رضا دوست نقاش کنارنشستهای است. این را میشود از زندگیاش دانست، چیزهایی که نقاشی کرده است هم گوشهای نشستهاند یا بهتر است بگویم گوشهای افتادهاند. میگوید: غربت فرصتی شد تا خودم را در دل غرب در زیرزمینی محبوس کنم. صورت استخوانی، لهجه اصفهانی و دستان تکیدهاش و اینکه درباره هیچ چیز اظهار نظر نمیکند، مصاحبهاش را بیشتر شبیه بازجویی کرد تا مکالمه، مقطع و تکهتکه حرفزدنش مرا یاد مصاحبه سالها قبل با نیکزاد نجومی انداخت، از بسیاری جهات نقاشان مهاجر شبیه هم هستند؛ آنها به جز دستوپنجه نرمکردن با نقاشی باید با دیو غربت نیز بجنگند. از او میپرسم چرا اینقدر کناره نشسته و خجالتی است؟
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید