1393/8/7 ۰۸:۱۲
یكی از انواع فلسفهورزی، فلسفیدن درباره پدیدهها، رشتهها و علوم دیگر است. این نوع از فلسفه را فلسفه مضاف مینامند. بسیاری از فعالان در حوزههای مختلف مطلقا درباره فلسفه كاری كه دلمشغولی آن را دارند و به آن میپردازند، چیزی نمیدانند. چه بسا این ندانستن در كارهایشان هم خللی ایجاد نمیكند. بهطور مثال كسی كه در رشته حقوق تحصیل كرده و مشغول كار وكالت است اگر از فلسفه حقوق هم چیزی نداند، ضعفی در روند كارش احساس نمیشود. این مثال را به نسبت دانشمندان- فلسفه علم، سیاستمداران- فلسفه سیاست و خیلی موارد دوگانه دیگر میتوان تعمیم داد. اما در بعضی فنها و پیشهها ندانستن فلسفه آن كار مشخص، نقطه ضعف اساسی به حساب میآید. شاید این نقطه ضعف ماهیت و نتیجه كار را هم به كل دگرگون كند. یكی از این كارها «نقد» است
علی ورامینی :یكی از انواع فلسفهورزی، فلسفیدن درباره پدیدهها، رشتهها و علوم دیگر است. این نوع از فلسفه را فلسفه مضاف مینامند. بسیاری از فعالان در حوزههای مختلف مطلقا درباره فلسفه كاری كه دلمشغولی آن را دارند و به آن میپردازند، چیزی نمیدانند. چه بسا این ندانستن در كارهایشان هم خللی ایجاد نمیكند. بهطور مثال كسی كه در رشته حقوق تحصیل كرده و مشغول كار وكالت است اگر از فلسفه حقوق هم چیزی نداند، ضعفی در روند كارش احساس نمیشود. این مثال را به نسبت دانشمندان- فلسفه علم، سیاستمداران- فلسفه سیاست و خیلی موارد دوگانه دیگر میتوان تعمیم داد. اما در بعضی فنها و پیشهها ندانستن فلسفه آن كار مشخص، نقطه ضعف اساسی به حساب میآید. شاید این نقطه ضعف ماهیت و نتیجه كار را هم به كل دگرگون كند. یكی از این كارها «نقد» است. یك منتقد پیشاپیش اینكه به سراغ اثری برود باید با ماهیت خود نقد و به سخن دیگر با مباحث فرانقد آشنا باشد. در كشور ما این اتفاق كمتر میافتد. به همین خاطر است كه با وجود اینكه در جامعه هنری ما تعداد منتقدان هنری آن بیشتر از مولفان است، افراد انگشتشماری یافت میشوند كه آنها را در قامت یك منتقد استاندارد میتوان دید. این روزها در این زمینه اتفاق خوبی افتاده است. كتابی در رابطه با مباحث فلسفه نقد (فرا نقد) به نویسندگی نوئل كارول توسط صالح طباطبایی ترجمه و به همت نشر نی روانه بازار شده است. چاپ این كتاب بهانهیی شد تا با مترجم كتاب گفتوگویی درباره كتاب و در كل فلسفه نقد داشته باشیم. نوئل كارول، متولد1947، فیلسوف معاصر امریكایی و نظریهپرداز هنری از چهرههای مطرح در فلسفه معاصر هنر است. كارول اغلب به واسطه نظریات خود در باب فلسفه فیلم و روزنامهنگاری شناخته میشود و در زمینههایی چون فلسفه هنر، نظریه رسانهها و فلسفه تاریخ فعالیتهای پژوهشی بسیاری داشته و هماكنون نیز استاد دانشگاه تمپل فیلادلفیا است. كارول در سال 1973 دكترای مطالعات سینمایی خود را از دانشگاه نیویورك دریافت كرد و در سال 1983 در مقطع دكترای رشته فلسفه از دانشگاه ایلی نویز شیكاگو فارغالتحصیل شد.
در ابتدا كمی از نوئل كارول (نویسنده كتاب) و آثارش برایمان بگویید.
نوئل كارول، فیلسوف تحلیلی معاصر و امریكایی است. وی كه در دهه 60 زندگیاش به سر میبرد از چهرههای پیشگام هنر معاصر است. در فلسفه و مطالعات سینمایی دكتری دارد. عمده شهرت وی به دلیل تالیفاتش در فلسفه سینما است اما تالیفات بسیار مهمی در فلسفه هنر، نظریه رسانه و فلسفه نقد كه موضوع همین كتاب مورد بحث است، دارد. وی حتی در فلسفه تاریخ هم تالیفاتی دارد و در كل میتوان گفت فیلسوف جامعالاطرافی است اما تخصصش در فلسفه هنر است. از آثارش میتوان به فلسفه وحشت (1990)، نظریهپردازی در باب تصویرسازی متحرك (1996)، در آمدی بر فلسفه هنر كه بنده پیشتر آن را به فارسی برگرداندهام (1999) و كتاب درباره نقد هم كه در سال 2009 منتشر شد، اشاره كرد. جدیدترین كتاب كارول هم كه پیش درآمدی مختصر بر شوخ طبعی است همین سال میلادی معاصر چاپ شده است و من هم مشغول ترجمه آن هستم.
با این تفاسیر كارول در كدام جنبه بیشتر مورد اقبال قرار گرفته است؟ در زمینه مطالعات سینمایی یا رویكردش به فلسفه نقد؟
وی به دلیل اینكه در هر دو رشته تخصص دارد در آثار فلسفهاش هم مثالهای فراوانی از سینما میآورد و تقرییا هیچكدام از آثار وی نیست كه مشحون از ارجاع به آثار سینمایی نباشد. در ایران كارول را ابتدا با آثار سینماییاش میشناختند اما بعد از اینكه بنده كارهای وی در رابطه با فلسفه هنر را ترجمه كردم این بعد از كارول هم بیشتر مشخص شد و مشخصا در ایران اهمیت بیشتری به نظریههای كارول داده شد.
نویسنده كتاب در ابتدا بیان میكند كه موضوع این نوشتار درباره فرانقد است. بفرمایید كه در فلسفه نقد یا فرانقد چه موضوعاتی مورد بحث قرار میگیرد؟
به عبارتی شاید بتوان از دو نوع فلسفه صحبت كرد؛ یكی فلسفه مطلق كه در زمینه هستی نظریهپردازی میكند و دیگری با نام فلسفه مضاف كه در آن یكی دیگر از شاخههای دانش مورد بحث قرار میگیرد؛ مانند فلسفه علم، فلسفه هنر. فلسفه نقد یا فرانقد كه در طیف فلسفه مضاف است، درباره نقد فلسفهپردازی میكند. به تعبیری فلسفه نقد، نقد نقد است. یعنی در واقع تحلیل خود نقد است. شاید گمان رود كه این موضوع محل بحث نیست و همه بدانند كه نقد چیست اما وقتی شما كتاب كارول را مطالعه كنید با سوالهای مهمی در این زمینه روبهرو میشوید. سوالهایی مانند اینكه نقد چه كاركردهایی دارد؟ موضوع آن چیست؟ چه اجزایی دارد و... كارول كوشیده است كه به این سوالات در كتابش با شیوه مرسوم خودش كه همان تحلیلی است جواب دهد. روش تحلیلی هم شیوه اصلی فلسفه تحلیلی (یا فلسفه مفهومی) است که در اصل، در جهان انگلیسیزبان پرورانده شد و، از این رو، گاهی، از سر مسامحه، آن را «فلسفه انگلیسی- امریکایی» نامیدهاند.
در تاریخ تفكر نقد از چه زمانی مساله شد؟
نقد از محصولات اندیشه پیش از انقلاب فرانسه است که به شکل امروزینش، شاید نخستینبار با دنی دیدرو از اصحاب دایرهالمعارف شکل گرفته باشد. مرادم از نقد، نقد هنری است. (البته همینجا ناگفته نگذارم که نقد هنری، دستکم از دید کارول، شامل نقد ادبی هم میشود. ادبیات از دید وی و همفکرانش از زیر شاخههای هنر است.) در واقع، نقد از نمایشگاههایی هنری، به نام سالنها، که در دهه 1740 به کوشش فرهنگستان نقاشی و پیکرهتراشی در پاریس برگزار میشد و با نوشتههای نقادانه دیدرو بر آثار عرضهشده در این سالنها پدید آمد. به تعبیری، میتوان گفت که نقد به معنای امروزینش از مغربزمین برخاسته است. البته شاید گفته شود که نقد ادبی و، بهویژه، نقد شعر از قدیم در شرق و در ایران و کشورهای دیگر وجود داشته است، مثلا در متون کهن هند آثاری مانند ساهیتیه درپنه (آینه بلاغت) داریم که درباره بلاغت و نقد شعر است. میتوان نشان داد که گفتمان نقادانه سابقه دیرینهای دارد، ولی کاربست نقادانه، یعنی بهکاربستن روشهای نقد در خصوص آثار هنری، به معنای امروزینش، از مغرب برخاسته که در اینجا مجال اثبات این ادعا نیست.
به نظر میرسد عمدهترین هدف نویسنده این است كه ارزیابی را به مثابه نقد معرفی كند. از چه هنگامی نقد از ارزیابی جدا شد؟ كسانی كه ارزیابی را ار نقد جدا كردند، نقد را چگونه بازتعریف كردند؟
تقریبا از دهه 1970 نظریه پردازان نقد، امثال آرتور دانتو، بر این باور شدند كه كاركرد نقد ارزیابی نیست و نقد اساسا نباید ارزیابانه باشد. استدلال روشنی هم داشتند. آنها بیان میكردند كه ارزیابی یعنی قضاوت كردن در مورد خوبی و بدی یك چیزی. این نوع ارزیابی امری سابجكتیو یا به تعبیری استحسانی یا سلیقهیی است. ممكن است یك اثری به سلیقهیی خوب باشد و به سلیقه دیگر بد. بنابراین به تعبیر اینان اگر قرار باشد كه ما یك نقد واقعبینانه داشته باشیم، نباید نقد ارزیابانه باشد. نقد ارزیابانه مبتنی بر سلیقههای شخصی است و یك امر استحسانی نمیتواند معیار ثابتی پیدا كند، چرا كه سلیقه معیار ثابتی ندارد. بنابراین باید ارزیابی را از نقد كنار گذاشت. كار نقد توصیف، تحلیل و تفسیر است و نه ارزیابی. رفتهرفته این گرایش در میان منتقدان افزایش پیدا كرد. بهطوری كه چند سال قبل در یك نظرسنجیای كه از منتقدان امریكا انجام شد بیش از 70 درصد آنها بیان كردند كه كم اهمیتترین بخش كار ما ارزیابی است. ما بیشتر باید تفسیر و تحلیل كنیم. حال كارول بعد از 40 سال كه این نظریات مسلط هستند از نقد ارزیابانه كه به تعبیری نقدی سنتی است، به روش تحلیلی دفاع میكند. وی با مبانی خودش نشان میدهد كه میشود نقد ارزیابانه واقعبینانه فارغ از سلیقههای شخصی ارایه كرد. اما اینكه چگونه سوال بسیار دشواری است. تمام این كتاب در پی پاسخ دادن به این سوال است. به همین دلیل كتاب به لحاظ نظری بسیار واجد اهمیت است. به لحاظ واژهشناسی هم چه در زبان انگلیسی و چه حتی فارسی نقد به معنای همان ارزیابی است. كارول در این كتاب سعی دارد كه نقد را به معنای خودش برگرداند.
كسانی كه بیان میكردند نقد باید از ارزیابی جدا شود، این رویكرد را هم نسبت به فرم داشتند و هم محتوا؟
ببینید هنگامی میتوانیم در مورد فرم قضاوت كنیم كه در مطابقت با آن بررسی شود. فرم به تنهایی قابل ارزیابی نیست. به عنوان مثال در هنرهای نمایشی یك فرم وجود دارد كه بسیار ساده است و هیچگونه اسباب صحنه ندارد. این فرم نمایش در ژاپنی «نو» نامیده میشود. حال اگر كسی سوال كرد كه این فرم نمایش خوب است یا بد، باید در جواب گفت بستگی دارد كه برای چه نوع نمایشی به كار گرفته شود. برای نمایشنامههای اسكار وایلد یا برای نمایشنامههای ساموئل بكت؟ اگر این فرم خاص با آن نمایشنامه مطابقت داشته باشد ما میگوییم كه این فرم خوبی است و اگر با یكدیگر تناسب نداشته باشند میگوییم خیر. ارزشگذاری برای فرم به تنهایی و به صورت مطلق، به نظر من، غالباً بیمعناست و موقعی معنا پیدا میکند که خود فرم با محتوا در نظر گرفته شود، مگر در هنرهایی چون موسیقی که فرم و محتوا در آنها چنان با هم درآمیختهاند که گویی اتحاد یافتهاند.
گاهی اوقات فرم در ابتدا آنقدر ضعیف است كه اصلا شاید ارزش نقد اثر را هم نداشته باشد. حتی پیشاپیش اینكه به سمت محتوا برویم.
وقتی شما میگویید یك اثر هنری به لحاظ فرمی بیارزش هست، وقتی دقیق میشوید منظورتان این است كه این فرم با آن محتوایی كه دارد بیان میكند، هیچ مطابفتی ندارد. مثلا قرار است یك طنز عمیق ارایه شود. بعد این طنز عمیق كه قرار است یك موضوع اجتماعی خاص را بیان كند تبدیل میشود به دلقك بازی و شكلك در آوردن. یعنی هیچ سنخیتی با محتوایی كه قرار بوده بیان كند ندارد. چرا این نمایشهای طنزی كه در سالهای اخیر هم زیاد شده است سخیف میخوانند؟ چون برای محتوا فرمی انتظار دارند كه انتظار مخاطب را برآورده نمیكند. ما بهطور ناخودآگاه در ارزیابیهایمان همیشه ارتباط فرم و محتوا را در نظر میگیریم. البته این نظر من است. شاید كسی فرمالیست باشد و حتی برای شعر ارزش محتوایی قایل نباشند. آن طنین مهم است. مهم این است كه شعر ریتم خوشایندی داشته باشد.همین و بس.
نیت و قصد مولف در نظریه نقد كارول چه جایگاهی دارد؟
نكته خیلی مهمی بیان كردید و در واقع به شاهكلید بحث اشاره كردید. ما یك بحث در فلسفه نقد داریم به نام نیتخوانیگرایی(Intentionalism) كه بعضی از دوستان در ترجمهیی كه من آن را نمیپسندم در معادل این كلمه قصدیگرایی را بیان میكنند. در این بحث بیان میشود كه ما میتوانیم قصد پدیدآورنده را حدس بزنیم. این هم از گرایشهایی است كه در فلسفه نقد طرفداران چندانی دیگر ندارد. خیلیها معتقدند كه ما قادر به حدس زدن قصد مولف نیستیم. ممكن است حدسی كه ما میزنیم و از خود اثر شواهد مختلفی در صحت حدس خود بیان كنیم، با قصد مولف تطابقی نداشته باشد. چون قصد مولف در درون ذهن او است و ما به ذهن مولف دسترسی نداریم و تنها به اثر او دسترسی داریم. بنابراین نیتخوانی امروزه طرفداران چندانی ندارد و گرایش ضدنیتخوانی طرفداران بسیاری پیدا كرده است. كارول در این كتابش از نوعی نیتخوانی كه سابقا طرفداران بیشتری داشت دفاع میكند. وی ادعا میكند كه میتوان قصد مولف را حدس زد و یك بخش از كتابش را به همین بحث اختصاص میدهد. وی در این كتاب «مغالطه قصدی» را كه در آن بیان میشود نمیتوان به نیت مولف پیبرد جواب میدهد. فرصت بیان ادلههایی كه وی در این باب ارایه میدهد در این مجال نیست. اما میتوان گفت كه این ادله میتواند قانعكننده باشد. شمهیی از استدلال او این است كه همانطور كه ما میتوانیم قصد معاشران را از رفتار و برخوردهایشان حدس بزنیم و این حدسها اغلب اوقات منطبق با قصد آنها است، پس چرا وقتی نوبت به آثار هنری میرسد میگوییم به هیچوجه قادر به پی بردن قصد مولف نیستیم؟ بعد از روشهای رسیدن به قصد مولف را با مثالهای فراوان بیان میكند. بنابراین قصد مولف در نظریه نقد كارول جایگاه محوریای دارد.
البته بعضی از مولفان خود به نظریات ضدنیتخوانی قایل هستند. مثلا من مصاحبههایی از دیوید لینچ (فیلمساز معروف) دیدهام كه در جواب سوالاتی درباره قصدش، بیان داشته هر برداشتی را شما داشتهاید درست است.
البته این ادعا کمابیش نقیضگویی است، زیرا از دو حالت بیرون نیست: یا این فیلمساز بهراستی قصد خاصی از ساخت اثرش داشته، که در این صورت، آن قصد نمیتواند هر چیزی باشد که بیننده از قصدش گمان کند؛ یا، همانطور که ادعا کرده، قصدی جز این نداشته که هر کس آنطور که بخواهد قصدی به او نسبت دهد. خوب! این دومی هم یک قصد است، قصد اینکه فیلمی بسازد که هر کس، هر طور که بخواهد، قصدی از آن استنباط کند. بنا بر این، در هر دو صورت، فیلمساز قصد خاصی دارد. حال پرسش این است که میتوان این قصد را حدس زد یا خیر. خود فیلمساز بهطور ضمنی ادعا میکند که قصدش این است، ولی آیا این کافی است؟ مثلاً اگر هنرمندی رسما اعلام کند که من از ساخت اثر هنریام چنین قصدی را داشتهام، اما مبرهن شود که آن قصد در اثر هنریاش تحقق نیافته، آیا باید حکم قطعی داد که آن اثر هنری خوبی نیست، چون هدف پدیدآورندهاش را برآورده نکرده است؟ «آنتونی برجس»در باره اثر معروفش، «پرتقال کوکی»، گفته است که آن را در عرض مدت کوتاهی و برای اینکه پول احتیاج داشته است نوشته است و هیچ قصدی مبنی بر فلسفهبافی در پس نگارش آن نداشته است. حال اگر ما این اثر را با توجه به ژانر آن بررسی کنیم و ببینیم که قصد یا غایت خاصی را پی میجوید، حتی اگر صاحب اثر آن را انکار کند ما میتوانیم چیزی را که حدس زدهایم قصد یا غایت اثر بنامیم. بنابراین اگر بخواهیم نظریه کارول را به طور خلاصه بگوییم این است که وی به یک «نیتخوانی ژانری» اعتقاد دارد. هر اثری در یک ژانر، مقوله هنری، سبک، مکتب مشخصی (یا ترکیبی از آنها) جای میگیرد و هر ژانر، مقوله، سبک یا مکتب هنری در پی برآوردن غرض یا اغراض معینی است که آن ژانر یا سبک یا مکتب هنری را تعریف میکند. اگر آن اثر اهداف ژانر خود را برآورده کند، اثر موفقی است.
بعضی اوقات این استنباط میشود كه خود مولف قصد دارد كه مخاطب را از نیتش به دور كند. یعنی مولف تعمدی در كار دارد كه مخاطب به راحتی به نیتش پی نبرد. به عنوان مثال اشعار حافظ. در مواجهه با چنین متنهایی، كارول چه رویكردی دارد؟
رویکرد کارول در مواجهه با چنین متنهایی این است که در ابتدا باید بگوییم که این اثر در چه ژانری، چه سبکی یا چه مکتبی است؟ اگر بپذیریم که اثر به سبکی عرفانی سروده شده کل مسیر نقد عوض میشود. پیش و پس از حافظ چنین سبکی وجود داشته است و اگر شعر حافظ را در این سبک جای دهیم، تفسیر خاص خودش را پیدا میکند. با بیشترین دقت ممکن باید ژانر یا سبک یک اثر را تعیین کنیم. ژانر یا سبک با توجه به ویژگیهایی که یک اثر دارد مشخص میشود. مثلا اگر در شعر حافظ دیدیم که گنجینه واژگانی که به کار میبرد همان گنجینه واژگانی است که در ادبیات عرفانی و در شعر رازورزانه به کار میرود، اگر همان مضامین، تلمیحات، استعارات و کنایات معمول در شعر عرفانی وجود دارد، رواست که حکم کنیم که شعر حافظ شعری عرفانی است و دیگر نمیتوانیم از آن تفسیر دیگرگونهای ارایه دهیم. همان?طور که گفتم مهمترین کار این است که ما ژانر یک اثر را با مقایسه و اندازهگیری کردن نسبت به نمونههایش پیدا کنیم. در این مورد، شیخ محمود شبستری، پیش از حافظ، در مثنوی گلشن راز به کلیدواژههای شعر عارفانه اشاره کرده است و ما میبیینم که اینها در شعر عرفانی سابقه داشته است. اگر در شعر حافظ با اینها روبه?رو شویم، دیگر نمیتوانیم شعر حافظ را تفسیر دیگری بکنیم و غرض اصلی شعرش هم مشخص میشود، آن غرض همانی است که در اشعار این سبک پیجویی میشود: رازگویی. اما در اینجا ناگزیر باید این نکته را اضافه کنم که خصوصیتی در دیوان حافظ وجود دارد که نمیگذارد به سادگی حکم به عارفانهبودن همه شعرش دهیم. مجموعه پانصد غزل موجود در دیوان حافظ، نه در طول یکی دو سال، بلکه در طول زندگیاش سروده شده است. وانگهی، خودش این دیوان را گرد نیاورده بلکه محمد گلاندام، پس از درگذشتش، آنها را جمع کرده است. شما اگر به زندگی خودتان نگاه کنید میبینید که احتمالاً تا به حال نگرش تان به زندگی پیوسته تغییر کرده است و اگر بخواهید حکم بدهید که در طول زندگیتان چه هدفی را پی گرفتهاید، شاید برایتان خیلی دشوار باشد. چرا که در طول عمرتان پیوسته در تغییر بودهاید. حال چگونه میتوان برای اثر ادبیای که در طول یک عمر نوشته شده و نویسندهاش در طول این مدت دستخوش احوال گوناگونی بوده است ژانر یا سبک واحدی در نظر گرفت؟ بله، اگر او خودش دیوانش را گرد میآورد شاید میتوانستیم ادعا کنیم که شاعر اثر یکپارچه و همگنی که هدف مشخصی را پی میجوید گرد آورده است. اما حتی اشعار این دیوان را خود حافظ گرد هم نیاورده است. جان کلام اینکه بر مبنای دیدگاه کارول، نقد اثری هنری چون دیوان حافظ دشوار بلکه کمابیش ناممکن است، زیرا وجود هدف یا غرض مشخصی که اشعار دیوان گرد هم آمدهاند تا آن را برآورده سازند اثباتشدنی نیست. از سوی دیگر، ژانر یا سبک یگانهای را نمیتوان به اشعارش نسبت داد، زیرا در طول یک عمر سروده شدهاند و خود سراینده آنها را گلچین نکرده است.
از سخنان شما اینچنین متوجه شدم كه كارول با توجه به نیت خوانی ژانر یك اثر آن را با خوب و بد ارزشگذاری میكند. پس از نظریه نقد كارول هم كسانی كه برای هنر رسالت قایل هستند، میتوانند استفاده كنند و هم كسانی كه هنر را برای هنر میدانند؟
بله دقیقا. آنهایی كه دیدگاه هنر برای هنر را دارند و آنهایی كه اعتقاد دارند هنر باید یك غرض ایدئولوژیك داشته باشد، همه میتوانند از این نظریه استفاده كنند.
خود كارول در كدام طیف قرار میگیرد؟
همانطور که گفتم کارول کتابی دارد با عنوان «درآمدی بر فلسفه هنر»که آن را هم به فارسی برگردانده و منتشر کردهام. این کتاب با مثالهای بسیاری از سینما، تئاتر، موسیقی، اپرا، نقاشی .. بسیار رنگارنگ و خواندنی است و این امکان را نیز فراهم میکند که در حین خواندن یک اثر فلسفی اطلاعات هنری بسیاری هم به دست آورید. به هرحال کارول در این کتاب معتقد است که تمام تعاریفی که تا به حال از هنر ارایه شدهاند تعاریف جامع و مانعی نیستند و، در پایان کتاب، خودش یک تعریف تاریخی برای هنر پیشنهاد داده است. این تعریف اجمالا این است که اگر اثری که در طول تاریخ توسط هنرمندان، منتقدان و، در کل، هنرشناسان و صاحبنظران عرصه هنر، رفته رفته به عنوان اثر هنری شمرده شود، آن اثر هنر است. بنابراین در این دیدگاه اگر کسی در خانهاش بنشیند شعر یا رمان بنویسد، تا هنگامی که آن اثر منتشر نشود و جامعه هنری آن را مورد قبول قرار ندهد آن اثر را هنر نمیخوانیم. کارول، در واقع، رویکردی تاریخی به مقوله هنر دارد و، از این رو، تعریفش را «تعریف تاریخی هنر» میخواند. بگذارید مثالی بزنم: جان کیج اثری «موسیقایی» دارد شامل چهار دقیقه و سیوسه ثانیه سکوت، که آن را اجرا و حتی ضبط هم کرده است. خوب، چه بسا پیش تر به این اثر میخندیدند، اما در طول تاریخ اثر به عنوان هنر پذیرفته شد چرا که دارد حرفی می زند. کیج بعد از اینکه مدتها در زمینه مکتب ذن کار کرد این اثر را ارایه داد. وی در این اثر میگوید که به سکوت گوش کنید. به جای اینکه به موسیقی گوش دهید، گاهی هم به سکوت گوش دهید. از سکوت هم حرف میشنوید. امروزه ما کار کیج را یک اثر هنری و اتفاقا یک اثر هنری مهم میدانیم. در صورتی که در زمان خودش یک اثر هنری شناخته نمیشد. در کل، تعریف کارول از هنر با تعاریف سنتی و حتی نوین هنر متفاوت است.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید