اخلاق فضیلت درگفت وگو با دکتر محسن جوادی - منیره پنج‌تنی بخش اول

1393/9/8 ۰۸:۵۷

اخلاق فضیلت درگفت وگو با دکتر محسن جوادی - منیره پنج‌تنی بخش اول

در این گفتگو تعریف ، بررسی فضایل چهارگانه ارسطویی و معنای عدالت در نظر او، نخستین بارقه‌های ظهور در یونان باستان و قرون وسطی، در جهان اسلام و بررسی دیدگاه غزالی و ابن مسکویه و ابن سینا و خواجه نصیر و فیض کاشانی مورد بحث قرار می‌گیرد و در ضمن آن مطالب متنوعی مطرح می‌شود. این گفتگو پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت»(ش۱۰۴) به چاپ رسیده است.

 

اشاره: در این گفتگو تعریف ، بررسی فضایل چهارگانه ارسطویی و معنای عدالت در نظر او، نخستین بارقه‌های ظهور در یونان باستان و قرون وسطی، در جهان اسلام و بررسی دیدگاه غزالی و ابن مسکویه و ابن سینا و خواجه نصیر و فیض کاشانی مورد بحث قرار می‌گیرد و در ضمن آن مطالب متنوعی مطرح می‌شود. این گفتگو پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت»(ش۱۰۴) به چاپ رسیده است.

***

بهتر است پیش از هر چیز به سراغ تعریف «» برویم. شما آن را چگونه تعریف می‌کنید و به نظرتان کلیدی‌ترین مفاهیم این نظریه چیست؟

فیلسوفان یونان که آنها را به عنوان اولین نظریه‌پردازان می‌نامیم، شاید چندان از این اسم راضی نباشند؛ زیرا از نظر آنها اخلاق، چیزی جز فضیلت نیست و علم اخلاق که جزء اصلی حکمت عملی است، شناخت و تبیین انواع فضیلت است. البته امروزه با مطرح شدن اخلاقهای بدیل که به جای بحث از فضیلت (کیفیت نفسانی)، از درستی و نادرستی عمل آدمی (فعل جوارحی) سخن می‌گویند، می‌توان رویکرد ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی را به عنوان نام نهاد.

مفهوم کلیدی ، «فضیلت» است که بنا به تحلیلی که ارسطو دارد، از جنس کیفیات پایدار نفسانی است که متفاوت از استعداد انجام یک چیز یا حتی خود انجام آن است. می‌توان گفت فضیلت (Arête)، استعداد تعیّن‌یافته برای انجام فعل نیک است که موجب صدور سهل و روان کار نیک از آدمی است. واژه Arête در عرف یونان قدیم به معنای هر نوع برتری و امتیاز در یک چیز بود و خاص انسان نبود و حتی در مورد حیوانات یا موجودات دیگر هم به کار می‌رفت. در آثار هومر نوعی محدودیت در استعمال این واژه دیده می‌شود و مثلا وی وقتی از آرته در یک مرد سخن می‌گوید، بیشتر به شجاعت اشاره دارد و وقتی از آرته در یک زن سخن می‌گوید، به جذابیت وی اشاره دارد.

در آثار فلسفی یونانی این واژه معمولا به معنای «کمال» یک فرد از لحاظ داشتن کارویژهِ نوع خود است؛ یعنی مثلا سرعت در دوندگی که فصل ممیز یک اسب است، در این فرد از اسب وجود داشته باشد. از این روی شناخت آرته یک چیز، کاملا به شناخت فصل ممیز آن مربوط است. در واقع در تفکر یونانی غایت از خلقت هر فردی، تحقق بخشیدن به کمال نوعی آن است که بر اساس فصل ممیز آن نوع شناخته می‌شود. اگر بخواهیم از آرتة یک اسب سخن بگوییم، باید در باره سرعت دوندگی آن بحث کنیم و ببینیم اسب مورد نظر تا چه اندازه سریع می‌دود. بر همین روال اگر در باره آرته یک انسان سخن می‌گوییم، باید اول بدانیم فصل ممیز انسان که مشخص‌کنندة کمال وجودی اوست چیست؟ که بنا به گفته ارسطو همان عقل است و بنابر این آرته انسان به اِعمال عقل و تحقق آن بستگی دارد که در صورتهای مختلف ظهور می‌یابد. از این روی است که ارسطو از فضائل مختلف مربوط به عقل مانند نظر کردن و یا تدبیر که مبنای فضائل اخلاقی است، سخن می‌گوید.

اما با این تعریف این اشکال پیش می‌آید که واژه «فضیلت» در اخلاق امروز بیشتر به معنای نوعی ویژگی نفسانی است که موجب اعتدال در عملکرد هر قوه و در مجموع قوای نفس می‌شود و از این روی به قلمرو امیال آدمی مربوط است نه ساحت عقل و نظر او و این کاربرد بر خلاف آن چیزی است که ارسطو در باره ارتباط فضیلت‌های آدمی با عقل که فصل ممیز انسان است، می‌گوید!

دلیل فضیلت نامیدن این امیال و عواطف، مبنای عقلی این امیال است و در واقع آنها برای تبعیت از عقل عملی، فضیلت نامیده می‌شوند. از این روی اصل ارتباط فضیلت با عقل در این موارد که فضائل اخلاقی نامیده می‌شوند، وجود دارد.

 

نقش فضایل چهارگانه ارسطویی(حکمت، شجاعت، عفت، عدالت) یا فضایل هفت‌گانه مسیحی آکویناسی (همانها به اضافة ایمان، امید، احسان) چیست و فیلسوفان فضیلت محور چگونه میان آنها تفکیک قائل می‌شوند؟

فضائل چهارگانه ارسطوئی در واقع از افلاطون است و بیشتر به تقسیم سه‌گانه وی از قوای نفس مربوط است. قوای اصلی نفس که موجب حیات و زندگی فرد انسانی است، عبارت است از: قوه شهویه، غضبیه و ناطقه. اعتدال در هر قوه موجب به وجود آمدن یک فضیلت می‌شود و افراط و تفریط در آن موجب پیدایش دو رذیلت است. البته هر کدام از این قوا بسته به اینکه در کدام زمینه گرفتار افراط و تفریط شوند یا رویه اعتدالی داشته باشند، به نامهای مختلف شناخته می‌شوند؛ اما به هر حال «عفت» نامی است که ارسطو برای اعتدال قوه شهویه در حالت کلی انتخاب می‌کند و می‌توان آن را بسته به اینکه در زمینه امور جنسی باشد یا در مورد غذا و پول یا چیز دیگر، به اسمهای مختلف نامید.

می‌توان گفت عفت فضیلت اصلی قوه شهویه است که البته فضیلت‌های فرعی مختلف و متعددی از آن منشعب می‌شود. بیشتر این فضیلت‌ها نامهای خاص دارند؛ اما گاهی هم اسمی برای آن وجود ندارد. همین سخن در مورد شجاعت که فضیلت قوه غضبیه است و همین طور در مورد حکمت ( عملی) که فضیلت قوه ناطقه است، صادق است.

 

چرا مزیت قوه ناطقه در شمار چهار فضیلت اصلی اخلاقی آمده است؟

آنچه ارسطو از فضیلتِ قوه ناطقه در بحث از فضائل اخلاقی در نظر دارد، به حکم جزئیِ عملی مربوط است که متفاوت از فضیلت‌های قوه ناطقه در شناخت کلی و علم است و بسیار نزدیک به عمل است. به هر حال این فضیلت‌ها که عناصر سازندة سعادت آدمی به حساب می‌آید، بر اساس انسان‌شناسی فلسفی شکل گرفته که متفاوت از انسان‌شناسی دینی مورد نظر مؤمنان است. اگرچه سعادت در ارسطو به نظر کردن در خدا (contemplation) تفسیر شده، اما آن متفاوت از مفهوم ایمان است که مبنای سعادت و رستگاری آدمی در نظر ادیان آسمانی است.

برخی از فیلسوفان مسیحی برای پر کردن این خلأ در فضیلت‌شناسی ارسطوئی به افزودن سرفصلهای جدید بر فهرست فضائل اصلی اخلاقی متناسب با انسان‌شناسی دینی که تفسیر متفاوتی از سعادت آدمی دارد، پرداختند؛ مثلا آکویناس با افزودن سه فضیلت کلیدی دیگر فهرست فضائلی را که سازنده سعادت آدمی‌اند هفت تا کرد. روشن است که منشأ این افزایش، نگاه متفاوت آکویناس به سعادت است که آن را به شکوفایی انسان در حیات این جهانی محدود نمی‌داند، بلکه گستره حیات آدمی را بی‌نهایت می‌داند و از این رو سعادت واقعی را در اتصال به بی‌نهایت یعنی قرب الهی می‌داند که از رهگذر ایمان، احسان و رجاء حاصل می‌شود.

شاید در میان مسلمانان کسانی مثل غزالی هم چنین برداشتی دارند و معتقدند باید بر تعداد فضیلت‌های اصلی افزود تا متناسب با مقتضیات سعادت حقیقی شود. البته برخی مانند خواجه طوسی نیازی به افزودن تعداد فضائل اصلی نمی‌بییند و فضیلت‌های مورد نیاز سعادت اخروی و حقیقی انسان را بر اساس همان فضائل چهار گانه تفسیر می‌کنند؛ مثلا «عدالت» در واقع بیش از هر چیز مقتضی ایمان و عبادت است یا…

روش آکویناس از جهت اینکه ساختار نگرش افلاطونی به ربط هر فضیلت اصلی به یک قوه نفسانی را بر هم می‌زند، کمتر مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته است؛ اما روش خواجه طوسی از این نظر جذابتر است اگرچه از جهت دیگر کار خواجه دشوار است؛ زیرا اندراج فضائلی که برای حیات طیبة مورد نظر قرآن که حیات عبادی است در ذیل فضائل چهارگانه ارسطوئی دشواریهای زیادی دارد.

 

مورخان اخلاق بر آنند که نظریه‌های اخلاقی فضیلت‌محور برای نخستین بار در یونان باستان ظهور کردند. ظهور و پیدایش اندیشه‌های مربوط به به چه زمانی بازمی‌گردد؟ و چرا سقراط را آغازگر این راه معرفی کرده‌اند؟

روشن است که اخلاق بسیار پیشتر از سقراط مورد توجه اندیشمندان جهان بوده است. به علاوه اخلاق مورد تأکید ادیان آسمانی است و نمونه‌های زیادی از آموزه‌های اخلاقی را در ادیان مختلف می‌توان یافت. «ده فرمان» تورات نمونه معروفی از توجه جدی به اخلاق قبل از شکل گیری فلسفه یونانی است. حتی در متون غیر دینی در خود یونان یا در ایران باستان مانند کتیبه معروف کوروش و یا در هند و چین هم آموزه‌های اخلاقی مورد توجه بوده است؛ اما آنچه سقراط را ممتاز کرده، توجه او به مسائل اخلاقی در سبک و سیاق فلسفی است؛ یعنی مثلا به جای آنکه بپرسد چه چیزی نیک است، از ماهیت نیکی سؤال می‌کند یا در باره ربط و نسبت دین و اخلاق می‌پرسد.

این نوع بحث که نقطه عطفی در فلسفه یونان بود و نظر اندیشمندان را از توجه به جستجوی مبادی و اصول نخستین عناصر طبیعی به جستجوی مبادی حیات انسان معطوف کرد، بیشتر کار سقراط بود. البته روشن است که هر گاه سخن از سقراط گفته می‌شود، در واقع حکایتی است که افلاطون بیان می‌کند و نمی‌توان میان رأی و نظر سقراط و افلاطون مرز بندی دقیق و روشنی داشت. با این همه نظر سقراط و افلاطون در باره امور اخلاقی به رغم دقت و عمقی که دارد، از انسجام و نظم خوبی برخوردار نیست؛ اما در ارسطو آن دقت و عمق با نظم چشمگیری دیده می‌شود.

نوشته‌های اخلاقی ارسطو برخلاف افلاطون که در لابلای صدها صفحه مطلب با عناوین پراکنده‌ای (مانند رساله اثیفرون، گرگیاس و…) آمده، به صورت مشخص در کتاب اخلاق نیکوماخوس گرد آمده است. از این روی اگرچه سقراط پدر فلسفه اخلاق و است، اما کسی که به آن میراث نظام داد و بسیار پخته‌ترش کرد، ارسطو بود.

 

اخلاقی را که سقراط مروجش بود، بعدها گزنفون و افلاطون هم تبلیغ و ترویج کرد. این دو فیلسوف چه تعبیری از فضیلت و اخلاق مبتنی بر آن داشتند؟

سقراط اخلاق خاصی به معنای آموزه‌های معین را تبلیغ و ترویج نمی‌کرد، بلکه بیشتر می‌کوشید افراد را با نحوه درست مواجهه با مسائل اخلاقی و چگونگی تصمیم‌گیری در مورد آنها آشنا کند. خود وی می‌گوید که مانند خرمگس می‌کوشد تا مانع خواب شهروندان شود! من در خصوص اندیشه فلسفی گزنفون آشنایی ندارم؛ اما به گمانم وی بیشتر به شرح زندگی سقراط پرداخته است و شاید از این جهت تصویر واقعی‌تری از سقراط تاریخی به ما می‌دهد تا افلاطون که سخنان سقراط را با نگرش فلسفی خود عجین کرده و بیان می‌کند. در هر صورت اصلا مطمئن نیستم که بتوان مطالب گزنفون در باره سقراط را در حدی دانست که آنها را تعبیری یا تقریری از نظریه فضیلت سقراط شمرد. در مورد افلاطون مشکل به گونه دیگری مطرح است؛ زیرا تفکیک و مرزبندی اندیشه مستقل وی از آنچه به نام سقراط نقل می‌کند، دشوار است و نمی‌توان گفت بیان افلاطون حکایت دقیق نظریه سقراط است یا تقریر و تفسیری است که خود وی با توجه به مبانی فلسفی‌اش عرضه می‌کند.

 

در قرون وسطی و با توجه به آموزه‌های دین مسیحیت و تأکید بر فضایل اخلاقی با الگوبرداری از زندگی مسیح(ع)، چه مسیری را طی کرد؟

آشنایی مسیحیت با فلسفه یونانی به حدود چهارصد سال پس از ظهور حضرت عیسی(ع) بر می‌گردد، در حالی که آشنایی مسلمانان بسیار سریع و در آغاز قرن دوم هجری اتفاق افتاد. فیلسوفان مسیحی به‌ویژه آکویناس ساختار و روش اخلاقی ارسطو را پسندیدند و آن را مبنائی برای تبیین عقلانی اخلاق مسیحی قرار دادند. آنها هم مانند ارسطو از شناخت نفس و کارویژة آن آغاز کردند و البته با توجه به اختلافی که در حیات انسانی و گستره آن داشتند فهرست متفاوتی از فضیلت‌های اخلاقی دادند.

روشن است که مسیحیت علاوه بر عقل، از سرچشمه جوشان وحی هم برای شناخت زندگی خوب آدمی بهره می‌گیرد. کسانی مانند آکویناس که می‌کوشیدند نوعی انسجام میان داده‌های وحی و یافته‌های عقل ایجاد کرده، مجموعه آنها را در یک ساختار عامتر تبیین و توجیه کنند، الگوی ارسطو را بیش از نظریات اخلاقی دیگری که در دست داشتند (مانند لذت‌گرایی و…)پسندیدند. پذیرش چارچوب اخلاق ارسطوئی البته آنها را از اصلاح و تکمیل یونانی در همسوئی بیشتر با آموزه‌های وحیانی بازنداشت. در واقع به نظر این فیلسوفان آنچه ارسطو با عقل خود کشف کرده، مسیر اولیه و ابتدائی سعادت است که خداوند نسخه کامل آن را با فرستادن عیسی(ع) تکمیل کرده است. سخنان ارسطو بخشی از حقیقتی است که صورت کامل آن به وسیله عقلی که از پرتو وحی روشنی و قوت گرفته، معلوم می‌گردد.

 

چرا پس از قرون وسطی و در دوران نوزایی منتقدان بسیاری در برابر صف‌آرایی کردند و تا جایی در نقدهایشان پیش رفتند که برای نمونه ماکیاولی «فضیلت‌مند نبودن را عامل ترقی و رشد بشریت» قلمداد کرد و یا مندول «رذائل فردی مانند حسادت، عجب و حیله‌گری را عامل رونق تجارت پرمنفعت و سود فراوان» تلقی کردند؟

رنسانس یا نوزائی در واقع شروعی بر فرایند عرفی‌شدن اندیشه انسان و دنیوی شدن حیات اوست. در این نهضت کمال آدمی بر حسب مزایای دنیوی تعریف می‌شود و روشن است که لذت و منفعت مادی غایت اصلی حیات آدمی و معین‌کنندة نحوه سلوک او در عمل می‌شود. از طرف دیگر فضیلت‌های اخلاقی ارسطو بیش از هر چیز به سلامت روح و روان و تحقق بخشیدن به ذات نهفته انسان مربوط است، نه به لذت و نفع مادی و به‌ویژه اینکه نظریه ارسطوئی رنگ و روی دینی هم گرفته و نشان مسیحیت تلقی می‌شود.

از این روی بیشترین مخالفت با را می‌توان مخالفت با نگرش غایت‌گرایانه از حیات آدمی دانست که در تفسیر فیلسوفان قرون وسطی به حیات اخروی انسان ربط یافته است. حیله‌گری اگرچه به رونق تجارت می‌انجامد، اما خسران زیادی برای نفس آدمی دارد و حیات این جهانی او را بیشتر حیوانی می‌کند تا انسانی و بدتر اینکه سعادت اخروی او را که در قرب الهی است، ویران می‌کند. البته فلسفه‌ستیزی هم یکی از دلایل این مخالفت ممکن است باشد؛ زیرا تجربه بیش از استدلال فلسفی در رنسانس قرب و ارج می‌یابد.

 

در دوران مدرن استقبال از نظریه شدت گرفت. علل و دلایل این امر را چه می‌دانید؟ این حامیان در برابر نقادان چگونه از آن حمایت می‌کردند؟

در دوران مدرن مقاله معروف خانم آنسکم خاستگاه اصلی احیای نظریه به شمار می‌آید. در این خصوص ذکر چند نکته لازم است: یکی اینکه در شرق و در اندیشه حکیمان مسلمان، نظریه نمرد تا از احیای آن سخن گفته شود و دیگر اینکه برخی از تقریر‌های احیاشدة این نظریه در دنیای جدید با نسخه اصلی آن تفاوتهای زیادی دارد و به سختی می‌توان آنها را احیای یونانی دانست؛ اما به هر حال در بیان علل و دلائل این چرخش از اخلاقِ عمل به می‌توان به ناکامی‌های اخلاق عمل اشاره کرد.

دو صورت رایج اخلاقِ عمل یعنی سودگرایی (از نوع نظریه‌های نتیجه‌گرا) و وظیفه‌گرایی کانتی در تبیین پدیدارشناسانة اخلاق توفیق چندانی نیافتند و به علاوه در عمل با اشکالات عدیده ای مواجه شدند. نتیجه‌گرایی با دشواری فراوانی در بیان جنبه الزامی و وجه تکلیفی اخلاق روبرو شد و همین طور وظیفه‌گرایی کانتی در مورد انگیزش اخلاقی با دشواری مواجه کردید. به علاوه سود‌گرایی در عمل به نادیده گرفتن ارزش عدالت منتهی شد و از سوی دیگر وظیفه‌گرایی کانتی اخلاق را در حد یک راهنمایی منطقی و انتزاعی نگه داشت که به سختی می‌توان در عمل از آن بهرة ملموس گرفت. کسانی مانند دیوید راس که برای غلبه بر مشکلات پیش آمده به تعدد وظایف معتقد شدند، در عمل با تزاحم آنها مواجه شدند که راه حل قابل قبولی برایش نیافتند.

اخلاق عمل از جهت تربیت اخلاقی هم مشکل داشت؛ زیرا اولا به نقش نیت و نوع انگیزش به انجام عمل توجه کافی مبذول نمی‌کرد و حیات اخلاقی آدمی را سطحی می‌کرد، در حالی که حیات اخلاقی را بیش از هر چیزی در عمق وجود انسان قرار می‌دهد؛ به علاوه اینکه با رویکرد اصلاح درون، به واقع درستی و صحت عمل را هم تضمین می‌کند و موجب سهولت در الزام عملی به اخلاق می‌شود.

اما صرف نظر از علل و دلایل اقبال به ، نسخه احیاشدة این رویکرد هم مانند نسخه اصلی آن از نقد مخالفان مصون نماند. شاید یکی از مهمترین انتقادها به فقدان ضوابط و اصول راهنمای عمل در مربوط باشد؛ زیرا بر حسب تقریر رایج از آن،تصمیم‌گیری اخلاقی در هر مورد بسته به موقعیت آن و بنا به تشخیص حکیم صورت می‌گیرد.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: