1397/3/6 ۰۹:۲۳
بحث از تقابل واقعی یا كاذب میان سنت و تجدد، مواجهه ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید، كشاكشهای این رویارویی و فراز و نشیبهای دویست-سیصد ساله آن، درست یا غلط، یكی از مباحث اساسی و مكرر در میان روشنفكران و اندیشمندان ایرانی در روزگار معاصر است. بسیاری اساس مشكلات ما را ناشی از حل نشدن این مساله و شماری نیز از اساس آن را یك شبهمساله تلقی میكنند.
مخاطرات مدرن بودن
محسن آزموده: بحث از تقابل واقعی یا كاذب میان سنت و تجدد، مواجهه ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید، كشاكشهای این رویارویی و فراز و نشیبهای دویست-سیصد ساله آن، درست یا غلط، یكی از مباحث اساسی و مكرر در میان روشنفكران و اندیشمندان ایرانی در روزگار معاصر است. بسیاری اساس مشكلات ما را ناشی از حل نشدن این مساله و شماری نیز از اساس آن را یك شبهمساله تلقی میكنند. گروهی هم میگویند كه فراسوی این تقابلهای مجعول یا حقیقی، ایرانیان دهههاست كه در جاده تجدد گام گذاشتهاند و مساله دیگر این یا آن نیست، بلكه بازاندیشی و توصیف و تشریح شكل یا گونهای از تجدد است كه در ایران رخ داده است. اما این تجدد چیست؟ چه ادواری دارد و ویژگی یا خصایص آن كدام است؟ اندیشیدن به تجدد یا مدرنیته، در خود عالم متجدد، سابقهای طولانی دارد و متفكران متعددی در آن دیار تامل بر مدرنیته را وجهه نظر خود قرار دادهاند. آنتونی گیدنز، جامعهشناس شهیر بریتانیایی یكی از این اندیشمندان است كه در میان انبوه آثارش به مساله تجدد و جنبههای گوناگون آن پرداخته است. خوشبختانه با اقبال گستردهای كه از سوی اهالی جامعهشناسی در ایران به او وجود دارد، مهمترین این آثار به فارسی ترجمه شده است. اما علت این اقبال به آنتونی گیدنز از سوی ایرانیان چیست؟ چرا پرداختن به اندیشههای او ضرورت دارد؟ این موضوع را با علی اصغر سعیدی، جامعهشناس و استاد دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در میان گذاشتیم. دكتر سعیدی در طول سالهای تحصیل در بریتانیا، محضر گیدنز را تجربه كرده است و به خوبی با ادوار اندیشه او آشناست:
******
در یك نظرسنجی در یكی از نشریات ایرانی سه سال پیش از اصحاب علوم اجتماعی در ایران آنتونی گیدنز به عنوان پر اقبالترین جامعهشناس شناخته شده بود. با توجه به اینكه شما خودتان شاگرد گیدنز بودهاید، به نظرتان دلیل این اقبال به او از سوی جامعهشناسان ایرانی چیست؟
البته این نظرسنجی و وفاق جامعهشناسان ایرانی مهم است كه آرای گیدنز بیشتر به درد جامعه ایران میخورد. اما از آنجا كه جامعه ما یك جامعه كوچك است و تعداد جامعهشناسان ما محدود است، این نظر لزوما نمیتواند درست و علمی باشد. زیرا اولا ممكن است در این نظرسنجی بیشتر از جامعهشناسانی سوال شده باشد كه به گیدنز گرایش بیشتری داشتهاند و ثانیا ممكن است این وفاق عمومی به این دلیل باشد كه آثار او در ایران بیشتر ترجمه و منتشر شده است و ثالثا ممكن است نوع مباحث او در نسبت با مسائل ایران مهمتر و ساده فهمتر باشد. در حالی كه به نظر من در جامعهشناسی رویكردها و پارادایمهای مختلف داریم و بنابراین نمیتوانیم در جامعهشناسی تنها یك نظریه پرداز را ملاك قرار دهیم و بر او تمركز كنیم. برخی جامعهشناسان به ویژه جامعهشناسان اقتصادی در امریكا مثل ریچارد سوئدبرگ و مارك گرانووتر مباحث مهمی در زمینه كنشهای اقتصادی دارند و مباحثشان به درد مطالعات جوامعی چون جامعه ما میخورد.
اجازه بدهید سوالم را به نحو دیگری مطرح كنم. به نظر شما چه چیزی در اندیشههای گیدنز هست كه اقبال جامعهشناسان ایرانی به او را موجب شده است؟
البته در اندیشههای گیدنز نكات و مباحث مهم و فراوانی هست. گیدنز در ابتدا نظریه اصلی خودش را در كتاب نقدی بر ماتریالیسم تاریخی مطرح كرد. او در این كتاب میان دو نوع جامعه تمایز میگذارد؛ نخست جامعه منقسم به طبقات كه ویژگی جوامع در حال توسعه یا توسعه نیافته است و دیگری جامعه طبقاتی كه خصلت جوامع پیشرفته است. او در این نظریه برخلاف ماركس جوامع را یكسان نگاه نكرد و گفت كه روند توسعه همه جوامع را نمیتوان با تحلیل طبقاتی تبیین كرد. به نظر او در جوامع منقسم به طبقات دولت و گروههایی كه منابع اقتدار را در اختیار دارند، مشخص میكنند كه منابع تخصیصی و مادی به چه صورت توزیع شود. برای مثال در كشور ما گروهها و افرادی كه قدرت سیاسی و اجتماعی را دارند، تعیین میكنند كه منابع چگونه باید توزیع شود. در این جوامع طبقات بورژوا و تجار و صاحبان صنایع مستقل نیستند و در نتیجه در این جوامع سیستم اقتصادی مستقل وجود ندارد. ویژگی دیگر این جوامع فاصله میان دولت و جامعه است. در حالی كه در جوامع توسعه یافته كسانی كه منابع مادی را در دست دارند، تعیینكننده نحوه كنترل اقتدار سیاسی و اجتماعی هستند. برای مثال در غرب بورژوازی سیستم سیاسی را معین میكند. این نخستین نظریه گیدنز در كیمبریج، پیش از دعوت از او به ریاست مدرسه اقتصادی و سیاسی لندن است. او همچنین آثاری در تحلیل آرای بزرگان جامعهشناسی مثل ماركس و وبر و دوركهایم داشت.
آیا میتوان گفت گیدنز به طور كلی تحلیل طبقاتی را كنار نمیگذارد، بلكه میكوشد تلفیقی میان رویكرد ماركسی و وبری در تحلیل اجتماعی به دست دهد؟
من چنین استنباطی ندارم. او تنها با در نظر داشتن جوامع در حال توسعه میكوشد برداشت تازهتری از اندیشههای ماركس ارایه كند. این مباحث مربوط به سالهای دهه ١٩٦٠ و ١٩٧٠ است كه مباحث توسعه بسیار رواج داشت. اما بعدا نظریات دیگری ارایه كرد كه مورد توجه قرار گرفت. اولین بحثی كه مطرح كرد، به موضوع رابطه فاعلیت یا كنشگری (agency) و ساختار (structure) اختصاص داشت. نظریه گیدنز در این زمینه تحت عنوان ساختاریابی (Structuration) شناخته میشود. این نظریه كوششی در جهت تبیین نحوه شكلگیری مدرنیته متاخر (late modernity) است و معطوف به تحولات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ است. او در این راستا به مسائل فرهنگی زمان مثل جنبشهای جوانان و دانشجویان توجه میكند. از دید گیدنز این تحولات نشانگر آن است كه كنشگران كه پیشتر در مقابل ساختارها منفعل بودند، نقش موثرتری نسبت به گذشته ایفا میكنند. این نظریه در تحقیقات بعدی هم مورد توجه قرار گرفت. این نظریه ادامه یافت و تحت عنوان جامعه پرمخاطره و جهانی شدن متحول شد.
توجه گیدنز به بحث جهانی شدن از چه جهت بود؟
وقتی گیدنز به مدرسه مطالعات اقتصادی لندن آمد، مباحثی تحت عنوان جهانی شدن شروع كرد. البته عنوان مباحث او جهان رهاشده (run away world) بود. او ذیل مبحث جهانی شدن تعریف جدیدی از جامعهشناسی ارایه كرد؛ بدین معنا كه اگر در گذشته جامعهشناسی علم مطالعه جامعه بود، حالا جامعهشناسی علم مطالعه جهانی شدن است. او در ارتباط با جهانی شدن سه گفتمان را از یكدیگر تمیز داد: نخست گفتمان شكگرایان به جهانی شدن كه میگویند چیزی به اسم جهانی شدن امر تازهای نیست، دوم گفتمان افراطیون به جهانی شدن كه میگویند دنیا كاملا جهانی شده و دیگر نباید از دولت- ملتها سخن گفت و سوم رهیافت اعتدال گرایانه به جهانی شدن كه خودش به آن معتقد بود. این دیدگاه بر این باور است كه پدیدهای رخ داده و باید به آن تحت عنوان پایانها و شروعهای جدید نگاه كرد. در این نگاه مثلا بحث دولت- ملت ذیل رویكرد جهانی شدن تغییر كرده است، زیرا دیگر دولتها نمیتوانند سرمایه را در سرزمین خود محدود كنند و موازنهای در چارچوب سرزمینی میان سرمایه و نیروی كار برقرار كنند و دولت رفاه تشكیل دهند. به همین دلیل گیدنز جهانی شدن را مترادف با پایان دولت- ملت و پایان خانواده میدانست. اگر دقت كنید، در این دیدگاه هم مفاهیم خرد مثل خانواده مطرح است و هم مضامین كلان مثل دولت.
مراد گیدنز از مفهوم مخاطره (risk) چیست؟
گیدنز ویژگی جامعه مدرن را پرمخاطره بودن آن میداند، اما میان مدرنیته متاخر (زمانه ما) و متقدم (عصر روشنگری) تمایز قائل میشود و معتقد است كه اگرچه مخاطرات در هر دو دوره وجود دارد، اما باید میان این مخاطرات متناسب با همین دو دوره مدرنیته تمایز گذاشت. او میگوید در مدرنیته متقدم چنان كه ماركس گفته است، اندیشمندان به جای تفسیر جهان دست به تغییر آن زدند، یعنی انسان به تسخیر طبیعت پرداخت. در آن دوره مخاطراتی كه انسان با آن دست و پنجه نرم میكرد، مخاطرات بیرونی (external) بود و از بیرون ناشی میشد، مثل زلزله، سیل و... یعنی انسان در عصر روشنگری به مدد علوم جدید و فناوری طبیعت را تحت سلطه و انقیاد خود آورد. اما ویژگی دوران مدرنیته متاخر و عصر جهانی شدن، انتشار پدیده مخاطره است و مخاطرات نیز به لحاظ كیفی متفاوتند. یعنی انسان در مدرنیته متاخر، گذشته از مخاطرات بیرونی، با مخاطراتی كه خودش تولید میكند (manufactured risks) نیز مواجه است. یعنی باید در نظر آوریم كه ما بر سر طبیعت چه میآوریم. موضوعاتی مثل گرم شدن زمین، كمبود آب و... نمونههایی از مخاطرات جدید تولید شده است.
ارتباط این بحث مخاطرات با نظریه ساختاریابی چیست؟
به نظر گیدنز این مخاطرات جدید را انسانها تولید كردهاند، یعنی همان فاعلانی كه پیشتر تا حدی میتوانستند، تاثیرگذار باشند، حالا خودشان با كنش مخاطرات جدید را به وجود میآورند. او برای توصیف این انسان از تعبیر انسان بازتابی (reflexive) استفاده میكند و معتقد است كه این انسان متفاوت از بشر گذشته است و فاعلی هست كه اگرچه شرایط تازهای را پدید آورده است، اما نمیتواند از پیامدهای ناخواسته این شرایط جدید غافل شود. گیدنز معتقد است این ویژگی در تمام حوزهها نفوذ پیدا كرده است. از اینجاست كه نظریه او درباره مخاطرات ملموس میشود. مثلا میگوید بیماریهایی كه امروز بشر گرفتار آن شده است، ناشی از مخاطراتی است كه ما بر سر طبیعت آوردهایم. همچنین اپیدمیهای جدید ناشی از مداخلات انسان در طبیعت و تغییرات رفتاری انسان بازتابی است.
درباره تجربه تجدد در جامعه ما این مناقشه وجود دارد كه گروهی معتقدند تجدد یا مدرنیته یك الگوی ثابت و از پیش مشخصی دارد كه به لحاظ تجربه تاریخی در غرب رخ داده است و جوامع دیگر برای متجدد شدن باید در آن مسیر گام بگذارند، اما گروه دیگر معتقدند كه تجدد یك الگوی ثابت ندارد و تقریبا همه جوامع بشری در روزگار ما خواسته یا ناخواسته به گردونه تجدد گام گذاشتهاند، منتها هر كدام با تجربه خاص خودشان. گیدنز به عنوان متفكری كه درباره تجدد بسیار نوشته است، در این میان كجا قرار میگیرد؟
اگر به نظریه اول او كه نقد ماتریالیسم تاریخی هست، توجه كنیم میبینیم كه در آنجا تجربه كشورهای پیشرفته و جوامع درحال توسعه یا عقب افتاده را از یكدیگر متمایز میكند. او در آنجا به دو نوع تجربه قائل هست، یكی تجربه كشورهای در حال توسعه كه میكوشند از جامعه منقسم به طبقات به جامعه طبقاتی بدل شوند و دیگری تجربه كشورهای توسعه یافته. اما بعدا كه بحث جهانی شدن را مطرح میكند، بحث تجربههای متكثر توسعه مطرح میشود، اما تاكید میكند در جامعه جهانی، همه جوامع به لحاظ اقتصادی با یكدیگر ادغام شدهاند، اما به لحاظ فرهنگی متكثر هستند. یعنی باید تجربه جوامع مختلف را محصول یا پیامد این ادغام و انشقاق همزمان دانست، ادغام در اقتصاد و انشقاق از حیث فرهنگی.
یكی از مباحث اصلی در میان اندیشمندان ایرانی، بحث گذار از سنت به مدرنیته بوده و هست. در این میان برخی معتقدند كه اصولا تقابلی میان سنت و مدرنیته نیست، گروهی معتقدند این گذار موفق بوده است، عدهای میگویند این گذار ناكام بوده است و... پاسخ گیدنز به این سوال چیست؟ آیا میتوان گفت یكی از دلایل توجه جامعهشناسان ما به او همین تاكید بر بحث مدرنیته است؟
گیدنز چنان كه گفتم میان مدرنیته متقدم و مدرنیته متاخر تمایز میگذارد و معتقد است كه مدرنیته متاخر از دل مدرنیته متقدم برآمده است و خود مدرنیته متقدم نیز از دل سنت نشات گرفته است و مسبوق به سنتهاست. اما تاكید میكند كه در مدرنیته متاخر اموری تجربه میشوند كه از دل سنتها برنیامدهاند زیرا نشاندهنده فاعلیت انسانهاست. او در مقدمه كتاب جهان رها شده از دوستی انسانشناس صحبت میكند كه در میان قبایل بدوی آفریقایی كار و تحقیق میكند و یك بار از سوی یكی از این قبایل برای شام دعوت میشود و با اشتیاق میپذیرد. اما وقتی به آنجا میرود، متوجه میشود كه افراد قبایل فیلم غریزه اصلی را نگاه میكنند، در حالی كه این فیلم هنوز در انگلستان به نمایش در نیامده بود. گیدنز از این مثال نتیجه میگیرد كه در روزگار ما به واسطه جهانی شدن، جوامع پیشرفت بیسابقهای كردهاند و در نتیجه گسترش بیسابقه ارتباطات، در معرض اخبار و رویدادها هستند. گیدنز معتقد است این مساله نشان میدهد كه برای رسیدن به جامعه پیشرفته میتوان میانبرهایی پیدا كرد، بر عكس گذشته كه یك جامعه برای پیشرفت ناگزیر بود همان مسیری را برود كه جوامع پیشرفته طی كردهاند. او در مقالاتش مثلا به هند اشاره میكند كه سرمایهداری در آن به لحاظ ماهوی متفاوت از جوامع پیشرفته است. اما از سوی دیگر جهانی شدن باعث انشقاق در فرهنگها میشود و جوامع بیشتر بر فرهنگ محلی خودشان متمركز میشود. بنابراین میتوان از بحث گیدنز نتیجه گرفت كه هر كس میتواند تجربه متفاوتی بر اساس فرهنگ خودش از تجدد داشته باشد. اما نكته حائز اهمیت آن است كه این تجربههای متكثر به خاطر ادغام در جهانی شدن، تحت تاثیر تجربه سایر جوامع است.
یكی از مباحث مهم در این بحث جهانی شدن، مساله هویت است. یعنی با وجود ادغامی كه شما از آن یاد كردید، كماكان این پرسش در ذهن مخاطبان باقی میماند كه چه كسی هستند و به كدام هویت تعلق دارند. آیا میتوان بحث هویت را یكی از مخاطرات جهانی شدن دانست؟
بحث مساله هویت در ادامه موضوع فاعلیت مطرح میشود. به هر حال در نتیجه مدرنیته متاخر، خود (self) توانا شده و قابلیت بازتابی پیدا كرده است. اما این خود، چندهویتی است، یكی هویت جهانی است. مثلا امروز مردم بیش و پیش از آنكه از افرادی كه به لحاظ فیزیكی در همسایگیشان با آنها در ارتباطند، متاثر شوند، از رسانهها تاثیر میپذیرند. بنابراین جهانی شدن در شكلگیری هویت جهانی افراد نقش موثری داشته است و در آن ارزشهای فرهنگی و بومیمحلی نیز تاثیر گذاشته است. برای نمونه چند سال پیش تحقیقی راجع به سعادت شده بود. در آن تحقیق روشن میشود كه با وجود پیشرفتهای اقتصادی، احساس رفاه و سعادت در انسانها كمتر شده است. یكی از دلایل این عدم احساس سعادت، این است كه ما در جامعهای زندگی میكنیم كه افراد روزانه در معرض اخبار در سراسر جهان قرار میگیرند و این اخبار مانع از احساس رفاه و سعادت آنها میشود. اما در برابر این هویت جهانی، هویت محلی و هویت منطقهای و هویت ملی نیز پررنگ شده است. این تضاد و تكثر هویتها باعث چالشهای مهمی در زندگی انسان در مدرنیته متاخر و در عصر جهانی شدن شده است. برای مثال وقتی كه در انگلستان بحث خروج از برگزیت مطرح میشود، بحث تقابل هویت بریتانیایی و هویت اروپایی مطرح میشود یا در جامعه خود ما در بحث برجام این تقابل هویت ملی و هویت جهانی را شاهد هستیم.
راهحل گیدنز برای حل این معضل چیست؟
به نظر من ماهیت این جهان جدید همین چالشها و تضادها و تعارضهای هویتی است. حرف نهایی گیدنز این است كه عموما در مسائلی كه به فرهنگ ارتباط دارد، افراد به هویت محلی خودشان باز میگردند، اما در مسائل اقتصادی به هویت جهانی رجوع میكنند. البته برخی از این تغییر رفتارها نیز متفاوت است.
یكی از جذابیتهای گیدنز، مطالعات میدانی اوست. گیدنز جامعهشناسی نیست كه صرفا نگاه كلان داشته باشد و نظرورزی كند، بلكه در آثارش از دادههای میدانی استفاده میكند.
بله، این سخن كاملا درست است. البته ممكن است عدهای اندیشههای گیدنز را به صورت انتزاعی مطرح كنند، اما جهان و به طور خاص جوامع غربی اعم از اروپا و امریكا، آنتونی گیدنز را به عنوان نظریهپرداز مدرنیته و نظریهپرداز سیاست اجتماعی میشناسند. آنتونی گیدنز از زمانی مطرح شد كه نظریهای درباره بحران دولت رفاه در اروپا ارایه كرد و به عنوان دومین نفر بعد از ویلیام بوریج در این زمینه مطرح میشود. نظریه دولت رفاه میگوید برای آنكه جامعه سرمایهداری سرنوشتی كه ماركس پیشبینی كرده را نیابد، باید یك سازشی میان بورژوازی و سیاستمداران پدید آورد. اگر توازن میان سرمایه و نیروی كار به هم بخورد، با مشكلاتی مواجه میشویم. این نظریه میتواند تضادهای میان طبقه كارگر و طبقه سرمایهداری را حل بكند اما نوزادی كه پدید آمد، دولت رفاه بود. البته این نظریه در اوایل دهه ١٩٧٠ به دلایل مختلف مثل بر هم خوردن نسبتهای جایگزین با بحران مواجه شد. سیاست بعد از جنگ جهانی دوم از اندیشه سوسیال دموكرات بیرون میآمد و این اندیشه نیز میگفت رفاه حق مردم است و میخواست تضادهای طبقاتی را كم كند. گیدنز در این میان نظریه راه سوم را مطرح كرد.
منظور از راه سوم چیست؟
این نظریه در میان دو اندیشه لیبرالها از سویی و سوسیال دموكراتها از سوی دیگر قرار میگیرد. بعد از بحرانهایی كه در نتیجه سیاستهای سوسیال دموكراتیك پدید آمد، از جانب لیبرال این اندیشه مطرح شد كه رفاه مسوولیت خود افراد است. راه سوم میخواهد تركیبی میان اندیشه لیبرال و اندیشه سوسیال دموكرات پدید آورد. به این معنا كه رفاه هم حق است و هم مسوولیت. بنابراین افراد باید بخشی از مسوولیت اجتماعی را خودشان به عهده بگیرند و همهچیز را نباید بر دوش دولت گذاشت. این برنامه تحت عنوان نیودیل یا برنامه جدید در دهه ١٩٨٠ مطرح شد و احزاب مختلف از جمله حزب كارگر جدید در بریتانیا پدید آمد. در سیاست هم معتدلین قدرت گرفتند. البته این رویكرد بعدا با چالشهایی مواجه شد، اما در زمانه خودش بحث مهمی بود. گیدنز بعدا هم چنان كه اشاره شد، معطوف به بحث جهانی شدن شد كه در آن به مسائلی میپردازد كه به یك جناح خاص اختصاص ندارد، بلكه ورای چپ و راست است، مثل مساله محیط زیست یا بحران مهاجران یا مساله مدیریت سرمایه فراسوی مرزهای قبلی و...
گیدنز برای حل این معضلات جهانی چه راهحلی پیشنهاد میكند؟
او معتقد است كه باید مدیریت بحران ریسك یا مخاطره كنیم، یعنی كاری كنیم كه افراد تغییر رفتار بدهند. این تغییر رفتار خود را در آموزش، بهداشت، خانواده، محیط زیست، فرهنگ، مصرف و... نشان میدهد. از این حیث تفاوتی میان جامعه ایران با سایر جوامع ندارد.
یكی از مهمترین آثار گیدنز كه بسیار هم مورد اقبال علاقهمندان جامعهشناسی در ایران واقع شده است، كتاب عمومی و با عنوان جامعهشناسی است. ویژگی و اهمیت این كتاب چیست؟
این كتاب ویراستهای متفاوتی دارد و گیدنز در چاپهای جدید، سعی میكند تحولات فكری و اندیشهای خودش را در آنها بازتاب دهد. در ایران ویراستهای اول و چهارم و هفتم آن توسط سه مترجم متفاوت یعنی به ترتیب آقای منوچهر صبوری، آقای حسن چاوشیان و آقای هوشنگ نایبی ترجمه شده است. وقتی این ویراستهای متفاوت را با یكدیگر مقایسه میكنید، میبینید كه در چاپهای جدید مطالبی افزوده میشود یا مفاهیم تازهای به كار گرفته شده است. این نشاندهنده آن است كه گیدنز پویاست و متوجه تاثیر جهانی شدن در مسائل روزمره در حوزههای حقوق و اقتصاد و فرهنگ است. همچنین تحولات در اندیشه جامعهشناسی به طور ملموسی در آثار گیدنز بازتاب مییابد. به نظر گیدنز برخی مباحث جامعهشناختی به تدریج به تاریخ این علم میپیوندد و برخی مباحث نیز به مرور به روز میشود یا مفاهیم نوینی پدید میآید.
تجربه خود شما از گیدنز به عنوان یك استاد جامعهشناسی چیست؟
من زمانی كه روی تز دكترایم كار میكردم، از تز او درباره تمایز میان جامعه منقسم به طبقات و جامعه طبقاتی برای ایران بهره میگرفتم، البته با تاویلهایی. آن زمان ایشان در كمبریج بود و من اندیشههای او را میشناختم و مشكلاتم را با او در میان گذاشتم و ایشان هم به خوبی ابهامات من را با مهربانی و سعه صدر رفع كرد. بعد هم كه به مدرسه اقتصادی لندن دعوت شد، در كلاسهایش شركت میكردم. ایشان به مدت ٥ سال در این مدرسه تدریس كرد. آنجا مباحثی چون جهانی شدن، خانواده، دموكراسی، ریسك و... را مطرح كرد كه من این مباحث را در كتابی با عنوان جهان رها شده ترجمه كردهام. جذابیت گیدنز این بود كه در تدریس همواره بر اهمیت كلاسیكها تاكید میكرد و در تدریس نیز از آثار بزرگان جامعهشناسی مثل ماركس و وبر و دوركهایم استفاده میكرد. ما در ایران هم در میان استادان و هم نزد دانشجویان درگیر این مساله هستیم كه دنبال چیز جدید میگردند. اما در جامعهشناسی تاكید بر كلاسیكها بسیار مهم است. حتی اندیشههای اقتصادی جدید نیز ریشه در آثار توكویل و زیمل و وبر و ماركس و دوركهایم دارد. گیدنز در كلاسهای شلوغش كه در سالن برگزار میشد و بیش از هزار نفر در آنها شركت میكردند، بر همین اهمیت تامل دوباره بر كلاسیكها اصرار داشت. استقبالی هم كه از او میشد، نشانگر اهمیت این مباحث دارد. ویژگی حائز اهمیت دیگر گیدنز این است كه به عنوان یك جامعهشناس باهوش و عمیق، خیلی زود متوجه تحولات جهانی در مسیر جهانی شدن شد و بیش از بسیاری، مفاهیمی برای توضیح این پدیده ارایه كرد. ضمن آنكه گیدنز از مخالفان خود درحوزههای مختلف دعوت میكرد و با آنها دیالوگ برقرار میكرد.
********
گیدنز ویژگی جامعه مدرن را پرمخاطره بودن آن میداند، اما میان مدرنیته متاخر (زمانه ما) و متقدم (عصر روشنگری) تمایز قائل میشود و معتقد است كه اگرچه مخاطرات در هر دو دوره وجود دارد، او میگوید در مدرنیته متقدم چنان كه ماركس گفته است، اندیشمندان به جای تفسیر جهان دست به تغییر آن زدند، یعنی انسان به تسخیر طبیعت پرداخت. در آن دوره مخاطراتی كه انسان با آن دست و پنجه نرم میكرد، مخاطرات بیرونی بود و از بیرون ناشی میشد، اما ویژگی دوران مدرنیته متاخر و عصر جهانی شدن، انتشار پدیده مخاطره است و مخاطرات نیز به لحاظ كیفی متفاوتند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید