گفت‌وگو با مایكل سندل، فیلسوف سیاسی و مدرس كرسی « عدالت » هاروارد

1393/6/29 ۱۰:۴۷

گفت‌وگو با مایكل سندل، فیلسوف سیاسی و مدرس كرسی « عدالت » هاروارد

مایكل سندل یكی از فیلسوفان سیاسی زنده امریكایی است كه برای ایرانیان چندان شناخته شده نیست. وی هم اینك آوازه فراوانی در محافل فلسفی و سیاسی ایالات متحده و انگلستان پیدا كرده و به جهت ایراد سخنرانی‌های پر مخاطبی درباره مسائل عینی زندگی عمومی، در بین مردم عادی نیز شهرت و معروفیت زیادی به دست آورده است.

 

ما مسوول اصلاح خطای نسل پیشین هم هستیم

   ترجمه: محمود زمانی جمشیدی/  مایكل سندل یكی از فیلسوفان سیاسی زنده امریكایی است كه برای ایرانیان چندان شناخته شده نیست. وی هم اینك آوازه فراوانی در محافل فلسفی و سیاسی ایالات متحده و انگلستان پیدا كرده و به جهت ایراد سخنرانی‌های پر مخاطبی درباره مسائل عینی زندگی عمومی، در بین مردم عادی نیز شهرت و معروفیت زیادی به دست آورده است. مطالب اندكی به زبان فارسی درباره زندگی، آثار و اندیشه‌های سندل وجود دارد و از این رو گفت‌وگوی حاضر در نظر دارد با نگاهی به برخی از آرای او به خصوص بحث اجتماع‌گرایی، فرهنگ‌های مشترك و آموزش مدنی برای موفقیت در خلق فرهنگ‌های انسانی را بررسی كند. سندل درباره اجتماع‌گرایی معتقد است كه «اجتماع‌گرایی» اندیشه‌یی است كه شاید بیش از هر چیز در نقطه مقابل و نقد لیبرالیسم مطرح شده است؛ لیبرالیسم به عنوان آموزه رایج دوران معاصر همواره تحقق كامل آزادی‌های فردی را ادعا داشته و دارد و برای نیل بدین مفهوم از نظر فلسفی و فكری فرد را دارای تقدم بر همه‌ چیز از جمله جامعه می‌داند و مدعی است كه میتوان سود و نفع و در كل خواستههای فردی را فارغ از شرایط و مقتضیات متعددی كه هر یك در حكم قید و‌ بندی بر این مفهوم اصیل «فرد» است، در نظر گرفت و همین نقطه عزیمت و پایگاه نقد بسیاری از منتقدان اندیشه لیبرالیستی از این تفكر است و به تعبیر یكی از اندیشمندان، همت اصلی و وجه غالب همه آنها «انكار تقدم وجود شناختی فرد» است. مایكل سندل در سال 1953در مینیاپولیس، مینه سوتا، ایالات متحده به دنیا آمد. او فیلسوف سیاسی معاصر امریكایی و استاد دانشگاه هاروارد است. او بیش از همه به خاطر درس «عدالت» هاروارد، كه به طور آنلاین قابل مشاهده است و نقادی‌اش بر نظریه عدالت جان راولز در لیبرالیسم و حدود عدالت (1982) مشهور است. سندل در دانشگاه‌های براندیز ماساچوست امریكا در سال 1975، كالج بالیول دانشگاه آكسفورد (دكترا) در سال 1981تحصیل كرد. وی در سال 1985 جایزه تدریس هاروارد-رادكلیف را برد و در سال 1999 استادتمام دانشگاه هاروارد شد. انجمن علوم سیاسی امریكا درسال 2008 از سندل به خاطر نبوغش در تدریس، تقدیر كرد. سندل سخنرانی‌های پر طرفداری را با موضوع «شهروندی نوین» در شهرهای لندن، آكسفورد، نیوكاسل و واشنگتن‌دی.‌سی، انجام می‌دهد.

 

شما به عنوان یك «جماعت‌گرا» شناخته شده‌اید ولی ظاهرا چندان با این برچسب احساس راحتی ندارید، می‌توانید بگویید چرا؟

بگذارید با توصیف اینكه این برچسب با چه چیزی تناسب دارد شروع كنم. من بر ضد آنچه به مثابه فردگرایی افراطی جوامع بازار محور می‌بینم استدلال كرده‌ام و دلیل آورده‌ام كه یك جامعه خوب مستلزم حس قوی‌تری از باهم بودن و مسوولیت دو طرفه است بسی بیش از آنچه در جوامع كنونی مشاهده می‌شود. از این رو دلایلی اقامه كرده‌ام در دفاع از تاكیدی گسترده بر شهروندی، فضایل مدنی و خیر همگانی. بدین معنا، شاید مناسب‌تر آن است كه مرا «جماعت?گرا» بنامند. البته این واژه گاه برای اشاره به این ایده به‌كار می‌رود كه ما موظفیم به اطاعت بی‌چون و چرا از هر یك از ارزش‌های مورد قبول اكثریت. من این ایده را رد می‌كنم. در بسیاری از زمان‌ها و مكان‌ها، جماعت مشوق دفاع از همنوایی بی‌چون و چرا با نظم سلسله مراتبی و سنت بوده است. جماعت به این مفهوم، می‌تواند خفقان آور باشد. من دوست ندارم به عنوان یك مدافع جنبه‌های سركوبگرانه جماعت نگریسته یا تفسیر شوم. آثار من تلاشی است برای مفصل‌بندی نوعی اصلاح و تعدیل وجوه افراطی فردگرایی انگلو-امریكایی، و این اصلاح با تاكید گسترده‌یی بر قید و بندهای اخلاقی خانواده و جمع سروكار دارد.

 

آیا ما باید جمع را جایی بدانیم كه در آنجا پرسش‌های مهم مطرح و حل و فصل می‌شوند؟

نه، هرگز. یكی از پرسش‌های مهم فلسفه سیاسی ترسیم چگونه با هم زیستن است وقتی كه بر سر ارزش‌ها اختلاف نظر داریم، درباره اخلاقیات و بر سر اینكه «خیر همگانی» مشتمل بر چیست. و جامعه‌یی در جهان نیست كه این پرسش‌ها در آن مطرح نشود. برخی فیلسوفان سیاسی بر این باورند كه از آنجا كه ما بر سر پرسش‌های اخلاقی بزرگ توافق نداریم راه سازماندهی جامعه تلاش برای طرح قوانین و سیاست‌هایی است كه نسبت به اخلاقیات خنثی و بی‌طرف باشند. در كتابم «عدالت: كار درست كدام است؟»، این ایده را به چالش كشیده‌ام. فكر نمی‌كنم ممكن یا حتی مطلوب باشد خنثی بودن نسبت به احكام اخلاقی متعارضی كه شهروندان به سپهر عمومی می‌آورند. در عوض به نظرم راه كنار آمدن با تكثرگرایی جوامع مدرن خوشامدگویی به همه احكام اخلاقی و درگیر شدن با آنها در گفت‌وگویی همگانی است. «عقلانیت و دلیل?آوری در سپهر همگانی درباره پرسش‌های بزرگ مهارتی مدنی نیازمند پرورش و ترویج است ».

 

ولی آیا این نیازمند فرهنگ بسیار والایی از گفت‌وگو نیست؟

بله، و آفریدن فرهنگ گفت‌وگوی مدنی كار آسانی نیست. ما باید هنر گفتمان مدرنیته را بیاموزیم. این درست اتفاق نیفتاده است؛ و پروژه‌یی آموزشی است. آنچه نیاز داریم گونه‌یی آموزش مدنی است كه نه تنها شامل شناخت امور عمومی و علاقه به آنها بلكه شامل توانایی درگیر شدن در بحث و استدلال عقلانی درباره پرسش‌های عمومی و خیر همگانی نیز باشد. احزاب سیاسی عمدتا در این زمینه شكست خورده‌اند و رسانه‌ها هم اینك مشوق نازل‌ترین سطح مسابقه‌های داد و هوار راه انداختن Shouting Match اند تا بحث مستدل درباره خیر همگانی. مدارس و دانشگاه‌های ما باید این را بخشی از ماموریت خود ببینند كه به جوانان آموزش دهند كه شهروندانی فعال با ذهن انتقادی و توانا برای درگیر شدن در بحث عمومی درباره پرسش‌هایی كه از منظر اخلاقی دچار تعارض آرا شده‌اند باشند؛ و خانواده دیگر نهادی است كه می‌تواند توانایی یكایك ما برای بسط این ظرفیت‌های مدنی را شكل دهد و بپرورد.

 

از دید شما جماعت چارچوبی است برای بحث. ولی یك جماعت چگونه باید با فردی سروكله بزند كه احساس می‌كند محصور و محبوس است و می‌خواهد فرار كند و كاری كاملا متفاوت انجام دهد؟

پیش از این گفته‌ام كه آنچه وصف كردید شبیه چیزی است كه در یك اختلاف خانوادگی پیش می‌آید. ممكن است ستیزه‌هایی میان فرهنگ‌ها و تمدن‌ها وجود داشته باشد، ولی ژرف‌ترین ستیزه‌ها و اختلافات اغلب درون فرهنگ‌ها و سنت‌هایند، یا حتی خانواده‌ها. اینها اختلافاتی‌اند درباره چگونه بهتر تفسیر كردن تاریخ‌های مشترك، تجربه‌ها و داستان‌های زندگی. به مثالی عرفی‌تر فكر كنید. اگر مجذوب رمان یا فیلمی پرمایه و مهیج باشید ممكن است با كسی كه همین‌قدر مجذوب آن است درباره اینكه بعدش چه خواهد شد موافق نباشید. حتی ممكن است به پایانش برسید و بگویید «چه پایان دردناكی! در واقع اگر آنها فهمیده بودند این داستان درباره چیست، ممكن بود پایان‌های متفاوتی می‌داشتند!» و شما می‌توانستید درباره‌اش با یك نفر بحثی مستدل داشته باشید. ولی این احتمالا بحثی است درون و درباره روایتی مشترك. عدم توافق احتمالا درباره این است كه چگونه داستان را بهتر بفهمیم. شما نمی‌توانید این بحث را با كسی داشته باشید كه فاقد آشنایی با هیچیك از شخصیت‌هاست، كسی كه با هیچكدام‌شان همذات پنداری نكرده یا جذب داستان نشده است.

 

پس با وجود تجربه مشترك، ما از موضع‌مان دفاع می‌كنیم چون آنچه را كه فكر می‌كنیم برای‌مان شایسته است انتخاب كرده‌ایم. آیا این به موضعی لیبرال‌تر از چیزی كه شما دارید پیشنهاد می‌كنید نزدیك‌تر نیست؟

نه، چون عدم توافق ما دربردارنده رویارویی تفسیرهای متعارض است نه انتخاب‌ها. عدم?توافق درباره آنچه من می‌خواهم یا ترجیح می‌دهم نیست بلكه درباره بهترین تفسیر از این شخصیت، این داستان یا این روایت است. اگر فقط مساله‌یی مربوط به سلیقه شخصی بود آنگاه می‌توانستید تصویر یك میز غذای متنوع را به‌كار ببرید، جایی كه شما می‌توانید چیزی را كه دوست دارید برگزینید و من هم چیزی را كه دوست دارم - و چیزی وجود ندارد كه سرش بحث كنیم. ولی وقتی كه ما بحث می‌كنیم درباره اینكه شخصیتی خاص در رمان یا فیلم چه باید می‌كرد یا می‌توانست بكند، درواقع داریم درباره بهترین تفسیر بحث می‌كنیم- درباره شخص و داستان، به مثابه یك كل.

 

این چه كمكی می‌كند در تصمیم‌گیری درباره اینكه چه باید كرد؟ فرض كنید مثلاً كسی وارث تجارتی خانوادگی است: آیا او باید زیر بار این وراثت برود؟ آیا او موظف است به ادامه دادن این كسب و كار به شیوه سنتی و مورد احترام؟

نه لزوما. شخص مواجه با این تصمیم به روشنی حق انتخاب دارد. پرسش جالب این است كه چگونه گذشته فرد، احساس وظیفه نسبت به پدر و مادر و خانواده، باید دخلی به آن تصمیم‌گیری پیدا كند. چنین تصمیم‌گیری‌های گرانسنگی در زندگی اغلب مجبورمان می‌كند به جنگیدن با وجوه متعارض هویت‌مان- هویت‌مان به مثابه كودك پدر و مادرمان به مثابه مخالف با هویت‌مان به مثابه كسی كه احساس می‌كند فراخوانده شده و این فراخواندن محقق نمی‌شود اگر بر به راه انداختن آن تجارت مسلط شویم. برای مثال فرض كنید كودكی هدیه‌یی به عنوان یك موسیقیدان دریافت می‌كند: این فراخوان بخش مهمی از هویت اوست. ولی به همین منوال است هویتش در مقام دختر یا پسر، یا نوه این سنت دور و دراز خانوادگی. این دربردارنده تصادمی شدید است مربوط به كامل‌ترین تحقق هویت فردی. یكی از محبوب‌ترین فیلم‌های من داستانی است درباره یك خانواده- پدرخوانده. از بسیاری جهات این قصه تجربه مهاجران امریكایی است، ولی قصه فشاری كه خانواده و سنت بر هویت وارد می‌كنند نیز است. در آنجا صحنه‌یی هست كه مایكل كورلئونه به شركایش می‌گوید می‌خواهد از تجارت خانوادگی دست بكشد. ولی بعد شرایط دست به دست هم می‌دهند تا او به همانجا برگردد. علت جذابیت این داستان آن است كه چیز ژرفی درباره تجربه انسانی به ما می‌گوید. شما شاهد نبرد مایكل كورلئونه برای رها شدن آاید، و در پایان او رها نمی‌شود، و به یك معنا این تراژدی اوست. من آن را قصه‌یی تند و تلخ دیدم.

 

با وجود تفرقه‌های عمیق، چه چیزی خانواده‌ها را قادر به حل تعارضات‌شان می‌كند؟ خیلی از شركت‌ها دوست دارند چنین همبستگی‌ای را در محیط كاری‌شان بیافرینند. آیا این ربطی به آفریدن محیطی مشترك دارد؟

موفق?ترین شركت‌های جهانی‌ای كه دیده‌ام فراتر از محیطی مشترك رفته و در طی زمان بسط نوعی فرهنگ را مدیریت كرده‌اند. به نظرم نیاز داریم به یافتن راهی برای ترجمه یك محیط به فرهنگی مشترك. واژه «فرهنگ» از جهان انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی وام گرفته شده و ما اغلب درباره فرهنگ‌ها به منزله تواریخ كشورها و ملل می‌اندیشیم. ولی شكل‌دهی و خلق فرهنگ‌ها پروژه‌یی آموزشی هم هست. وجه تمایز محیط از فرهنگ، حضور برخی ارزش‌های مشترك است، و این ارزش‌ها باید ترویج و توسعه یابند. و این ما را به ایده آموزش برمی‌گرداند؛ توسعه یك فرهنگ نیازمند آموزش مدنی است؛ ارزش‌های مشترك مثل حباب ،یك دفعه پدید نمی‌آیند.

وقتی از آموزش حرف می‌زنید زمزمه‌یی از برنامه‌ریزی عقلانی هم به گوش می‌رسد. ولی بسیاری از خانواده‌ها زندگی را چونان زنجیره‌یی از درهم پیچیدگی‌ها و چرخش‌ها تجربه می‌كنند. در كتاب‌تان «موردی علیه كمال» شما خودتان پدر و مادر بودن را «مدرسه انسانیت» نامیده‌اید.

بله. آن كتاب محصول نگرانی‌ای بود مستقیما مربوط به پرسش از خانواده‌ها و فناوری‌های نوین. من چهار سال در شورای ریاست‌ جمهوری اخلاق زیستی كار كردم در زمانی كه مشغول مباحثه پیرامون فناوری‌های ژنتیك جدیدی بودیم كه می‌توانست پدران و مادران را قادر سازد به مثلا انتخاب جنسیت فرزندشان، یا اصلاح قد یا قدرت بدنی و سرانجام تاثیرگذاری بر هوش یا استعداد ورزشی یا توانایی موسیقایی‌شان. فكر می‌كنم خطایی كه در اشتیاق به استفاده از بیوتكنولوژی برای خلق كودكانی قوی‌تر، ماهرتر و زیباتر وجود دارد خطر تبدیل نقش پدر و مادری به مصداقی از جامعه مصرفی است، تبدیل كودكان به كالا. این در ستیز است با آرمان عشق نامشروط والدین به كودكان. در بافت گسترده‌تر زندگی انسانی این مهم است كه تجربه پدر و مادری باید دربردارنده شگفتی، امر نامنتظره باشد.

 

سخت می‌شود پدر و مادر را به خاطر خواستن بهترین چیزها برای فرزندان‌شان سرزنش كرد.

بله، ما می‌خواهیم بهترین كارها را برای فرزندان‌مان انجام دهیم، ولی این واقعیت مهمی درباره نقش پدرومادری است كه ما نمی‌توانیم كنترل كنیم كه كودكان چه از آب درمی آیند. آیا هرگز فیلم «گاتاكا» را دیده‌اید؟ فیلمی علمی - تخیلی درباره والدینی كه به صورت عادی ویژگی‌های ژنتیك بچه‌های‌شان را انتخاب می‌كنند. والدین نزد یك مشاور ژنتیك می‌روند تا رنگ مو، رنگ چشم، قد و مهارت‌های كودكان‌شان را انتخاب كنند. در ادامه فیلم، كنسرت پیانوی درخشانی هست و شما می‌بینید كه پیانیست در هر دستش شش انگشت دارد نه پنج تا. می‌توانید تصور كنید كه والدین می‌گویند: «می‌خواهم بچه‌ام بزرگ‌ترین پیانیست دنیا باشد». ولی اگر آن بچه خواست بازیكن بیسبال باشد چه، و انجام این كار با یك انگشت اضافی بسیار دشوار است. پدر و مادر بودن آموزشی اخلاقی در فروتنی و تواضع است و باید این‌گونه هم باقی بماند.

 

چه بایدها و نبایدهای اخلاقی‌ای در خانواده می‌بینید؟ و چطور بهترین تعادل را برقرار كنیم؟

جالب است كه پرسش از تعهدات در خانواده اكنون از بسی جهات وارونه شده و بر وظایف والدین نسبت به فرزندان‌شان متمركز شده است. تقریبا توجه كمی به پرسش از وظایف فرزندان نسبت به والدین می‌شود. به نظرم این مربوط می‌شود به فردگرایی‌ای كه پیشتر درباره‌اش صحبت كردیم. اگر به تعهد و وظیفه به عنوان چیزی بنگریم كه از رضایت یا انتخاب یا قرارداد ناشی می‌شود آنگاه بسی دشوار است سخن گفتن از وظیفه كودك نسبت به والدین، زیرا در اینجا با یك عدم تقارن روبه‌رویید: والدین انتخاب می‌كنند كه بچه داشته باشند ولی عكس آن صادق نیست. این ایده، نامتقارن بودن وظایف را كه اكنون در جوامع غربی می‌بینیم تبیین می‌كند و با این حال این ایده چیز وحشتناكی درخود دارد.

 

شما از آن دفاع نمی‌كنید؟

نه. در عوض دلیل آورده‌ام كه وظایفی معین ناشی از احساس تعلق به خانواده یا جمعند كه با زبان توافق و انتخاب و قرارداد به چنگ آمدنی نیستند. اگر عضویت در یك گروه وظایفی را اقتضا كند آنگاه كودكان وظایفی نسبت به والدین دارند. [...] ایده رضایت محور، قرارداد محور، با انتخاب اینكه «چه می‌خواهم؟» شروع می‌كند در حالی كه ایده تعهد و وظیفه مبتنی بر عضویت یا تعلق، گزینه‌یی پیش‌رو قرار می‌دهد: «آیا باید این‌گونه عمل كنم و نه آن‌گونه؟» ولی این گزینش ناشی است از تفسیر من از هویتم، و بخشی از هویت من این است كه پسر یا دختر پدر و مادرم هستم. اینجا جایی است كه سنت وارد می‌شود و خاطره.

 

در كتاب‌تان، عدالت: كار درست كدام است؟ از خاطره و مسوولیت اخلاقی بحث می‌كنید. خاطره تا كجا باید به عقب برگردد؟

پرسش سخت این است كه «آیا من مسوولیت خاصی دارم برای اصلاح خطاهایی كه نسل پیشین ممكن است حامل آنها بوده باشد، نسل والدین یا پدربزرگ و مادربزرگم؟» این مساله مسوولیت جمعی در طول زمان را پیش می‌كشد. به باور من ما چنین تكلیفی بر دوش داریم. در آلمان، بحث‌های بسیار جدی و زنده‌یی درباره وزن اخلاقی خاطره و مسوولیت‌پذیری بین نسلی در جریان است. این بحث‌ها بی‌معنایند اگر بر این باور نباشی كه تعهداتی ناشی از تاریخ و هویت جمعی ما هم می‌توانند مطرح شوند همان‌طور كه تعهداتی ناشی از انتخاب‌های فردی‌مان. برگردیم به پرسش نخست‌تان، من واقعا نگفته‌ام كه كودك در مواجهه با تنگنا و مخمصه به دوش گرفتن حرفه و پیشه خانوادگی یا دنبال كردن بلندپروازی‌ها و آرزوهایش چه تصمیمی باید بگیرد. فرمولی در كار نیست. ولی راه‌های كم و بیش اخلاقی‌ای هست برای روبه‌رو شدن با تاریخ و پیامدهایش برای حال حاضر.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: