گفت‌وگو با دكتر فرشید ابراهیمیان استاد دانشگاه هنر

1393/5/6 ۰۸:۱۳

گفت‌وگو با دكتر فرشید ابراهیمیان استاد دانشگاه هنر

فرهنگ، فرهنج یا فراهنگ تعاریف گوناگونی دارد كه به لحاظ ریشه‌شناسی واژه، از پیشوند«فر» + بن‌واژه «هنگ» از ریشه «ثنگ» در اوستایی تشكیل شده. درباره فرهنگ بزرگ‌مرتبگان سرزمین‌مان بسیار سروده‌اند. به قول فردوسی: «تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای/ تو باشی به هرنیك و بد رهنمای» یا سعدی: «هر چه خواهی كن كه ما را با تو روی جنگ نیست/ پنجه با زورآزما افكندن از فرهنگ نیست» با این همه فرهنگ زیربنای فكری یك جامعه را می‌سازد كه از طبیعت متاثر می‌شود. درباره چرایی و چگونگی این ویژگی‌های فرهنگی و از بن‌مایه‌یی كه در رفتارهای جامعه گستره می‌یابد، با فرشید ابراهیمیان حرف زدم. سال‌های دور شاگردش بودم و سر درس«شخصیت‌شناسی» با صبوری بسیار از «انسان» می‌گفت. هنوز همان‌گونه است، با طمانینه امادردمندِ نادانستگی. هوای خاكستری پایتخت، سینه‌اش را فشرده از درد. سرفه‌ می‌كند حرف‌های ناگفته‌اش را. ابراهیمیان دكترای هنرشناسی از دانشگاه آمستردام هلند دارد و در دانشكده‌های هنری ایران تدریس می‌كند. كتاب‌های فراوانی تالیف و ترجمه كرده‌ است.

 

در غیاب آزادی زبان به حشو می‌گراید

كوروش شیوا: فرهنگ، فرهنج یا فراهنگ تعاریف گوناگونی دارد كه به لحاظ ریشه‌شناسی واژه، از پیشوند«فر» + بن‌واژه «هنگ» از ریشه «ثنگ» در اوستایی تشكیل شده. درباره فرهنگ بزرگ‌مرتبگان سرزمین‌مان بسیار سروده‌اند. به قول فردوسی: «تو دادی مرا فر و فرهنگ و رای/ تو باشی به هرنیك و بد رهنمای» یا سعدی: «هر چه خواهی كن كه ما را با تو روی جنگ نیست/ پنجه با زورآزما افكندن از فرهنگ نیست» با این همه فرهنگ زیربنای فكری یك جامعه را می‌سازد كه از طبیعت متاثر می‌شود. درباره چرایی و چگونگی این ویژگی‌های فرهنگی و از بن‌مایه‌یی كه در رفتارهای جامعه گستره می‌یابد، با فرشید ابراهیمیان حرف زدم. سال‌های دور شاگردش بودم و سر درس«شخصیت‌شناسی» با صبوری بسیار از «انسان» می‌گفت. هنوز همان‌گونه است، با طمانینه امادردمندِ نادانستگی. هوای خاكستری پایتخت، سینه‌اش را فشرده از درد. سرفه‌ می‌كند حرف‌های ناگفته‌اش را. ابراهیمیان دكترای هنرشناسی از دانشگاه آمستردام هلند دارد و در دانشكده‌های هنری ایران تدریس می‌كند. كتاب‌های فراوانی تالیف و ترجمه كرده‌ است.

***

در ابتدای بحث درباره ویژگی‌های كلی فرهنگ صحبت كنیم تا بتوانیم معنای فرهنگ را در لایه‌های فكری ایرانیان بررسی كنیم؟

فرهنگ به لحاظ علمی، مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی یك جامعه است. فرهنگ معنوی سده‌ها ادامه می‌یابد و كیفیت تفكر را رقم می‌زند. به لحاظ زیست‌شناسی، هر اقلیم یا جغرافیای ویژه، ژن‌های خاص خود را می‌پراكند و این ژن‌های خاص با توجه به شرایط محیطی، نگاه خاصی به انسان، طبیعت و جهان می‌‌بخشند كه نسبت به پراكنش دیگر ژن‌ها متفاوت هستند و سبب پیدایی ضرورت‌ها و نیازهای مختلف جامعه می‌شوند. مثلا در كشور ما به عنوان یك سرزمین خشك، آب همیشه یك مساله اساسی بوده در صورتی كه در اروپا و جهان غرب، كمتر چنین وضعی دیده می‌شود. از این رو، سبز بودن در جامعه ما یك نیاز همیشگی است. در واقع كشور ما كه یك جغرافیای خشك بیابانی و كویری دارد، ژن‌هایی را پراكنده می‌كند كه ضرورت‌های خاص خود را دارد و فرهنگ و دستاوردهای خاص خود را تولید می‌كند. مثل همین كمبود آب كه سبب بروز دستاوردهای مادی و شكوفایی تكنیكی در رساندن آب به نقاط دیگر شده كه به نوبه خود هنوز هم بی‌نظیر است یعنی انسان ایرانی برای گریز از آفتاب داغ و تبخیر آب، ناگزیر به زیر زمین رفته و قنات‌ها و چاه‌هایی را حفر كرده كه هنوز هم جزو شگفتی‌های بشری است. بنابراین از فرهنگ مادی، تكنیكی به دست آمده كه قرن‌ها بنا به ضرورت ادامه یافته است. این به عمق و به زیر زمین رفتن به لحاظ روان‌شناسی سبب روحیاتی می‌شود كه اصطلاحا به آن روحیات درونگرا می‌گویند كه در تقابل با روحیات برونگرای غربی است. درباره تاثیر جغرافیا بر فرهنگ معنوی، نظریه‌های مختلفی وجود دارد؛ یكی از نظرات متعلق به متفكران ماركسیست است كه از «شیوه‌ تولید آسیایی» كه از شیوه تولید آسیایی سخن می‌گویند. حفر قنات و چاه برای استخراج آب در فلات ایران به لحاظ علمی و جامعه‌شناسی، دستاوردی مادی است كه روی نوع شعر، موسیقی، اخلاق و به طور كلی بر فرهنگ معنوی ما - كه البته دلایل متعدد دیگری هم مثل دلایل نژادی، جغرافیایی، فلسفی و مردم‌شناسی دارد - تاثیر گذاشته است. به طور كلی فرهنگ معنوی ما فرهنگ حكمی است كه برخی برای آن سابقه‌یی هشت هزار ساله قایل هستند. وقتی به اساطیرایران پیش از دوره ادیان بزرگ مراجعه می‌كنیم، با همین الگو روبه‌رو می‌شویم كه نوع فرهنگ انسان ایرانی را رقم زده یعنی همه‌چیز اعم از برخورد با طبیعت، همنوع، همسایه، فرزند، خانواده و... ریشه در همین فرهنگ معنوی دارد كه با ملل و جغرافیای دیگر متفاوت است. بدیهی است كه این فرهنگ در تار و پود كلیت جامعه ایرانی تنیده شده باشد. وقتی شعر سعدی یا حافظ و حتی نیما را می‌خوانیم، مشاهده می‌كنیم كه كاملا با این فرهنگ عجین است؛ به این معنا كه در معماری، موسیقی، فرش‌بافی، خطاطی و...كاملا سیطره یافته. مثلا وقتی به مسجد شیخ لطف‌الله نظر می‌افكنی، به یاد این شعر حافظ می‌افتی كه «گفتم این جام جهان بین به تو كی داد حكیم؟/ گفت آن روز كه این گنبد مینا می‌كرد». این آبی مینایی و تفكر گنبد مینایی و جام جهان‌بینی در فرهنگ و گستره سرزمین ما همیشه حضور داشته یعنی از روز نخست و آن لحظه‌یی كه او به تجلی دم می‌زند: «در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد». نكته‌اش این است كه آن جام جهان‌بین با نقب زدن به درون، كشف و حاصل می‌شود. این رنگ آبی و گنبد مینا در معماری ما و در همه سرزمین‌های پارسی‌زبان كه در گذشته نه چندان دور از درون به هم پیوسته بوده‌اند، گسترش پیدا كرده و از تاجیكستان گرفته تا افغانستان و حتی در هند به وضوح دیده می‌شود. گفت: «شكر شكن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی كه به بنگاله می‌‌رود». یا حتی وقتی احمد شاملو می‌گوید: «هنگامی كه غوره خرد/ در انتهای شاخسار طولانی پیچ‌ پیچ جوانه می‌زند» با همین فرهنگ حكمی روبه‌رو هستید.

 

امروزه فرهنگ ما از آن سبقه چه رنگی دارد؟ همان آبی؟

امروزه وقتی به آسمان نگاه می‌كنید، جزرنگ خاكستری چیزی مشاهده نمی‌كنید. فرهنگ و هنر ما هم به طور طبیعی، دیگر منعكس‌كننده آن رنگ آبی دل‌انگیز نیست كه حافظ از آن یاد می‌كرد یا در مسجد شیخ لطف‌الله دیده می‌شود. همان رنگ آبی كه در گذشته نه چندان دور در سردرمساجد، در موسیقی، در روابط اجتماعی ما، در عواطف، در جوانمردی و عدالت، تعاون و تعادل اجتماعی جاری و ساری بود. همان آبی معرفت مردم ما كه همیشه از آن برخوردار بودند. این فرهنگ آبی از طریق نوع روابط و مناسباتش، مانع از خارج شدن تعادل جامعه ما می‌شد. شما یادتان باشد كه پیش از ضرورت‌های اجتماعی جدید مثل برج‌سازی و آپارتمان‌نشینی، محله‌ها و مردم ما دارای روابطی با سلوك خاص بودند كه سبب بروز آن رنگ آبی می‌شد. به طور مثال اگر در محله‌یی كسی فوت می‌شد، هر كسی به نسبت توان خود كمك می‌كرد تا آن جنازه از زمین برداشته شود، یا اگر دختری می‌خواست ازدواج كند، هر یك از افراد محل برای به خانه بخت رفتنش سهمی را به عهده می‌گرفت. در اتفاق جنگ تحمیلی هشت ساله، جامعه از همین الگو پیروی می‌كند حتی آنهایی كه دنبال منافع خود بودند، رفتاری نداشتند كه از جامعه جدا و موجب از بین بردن تعادل شوند. بنابراین به قول قدما كه رفتار انسان‌ها منبعث از افلاك و شرایط طبیعی است، این فضای خاكستری، نتیجه سلوك مادی و ماشینی و نگاه شی‌ءزده امروز ما است. اما انگار هیچ كس نمی‌خواهد كاری كند كه به سهم خود كمی از غلظت رنگ خاكستری كاسته شود، در صورتی كه به‌شدت محتاج یك نسیم ملایم و جان‌بخش هستیم. (ای صبا نكهتی از خاك ره یار بیار/ ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار). نسیمی كه به قول حافظ، گرد و غبار را از جامعه ما بزداید و بشوید و با خود ببرد. طبیعی است كه وقتی آسمان خاكستری باشد، هنر زیرسقف آن هم خاكستری می‌شود. نغمه‌های آبی‌ موسیقی كه در ارتباط با كاشی‌های آبی مسجد شیخ لطف‌الله بود هم خاكستری می‌شود چون از آن آبی جان‌بخش خبری نیست. همان آبی شفادهنده را می‌گویم كه حكیم روزی كه گنبد مینا را رقم می‌زد، عطر آن را در جامعه ما پاشید. هنرمندان ما همیشه با توجه به این نگاه «یعنی نگاه حكمی گنبد مینایی»، جامعه را از فضای آلوده بیرون ‌آورده‌اند. شنیدن یك نغمه از جنس آبی، باعث زدودن زنگارها می‌شود. اكنون كه خشكسالی و كمبود آب داریم، تنها باران حقیقی و معنوی می‌تواند ما را به همان آبی زلال برساند. حال آنكه آب همیشه در جامعه ما مساله بوده است.

 

به كمبود آب اشاره كردید و ارتباطش با درون‌گرایی. این كمبود آب چه ارتباطی با نظام سیاسی و اجتماعی می‌یابد؟

درباره كمبود آب و تاثیرش بر درون‌گرایی، بسیاری از مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان صحبت كرده‌اند. وقتی آب و باران باشد، گرد و غبار نیست. برای گریز از توفان شن است كه به عمق زمین پناه می‌بری، در زیرزمین‌هایی كه به دلیل سطح پایینش غبار سراغت نیاید یا كمتر بیاید. اینجاست كه برای گریز از فضای خاكستری و پرهیز از شرایط ماشین‌زده جامعه و برای حفظ تعالی خود، نقبی به درون می‌زنی؛ به قول كارل گوستاو یونگ برای رسیدن از«من» به «خود» كه برای رسیدن به آبی و گریز ازشرایط دود زده و خاكستری است (این‌بار آبی را در درون و زیر پوسته دنبال می‌كنیم). این فضا روی برخوردها و نوع مطالعات تاثیر می‌گذارد. این آرامش به اعتبار عرفان هندی، با اتصال به فضای نیروانایی و اهورایی حاصل می‌شود. وقتی علقه‌ها و عواطف و ارتباطات چندهزارساله عرفانی ما عملا در روابط اجتماعی محلی از اعراب ندارند، نتیجه فضای خاكستری است؛ فضای سیاست‌زده‌یی كه ملغمه‌یی از سیاهی وسفیدی است. این فضا ما را از آرامش آبی با آن سبقه دور كرده. همه مومنان در كشورهای مسلمان پارسی‌زبان زمانی كه در این مساجد آبی‌رنگ حضور می‌یافتند، سرشار از احساس آرامش می‌شدند. امروزه حتی معماری مساجد تغییر كرده است! این به آن معناست كه رنج ناشی از كمبود آب و خشكی خاك را با حضوردر این فضای آبی سرشار از آرامش از تن خود می‌زدودند. رنجی كه حكومت‌های توتالیتار بر آنها تحمیل كرده بود. در شرق، حكومت‌های توتالیتار به این دلیل رواج یافتند كه همیشه كسی باشد تا بتواند آب را بین مردم تقسیم كند. آدمی كه از هر نظر نیروی بیشتری داشته و می‌توانسته تحكم كند. اگر در این سرزمین خشك كسی نبود كه واجد این نیرو باشد، آب در پهنه این سرزمین تقسیم نمی‌شد و هر آدم قلدری آب را از سرچشمه جدا می‌كرد و به زمین‌های خود می‌برد. از نظر روانشناسی باید نیرویی باشد تا بر قلدر سرچشمه فایق آید. حاصل این نگاه موجب حفر قنات‌ها یا رفتن به درون شد.

 

در هنر ما خصلت تكنوازی در موسیقی و تك‌گویی در نمایش هست. این موضوع به فرهنگ استبدادی مرتبط است؟

در شرایط توتالیتار انسان‌ها از جمع جدا می‌شوند و به خود پناه می‌برند. یكی از دلایلش این است كه آن نیروی برتر همه‌چیز را برای خود می‌خواسته. اینجاست كه موسیقی هم از حالت جمعی بیرون می‌آید. او حتی موسیقی را برای خود می‌خواست. بنابراین هم خصلت گفت‌وگو در نمایش پا نگرفت و هم موسیقی فردی شد (فردی كه به تنهایی دارای خصلت جمع بود یعنی یك اركستر را در خود خلاصه می‌كرد.) این فرد از توانایی بالقوه‌یی برخوردار بود كه جمعی از آن برخوردارند و البته این خود سبب غنای موسیقی ما شد. در دراز مدت توتالیتاریسم الگو می‌شود و هر فرد از همان الگوی كلی جامعه تبعیت می‌كند و می‌شود حاكم خانه خود. دوست دارد دیگران از او اطاعت كنند. تكنوازی، در حقیقت تك فكری است كه اشاعه یافته. یك نفر می‌نوازد و همان گسترده می‌شود. نقالی و هنرهای تك نفره هم از همین خاستگاه برآمده‌اند. گرچه دلایل دیگری هم دارد كه بسیار گسترده است.

 

مشكل دیگر فرهنگ ما این است كه دوست داریم بیشتر بگوییم تا بشنویم، همین از فرهنگ استبدادی اعصار سرزمین ما برآورده سر كه در زبان ما رخنه كرده. فرمایش در زبان گویندگان رادیو و تلویزیون، استادان دانشگاه، شعر، تئاتر، سینما و جامعه به نشانه احترام نشسته است، با اینكه مبنایی استبدادی دارد. چقدر با جملاتی از این دست كه حالا شده عادت، برخورد می‌كنیم: لحاظ بفرمایید، توجه بفرمایید، دقت بفرمایید، حتی به شكل مضحك تلفن بفرمایید و بدتر فرمایش بفرمایید، امر بفرمایید، دستور بفرمایید كه حشو هم دارد و... این حشوهای به ظاهر احترام‌آمیز زبانی، مثل جناب آقای ابراهیمیان كه گویی خطاب‌تان می‌كنم آقای آقای ابراهیمیان! نمود توتالیتاریسم است؟

با توتالیتاریسم جامعه تك بعدی می‌شود. نمایش‌های ما تك‌نفره است، چون در جامعه گفت‌وگویی برای بودن یا نبودن آب صورت نمی‌گرفته، روز یا شبی را اعلام می‌كردند كه نوبت آب فلانی است. میرآب و میرجامعه تصمیم‌گیرنده بوده اما در غرب به خاطر وفور آب گفت‌وگو می‌كردند. وقتی به آثار هنری جامعه مصر نگاه كنیم، میلیون‌ها ابولهولك می‌بینیم كه همه شبیه همند با هیچ كم و كاستی. چرا؟ برای آنكه هر شاگردی می‌خواسته مثل استادش ابوالهول بسازد. اینجاست كه اجازه تحول وجود نداشته و یك فكر خاص در طول تاریخ مستقر شده. تحول باعث از بین رفتن آن فكر خاص می‌شود. چرا مبانی تئاتر غرب یا عناصر دیگر فرهنگی بر دیالوگ استوار است؟ برای اینكه در آن جوامع گفت‌وگو برای آب وجود داشته. دیالوگ دو طرفه است. بگو مگو وجود داشته كه در نهایت منجر به هارمونی می‌شود. دیالكتیك آن‌گونه كه سقراط مطرح كرد یعنی مامایی یعنی بیرون كشیدن اندیشه‌ها از اذهان و برای استخراج این اندیشه‌ها گفت‌وگو صورت می‌گرفته و این گفت‌وگوها سبب بروز هنر تئاتر شد. این وفور آب، مقابل كمبود آب است كه مشاجره و در نهایت تحكم را پدید آورده و امكان گفت‌وگو از میان برخاسته است. از منظری دیگر، در موسیقی هم‌زبان ‌اشخاص مختلف در سازهای مختلف تبلور یافت كه حاصل آن چند صدایی است. اما اینجا یك صدا شنیده می‌شود و از حالت هارمونی بیرون می‌آید و یك ساز حرف اركستر را می‌زند، آن‌گونه كه یك نفر كار جمع را می‌كند. از ویژگی موسیقی ما این است كه یك جمع را در یك شخص خلاصه می‌كند. فرمان دادنیك سلطان، فرهنگ موسیقی تكنوازی را رواج داده. حشوهای زبانی هم گاهی به اخلاق مرتبط است كه این اخلاق، عمل مشترك همه مردم نسبت به یك پدیده خاص است. اخلاق را هم سلوك فرد الگو، رقم می‌زده و موضع او انعكاس می‌یافته. در عین حال تواضع در جامعه، ایجاد حشو می‌كند. وقتی آزادی وجود نداشته، زبان ناگزیر به حشو می‌گراید و عادات كنش‌های تكرار شده، برای گریز از ستم است كه می‌شود مجیزگویی و تملق. در هر جامعه ضرورت‌هایی وجود دارد كه حشو زبانی از آن جمله است.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: