كسانی كه در دوران طلایی موسیقی از موزیسینهای برجسته و مطرح بودند از هر گلستانی گلی برچیدند. نكته جالب توجه اینكه پدرم میگفت: « من از استاد صبا درسهای زیادی یاد گرفتم اما گوشهها و نغمههای ردیف موسیقی ایرانی را علی شهناز (برادر بزرگ استاد جلیل شهناز) به من آموخت. » البته متاسفانه ایشان در سن ٤٤ سالگی در سال ١٣٤٢ از دنیا رفت. استاد كسایی نگاهی فراردیفی داشت و طبیعتا گوشههایی را كه آموخته بود با ذوق و قریحه و پردازش درونی خاص خودش، هم در آموزش و هم در اجرا، ارایه میكرد.
محمدخلیل كسایی: پدر، موسیقی را در خدمت ساز میگرفت، نه ساز را در خدمت موسیقی.
پدر شما روایت رمز آلودی از یكی از نوازندگان تار اصفهان دارند به نام اكبر خان نوروزی كه متاسفانه از ایشان هیچ آثار صوتی و حتی تاریخچه و بیوگرافی هم موجود نیست. آیا شما از رابطه استاد كسایی با اكبر خان چیزی از زبان خود استاد كسایی شنیدهاید؟ ساز اكبر خان تا چه اندازه روی نوازندگی استاد كسایی تاثیر گذاشته است؟
محمدجواد كسایی: اكبر خان معروف بود به چهره افسانهیی تارنوازی در موسیقی ایران. یك بار آقای ابتهاج از پدرم میخواهند كه روایت خود را از این نوازنده مطرح تار در برنامه «گلچین هفته» بازگو كند و او هم با شیوایی تمام داستان نوازندگی اكبر خان را در رادیو میگوید. اكبر خان نوروزی از محضر استادان بسیاری در اصفهان بهره گرفته بود كه از جمله آنها میتوان به شعبان خان شهناز (پدر استاد جلیل شهناز) اشاره كرد. اما گویا استاد اصلی اكبر خان، شكرالله قهرمانی (برادر كوچك اسماعیل خان قهرمانی) بوده كه در دستگاه نایب السلطنه كار میكرد و به «شكری ادیب السلطنه» معروف بود. به عبارت دیگر اكبر خان نوهسازی درویش خان محسوب میشد اما با ظرایف فكری و احساسی خاص خود توانسته بود مكتب قدیم اصفهان را در ساز تار پیاده كند. اتفاقا چند روز پیش نزد استاد عبدالوهاب شهیدی بودم و ایشان هم میگفتند در دهه ٢٠ كه مدتی در اصفهان اقامت داشتند از صدای ساز اكبر خان و نیز نی پدر من بسیار تاثیر گرفتهاند و همین دو ساز و نغمه بوده كه ایشان را به موسیقی علاقهمند كرده است.
هیچ اثر صوتی از اكبر خان نوروزی باقی نمانده است؟
محمدجواد كسایی: متاسفانه خیر. گویا اكبر خان از سال ١٣٢٩ كه رادیو اصفهان تاسیس شد تا سال ١٣٣١ به مدت دو سال هر هفته ردیف موسیقی ایرانی را در رادیو اجرا میكرد اما به گواه مرحوم دكتر سپنتا در طول این دو سال هیچ كدام از برنامههای رادیو ضبط نمیشدند و همه به صورت زنده به روی آنتن میرفتند. اما طبیعتا اگر بخواهیم رگههایی از موسیقی و ساز او را در موسیقی ایرانی جستوجو كنیم بهترین آن در تار شهناز و نی كسایی مشهود است.
خانه استاد كسایی هم به لحاظ قدمت تاریخی و هم به سبب دوران طلایی زندگی استاد در این خانه از جمله آثار میراث فرهنگی كشور به شمار میرود. شما هیچ قصدی برای تبدیل این خانه به « موزه استاد كسایی» ندارید؟
محمدجواد كسایی: یكی از دغدغههای پدر، همانطور كه به آن اشاره كردم، بیتوجهی مسوولان كشور، در سالهای دور یا نزدیك، به موسیقی و موسیقیدانان، بود و تا جایی كه یادم هست در دهههای مختلف مدام با مسوولان در این باره صحبت میكرد و به آنها مشورت میداد. اما این بیتوجهی تا حدی بود كه مثلا در برنامههای جشن هنر شیراز هنرمندی مثل «موریس ژار» كه برای اجرای برنامه به ایران میآمد دستمزد چند هزار دلاری میگرفت و كسانی مثل شهناز، كسایی، پایور، بهاری و... (كه حقیقتا در ایران انگشت شمار بودند) رقم اندكی میگرفتند و حتی ماهها طول میكشید تا آن را پرداخت كنند. متاسفانه پدر من مثل بسیاری از موزیسینهای دیگر از ابتدای دهه ٦٠ از صدا و سیما بركنار شد و تا سال ٧٤ كه ما مدام پیگیری كردیم، از صدا و سیما هیچ حقوق و مزایایی نمیگرفت. جالب است كه بگویم این حقوق و مزایا كه از ٧٤ تا خرداد ٩١ (زمان فوت پدر) برقرار بود، در ماههای آخر به ٤٠٠ هزار تومان رسیده بود. خود پدر همیشه میگفتند: « من به اندازه افراد دونپایه این اجتماع هم حقوق و مزایا ندارم. » بعد از فوت پدر نیز بیمه مادر از سوی صدا و سیما قطع شد. به هر حال بحث من درباره ارزشگذاریهاست. پدر همواره میگفت نخستین چیزی كه ما از مردم و مسوولان انتظار داریم احترام است كه متاسفانه نبود. همه مردم تصور میكنند زندگی كسایی یك زندگی اشرافی بود، در صورتی كه از دهه ٦٠ او با دغدغههای مالی بیشماری روبهرو بود. خصوصا اینكه به واسطه شهرت و هنرش، هر روز افراد زیادی در خانه ما رفت و آمد داشتند. به هر حال خانهیی كه امروز در آن هستید، خانهیی است كه از پدر بزرگم برای پدر باقی مانده و متاسفانه یك سوم آن در طرح تعریض خیابان قرار دارد. نه در گذشته و نه حتی در این دوران هیچكدام از مسوولان توجهی به این موضوع نكردند، ما هم تاكید داشتیم تا زمان حیات پدر این خانه به همین شكل بماند. به هر روی ما هم فكر میكنیم این منزل هم به خاطر استاد كسایی و هم سایر هنرمندانی كه به آن رفت و آمد داشتند باید به همین شكل باقی بماند. اگر دیوارهای این خانه از هنرمندانی كه به آن آمدند و نواهایی كه شنیدهاند، حكایت كنند یك طومار بلند بالا میشود. به قول شاعر «گر بگویم كه مرا با تو سر و كاری نیست/ در و دیوار گواهی بدهند كاری هست». به هر حال همه ما میدانیم كه این منزل باید به همین شكل و شمایل حفظ شود اما تصور نمیكنم چنین دغدغهیی در ذهن مسوولان وجود داشته باشد.
پدر از نگاه پسر
پدر نخستین كاپیتان تیم سپاهان در دهه ٢٠ بودند. ایشان در زمینه فوتبال به صورت حرفهیی، در شنا و نیز ورزش باستانی هم فعالیت میكردند. حتی در كهنسالی كمتر كسی بود كه بتواند پینگ پونگ را از ایشان ببرد. او بیلیارد هم بازی میكرد و یكی از یاران او در این بازی هوشنگ ابتهاج بود.
عمده دغدغههای پدر در موسیقی، جریان سنتگرایی در حیطه موسیقی ایرانی بود. معتقد بود آنقدر كه ردیفگراهای سنتی به موسیقی ما آسیب رساندند، موسیقی پاپ آسیب نزد. او نه تنها هیچ مخالفتی با موسیقی پاپ صحیح نداشت بلكه از موسیقی پاپ خوب و پسندیده هم خیلی لذت میبرد.
همه مردم تصور میكنند زندگی كسایی یك زندگی اشرافی بود، در صورتی كه از دهه ٦٠ او با دغدغههای مالی بیشماری روبهرو بود. از دهه ٦٠ وقتی از صدا و سیما بركنار شد، تا سال ٧٤ از صدا و سیما هیچ حقوق و مزایایی نمیگرفت. این حقوق و مزایا كه تا خرداد ٩١ (زمان فوت پدر) برقرار بود، در ماههای آخر به ٤٠٠ هزار تومان رسیده بود. خود پدر همیشه میگفتند: « من به اندازه افراد دونپایه این اجتماع هم حقوق و مزایا ندارم. »
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید