شاید بندرت کسی این بخت نیک را داشته باشد که در «زنده بودنِ» خود ، جاودانگی اش را درشعر معاصر ایران ، آن هم درشعر شاعری چون شاملو به چشم خویشتن ببیند. پوری سلطانی این «بخت» را داشت . تصورمی کنم بسیاری چون من پیش آنکه بدانند ، کتابداری عاشق به نام پوری سلطانی در کتابخانۀ ملی است ، یا از نزدیک درجایی او را دیده یا به توفیق هم سخنی اش نائل آمده باشند در «شعر» شاملو اول بار او را شناخته اند. پوری سلطانی در طی زندگانی هشتاد و چند سالۀ خود ، بیش از شصت سال آن را در کانون توجه و در معرض احترام بسیار عمیقِ قلبی شماری از اهل فرهنگ و بزرگان عرصۀ کتابداری ایران یا محبوب بی جانشین درنزد اجلۀ تجربه دیدگان استخواندار سیاست پیشۀ عضو حزب تودۀ ایران بود . گره خوردگی نام «پوری » و « کیوان» در سخن ها و نوشته های سیاسی و ادبی شصت سال اخیر آنچنان درهم تنیده شده ، که برزبان راندن ودرسطر نشاندن یکی از آن ، ناخودآگاه تداعی گرآن دیگری بوده است . گویی این «دونام همیاد آورانه» در تاریخ مبارزات سیاسی چپ ، برمجموعۀ عاشقانِ نمادینِ ناکام ماندۀ عشق دراین سرزمین (از فرهاد و شیرین گرفته تا لیلی ومجنون و....) دو عاشقی دیگر هم افزوده است .
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید