در دوران مدرن همواره شنیدهایم که میگویند «مشاهده» منشأ و ابزار عمدۀ دانش است. دانش فرایندی توصیف میشود که با مشاهده آغاز و به جمعآوری مشاهدات، طبقهبندی و در انتها نتیجهگیری و استخراج قوانین و قواعد کلی و پایدار منتهی میشود؛ از این منظر، همواره تأکید شده که دانشی که از طریق فرایندهای علمی به دست میآید، دانشی اثباتشده و متقن است، چراکه نظریههای علمی به شیوهای دقیق از یافتههای تجربی که با مشاهده و آزمایش به دست آمدهاند اخذ میشوند.
این نوشتار به بررسى این معمّاى رایج در علوم انسانى و اجتماعى مى پردازد که آیا ابن خلدون در مقام تبیین گرى پدیده هاى کانونى دانش خود، پوزیتیویست است یا تاریخ گرا؟ در این راستا، ابتدا در قالب چارچوب مفهومى به بیان مشخّصه هاى عمومى پوزیتیویسم و تاریخ گرایى پرداخته مى شود. بعد با اتّخاذ روش شناسى «مطالعات اَسنادى» با استناد به آثار و زندگى نامه ابن خلدون و خوانش هاى ابن خلدون شناسان به بررسى بخش هایى از آثار وى که با هرکدام از مشخّصه هاى تبیین هاى پوزیتیویسم و تاریخ گرایى موافق مى افتند، پرداخته مى شود. در نهایت در خصوص موضع ابن خلدون در مقام تبیین گرى پدیده هاى انسانى و اجتماعى داورى مى شود.
این مقاله تلاشی در جهت کمک به بحثهای جاری دربارۀ آیندۀ علوم اجتماعی است؛ در اینجا چند هدف را دنبال میکنیم: تا آنجا که ممکن است، میکوشیم چشمانداز فلسفۀ علم اجتماع را به فعالیتهای علمای اجتماعی نزدیک سازیم؛ به مرور برخی ابداعات و نوآوریهای بسیار مورد توجه جاری در اجتماع پژوهشی علم اجتماع آمریکا و تعیین و شناسایی برخی از خطوط برجستهای که ممکن است پارادایم علم اجتماع «پساپوزیتیویستی» را راهنمایی کند، میپردازیم.
آگوست کنت، بنیانگذار پوزیتیویسم است؛ جنبشی فلسفی و سیاسی که نفوذ بسیار گستردهای در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی داشته است. بنا بر معرفی دانشنامه انگلیسی استنفورد، آگوست کنت در طول قرن بیستم، زمانی که دنیا تحتالشعاع نئوپوزیتیویسم قرار داشت، در نوعی فراموشی کامل غرق شد. تصمیم کنت به توسعه پیدرپی فلسفه ریاضی، فلسفه فیزیک، فلسفه شیمی و فلسفه بیولوژی، او را به عنوان اولین فیلسوف علم در معنای مدرن آن شناساند. توجه اعظم کنت به بعد اجتماعی علوم در بسیاری از جهات در دیدگاههای فعلی از آنها تاثیرگذار بوده است.
بنابراین «چرخش استعاری» آن چنان که توسط وایت و انکراسمیت صورتبندی شده است، به عنوان یک فلسفهی تاریخ نامناسب است و تحلیلهایی بهتر و متناسبتر با عمل تاریخ میباید جای آن را بگیرند. چنین تحلیلهایی باید وجوه استعاری و نظری را هم در پژوهش و هم در روایت به رسمیت بشناسند و از مفهومی از استعاره بهره گیرند که صادق یا کاذب بودنِ گزارههای استعاری را تعیین کند.
کارل مارکس در جملهای مشهور بر آن است که دیالکتیک هگل را که بر روی سرش ایستاده بود، در فلسفهی خود و انگلس وارونه کرده و بر پاهایش استوار کرده است. در اینجا مارکس علاوه بر آن که بر خطای هگل در ایدهالیستی بودنِ فلسفهاش تأکید میکند، به نحو تلویحی بر بنیان و روش مشترک اندیشهی خود و هگل نیز صحه میگذارد. در ماتریالیسم تاریخیِ مارکس نقش دیالکتیک هگلی کاملأ واضح است اما در بحث حاضر مسئله پیچیدهتر است. هایدن وایت و فرانک انکراسمیت، اندیشمندانی پستمدرن در حوزهی فلسفهی انتقادی تاریخ، فلسفهی خود تحت عنوان «روایتگراییِ استعاری» را درست در نقد مفروضات پوزیتیویستی و بیاعتبار ساختن آرمان تجربیگرایانهی مورخان سنّتی عرضه داشتهاند.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید