1393/3/19 ۱۱:۰۹
پیش از این چند ترجمه از رمان «جنایتومکافات» فیودور داستایفسکی به فارسی منتشر شده بودکه همه آنها، به جز ترجمه مهری آهی، از زبان واسطه انجام شده بودند. به تازگی احد علیقلیان هم ترجمه تازهای از این شاهکار داستایفسکی به دست داده و البته ترجمه او هم از زبان انگلیسی انجام شده است. جنایتومکافات اولین رمان از شاهکارهای داستایفسکی در 15سال پایانی عمرش است و قهرمان این رمان، راسکلنیکوف از مشهورترین چهرههای آثار داستایفسکی و ادبیات کلاسیک جهان است. جنایتو مکافات اولین ترجمه ادبی احد علیقلیان است. او پیش از این آثاری در حوزههای تاریخ و علوم اجتماعی ترجمه کرده بود و البته آثار ادبی دیگری هم در دست انتشار دارد.
داستایفسکی معاصر ماست
پیام حیدرقزوینی: پیش از این چند ترجمه از رمان «جنایتومکافات» فیودور داستایفسکی به فارسی منتشر شده بودکه همه آنها، به جز ترجمه مهری آهی، از زبان واسطه انجام شده بودند. به تازگی احد علیقلیان هم ترجمه تازهای از این شاهکار داستایفسکی به دست داده و البته ترجمه او هم از زبان انگلیسی انجام شده است. جنایتومکافات اولین رمان از شاهکارهای داستایفسکی در 15سال پایانی عمرش است و قهرمان این رمان، راسکلنیکوف از مشهورترین چهرههای آثار داستایفسکی و ادبیات کلاسیک جهان است. جنایتو مکافات اولین ترجمه ادبی احد علیقلیان است. او پیش از این آثاری در حوزههای تاریخ و علوم اجتماعی ترجمه کرده بود و البته آثار ادبی دیگری هم در دست انتشار دارد. به مناسبت انتشار ترجمه علیقلیان از جنایتومکافات، با او درباره ترجمه مجدد این رمان و ویژگیهای زبانی و سبکی آن گفتوگو کردهایم. به اعتقاد علیقلیان، در جنایتومکافات «اساس روایت گفتوگو است نه توصیف. حتی اندیشههای انتزاعی هم در جریان گفتوگو مطرح میشود، تایید یا نقض میشود و لحن اصلی این گفتوگوها هم لحن محاوره است. به فراخور طبقه اجتماعی، سطح سواد و دایره واژگانی لحن این گفتوگوها باهم فرق میکند. داستایفسکی هم سعی کرده زبان خاص هر شخصیت را بیافریند. راز زندهبودن و امروزی بودن زبان او همان محاورهای بودن آن است.» ترجمه احد علیقلیان از جنایت و مکافات را نشر مرکز منتشر کرده است.
***
قبل از این چند ترجمه از «جنایتومکافات» به فارسی انجام شده بود؛ چرا شما دوباره به سراغ ترجمه این رمان رفتید؟ برخی مترجمان معتقدند که ترجمه مجدد به نوعی نقد ترجمه قبلی هم هست. آیا شما هم با این رویکرد به سراغ ترجمه جنایات و مکافات رفتید و نظرتان درباره ترجمههای قبلی آن چیست؟
در انتخاب هر کتابی برای ترجمه چند عامل دخیل است: نویسنده، آثار او و اینکه مترجم مایههای لازم و زبان درخور اثر را در خود ببیند. «جنایت و مکافات» از رمانهایی بود که من در دوره دانشجویی به آن علاقهمند شدم. چند ترجمه انگلیسی آن را خوانده بودم، نصفهنیمه ترجمه فارسی آن را هم خوانده بودم. بعضی کتابها را چون به فارسی ترجمه نشده، ترجمه میکنیم. بعضی دیگر را به این دلیل که ترجمه شدهاند. ترجمه مجدد اگر نقد ترجمه قبلی نباشد، دستکم تایید آن هم نیست. ترجمه مجدد با اینکه در ایران رایج است و بسیاری آثار را چندین نفر ترجمه کردهاند، بعضی به چشم رقابت و عرضاندام و چشموهمچشمی به آن نگاه میکنند. تا آنجا که من اطلاع دارم همین کتاب جنایت و مکافات حداقل 15ترجمه به زبان انگلیسی دارد، از کانستنس گارنت، اولین مترجم آثار داستایفسکی، گرفته تا ماگارشاک و جسی کولسن، کاتسر، ترجمهای که خود روسها به انگلیسی منتشر کردهاند و همین ترجمه پویر و والوخونسکی که اساس ترجمه من بوده. قصد من از ترجمه آن هماوردی یا واردشدن در وادی نقد نبوده است. دلم میخواست به زبان خودم آن را ترجمه کنم. اما چون خودم هم، به قول بعضی همکاران، مرتکب این ترجمه شدهام طبعا در مورد کار دیگران نظر نمیدهم. نظردادن در این مورد حق خوانندگان و منتقدان است.
آثار زیادی از ادبیات روسیه از سالها پیش به فارسی ترجمه و معرفی شده و بعضی از این ترجمهها از زبان واسطه بودهاند و گاه با نارساییهایی هم همراه بودهاند. اما چرا جنایتومکافات را که قبل از این از زبان اصلی ترجمه شده بود از زبانی واسطه ترجمه کردید و بهطور کلی نظرتان درباره ترجمه آثار ادبی از زبان واسطه چیست؟
اگر بتوان کلمه رنج را در مورد ترجمه به کار برد، این رنج در ترجمه از زبان واسطه دوچندان است. اینکه میفرمایید ترجمههایی که از این کتاب از زبانهای واسطه انجام شده نارساییهایی داشته است، آیا منظورتان این است که ترجمه مستقیم از روسی بیکموکاست و بیعیبونقص بوده است؟ از میان ترجمههای متعدد جنایات و مکافات ترجمه ریچارد پویر و لاریسا والوخونسکی را وفادارتر و نزدیکتر به زبان اصلی یافتم. منتقدان نیز بسیار از آن استقبال کرده و آن را بازآفرینی وفادارانه متن روسی قلمداد کردهاند و به ذکر همین نکته کلی بسنده نکردهاند. متن آن را روانتر و دقیقتر و سلیستر دانستهاند. در بخشهایی از متن اگر اصطلاحی، کلمهای یا جملهای ابهام داشت یا به بیش از یک تفسیر راه میداد از نظرات و راهنمایی آقای آبتین گلکار، مترجم و استاد زبان روسی، بهره بردهام که در دو جلسه مفصل سه، چهارساعته -اولی در نخستینبار که با ایشان آشنا شدم- با حوصله به متن روسی مراجعه میکردند و سوالهای مرا پاسخ میدادند. در اینجا لازم میدانم از لطف و زحمات این بزرگوار تشکر کنم. قرار بود مقدمهای بر کتاب بنویسم و از ایشان صمیمانه تشکر کنم اما چون کتاب خودش پیشگفتاری از مترجم انگلیسی داشت از آن صرفنظر کردم. اما کاستیهای متن تماما برعهده مترجم است و آقای گلکار در حسن این کار- اگر حسنی داشته باشد- شریکند اما در کاستیهای آن هرگز.
زبانی که شما در ترجمه جنایتومکافات به کار بردهاید در مقایسه با ترجمههای قبلی زبان امروزیتری است و به نظر میرسد در این ترجمه تلاش شده تا متنی روان و امروزی به دست داده شود. آیا برای روانتر شدن متن فارسی، ترجمهتان در جاهایی به سمت ترجمه آزاد گرایش داشته است؟
تلاش من این بوده که زبانی به کار ببرم هرچه نزدیکتر به زبانی که داستایفسکی در توصیف و شخصیتپردازی و گفتوگوها به کار برده، هیچ تلاشی نکردهام که به قول شما متن را امروزیتر کنم. خوسه اورتگا گاست مقالهای دارد به نام «چرا داستایفسکی در قرن بیستم زندگی میکند» که در آن داستایفسکی را معاصر ما میداند. تا آنجا که من جستوجو کردهام زبان داستایفسکی تفاوت چندانی با روسی امروز ندارد، جز بعضی ساختارهای نحوی که دیگر کهنه به نظر میرسد، ولی تعداد اینها بسیار اندک و قابل اغماض است و خواننده روس هم احساس غرابتی نسبت به آن ندارد و گمان نمیکند که دارد متنی کهن را میخواند. سعی من این بوده که زبان هرچه طبیعیتر از کار درآید. برای «روانتر»شدن متن نکوشیدهام ترجمهای آزاد به دست دهم. طفرهرفتن از گلاویزشدن با متن و حل دشواریهای آن و رویآوردن به ترجمه آزاد، به قول شما، با اصل وفاداری به متن اصلی سازگاری ندارد. در جریان ترجمه از سه ترجمه انگلیسی دیگر هم استفاده کردهام (به این معنی که با متن اساس آنها را مقایسه کردهام). برای ترجمه آزاد دیگر لازم نیست مترجم این زحمات را بر خود هموار کند. تا آنجا که در توانم بوده سعی کردهام به متن اصلی و روح اثر وفادار باشم. من به ترجمه آزاد به معنای تفسیر و تعبیر سلیقهای متن اعتقادی ندارم. سایه بهسایه و واژهبهواژه این نویسنده گریزپا را تعقیب کردهام. روانترشدن متن به معنای شانه خالیکردن از سختیهای ترجمه، آن هم از زبان دوم، نیست و حاصل ترجمه آزاد هم نیست. با تطبیق و مقایسه متن انگلیسی و فارسی میتوان به این نکته پی برد. از شما چه پنهان بعضی از دوستان من را از این کار، یعنی ترجمه از زبان واسطه، منع میکردند. ولی فرق است میان متنی که امروز از زبان روسی به انگلیسی ترجمه میشود و ترجمه آثار داستایفسکی که سنتی صدساله را پشتسر خود دارد و صیقلخورده و به متن استاندارد نزدیک شده است، نمونهاش همین ترجمه پویر و والوخونسکی است.
به طور کلی نظرتان درباره ترجمه آزاد آثار ادبی چیست؟ برخی مترجمان مخالف ترجمه آزادند و عدهای نیز مثل شاملو در «دنآرام»، به این کار دست زدهاند. شما در ترجمه ادبی موافق کدام رویکرد هستید؟
میان نوشتن (تالیف) و ترجمه فرق بسیار هست. در نوشتن رمان سبک را نویسنده انتخاب میکند و ارزش ادبی آثار بزرگ تا حد زیادی بر اساس بهکارگیری درست سبک برای القای معنا سنجیده میشود. اما در ترجمه ما از همان آغاز با یک تنگنا مواجهیم- تنگنایی که متن اصلی بر ما تحمیل میکند. به این معنا مترجم در انتخاب سبک برای برگرداندن اثر آزاد نیست-نویسنده با خلق اثر و شیوه خاص خود قیدوبندها و چارچوبی مشخص را تعیین کرده است. وظیفه و هنر مترجم در این است که ساز خود را با ساز نویسنده کوک کند: انتخاب و ترتیب کلمات و استعارهها و تشبیهها. پس مترجم باید سبک خود را با شناخت و دریافتی که از متن زبان اصلی دارد سازگار کند. مترجم اگر به زبان مادری خودش متنی تالیف (نه ترجمه) کند، صاحبسبکی معین است و سبک او را میتوان از میان سبکهای مختلف معمولا به آسانی و گاه با دشواری تشخیص داد. اما به نظر من مترجم در کار ترجمه صاحبِ سبک از پیش تعیینشده نیست، به یک معنا بیسبک است و باید بکوشد با خوبفهمیدن معنا و گوشسپردن به موسیقی کلمات همین معنا و موسیقی را در زبان مقصد بازآفرینی کند، آن هم به زبانی که برای خواننده تا حد امکان قابل فهم باشد و با فرهنگ و سنت ترجمه در آن زبان بیگانه نباشد. در واقع باید نوعی تعادل ایجاد کند، قابلیتهای نحوی و معنایی و آوایی زبان مادری خود را بشناسد و به کار گیرد، مثلا زبان همین جنایت و مکافات را با زبانی که من در ترجمه دیگری، زندگی قیصرهای سوئتونیوس، به کار بردهام، مقایسه کنید. زمین تا آسمان با هم فرق دارند. البته مترجم نباید مرعوب نویسنده شود. قیدوبندی که نویسنده بر دست و پای مترجم میزند مطلق نیست. مترجم آزادیهایی هم بنا به غنای زبانی خودش در بازآفرینی متن دارد و باید به اتکای آنها ساختارهای نحوی مناسب اثر را به کار بندد و در چارچوب قواعد نحوی و بیانی زبان مقصد گفتار متن اصلی را در این قالبها بریزد. مترجم باید روح کلی اثر و فضای آن و حس و حالی را که از خواندن متن اصلی به خواننده آن دست میدهد در حد وسع و معلومات و شناخت خود برای خواننده زبان مقصد بازآفرینی کند. در همین جنایت و مکافات مترجم باید بداند که در چه فضای کالبدی قرار گرفته و این فضا چه تاثیری بر رمان و شخصیتهای آن میگذارد. پترزبورگ داستایفسکی در این رمان شهری عادی نیست، شهری است که بنیان آن بر باتلاق و آب نهاده شده. فضای داستان در مرز باریک میان واقعیت و خیال در رفتوآمد است، فضایی اثیری و آکنده از توهم. منظورم از روح کلی اثر این نیست که از جزییات و ریزهکاریها غافل شویم. به شاملو اشاره کردید. شاملو از فرانسوی ترجمه میکرد و من چون زبان فرانسوی نمیدانم نمیتوانم درباره ترجمه او نظر بدهم. اینکه تا چه حد رنگوبوی فارسی و به قول مرحوم سحابی «ایرونی» به متن شولوخوف (دن آرام) داده و چقدر اجتهاد کرده و بهجای نویسنده نشسته هم قابلبحث است. حتی از بعضی شنیدهام که شاملو زبان خارجی نمیدانست و از روی دست دیگران رونویسی میکرد. این دیگر بیانصافی است. اما او کارهایی را هم ترجمه کرده که ترجمهای از آن در فارسی وجود نداشته، مثل «پابرهنهها»ی استانکو. افراط او در حاکمکردن روح «ایرونی» بر رمان خارجی باعث شده که ما از حسن بزرگ شاملو که به نظر من روانی و روشنی و زیبایی نثرش است غافل شویم. در دن آرام، کتاب چهارم، قطعهای هست با عنوان «حکم اجرا» که قاضی محکمه خطاب به مهلهخوف نوشته. بعید میدانم کس دیگری بتواند به این زیبایی و با این «وفاداری» ساختار نحوی و واژگان حقوقی مناسب را در ترجمه به کار گیرد.
در ترجمه شما اصطلاحات عامیانه و محاورهای زیادی دیده میشود، آیا این ویژگی زبان داستایفسکی در این رمان است؟ شاملو در ترجمههایش از اصطلاحات عامیانه زیاد استفاده میکرد. آیا سبکوسیاق کارهای او در این ترجمه مدنظرتان بوده؟
با بخش اول گفته شما در مورد اصطلاحات عامیانه در این رمان مخالفم، یعنی اگر منظورتان چیزی باشد که در انگلیسی به آن slang میگویند و زبان کوچه بازاری است. اما بخش دوم یعنی استفاده از زبان محاورهای را تا حد زیادی قبول دارم، آن هم در جای خودش یعنی وقتی محاوره است، نه جایی که مثلا راوی دارد توصیف میکند. ببینید تمام داستان و روایت و گرهافکنی و گرهگشایی رمان برپایه گفتوگو و در خلال گفتوگوها صورت میگیرد، چه آنگاه که راسکلنیکوف با خودش در گفتوگو است چه وقتی که با دیگران گفتوگو میکند. در این رمان با آدمهایی از طبقات گوناگون اجتماع روبهرو هستیم، از ناستاسیای خدمتکار و آن پوستیندوز تا وکیل و پزشک، آدمهای رنگووارنگ که طبعا هر کدام به زبان خاص خودشان حرف میزنند. اساس روایت گفتوگو است نه توصیف. حتی اندیشههای انتزاعی هم در جریان گفتوگو مطرح میشود، تایید یا نقض میشود و لحن اصلی این گفتوگوها هم لحن محاوره است. به فراخور طبقه اجتماعی، سطح سواد و دایره واژگانی لحن این گفتوگوها باهم فرق میکند. داستایفسکی هم سعی کرده زبان خاص هر شخصیت را بیافریند. راز زندهبودن و امروزیبودن زبان او همان محاورهایبودن آن است. نمیدانم چرا مدام از شاملو حرف میزنید. اگر خواندن ترجمه من باعث آن شده باشد به گمانم لازم است یکبار دیگر رمان را از سر تا ته بخوانید. اتفاقا ترجمهای از جنایت و مکافات در بازار هست که انطباق کامل دارد با این وصفی که شما کردهاید.
در این ترجمه خط داستانی کموبیش حفظ شده اما آنچه فاجعهبار است رفتاری است که مترجم با زبان داستایفسکی کرده و سعی کرده رمانی فارسی با اقتباس از داستایفسکی بنویسد. اساسا زبان داستایفسکی زبانی عفیف است و حتی آنجا که عملا دشنامی، ناسزایی، بر زبان آورده شده داستایفسکی بهجای آن «...» میگذارد. مترجم به این نکته اعتنایی نکرده و جای خالی را با فحشهای چارواداری پر کرده و چهار تا هم از خودش اضافه کرده و متن را به معنای حقیقی کلمه از اصطلاحات عامیانه و کوچه بازاری انباشته. خب این هم یک جور تلقی از رمان و ترجمه و یک جور خوانش متن است. و این جفا به داستایفسکی است. تازه این اصطلاحات عامیانه امروزی را 150سال بعد از داستایفسکی به کار برده، چرا؟ برای اینکه این جور رمانها خریدار دارد. تازه، مگر در آثار کلاسیک همه به زبان فاخر صحبت میکنند؟ مگر قرار است ناستاسیای خدمتکار مثل پارفیری پترویچ بازپرس یا راسکلنیکوف یا راوی حرف بزند، زبان اتو کشیده و سلیس و کتابی.
برخی از اصطلاحاتی که در ترجمه به کار رفته شاید چندان با کلیت متن که اثری کلاسیک است همخوان نباشد. مثلا چند باری از «تیتیشمامانی» و یکجا از «چسانفسان» یا جایی دیگر از «دماغ سربالا» استفاده شده که اینها اصطلاحاتی امروزیترند. به نظرتان در ترجمه اثری کلاسیک تا کجا میتوان متنی امروزی به دست داد و قواعد امروزیکردن متن چیست؟
تیتیش مامانی را در برابر کلمه «foppish» گذاشتهام و شما اگر به فرهنگ لغات انگلیسی مراجعه کنید گونه کاربردی آن را «قدیمی» نامیدهاند. این اصطلاح چند جا و در مورد سه نفر استفاده شده. اولا چنانکه گفتم عامیانه نیست بلکه به سبک محاوره است. این اصطلاح یک جا در توصیف میخانهداری که راسکلنیکوف در فصل 1 و 2 به میخانهاش میرود و با مارملادوف آشنا میشود به کار رفته. دوم در توصیف لباس آن قرتی که دنبال دختری مست افتاده و راسکلنیکوف با او درگیر میشود و سوم در توصیف زامیوتوف پلیس رشوهگیر. در هر سه مورد لحن داستایفسکی ریشخندآمیز است. خب، اگر شما به جای آن مثلا معادل «آراسته» را بگذارید مسلما غلط است. این اصلا آن چیزی نیست که متن میخواهد به ما منتقل کند. در پاسخ به نکته آخر شما باید بگویم که سبک و سیاق هیچکس مدنظر من نبوده و همانطور که گفتم سبک با خوانش دقیق متن و بازخوانیهای مکرر آن و پیبردن به روح و حس و حال اثر به دست میآید، با نوعی غریزه ادبی، یا شم زبانی، با عقل سلیم. اما وقتی میگویید «امروزیکردن متن» پیشفرضتان قطعا این است که متن اصلی امروزی نیست و مترجم، آن را به سلیقه خودش امروزی کرده، یعنی به متن اصلی وفادار نبوده. کاری که من کردهام این بوده که به متن اصلی وفادار بمانم، اجتهاد نکنم، ذوقزده یا احساساتی نشوم وخیال نکنم حالا مجالی فراهم شده برای هنرنمایی و نمایش زباندانی و سخنسنجی و... فقط سعی کردهام که زبان هرچه طبیعیتر باشد، چیزی تو ذوق خواننده نزند. به نظر من حضور مترجم در متن ترجمه نباید احساس شود وگرنه مزاحم و دستوپاگیر خواننده میشود.
ترجمه شما به لحاظ نحوه بهکارگیری زبان فارسی، ترجمه قابلتوجهی است اما به نظر میرسد چندجایی متن به بازبینی دیگری نیاز داشته که به چند مورد اشاره میکنم: «من همیشه، همیشه دلم نمیخواست رسوایی به بار بیاید... » (ص140) آیا بهتر نبود از قید هیچوقت به جای همیشه استفاده میشد؟ یا «همیشه نوعی غرابت، به قول معروف، رازگونگی میدید...» (ص95) به کاررفتن رازگونگی بعد از به قول معروف چقدر درست است؟ یا «راسکلنیکوف مردمآمیز نبود...» (ص27) که در اینجا مردمآمیز کمی تصنعی به نظر میرسد. به نظرتان معادلهای دیگری مثل معاشرتی یا با مردم گرم نمیگرفت بهتر نیست؟
نقلقول اول از زبان همان زن صاحب عشرتکده است، زنی آلمانی که روسی را با لهجه غلیظ آلمانی و با ساختار نحوی زبان آلمانی حرف میزند، که به نظرم مناسب هم هست.
در مورد نقل قول دوم باید بگویم که از راوی داستان است. واقعیتش این است که مردم همینطور صحبت میکنند. اشتباه میکنند، مثلا جمله را با ساختار نحوی خاصی شروع میکنند و بعد نمیتوانند آن را به پایان برسانند؛ در چنین مواقعی ما چه کار میکنیم؟ خب، برمیگردیم و جمله را از نو شروع میکنیم، فعلش را عوض میکنیم، کلمهای را جانشین کلمهای دیگر میکنیم، تکرار میکنیم، تپق میزنیم. گاهی هم مثل اینجا چون میبینیم «غرابت» منظور را آنطور که باید نمیرساند، برای تکمیل آن کلمه «رازگونگی» را اضافه میکنیم. به نظر من این طبیعت زبان است و زبان طبیعی همین است. یکدستکردن ناهمواریهای متن اصلی کار مترجم نیست، همان کاری که کانستنس گارنت با آثار داستایفسکی کرده است و آن نقل قول مربوط به صفحه 27. یکی از کارهای اساسی مترجم، واژهگزینی مناسب است. معاشرتی در اینجا کمی پیشپاافتاده میشود. مردمآمیزی همان حس کهنگی را القا میکند که شما دنبالش هستید. خوشترکیب هم هست. زیبایی آوایی و موسیقی کلمات هم از عوامل مهم در واژهگزینی است. به گمانم بار احساسی کلمه را هم خوب میرساند. انزوای راسکلنیکوف را در ذهن خواننده ماندنیتر میکند.
جنایتومکافات رمانی چند لحنی است و این چند لحنی بودن چقدر کار ترجمه را سخت میکند و شما بر اساس چه معیاری لحنهای مختلف رمان را درآوردهاید؟
خب، راستش چرا، کار سختتر میشود. خوبخواندن متن، در جلد هر شخصیتی رفتن و حساسیت به واژهها، اینها چیزهایی است که وقتی به آنها اعتنا کردید میتوانید کمکم لحنهای مختلف را به قول شما درآورید.
اگرچه غالبا لحنها در ترجمه شما متناسب با شخصیتهاست اما به نظر میرسد یکی، دو جا لحن شخصیتها چندان متناسب نیست. مثلا یکجا از زبان خدمتکار خطاب به راسکلنیکوف آمده: «دستکم بهتر است بروی بیرون، دستکم به صورتت باد میخورد.» آیا بهتر نبود که در دیالوگ یک خدمتکار به جای دستکم مثلا از لااقل یا حداقل استفاده میشد؟
گمان نمیکنم «دستکم» خارج از دایره واژگانی این شخصیت باشد، دستکم من اینطور فکر میکنم. شنیدن «دستکم» از زبان یک خدمتکار غرابتی ندارد.
به نظرتان در ترجمه چقدر میتوان از ویژگیهای فرهنگی زبان مقصد استفاده کرد یا بهاصطلاح چقدر میتوان متن را ایرانیزه کرد؟ گاه در بعضی ترجمهها لحن و ترجمه چنان ایرانی میشود که دیگر خواننده حس نمیکند اثری خارجی را میخواند. برخی مترجمان معتقدند که شعر فارسی را نمیتوان در ترجمه استفاده کرد اما در ترجمه شما یکجا این اتفاق افتاده و شعری از انوری آورده شده: «باش تا صبح دولتت بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». مصراع اول این بیت بهعنوان ضربالمثل در فارسی به کار میرود، آیا بهتر نبود که تنها همین مصراع در متن به کار میرفت؟
همانطور که گفتم ترجمه مجالی برای هنرنمایی مترجم و بهرخکشیدن معلومات و انس و الفت او با زبان و فرهنگ فارسی و نثر و شعر کهن و جدید نیست. این کارها، که من اساسا با اصل آن مخالفم، اگر هم فرضا مجاز باشد جایش در ترجمه نیست. قرار نیست در برگرداندن رمانی مدرن از سعدی و حافظ و مولانا مایه بگذاریم و تفأل بزنیم، آن هم در متنی که هیچ محملی برای این کارها پیدا نمیشود. خواننده نباید فراموش کند که دارد رمان خارجی میخواند. مترجم هم نباید در این فراموشی به او کمک کند. اگر مترجم این قابلیت را در خود میبیند که رمان بنویسد، آن هم به سبک «ایرونی»، بهتر است به جای دستبردزدن به متن نویسندگان خارجی خودش رمان بنویسد. اتفاقا رمانهای ایرانی، آنطور که من دیده و شنیدهام، بسیار پرفروشتر از رمانهای نویسندگان بزرگ خارجی است. اگر کسی چشم به بازار کتاب و فروش آن دارد بهتر است ذوق و سلیقه خود را در این میدان بیازماید. اما چنین کاری در ترجمه هم جفا به نویسنده است هم به خواننده ایرانی که به مترجم اعتماد کرده و کتاب او را خریده تا از آن لذت ببرد. رنگ و بوی خارجی رمان خارجی باید حس شود.
اما «باش تا صبح دولتت بدمد»، من آن را بهعنوان شعر استفاده نکردهام بلکه به معنای ضربالمثلی آن به کار بردهام، چنان که در گفتوگوهای عادی هم گاه از این ضربالمثل استفاده میکنیم و قصدم این نبوده که متن را شاعرانه کنم.
نکته دیگر اینکه ترجمه شما در جاهایی چندان یکدست نیست و برخی جاها جملات و اصطلاحاتی امروزی دیده میشود، مثل «یک چیزی در این مایهها» و برخی جاها سعی شده از اصطلاحات امروزی اجتناب شود. مثلا به جای اصطلاح از مد افتاده از اصطلاح «از رواج افتاده» استفاده شده است. یا از یک سو متن امروزی است و از سویی از کلماتی مثل ستیهنده استفاده شده است. نظرتان در این مورد چیست؟
من تا جایی که ممکن است از بهکاربردن کلمات انگلیسی در فارسی اجتناب میکنم. مگر آنجا که کلمهای خاص باشد و ما معادلی در فارسی برای آن نداشته باشیم، مثلا «فالانستری» که در متن آمده و شارل فوریه آن را به کار برده. از رواج افتاده همان معنای از مد افتاده را افاده میکند. وقتی به «ستیهنده» اشاره میکنید باید ببینید که گوینده کیست. این توصیفی است که راوی داستان از حال راسکلنیکوف دارد. باید آن را در متن قرار دهید تا مناسب بودن یا نبودن آن مشخص شود. «یک چیزی در این مایهها» هم در گفتوگو بسیار طبیعی است. اینها را نمیشود حمل بر یکدست نبودن متن کرد. اتفاقا من مراقبم که به سبک نویسنده به قول بعضی از همکاران ارتفاع ندهم، اوج و فرود زبان در جریان ترجمه باید مطابق اوج و فرود آن در زبان اصلی باشد.
آیا مورد یا مواردی از این ترجمه با مساله ممیزی روبهرو بوده است؟
هیچ. حتی به یک کلمه از رمان هم ایرادی گرفته نشد. چون این رمان در سالهای مختلف بهدست مترجمان مختلف ترجمهشده و متنی شناختهشده و کلاسیک است. کلا سه هفته در ارشاد ماند تا مجوز آن صادر شود. اما حدود 20ماه نزد ناشر دیگری معطل و بلاتکلیف مانده شش ماه پیش از فرستادن کتاب به ارشاد و یک سال و اندی هم بعد از اخذ مجوز؛ به گمان من برای آن ناشر نام مترجم بسیار مهمتر از کار مترجم بود. اصلا چه کاری است که وقتی آدمهای صاحبنام داریم کتاب مترجمان گمنامتر را چاپ کنیم؟ کارنامه آن ناشر هم حرف مرا تایید میکند. اما این چیزی نیست که ناشر در میانه راه به آن برسد. اگر استراتژی و شیوه کار ناشر این است که با افراد صاحبنام کار کند، دیگر قرارداد بستن با مترجم گمنام چه معنی دارد؟ برای من قول شفاهی همانقدر الزامآور است که قراردادی مکتوب و محضری. کارنامه آن ناشر هم نشان میدهد که حساب ویژهای روی نامها باز کرده؛ کی از باغ پرمحصول بدش میآید؟ این فینفسه عیبی ندارد به شرط آنکه باغ همسایه را دچار آفت نکند و موجب اضرار به غیرنشود. بگذریم.
چه کارهای دیگری در دست ترجمه یا آماده انتشار دارید؟
چند کار نیمهتمام دارم که امیدوارم تا چند ماه آینده به سرانجامی برسد و آنها را تحویل ناشر بدهم. اما تجربه به من نشان داده تا کتاب منتشر نشده حرفی از آن نزنم چون در این میان ممکن است هزار و یک اتفاق بیفتد و کتاب درنیاید و آدم سنگ روی یخ شود. دو، سه کار هم در مرحله بازبینی و نمونهخوانی است که امیدوارم به زودی در اختیار خوانندگان محترم قرار گیرد.
تا پیش از این شما ترجمههایی در حوزههای تاریخ و علوم اجتماعی انجام داده بودید. چرا به سراغ ترجمه ادبی رفتید؟
اتفاقا اولین ترجمههای من در حوزه ادبیات بود ولی کتاب نبود، دو مقاله بود. یکی از جورج اورول درباره دیکنز و دیگری از اونامونو درباره دنکیشوت که به گمانم سال 75 یا 76 در مجله کیان چاپ شد. آن موقع کار من تدریس بود؛ درسهایی در حوزه ادبیات انگلیسی و آموزش زبان، زبانشناسی و...، آن دو مقاله را هم از سر تفنن و خودآزمایی ترجمه کردم.
حالا که به آخر مصاحبه رسیدیم، اجازه بدهید حکایتی را برای شما و خوانندگان محترمتان و البته بعضی از همکارانم تعریف کنم. ورود من به عرصه ترجمه اتفاقی بود و آن اتفاق آشنایی من با استلوفسکی وطنیمان بود، یا آشنایی او با من، چون گویا آن دو مقاله را خوانده و پسندیده بود. [استلوفسکی همان ناشری است که در صفحه اول پیشگفتار کتاب نامش آمده. برای اطلاع بیشتر به پیشگفتار مراجعه شود.] بهواسطه دوستی پیشنهاد ملاقات داد. استلوفسکی ما آن موقع جوانکی بود خوش سر و زبان و خوش خط و خال. چند کتاب مهم پیشنهاد داد که یکی، دو سال وقت ما صرف ترجمه آنها شد. در واقع راه را کمی کج کردیم و از بیراهه و سرانجام از برهوت سردرآوردیم. ناشری که زمانی دیدار یا حتی گرفتن عکس یادگاری با نامآوران فرهنگ این مرز و بوم مایه افتخارش بود کارش به جایی رسید که با زبانبازی و ادب تصنعی از بزرگان اهل قلم کتاب چاپ میکرد و دیناری هم حقالترجمه به آنان نمیداد. شکارچی ماهری بود، با مهارت دام میگسترد و گاه شاهماهی و صید فربه و زفت به دامش میافتاد و گاهی هم صید لاغری مثل امثال من. البته عدهای از این بزرگان به قول معروف دستشان به دهنشان میرسید و چندان نیازی به حقالترجمه احساس نمیکردند، عدهای دیگر هم پا به سن گذاشته و سالخورده شده بودند یا کمکم میشدند و حال و حوصله پوشیدن کفش آهنی را نداشتند و اساسا کسر شأن خود میدانستند که دنبال این جوانک بدوند. اما دسته دوم که اکثریت هم همینها بودند بههرحال مترجم حرفهای بودند و از این راه گذران میکردند یا قرار بود گذران کنند. استلوفسکی ما بنا داشت فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد. آدم قابلی بود و به چندین هنر آراسته. در دوی با مانع استاد بود و از هر مانعی میگذشت. به کانونهای قدرت هم راه یافت و بندباز ماهری هم بود. به یک غمزه از ارشاد وام 500میلیونی میگرفت و به یک کرشمه از بانک وام 400میلیونی. کاروبارش هم حسابی سکه شده بود. سکهتر از کار همه ناشران. مثلا اگر ناشران، چه میدانم، 20 درصد سود میبردند، [حالا ناشران به ما خرده نگیرند که سر تو حسابوکتاب آنها کردهایم.] استلوفسکی 35 درصد میبرد. رمز و رازی در کار نبود. اگر میخواهید بدانید برایتان میگویم. خیلی ساده است. تا 15درصد حقالتالیف را خودش میخورد. به قسمت اول شعار پیشاهنگی «همه برای یکی» اعتقادی تمام داشت. توصیه و سفارش میآورد، به قول امروزیها، در حد لالیگا. دیگر با شاه هم فالوده نمیخورد، چه رسد به مترجم. البته فراموش کرده بود یا اصلا باور نداشت که دنیا دار مکافات است و حیوونکی استلوفسکی ما که مثل من دوره میانسالی را میگذراند امروز کارش شده رفت و برگشت سریع میان دادگاههای کیفری و حقوقی. هنوز هم از بعضی کانونهای قدرت نامه و سفارش میآورد. اما چیزی که در او بسیار قابل تحسین است سماجت اوست، هنوز هم سر حرف خودش هست، هنوز هم معتقد است مترجم و مولف میتواند با باد هوا زندگی کند و باید هم بکند. چون انصافا چند تا استلوفسکی در عالم نشر پیدا میشود؟ الان کارش کشیده به جعل مدرک و حسابسازی و سندسازی. اسم شما را پای قرارداد دیگری میگذارد، قرارداد دیگری را به اسم شما جا میزند، طوماری از چکهای پرداختی به شما به دادگاه ارایه میدهد که اصلا وجود خارجی ندارد. چه جراتی دارد! با وجود میانسالی چنان از دست طلبکار (مترجم و مولف) درمیرود که اوسین بولت هم به گرد پایش نمیرسد. اما دیگر حمایت آن کانونهای قدرت و صدتا توصیه و سفارش هم نمیتواند استلوفسکی نازنین ما را از چاهی که خودش کنده و به زودی در ته آن میافتد بیرون بیاورد. باری این حکایت را تعریف کردم تا درس عبرتی باشد برای مترجمان و مولفان تازهکار تا مراقب استلوفسکیهای وطنی باشند. حالا من هم از آن برهوت، به گمانم، بیرون آمدهام و رسیدهام سر خط. یعنی همان جایی که 17،16 سال پیش بودم. چه وعدههایی میداد طفلکی استلوفسکی. یادش بهخیر. اما چرا یادش بهخیر، آن موقع اگر 10سال یکبار هم نمیدیدمش، این روزها هر از چندی، در دادگاه میبینمش. یادش بهخیر، روحش شاد.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید