1393/1/17 ۰۹:۴۲
جان رالز 2002 - 1921 یکی از اصلیترین متفکران فلسفه سیاسی لیبرالیسم است که نظریههایش تحتعنوان «مکتب رالز» شناخته میشود. او در آثارش، قرائتی از لیبرالیسم ارایه میکند که به گفته خودش میتواند محتوای عدالت اجتماعی را دربر گیرد. «نظریهای درباره عدالت» اولین اثر رالز و از منابع کلاسیک فلسفه سیاسی است. اخیرا کتاب «لیبرالیسم سیاسی» او، با ترجمه موسی اکرمی توسط نشر ثالث منتشر شده است.
جان رالز 2002 - 1921 یکی از اصلیترین متفکران فلسفه سیاسی لیبرالیسم است که نظریههایش تحتعنوان «مکتب رالز» شناخته میشود. او در آثارش، قرائتی از لیبرالیسم ارایه میکند که به گفته خودش میتواند محتوای عدالت اجتماعی را دربر گیرد. «نظریهای درباره عدالت» اولین اثر رالز و از منابع کلاسیک فلسفه سیاسی است. اخیرا کتاب «لیبرالیسم سیاسی» او، با ترجمه موسی اکرمی توسط نشر ثالث منتشر شده است. رالز در این کتاب کوشیده است از نگاه جامع فلسفی فاصله گیرد و از نقطهنظر سیاسی و ملموستری به عدالت و ساختار اجتماعی بپردازد، از ایدهالگرایی کتاب «نظریهای درباره عدالت» فاصله بگیرد و با توجه به اقتضائات نو «جامعه»، به تعبیری، زمینیتر به طرح موضوع مورد نظرش بپردازد. به بهانه انتشار ترجمه فارسی این کتاب با موسی اکرمی، مدیر گروه فلسفه علم دانشگاه علوم تحقیقات، گفتوگویی داشتیم درباره رالز و بهویژه «لیبرالیسم سیاسی«اش.
چه ضرورتی برای ترجمه این کتاب احساس میکردید؟
تقریبا میشود گفت رالز یکی از برجستهترین متفکران حوزه فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق در قرن بیستم است. عدهای معتقدند در سنت لیبرالیسم، پس از جان استوارت میل، رالز مهمترین فیلسوف سیاسی است. از طرف دیگر، رالز نه تنها یک فیلسوف سیاسی که نیز فیلسوف اخلاق است. در سنت لیبرالی به خصوص لیبرالیسم کلاسیک، شما چندان نشانی از فلسفه اخلاق و دغدغههای اخلاقی نمیبینید. رالز از همان دوران دانشجویی و بهخصوص در رساله دکترایش، علاقه خویش را به اخلاق نشان داد. در جامعه ما با اینکه سالهاست سخن از لیبرالیسم به میان آمده، اما همچنان ما با سوءبرداشتهایی از لیبرالیسم مواجه هستیم و بهخصوص با دستاوردهای جدیدتر لیبرالیسم، بیگانهایم. هیچکس نمیتواند انکار کند که لیبرالیسم، چه در شکل سنتی و چه در شکل امروزی، یکی از مهمترین اندیشههای سیاسی است که ادعای شکلدهی به ساختار سیاسی جامعه دارد. رالز هم با همین نگرش و با رشدیافتن در این سنت متوجه پارهای از کاستیها، احتمالا تناقضها و شاید هم بنبستها در نظریه کلاسیک لیبرالیسم شده بود. بنابراین با رویآوردن به مکتبهای دیگر فکری تلاش کرد تا لیبرالیسم را از بنبست برهاند و در نتیجه تلاشهای چندینسالهاش که در چندین مقاله و چند کتاب بازتاب یافتند، او را به یکی از تاثیرگذارترین چهرههای لیبرالیسم جدید، چه در سطح آکادمیک و چه در سطح کاربست عمل اندیشهها در حوزههای سیاست، اخلاق و اقتصاد، تبدیل کرد. باعث تاسف بسیار بود که در کشور ما آثار رالز آنچنان که باید و شاید، ترجمه نشده بود. پیش از این کتاب، از او تنها کتابهای «نظریهای درباره عدالت» - و البته با عنوان «نظریه عدالت» - و «عدالت به مثابه انصاف» ترجمه شده بود. نظر به اینکه رالز تا حدی کوشیده است در این کتاب، از «نظریهای درباره عدالت» که به باور همه متخصصان، یکی از برجستهترین آثار سده بیستم است، فراتر رود، ترجمه آن بسیار ضروری بود و خب قرعه فال به نام من افتاد.
جایگاه رالز را در میان متفکران لیبرال چگونه میبینید؟
اگر بپذیریم که سنت لیبرالی با آدام اسمیت و جان لاک آغاز شده و به کسانی چون برلین و هایک رسیده است، جان رالز همانطور که در پاسخ به پرسش پیشین گفتم، کوشیده است با بهرهگیری از دغدغههای اخلاقی و خوانش نسبتا دقیقی از کانت که در فلسفه آنگلوساکسون کمتر سابقه داشته، از سطح کلاسیک لیبرالیسم فراتر رود و اگر دغدغه لیبرالیسم آزادی فردی (فردگرایی) بدون توجه به عدالت و جامعه و دولت بود، رالز بر پیوند تنگاتنگ میان آرمانهای لیبرالی و لزوم تحقق آنها در جامعه توجه کرد؛ امری که موجب شد عدالت و برابری را با آزادی، از یکسو و جامعه و دولت را با فرد، از سویی دیگر، به هم پیوند دهد و این موضوع باوجود انتقادهایی که ممکن است به رالز وارد باشد، دستاورد بسیار بزرگی است.
آیا «لیبرالیسم سیاسی» اولینبار در اندیشه رالز مطرح میشود؟ و در ضمن تلقی خاص رالز از «لیبرالیسم سیاسی» چیست؟
بله. تقریبا میشود گفت باوجود اینکه در ظاهر امر به نظر میآید لیبرالیسم با سیاست پیوند دارد و شاید لیبرالیسم سیاسی چندان دقیق جلوه نکند، رالز از این اصطلاح در چارچوب تلاش جدی خود برای حل مشکلاتی که به نظر میرسد کتاب «نظریه درباره عدالت» با آنها مواجه بوده، بهره گرفته است. لیبرالیسم کاملا حول محور آزادیهای فردی میگردد. آزادی فردی در هر شرایطی مهمترین آرمان لیبرالیسم کلاسیک است. ولی لیبرالیسمی که رالز به آن توجه دارد، لیبرالیسمی است که نمیتواند بر رابطه فرد با جامعه، ساختار سیاسی، حکومت، قانون و شرایط بهینه برای تحقق همان آزادیها چشم ببندد. از طرف دیگر، لیبرالیسم رالز که بر عدالت تاکید ورزیده بود، درکش از آن، تقریبا کلی، فلسفی و حتی تا حدی «مابعدطبیعی» بود. رالز با ابداع لیبرالیسم سیاسی و محتوای ویژهای که برای آن درنظر گرفت، کوشید معنایی سیاسی از عدالت به دست دهد. برداشت سیاسی از عدالت، از نظر رالز، برداشت مناسبی است که میتواند بیشترین تعداد مردمان را با هم همرای کند. انسانها میتوانند با هر برداشتی که در چارچوب نگرشهای به اصطلاح فراگیر خود در حوزههای اخلاق، فلسفه و دین داشته باشند، بر روی برداشتی سیاسی از عدالت به توافق برسند. تعیین مشخصات عدالت در چارچوب لیبرالیسم سیاسی رالز، مهمترین محور این لیبرالیسم سیاسی است.
پس با این اوصاف، بهنظر شما، رالز کوشیده است تا در ادامه نگرش متفکران لیبرالیسم، به طرحی نو برسد. مشخصا فارغ از بحث «عدالت» چه ایرادهای دیگری بر لیبرالیسم کلاسیک وارد بود؟
میدانید که اصولا نگاه سنتی لیبرالیسم درباره فرد و دولت، مبتنی بر نظریه قرارداد اجتماعی است. با بزرگانی مانند لاک، هابز، روسو، مونتسکیو، جان استوارت میل و... آشنا هستیم. بر پایه نظریه قرارداد اجتماعی، انسانها احتمالا در بدو - یا پیش از - شکلگیری جامعه و بهخصوص دولت در «وضع طبیعی» بودهاند. وضع طبیعی، عرصه تجلی آزادیهای بشر در مفهوم ابتدایی آن است. در وضع طبیعی، انسانها آزادند هر کاری انجام دهند و از آنجا که به باور فیلسوفان وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی، مهمترین عامل برای هر موجود، حفظ خود یا به اصطلاح صیانت ذات است، بنابراین در «وضع طبیعی» هر کس میکوشد تا از امکانات موجود، به بهترین وجه و تنها به سود خود، بهرهبرداری کند. در این شرایط ما با شماری از انسانها مواجهیم که هر کس قدرت بیشتر، استعداد طبیعی بیشتر و مکر و فریب بیشتری دارد، به راحتی میتواند امکانات را به سود خود و علیه دیگران به کار برد. این همان شرایطی است که هابز آن را بهعنوان جنگ «همه علیه همه» توصیف کرده است. به نظر میرسد چنین جامعهای - البته اگر بتوان آن را جامعه نامید - نمیتواند تشکل پیدا کرده و خود را حفظ کند. برای اینکه جامعه به گونهای پایدار برسد، ظاهرا همگان به توافقی حداقلی برای محدود شدن آزادیهای یکدیگر به سود یکدیگر میرسند و به تعیین قراردادهایی برای تداوم حیات جمع میپردازند. این قرارداد، اساس آزادی فردی است که باید توسط قدرت سازمان اجتماعی متجلی در نهاد دولت، عهدهدار ثبات جامعه باشد. اگر ما این نگرش را بپذیریم، همانگونه که کانت به درستی گفته است، در این جامعه چندان نشانی از عدالت و اصول اخلاقی نخواهد بود، انسانها صرفا بر اساس منافع شخصی، از پارهای از حقوق و آزادیهای خود میگذرند، ولی هیچ تضمینی نیست که برای مثال آنانکه از قدرت جسمی بیشتر، استعداد طبیعی بیشتر و موقعیت اجتماعی بالاتر، برخوردارند و میتوانند دیگران را به هر شکل و به هر علت، بفریبند، از این توان خود بهره نگیرند و موقعیت خود را به ضرر دیگران ارتقا نبخشند. این نقطهضعف بنیادین نظریه وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی است. همچنین عدهای میتوانند از بیشترین آزادیها برخوردار باشند، آزادیهای دیگران را تا حد ممکن محدود کنند و دستاوردهای گوناگون آنها را به سود خود، به هر شکلی، مصادره کنند. اینجاست که نگاه کانتی به بحث اخلاق به کمک رالز میآید. دغدغههای اخلاقی رالز در برابر احتمال افسارگسیختگی شماری از انسانها بنا بر جواز لیبرالیسم کلاسیک قدعلم میکند. در واقع کانت و رالز پرسیدهاند در برابر این نگرش لیبرالی که عناصر واقعبینانه قابلتوجهی دارد «چه باید کرد؟»؛ پاسخ این «چه باید کرد؟» تضمین حقوق برابر انسانهاست. در تداوم سنت لیبرالیسم کلاسیک با دستاوردهای عظیمی که بهویژه در انقلابهای آمریکا و فرانسه به دست آمد، حقوق بشر به طور جدیتری مطرح شد. قرن بیستم هم بهخصوص پس از جنگ جهانی دوم تثبیت حقوق بشر را در اعلامیه جهانی حقوق بشر، به خود دیده است. حقوق بشری که نقطه آغاز آن، برابری انسانها در آفرینش و در برخورداری از شرایط یکسان است، چگونه میتواند با لیبرالیسم تحقق پیدا کند؟
پس بهنظر شما، رالز کوشیده است لیبرالیسم کلاسیک را به مرحله بالاتری ارتقا دهد؟
دقیقا.
یعنی رالز، آن نظریه قرارداد اجتماعی و وضع طبیعی را قبول ندارد. پس مبنای او چیست؟
اتفاقا سوال بسیار بجایی است. رالز نظریه وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی را نظریهای بسیار قدرتمند میداند، اما اولا در تحقق تاریخی وضع طبیعی و دستیابی انسانها به قرارداد اجتماعی، مطابق آنچه جان لاک و روسو و دیگران گفتهاند، تردید جدی وجود دارد، ثانیا خود رالز هم میگوید اگر ما ناگزیر شدهایم در نظریه قرارداد اجتماعی، وضع طبیعی را بهعنوان یک وضع فرضی بپذیریم، منِ رالز وضعیت دیگری را معرفی میکنم که بسیار تواناتر از وضع طبیعی باشد و دستاوردهایش بسیار تواناتر از دستاوردهای قرارداد اجتماعی. آن وضعیتی که رالز مطرح میکند «وضعیت آغازین» است. در این وضعیت، برخلاف وضع طبیعی، که در آن همه انسانها با تواناییهای خود و آگاهیشان از آن تواناییها، در برابر هم قرار میگیرند، همه تواناییشان و هرگونه اطلاعاتی درباره خود را به فراموشی میسپرند و همه در یک وضعیت کاملا برابر قرار میگیرند. آنچه در این شرایط مهم است دستیابی به شروطی است که این شروط، همکاری اجتماعی انسانها را از نسلی به نسل دیگر، برای تحقق خواستههای مشترک همگانی، تضمین کند. اگر نظریه قرارداد اجتماعی، در پی دولتی بود که مانع دریدن انسانها توسط همدیگر شود، «وضعیت آغازین» به دنبال دستیابی به شرایط تحقق عدالت است. رالز زیربنای دستیابی به این شرایط را برخورداری انسانها از عقل و انصاف میداند. همه انسانها، به جز کسانی که به لحاظ فیزیولوژیک دچار مشکل مغزی هستند، عاقل و منصف هستند و آمادهاند تا درباره خود و دیگران در شرایطی که مطمئن باشند دیگران مانند آنها میاندیشند و مانند آنها عمل میکنند، به توافق برسند. در این شرایط، اصول منصفانه همکاری اجتماعی در یک جامعه مبتنی بر عدالت پدید میآید که آن جامعه را در هر مقطع زمانی، جامعه بسامان (Well - orded) مینامد.
بالاخره عدالتی که به گفته رالز قرار است مبنای این جامعه بسامان باشد، چیست؟
این عدالت دارای دو اصل است؛ که بهعنوان «دو اصل عدالت» مشهور هستند. یکی از این اصول، «اصل آزادی» و دیگری «اصل تفاوت» نامیده میشود. اصل آزادی در واقع به صورت زیر بیان میشود: هر شخص باید این حق را داشته باشد که از وسیعترین آزادیها که رالز به آنها آزادیهای پایه (اساسی) میگوید و برای همه انسانها یکسان است، برخوردار باشد. در غیراین صورت، این گستردهترین آزادیهای اساسی باید با مجموعه مشابهی از همین گستردهترین آزادیهای اساسی، برای همه انسانهای دیگر توافق داشته باشد که این موضوع در واقع مبتنی بر اصل برابری است. من همانقدر حق برخورداری از آزادیهای اساسی را دارم که دیگران. اما اصل دوم که نام آن اصل تفاوت است، به ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه بازمیگردد که خود دارای دو بخش است. مطابق این اصل، نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باید در جامعه به طوری ساماندهی شوند که: 1- بتوان بهگونهای معقول، انتظار داشت که این نابرابریها به سود همه افراد جامعهاند. 2- باید این نابرابریها، مختص به آن مشاغل و مقامهایی باشند که هر کس بتواند آزادانه به آنها دست پیدا کند. بعدتر رالز، در این اصل دوم، تغییری ایجاد کرد که شاید جالبتر باشد. نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی باید به گونهای سامان پیدا کند که در قسمت اول، بیشترین سود را برای محرومترین افراد جامعه داشته باشد و در قسمت دوم، مختص به مقامها و مشاغلی باشد که دستیابی به آنها برای هر کس در شرایط برابری منصفانه، فرصتی آزاد فراهم آورد.
تفاوت این دو روایت از «دو اصل عدالت» در چیست؟
همانگونه که گفتم، در اینجا از یکطرف بیشترین سود را برای کمبهرهترین افراد جامعه میخواهد و از طرف دیگر، قصد دارد شرایط برابری منصفانه فرصت را برای همگان فراهم کند؛ یعنی نابرابریها فقط مختص آن مقاماتی هستند که تعلق به گروه خاصی ندارند، بلکه برای همه افراد جامعه، با برخورداری از شرایط برابری منصفانه، میتواند فرصت آزادانه مهیا شود و این تغییر بسیار مهم است. بیشترین سود برای کمبهرهترین افراد، همان موضوعی است که در نظریه بازیها، به اصل «بیشکمینه» (Maximin) مشهور است.
اینطور که شما میگویید رالز دارد از اندیشههای اقتصادی لیبرالی دور میشود و نوعی از سوسیالیسم را مطرح میکند...
بله. دقیقا همینگونه است. رالز در برابر همه کسانی که بهعنوان اندیشهورزان لیبرال بر آزادی بیش از حد هر فرد توجه داشتهاند و دغدغهشان تنها نفی موانع آن آزادیها بوده است در چارچوب تاکید بر تضمین تحقق واقعی آن آزادیها به اصولی از عدالت میرسد که او را اگر نگوییم به سوسیالیستهای اروپایی نزدیک میکند، به نظریهپرداز و سخنگوی دموکراتهای چپ اروپایی نزدیک میکند. برای نمونه اقدامات اوباما را در بحث بیمه همه افراد جامعه و مسایلی از این دست، نمیتوان در قالب لیبرالیسم کلاسیک گنجاند، ولی نگرش رالز به اندیشههایی مانند اندیشههای اوباما و حتی اندیشههایی رادیکالتر از اندیشه او، میدان بسیاری میدهد و نظام اجتماعی خاصی، کمابیش شبیه آنچه در کشورهای اسکاندیناوی، یعنی سوئد، نروژ، دانمارک و فنلاند میبینیم را مطرح میکند.
و بهعنوان سوال آخر؛ فکر میکنید اندیشههای رالز در فضای گفتمان سیاسی کشورمان تا چه حد سودمند باشند؟
میدانید که رالز در بحث عدالت در جامعه، دو دغدغه بسیار مهم دارد:
1- مشروعیت 2- پایداری. نهادهای سیاسی در هر جامعهای، بایستی از یکطرف مشروعیت لازم را داشته باشند و از طرف دیگر، به ثبات جامعه کمک کنند. اندیشههای رالز، تلاشی جدی است که صرفنظر از اینکه انسانها یا شهروندان در درون جامعه، از چه ایدئولوژی، نگرش فلسفی یا باور دینی، برخوردار باشند، بر پایه اصولی، به توافق میرسند و میپذیرند که آن اصول را به کار بندند، به شرط آنکه دیگران نیز آن اصول را بپذیرند و به آن عمل کنند. عرصه توافق همگانی، از نظر رالز، عرصه طرح آموزههای فراگیر در حوزه اخلاق و فلسفه و دین نیست. رالز به تکثرگرایی معقول باور دارد. میپذیرد که در جامعه، آموزههای معقول فراگیر در حوزههای اخلاق و فلسفه و دین مطرح شوند و برای گسترش خود از هر ابزار مشروعی بهره گیرند. اما نظر به اینکه آموزههای فراگیر در مبانی و دعاوی خود، میتوانند چالشبرانگیز باشند، در جایی که سخن بر سر مبانی اولیه پایداری جامعه و تضمین تحقق آزادیهای پایه، برخورداری از حقوق پایه و برابری همگان در چارچوب شرایط برابری منصفانه فرصت است، نباید آموزههای فراگیر اجازه دخالت پیدا کنند. به نظر میرسد، «دو اصل عدالت» رالز از قابلیت فوقالعادهای برای دستیابی همگانی به آنچه خود او، شروط منصفانه همکاری اجتماعی در طی نسلها در جامعه بسامان میداند، برخوردار است.
منبع: روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید