1393/8/4 ۰۹:۴۵
نهاد سیاست و نهاد علم چگونه یکدیگر را مدیریت میکنند؟ دکتر عبدالکریمی: قدرت سیاسی آگاه درواقع زمینهساز حرکت پژوهشگر است. اما قدرت سیاسی ناآگاه و توتالیتر جواب پژوهش را برای پژوهشگر تعیین میکند. شق دوم ویرانگر و شق اول سازنده است. یعنی از یک طرف قدرت سیاسی برای حل مشکلاتش به جامعه آکادمیک نیاز دارد و از طرف دیگر نمیخواهد به تمام نتایج و لوازم پژوهش تن دهد. این یک پارادوکس است.
نهاد سیاست و نهاد علم چگونه یکدیگر را مدیریت میکنند؟ دکتر عبدالکریمی: قدرت سیاسی آگاه درواقع زمینهساز حرکت پژوهشگر است. اما قدرت سیاسی ناآگاه و توتالیتر جواب پژوهش را برای پژوهشگر تعیین میکند. شق دوم ویرانگر و شق اول سازنده است. یعنی از یک طرف قدرت سیاسی برای حل مشکلاتش به جامعه آکادمیک نیاز دارد و از طرف دیگر نمیخواهد به تمام نتایج و لوازم پژوهش تن دهد. این یک پارادوکس است. اما قدرت سیاسی آگاه قدرت سیاسیای است که در واقع اصالت را به نتیجه پژوهش میدهد. اما قدرتی که خودبنیادانه تنها مسألهاش حفظ خود است و به واقعیتها و پدیدارها پشت میکند، پدیدارها و واقعیتها در نهایت به او از پشت خنجر خواهند زد. این شرایطی است که در آن یک فروپاشی (collapse) روی میدهد. با علم نمیتوان رابطهای براساس اتوریته برقرار کرد دکتـر قانعـی راد: معمــــولاً سیاستمداران انتظار دارند که دانشگاهی کنارشان بنشیند و همسو با خواستههایشان بیندیشد. گاهی نحوه برخورد با اهالی آکادمی همچون برخورد با کارمند است، این در حالی است که اهالی آکادمی هم در این مسأله بیتأثیر نیستند. اعضای هیأت علمی که به دستگاه دولت نزدیک میشوند، سریع تحت تأثیر سلطه بوروکراسی بر اندیشهشان قرار میگیرند، «سی رایت میلز» در این زمینه واژه زیبایی را تحت عنوان «دیوانی شدن عقل» به کار میبرد و معتقد است که عقل باید از چارچوبهای دیوانی آزاد باشد. اگر قرار باشد سیاست دولت با دانشگاه همچون قفس برای یک موجودیت پویا باشد، مشکلات بسیاری به وجود خواهد آمد. بنابراین سیاستمداران باید طرز برقراری رابطه با نهاد علم را یاد بگیرند.
مهسا رمضانی: نگرانیای که اغلب در میان اهالی علم وجود دارد، مواجهه نهاد قدرت با نهادهای علمی است تا مبادا در جریان این برخورد ماهیت علم دچار تزلزل شود. اما آیا تعامل سیاست و علم همیشه مخرب است؟ شاید چیزی که اغلب در جامعه ما به این باور قوت میبخشد سنگینی بار نهاد سیاست بر نهاد علم باشد. تلاش پیوسته سیاستگذاران برای مدیریت نهادهای علمی و چند و چون بر سر مدیریت وزارت علوم، نشانههایی بر این مدعا است. این در حالی است که دکتر حسن روحانی، رئیس جمهوری، در آیین آغاز سال تحصیلی دانشگاهها از بدل شدن دانشگاه به باشگاه سیاسی انتقاد کرد و از اینکه استادان به جای تعامل، در خدمت نزاعهای سیاسی قرار گیرند، ابراز نارضایتی کرد. اما این امور سویه منفی تعامل این دو نهاد سیاست و علم است و شاید بتوان در جریانی پویا و برابر، رابطهای برسازنده را نیز متصور بود. از این رو برآن شدیم تا بررسی کنیم که آیا بین علم و سیاست اساساً رابطهای وجود دارد و چگونگی این تعامل را با دکتر بیژن عبدالکریمی دانشیار فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی و دکتر محمدامین قانعی راد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران به بحث بگذاریم. آنچه در ادامه میآید ماحصل این گپ و گفت است که میخوانید.
***
جناب دکتر عبدالکریمی به اعتقاد شما آیا بین علم وسیاست همبستگی و ارتباطی وجود دارد؟ و اگر هست ارزیابی شما از چگونگی این ارتباط چیست و به باور شما کدامیک بسترساز دیگری است؟
دکتر بیژن عبدالکریمی: نمیخواهم پیوند علم و نهاد سیاست را انکار کنم اما بر این باورم که سیاست مهمترین عنصر در قوامبخشی سنت علمی یک جامعه نیست. علم جدید یک رویداد بزرگ تاریخی است و با عقلانیت جدید، یعنی عقلانیت گالیلهای، نیوتنی و دکارتی نسبت دارد و ادامه عقلانیت متافیزیک یونانی است. وقتی علم را در یک سنت تاریخی و در یک تمدن بررسی میکنیم، عنصر سیاست بسیار کمرنگ میشود. به قدری در این رویدادگی، عوامل متعدد و متکثر دخیل میشوند که به سختی میتوانیم آن را به پارهای از عوامل اقتصادی، سیاسی، تاریخی، فرهنگی و تمدنی تقلیل دهیم. بیتردید علم با نهادهای سیاسی-مدنی، رشد بورژوازی و سیاست جدید نسبت دارد و مثلاً امکان ظهور در جامعه فئودالی را ندارد. از این رو، بین علم جدید با سیاست مدرن، در معنای فلسفه سیاسی و نهادهای سیاسی مدرن (و نه در معنای سیاست به معنای روزمره کلمه) هم نسبت نزدیکی حاکم است و اگر بیکن هدف علم جدید را کسب قدرت و نه رسیدن به حقیقت دانست، به موازات شعار او، ماکیاولی هم، تأکید بر واقعیت و کنارگذاشتن فضیلت را به عنوان هدف سیاست جدید مطرح کرد و به این ترتیب، از فلسفه سیاسی کلاسیک فاصله گرفت.
آنچه در هر دوی اینها مشترک است، تبدیل امر ایدهآل به امر رئال است، لذا در جوامع مدرن، چه آنها که اصالتاً مدرن هستند و چه آنها که در روند مدرنیزاسیون قرار میگیرند، این روند با شدت و ضعفهای مختلف دیده میشود. در یک بیان بسیار کلی بین علم جدید و سیاست جدید پیوندهای بسیار وثیقی وجود دارد هر چند نهادهای سیاسی، عامل مؤثر و بنیادین در تکوین علم جدید نیست.
دکتر محمد امین قانعی راد: میتوان از این بحث دو روایت ارائه کرد. یکی اینکه سیاست بسترساز علم است و دیگر آنکه علم بستر ساز سیاست است. ولی روایت سومی هم وجود دارد که مفهوم تحول مشترک یا «همتحولی» را مطرح میکند. یعنی علم و سیاست به عنوان مناسبات اجتماعی بین گروههای مردم با هم تحول مشترکی را در طول تاریخ تجربه کردهاند.
در نسبت علم و سیاست با جامعه پیشامدرنی که نظام سلسله مراتبی از قدرت دارد، مواجه بودیم که در رأس آن صاحبان قدرت، نخبگان و در پایین توده مردم قرار میگرفتند؛ این جامعه که نظام معرفتی سلسله مراتبی و نابرابری را ایجاب میکرد، توسط نمادها و سمبلها تقویت میشد. در این مرحله علم حالتی شیءواره مییافت و پویایی خود را از دست میداد. از قرن شانزدهم در اروپا بتدریج نظام سلسله مراتبی به دنبال تحولات اجتماعی درهم شکست و تودهها نقش بیشتری پیدا کردند و به نوعی خود آگاهی رسیدند و ارتباطاتشان از حالت «سمبلیک» به حالت برابرتری حرکت کرد. در این شرایط بتدریج نظام معرفتی که به جای نماد و تکیه بیش از اندازه بر آن بر مفاهیم تأکید داشت، شکل گرفت و این جابه جایی معرفتی از نماد به مفهوم زمینه ساز تحول معرفتی شد. از این رو معتقدم تحول علم و سیاست به صورتی مشترک روی میدهد و از هر طرف میتوان آن را تحلیل کرد، اینکه چگونه علم دگرگون شد و قدرت را در جامعه توزیع کرد یا چگونه قدرت توزیع شد و به دگرگونی در زمینه معرفتی انجامید.
جناب دکتر عبدالکریمی شما سیاست را به عنوان یکی از عوامل بسترساز علم جدید که اتفاقاً پیوند وثیقی هم با آن دارد معرفی کردید و دکتر قانعی راد بین این دو یک رابطه «همتحولی» قایل شدند که در یک تعامل مشترک صورت میپذیرد، اما آنچه اغلب دیده میشود تمایل بیشتر عرصه سیاسی برای مدیریت نهادهای علمی است، به اعتقاد شما چرا سیاست همواره به دنبال مدیریت علم بوده و آیا اساساً ساحت علم مدیریت بردار است؟
عبدالکریمی: میان اجزای گوناگون یک سنت تاریخی، فرهنگ و تمدن یک نوع پیوستگی وجود دارد؛ به این معنا که نمیتوان شاهد حضور علم جدید در دوران فئودالیته یا دوران ماقبل مدرن بود. همانطور که میان آرای بیکن و ماکیاولی روح مشترک وجود داشت، بین علم جدید و سیاست جدید نیز یک نوع همسویی حاکم است. اما از این نکته نمیتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که سیاست، علم را هدایت و به نوعی مدیریت میکند و اینها دو مقوله متفاوت هستند. نکته دوم آنکه به اعتقاد من علم اساساً قابل مدیریت نیست و علمی که مدیریت شود، علم نیست. اما با این حال سیاست میتواند برای دانشمندان و دانشگاه طرح مسأله کرده و منابع پژوهش علمی را سازماندهی کند. علم بودن علم در رابطهای است که میان نتیجه پژوهش و کاربرد روش وجود دارد. سیاست نمیتواند نتیجه را در دهان پژوهش بگذارد. لذا باید دو مقوله را از هم جدا کرد یعنی طرح مسأله که از سوی سیاست میتواندصورت پذیرد و نتیجه پژوهش که در اختیار آن نیست. البته در بسیاری از موارد، بویژه در جوامع توسعهنیافته، طرح پارهای از مسائل از جانب قدرت سیاسی، برخاسته از رویکردهای ایدئولوژیک است که ریشه در واقعیت اصیل ندارند. از این رو تلاش جامعه سیاسی برای جهتدهی به نتایج پژوهشها که در اغلب جوامع توتالیتر، تئولوژیک و ایدئولوژیک است، بتدریج تحریف علم را موجب میشود.
آقای دکتر قانعی راد، دیدگاه شما در این باره چیست؟ چقدر این مدیریت را عملی میدانید؟
قانعی راد: بین علم و سیاست در بستری طبیعی «همپیوندی» وجود دارد. چنانچه هر کدام از این دو تصمیم بگیرند که خارج از این محیط طبیعی برای دیگری قاعده نهایی تعیین کنند، مسلط میشوند که اتفاقاً سیاست در این زمینه هم در تعریف مسائل و هم در یافتههای نهایی تمایل بیشتری را نشان میدهد.
در دوره جدید که نظامهای معرفتی دیگر تحتالشعاع قرار گرفتهاند، علاقه سیاست به مدیریت کردن علم بیشتر شده است، اما در رابطه با اینکه چقدر میتوان علم را مدیریت کرد، باید گفت که مسأله «سیاست علمی» یا سیاستگذاری برای علم بحثی جدی است و Big Scienceنیاز دارد تا اعتبارات و اولویتهایش را برای حمایت از طرح و طرحهایی که در مسیر نیازهای اصلی جامعه هستند، سامان دهد.
سیاست بر محتوای علم هم تأثیر میگذارد چراکه سوژه علمی در مورد چگونگی تعریف مسأله و فرایند انجامش تصمیم نمیگیرد. بنابراین یک تولید دانش داریم که همان سوژههای فردی دانشگاهها است و یک تولید «علم بزرگ» که دولت و جامعه مدنی به عنوان تولیدکنندگان علم وارد قضیه میشوند، از این رو آنچه تحت عنوان نتیجه نهایی در این پژوهش برساخته میشود، حاصل کار کنشگران غیرآکادمیک هم هست و در تولید آن، جامعه، دولت و آکادمی هم مشارکت میکنند. اینجا است که علم به مدیریت نیاز پیدا میکند.
عبدالکریمی: دکتر قانعی راد در واقع علم را نهادی میدانند که با نهادهای دیگر ازجمله نهادهای اجتماعی-سیاسی در ارتباط است. در واقع ایشان به وجهی نظر دارند که من آن را «وصف وجودی» علم مینامم. آنچه مد نظر من است، اینکه اگر علم را کشف عینیت (objectivity) بدانیم، باید نتیجه، عبارت از وجوهی باشد که خود پدیدار آشکار میکند. این همان وجهی است که میتوان آن را وجه ماهوی علم نامید. اگر اینجا اعمال قدرت شود، تحریف علم صورت میگیرد. برای مثال، در اینکه دولت میتواند از نانو تکنولوژی حمایت کند و سرمایههای مادی و معنوی قابل توجهی را به آن اختصاص دهد تردیدی نیست، اما وقتی پژوهشگر با پدیدار برخورد میکند، اگر بخواهد حرف قدرت سیاسی را به دهان پدیدار بگذارد، پدیدار و پژوهش علمی از دست میرود. ممکن است قدرت سیاسی بگوید که راجع به موضوعی تحقیق کنید و عدهای این کار را بکنند و طرح مسأله از سوی قدرت سیاسی باشد، اما واقعیتها اگر با روشهای علمی به دست آید چه بسا نتیجه عکس آن چیزی شود که سیاست انتظار آن را داشته است. این جا ما تعیینکننده نیستیم و پدیدار است که خود را آشکار میکند. از اینرو، قدرت سیاسی نمیتواند بر علم، اعمال قدرت کند و چنانچه این کار را انجام دهد، علم از دست رفتهاست.
قانعی راد: باید این نکته را در نظر داشت که ما رابطه بین علم و سیاست را رابطه منفی میدانیم یا ایجابی، یعنی یک جا میگوییم هرجا قدرت دخالت کند، ویرانی به بار میآورد و جای دیگر رابطه این دو را گاه برسازنده نیز میدانیم.
عبدالکریمی: قدرت سیاسی آگاه درواقع زمینهساز حرکت پژوهشگر است. اما قدرت سیاسی ناآگاه و توتالیتر جواب پژوهش را برای پژوهشگر تعیین میکند. شق دوم ویرانگر و شق اول سازنده است. زمانی این رابطه سازنده است که قدرت سیاسی بسترساز پژوهش بوده و مستقل از پژوهشگر باشد، در غیر این صورت جامعه علمی با انسداد مواجه میشود و این سرنوشتی است که بسیاری از جوامع توتالیتر با آن مواجه هستند. یعنی از یک طرف قدرت سیاسی برای حل مشکلاتش به جامعه آکادمیک نیاز دارد و از طرف دیگر نمیخواهد به تمام نتایج و لوازم پژوهش تن دهد. این یک پارادوکس است. اما قدرت سیاسی آگاه قدرت سیاسیای است که در واقع اصالت را به نتیجه پژوهش میدهد. اما قدرتی که خودبنیادانه تنها مسألهاش حفظ خود است و به واقعیتها و پدیدارها پشت میکند، پدیدارها و واقعیتها در نهایت به او از پشت خنجر خواهند زد. این شرایطی است که در آن یک فروپاشی (collapse) روی میدهد. با علم نمیتوان رابطهای براساس اتوریته برقرار کرد.
در حوزه پژوهش علمی، نه با رابطهای بر مبنای اتوریته مواجهیم و نه با رابطهای بر مبنای خواست متقابل مانند بازار اقتصاد، بلکه یک رابطه خلاق و خودجوش از بطن وجود خود علم سرچشمه میگیرد. اینجا حوزه آزادی است؛ نه حوزه اقتصاد است و نه حوزه سیاست و اگر بخواهیم احکام حوزه سیاست و احکام حوزه اقتصاد را وارد حوزه پژوهش کنیم، حوزه پژوهش ویران خواهد شد.
آنجا که دکتر قانعی راد اشاره کردند که اگر دخالتی صورت بگیرد علم حالتی شیءواره پیدا میکند و پویایی خود را از دست میدهد، اشاره به همین مورد است، منظور ایشان از دخالت سیاست در رابطه با Big Science بود.
عبدالکریمی: بله، من هم با ایشان در مورد Big Science موافقم که امروز بدون حمایت دولتها بسیاری از طرحها تحققش امکانپذیر نیست. منتها گاهی اوقات رویکرد قدرتها خودبنیادانه است و هدفش حفظ وضعیت موجود است و مشکل واقعی که حل مسائل جامعه باشد، در پس مسائل قدرت سیاسی قرار میگیرد که باید برایش چارهای اندیشید.
قانعی راد: تا آنجا که منطق سیاست و اقتصاد خود را بر منطق علم سوار نکند و به اصطلاح یک نوع مستعمرهسازی صورت نگیرد، موافقم. اما در عین حال حالتی را هم میبینم که منطق علم در نتیجه تعامل پویا با این دو عرصه بدون آنکه خود را واگذارکند یک نوع پویایی به دست میآورد و به درک درستتری از مسائل میرسد تا آکادمی که همواره کنار است و ذات سیاست و اقتصاد را بازدارنده و منفی تلقی میکند. لذا این تعامل و مشارکت حتی میتواند تا مرحله تولید مشترک دانش هم ادامه پیدا کند. دولت یک سازمان دانایی است، امروز مفهوم دولت برمبنای اندیشه «دولت دانشبنیان» و دولت مجموعهای از سازمانهای یادگیرنده مطرح است. بنابراین بخش زیادی از اندیشمندان و پژوهشگران جامعه در سازمانهای یادگیرندهای که به ظاهر دولتی هستند، کار و مشارکت میکنند، اینها در فرایند تحقیق و مطالعه درگیر هستند و اثر خود را میگذارند و این اثر هم همیشه لزوماً منفی نیست. از این جهت معتقدم میتوان رابطه سیاست و علم را به صورت ایجابی هم دید. آن چیزی که در عمل ما میبینیم، تصویری منفی از سیاست و از طرف دیگر تصویر معصومی از علم، پژوهش و دانشجو است. یعنی انگار یک طرف کلی ظرفیتهای علمی نهفته است و این طرف دولت از آن هیچ استفادهای نمیبرد. اتفاقاً به دلیل عدم تعامل با دولت و ندادن زمینه برای ایجاد پیوند این سه نهاد با یکدیگر (اقتصاد، سیاست و علم) است که نهاد علم نتوانسته در کشور به ظرفیتهای لازم دست یابد.
عبدالکریمی: این دو مقوله را باید از هم تفکیک کرد؛ هیچ ذهن آگاهی حکم به تفکیک سیاست، اقتصاد و فرهنگ نمیدهد. ما به علم از آن جهت که حوزه اقتصاد را پویاتر و مناسبات اجتماعی را منطقی و انسانیتر بکند نیاز داریم. اگر قرار باشد نتایج علم در زندگی اجتماعی که با دو حوزه سیاست و اقتصاد پیوند دارد، تأثیر نداشته باشد، پژوهش به چه کار خواهد آمد و در این زمینه حق با شما است. میپذیرم که باید ارتباطی میان علم و سایر حوزهها برقرار شود، اما چگونگی این ارتباط مورد نظر من است.
قانعی راد: بله، اینجا پاشنه آشیل قضیه است و معمولاً سیاستمداران انتظار دارند که دانشگاهی کنارشان بنشیند و همسو با خواستههایشان بیندیشد. گاهی نحوه برخورد با اهالی آکادمی همچون برخورد با کارمند است، این در حالی است که اهالی آکادمی هم در این مسأله بیتأثیر نیستند. اعضای هیأت علمی که به دستگاه دولت نزدیک میشوند، سریع تحت تأثیر سلطه بوروکراسی بر اندیشهشان قرار میگیرند، «سی رایت میلز» در این زمینه واژه زیبایی را تحت عنوان «دیوانی شدن عقل» به کار میبرد و معتقد است که عقل باید از چارچوبهای دیوانی آزاد باشد. اگر قرار باشد سیاست دولت درقبال دانشگاه همچون قفس برای یک موجودیت پویا باشد، مشکلات بسیاری به وجود خواهد آمد. بنابراین سیاستمداران باید طرز برقراری رابطه با نهاد علم را یاد بگیرند و دانشگاهیان هم اگر فرصت تعامل با دولت و سیاست برایشان فراهم شد، از این فرصت استفاده کنند.
بنابراین علم را از تعامل با سیاست گریزی نیست و آنچه اهمیت مییابد نحوه تعامل سیاستمداران با نهادهای علمی است. اما بحثی که در ابتدا هم دکتر قانعی راد به آن اشاره کردند این بود که هر کدام از این دو میتوانند بر دیگری مسلط شوند، آیا علم نیز میتواند بر سیاست مسلط شود و چقدر این امر را مثبت میدانید؟
قانعی راد: ریشه این قضیه را در اندیشه افلاطون آنجا که از «فیلسوف شاه» حرف میزند، میبینم. «شاه شدن فیلسوف» باوری ایدهآلیستی است که از حاکم شدن علم با آن روایت کلی ساز و انتزاعیش بر سیاست به عنوان عالمی ملموس و پویا حکایت میکند. تحمیل یک اندیشه انتزاعی بر واقعیتهای ملموس و پویای جامعه و این انتظار از واقعیتها که لباس ایدهها را به تن کنند، بسیار خطرناک است.
سیاست باید براساس خواستههای گروههای ذی نفع اجتماعی پیش برود. یکی از منابع تصمیمگیری در عالم سیاست حتماً پژوهش و دانش علمی است اما نباید تصمیمگیری در سیاست را تنها به آکادمی معطوف کرد چراکه دراین صورت مردم، افکار عمومی، رقابتهای حزبی، جناحبندیهای حزبی و... نمیتوانند اثرات خود را بگذارند. اگر سیاست مقوله نزاع برای کسب قدرت است، گروههای مختلف اجتماعی باید در شکل دادن به سیاست نقش داشته باشند و نه اینکه انحصاراً آکادمی عالم سیاست را مدیریت کند این همان سیاست کتابی است که در آن لایههای استبدادی «فیلسوف شاه» هم به چشم میخورد.
عبدالکریمی: آنچه افلاطون میگوید مدیریت جامعه براساس آگاهی است، نه ناآگاهی.
قانعی راد: خیر، افلاطون معتقد است که جامعه باید براساس عقلانیت مطلقی که فیلسوف دارد، بچرخد؛ طبیعی است که مدیریت جامعه باید براساس آگاهی باشد. اینجا است که به مشکل برمیخوریم.
عبدالکریمی: محل بحث ما این نیست، به باور من محل بحث، جامعه کنونی ما است. علم دارای یکسری ارزشها و غایات بنیادین است و هدف خود را انکشاف وجوه ابژکتیو و تعینپذیر پدیدارها و سلطه بر طبیعت میداند؛ اما به اعتبار دیگر علم فارغ از ارزش، ایدئولوژی و جهتگیری است و بین هستها و بایدها شکاف وجود دارد. به این معنا عالم علم تجربی ارزشگذاری ندارد، حال اگر علم در معنای مدرن و پوزیتیو کلمه بر جامعه حاکم شود، دیگر نه در آن تفکر وجود خواهد داشت و نه نگرش کلی به جهان، تمدن، جامعه و واقعیتها. چراکه علم نه کلیت را میفهمد، نه پرسش بنیادین طرح میکند و نه درباره آنها میاندیشد. از این رو در علم تفکر وجود ندارد و میتوان دانشمند بود و اهل تفکر نبود. یعنی به کلیتها نیندیشید. لذا اگر علم بماهو علم بر سیاست غلبه پیدا کند میتوان گفت که یک نوع نابخردی جامعه را در بر خواهد گرفت که بسیار خطرناک است. این اتفاقی است که در جامعه ما رخ داده است. بسیاری از مراکز حتی مراکز فرهنگی و مراکزی که با مسائل جامعهشناختی، انسانشناختی و... سروکار دارند، بر اساس روشهای علمی و مهندسی عمل میکنند و این بسیار خطرناک است، چون معرفت علاوه بر وجوه ابزارسازی که علم جدید بسترساز آن است، باید از وجوه تفهمی و انتقادی (که خارج از حوزه علم جدید است) نیز برخوردار باشد. دانشمند به سهولت میتواند در نظام بوروکراتیک جذب شود و به ابزار سلطه در خدمت قدرت سیاسی حاکم تبدیل شود. این امر به دو دلیل برای جامعه خطر زیادی دارد. نخست جزئی نگری و نداشتن درک کلی از امور و دوم نداشتن خودآگاهی است. علم یک نوع آگاهی است و گاهی میتواند به ضد خود تبدیل شود. اگر علم در معنای جدید بر سیاست حاکم شود، نوعی عدم خودآگاهی بر جامعه حاکم خواهد شد.
تسلط علم اثباتی و پوزیتیو بر سیاست خطرناک است. اما علم کلی کجاست؟ سؤال اینجا است؟
قانعی راد: من علم کلی را هم در عرصه سیاست جست و جو میکنم. سیاستی که برآمده از تعامل صداهای مختلف در جامعه باشد، اینجا است که دانش کلی در جامعه ایجاد میشود.
عبدالکریمی: درک ضرورت وجود صداهای متکثر ناشی از علم جدید نیست و این یک نگاه فرهنگی است که متفاوت با نگاه علمی است. علم جدید این خودآگاهی را ایجاد نمیکند، لذا در ساختار سیاسی حتماً باید نوع آگاهی دیگری که نوعی خودآگاهی است و از سنخ آگاهی علمی نیست، وجود داشته باشد.
قانعی راد: بله، بعضی از نمودهایی که نشان دهنده همین تسلط علم بر سیاست است در جامعه ما وجود دارد، مثال این را من در مورد قایل شدن شرط داشتن فوق لیسانس برای نماینده مجلس شدن میبینم و اینکه برای تصدی عناوین شغلی و پستهای مملکتی باید حتماً تحصیلات معینی را داشت کما اینکه داشتن مثلاً دکتری برای نماینده قشر خاصی از مردم شدن هم ضرورتی نداشته باشد. این یک مفهوم منفی از علمگرایی و به عبارتی علم زدگی است. علم زدگی برای پیشبرد برنامههای سیاسی. یعنی برای کسب مشروعیت از علم و دانشگاه سوءاستفاده کنیم.
بنابراین بر این باورید که علم و سیاست باید در بستری مشترک و برابر با هم به تعامل بپردازند تا بتوانند گرهگشای زندگی امروز بشر باشند، با این حال وضعیت تعامل این دو نهاد در جامعه ما را چگونه ارزیابی میکنید؟
عبدالکریمی: سنت عقلانیت یونانی آن غلیانی را که در غرب داشت در ترکیب با سنت علمی و حکمی ما نداشت. از آنجا که نظام معرفت علمی مبتنی بر عقلانیت جدید در جامعه ما ظهور پیدا نکرد، علم جدید در ایران نیزکاریکاتوری بیش نبود و ما شبه علم جدید را مثل شبه دانشگاه، شبه تکنولوژی و... تجربه کردیم. این در حالی است که علم جدید در معنای اصیل و حقیقیاش که میبایستی رابطه تنگاتنگی با سیاست و اقتصاد برقرار میکرد، در جامعه ما ایجاد نشد.
جهانی شدن، مدرنیته و بسط علم و تکنولوژی جدید فرایندهایی از آن خودکننده هستند و همه نهادهای ما از جمله نهاد سیاسی را چارچوب بندی کرده و تمام غایات و اهداف خود را به جهان تحمیل میکنند. امروز هیچ کشوری نیست که بتواند به منابع جدید قدرت بیتوجه باشد و بتواند مستقل از نظام جهانی که تحت سیطره تکنولوژی است، عمل کند و به توسعه برسد. مثل این است که بگوییم ما به تجهیزات پزشکی، بنادر، مخابرات و فناوری اطلاعات نیازی نداریم. در جامعه ما متأسفانه سیاست از نهاد علم و تکنولوژی جدید، تلقی واقعبینانهای ندارد و با عقل انتزاعی و غیر تاریخی با علم و تکنولوژی برخورد میکند. برخورد سیاست با علم و تکنولوژی جدید در بستری از انفعال است. از این رو چون درکی حقیقی از اجتنابناپذیری رویداد تاریخی مدرنیته و ظهور علم جدید ندارد، سرمایههای عظیم تاریخی را از دست
داده است. دیرزمانی است که علم جدید به بخش مهمی از جهان ما تبدیل شده و ما باید برای تحولی در فرایند نهادهای علمی خود، فکری جدی کنیم. در جامعه ما سیاست عملاً از احکام فلسفه سیاسی مدرن که اتفاقاً تحت تأثیر نگاه علمی جدید است، تبعیت میکند اما به لحاظ ایدئولوژیک به ارزشهای سیاسی فضیلت محور فلسفه سیاسی کلاسیک باور دارد. یعنی نهاد سیاسی در شعار از ارزشهای آرمانی و ایدهآل سخن میگوید، اما در عمل براساس امور رئال زیست میکند. لذا شکاف عظیمی بین ذهنیت و عینیت ما وجود دارد. یعنی در اندیشه حرفهایی را میزنیم اما سونامی واقعیت زندگی، ما را به مسیر دیگری میبرد.
تعامل نادرست علم و سیاست چه آسیبهایی را میتواند در پی داشته باشد؟
قانعی راد: معتقدم همانطور که نفت، در گذشته یکی از منابع رانتی تلقی میشد، علم نیز در جامعه ما در دورههایی رانتی بود. رانت سودی است که باید بین دوستان تقسیم شود، این در حالی است که علم میتواند منبع تولید ثروت ملی هم باشد، به همین دلیل مبارزات زیادی برای سلطه بر نفت و دانشگاه در عرصه سیاست به وجود آمد. رانت نفتی پیامد منفی همچون بابک زنجانیها را به دنبال داشت و از آن طرف سه هزار بورسیه غیرقانونی، استخدام اعضای هیأت علمی که مسیر قانونی را طی نکرده بودند، کنار گذاشتن بخشی از دانشجویان و استادان تحت عنوان ستارهدار و... پیامد رانت دانشگاهی بود. گاهی در یک جامعه این فرض حاکم میشود که بدون عناوین دانشگاهی تنها با پول نفت نمیتوان جامعه را اداره کرد. حال اگر پشت این عناوین سوادی هم نبود، مهم نیست! صرف به یدک کشیدن عنوانی دانشگاهی برای قرار گرفتن در حلقه قدرت کفایت میکند و همیشه تمایل عرصه سیاست برای دستاندازی به نهاد دانشگاه وجود داشته است. پیشنهاد من این است که دانشگاه هم باید مانند نفت که در دوره مصدق ملی شد، به ثروت عمومی بدل شود تا بتواند بنیانهای اقتصادی جامعه را تقویت کند. دانشگاه ملی یعنی علم برای همه، صرفنظر از تفاوتهای اجتماعی، جنسی، سنی، فکری و فرهنگی. در این صورت ما میتوانیم هم نفت و هم دانشگاه را در خدمت توسعه ملی قرار داده و اقتصاد و فرهنگ را از عرصه دستاندازیهای فساد جویانه خارج کنیم.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید