رئوف عاشوری/ «حسین منزوی»؛ كمتر كسی را میتوان سراغ داشت كه غزل معاصر را ورق زده باشد و این نام را به جا نیاورد، حتی اگر روزگار آنطور كه باید قدر شاعریاش را ندانسته باشد و در محاق نگه داشته باشدش. باری، حكایت از همان وقتی شروع میشود كه غزل میرود قافیه را به انقلاب نیما ببازد و به مثابه تكهیی از تحجر، به زبالهدانی تاریخ بپیوندد. از قضا چنین نمیشود و همهچیز دست به دست هم میدهد تا اتفاق دیگری بیفتد، اتفاقی كه اتفاقا قبل از همه متوجه خود نیماست. غزل به نیمای پدر تكیه میكند و جانش را به در میبرد، بی آنكه بداند بعدها چه سرنوشتی در انتظارش نشسته است! اما، یكی از آن پسرانی كه سهیم نجات غزل بود و شاید بیشترین سهم را هم بشود به نام او زد حسین منزوی نام داشت. شاعری جوان و شهرستانی با قدرت شگفت چینش واژگان در وزنهای جویباری و زبانی تراشخورده كه توانسته بود در سال 1347 و با 22 سال سن غزل معروف شماره چهارش را با مطلع «لبت صریحترین آیه شكوفایی است/ و چشمهایت، شعر سیاه گویایی است» در مجله فردوسی منتشر كند و غوغایی در غزل به راه بیندازد كه بعدها تحت عنوان جریان «غزل نو» شناخته شد. منزوی در اول مهر 1325 در زنجان متولد شد و در شانزدهم اردیبهشت 1383بر اثر بیماری ریه در تهران درگذشت. از مجموعه شعرهای او میتوان به «حنجره زخمی تغزل»، «از كهربا و كافور» و «از شوكران و شكر» اشاره كرد. به بهانه زادروز او گفتوگویی ترتیب دادم با دو تن از نزدیكان منزوی كه با شعر و شخص او زیستهاند، «محمدعلی بهمنی» دوست دیرین و غزلسرای معاصر و همچنین «غلامرضا طریقی» دیگر غزلسرای معاصر كه از دوران كودكی محضر منزوی را درك كرده است. شرح گفتوگو را با هم میخوانیم.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید