هگل و نیچه از منظر اصلی فرهنگ فلسفی، هردو نماینده برتر فلسفه قرن نوزدهم هستند. از سوی دیگر در سنت قارهای، هگل و نیچه را از حیث التزامات اصیل فلسفیشان، سبکشان و حتی در نسبت با تجربههایی که داشتهاند، در مقابل هم قرار میدهند. درواقع هگل و نیچه دو بنیانگذار فلسفه قاریاند و میتوان به خاطر میراث ماندگارشان، فیلسوفان قارهای قرن نوزدهم را کم و بیش به هگلیها و نیچهایها دستهبندی کرد.
زیباشناسی از منظر افلاطون، کانت و هگل روح عنصر ضروری در زیبایی آثار هنری نویسنده : زهرا سلیمانیاقدم خبرنگار گروه اندیشه تعداد بازدید : 5 با دیدن سه جلدی «زیباشناسی هگل»، «زیباشناسی افلاطون» و «زیباشناسی کانت» ذیل عنوان یک مترجم «عبدالله سالاروند» این سوال به ذهن میرسد که چرا باید همزمان از یک مترجم سه اثر منتشر شود. اما با دقت بیشتر و بررسی این سه اثر درخواهیم یافت، مترجم که فارغالتحصیل فلسفه هنر در مقطع دکتری است به قصد شناخت زیباشناسی سراغ آموزهها، گفتهها و آثار سه فیلسوف بزرگ، افلاطون، کانت و هگل درباره زیباشناسی رفته است و از بین شارحان این سه فیلسوف به دنبال افرادی میرود که آنها هم به نوعی دغدغه زیباشناسی و فلسفه هنر را داشتهاند. مترجم درواقع سه وجه زیباشناسی را در قالب ترجمه سه اثر بررسی کرده است؛ پرسش از زیبایی را در دیالوگهای افلاطونی، هنر، اسطوره و جامعه را در دیالکتیک هگل و مفهومها و مساله اصلی زیباشناسی را در نقد سوم کانت. در ادامه مفاهیم سهگانه زیبایی را در فلسفه سه فیلسوف بزرگ بررسی میکنیم. پرسش از زیبایی شروع بحث از زیبایی در تاریخ اندیشه با افلاطون و پرسشهایش درباره زیبایی آغاز میشود. درواقع چارچوب مباحث مربوط به زیباشناسی توسط افلاطون بنا نهاده شده است. برای فهم مساله زیبایی ابتدا باید سراغ مقدمات بحث رفت. مقدمات بحث زیبایی نیز در اندیشه افلاطون شکل میگیرد. افلاطون معتقد است که نمیتوان به قدر بسنده به پرسش از زیبایی پرداخت؛ مگر در چارچوبی که شامل موضوعات دیگر نیز میشود. افلاطون در رسالههایش در سه گفتوگوی مختلف به موضوعاتی اشاره میکند تا در جوار آنها به مساله زیبایی بپردازد. او در سه رساله هیپیاس بزرگ، مهمانی و فائدروس به سه شیوه مختلف درباره زیبایی گفتوگو میکند. گرچه افلاطون در گفتوگوهای دیگر هم به انحای مختلف به مساله زیبایی میپردازد؛ اما در این سه رساله محور اصلی زیبایی است. کانون این گفتوگوها اندیشیدن درباره زیبایی است. سقراط در «هیپیاس بزرگ» میکوشد در گفتوگو با هیپیاس که سوفیست است، به تعریفی تردیدناپذیر از زیبایی برسد و این کوششی است که نافرجام میماند. او در این گفتوگو نشان میدهد زیبایی را نمیتوان بریده از هر زمینهای و به طور مجزا به بحث گذاشت. در رساله «مهمانی» در واقع دلیلهای خوبی ارائه میشود که چرا زیبایی علیالاصول تعریفناپذیر است. در نهایت موضوع زیبایی در رساله «فائدروس» شامل تجربه حضوری زیبایی؛ یعنی زیبایی معشوق و اثر آن بر عاشق است. مفهوم و مسالههای اصلی زیباشناسی سه دوست را فرض کنید که غروب آفتاب در افق دریا را به نظاره نشستهاند. اکنون فرض کنید یکی از آنها تماشای موضوع پیشرو را خوشایند مییابد و آن موضوع را زیبا میخواند، درحالی که دیگری احساس ویژهای ندارد و همین بیاحساسی را بازگو میکند و نفر سوم غروب آفتاب را زشت میداند. باتوجه به این موقعیت، آیا ممکن است هر سه آنها از ذوق برخوردار باشند؟ آیا گفته هر سه میتواند موجه باشد؟ آیا ممکن است هر سه داوریهای ذوقی «درستی» («درست»، به معنای خاصی) داشته باشند؟ یا چنین است که حداکثر یکی از آنها برحق است و آن دو دیگر برخطا؟ آیا میتوان فهمید چه کسی برحق است و کدام یک بر خطا؛ آن هم مثلا از طریق تحلیل موضوع تماشا یا از طریق درگیر کردن آن سه دوست در گونهای بحث و گفت وگو؟ بنابر اندیشه کانت، میتوان گفت زیبایی نه در موضوع تماشا یافت میشود و نه در چشم تماشاگر. برخلاف آنچه فرض میکنند، زیبایی فقط یک رابطه میان تماشاگر و موضوع تماشا هم نیست، بلکه ریشههای زیبایی در فعل تامل نهفته است که آن رابطه را در خود میگنجاند. داوری ذوقی، آنچنان که کانت آن را بسط میدهد، یک داوری درهم پیچیده و تاملی درباره رابطه با ابژه است. به این ترتیب کانت میتواند هم از سوژه داوری کننده و هم از ابژه داوری شونده فاصله بگیرد و بدین وسیله هر دو را لحاظ کند و تعادلی را در میان آن دو چشمانداز افراطی بیابد. علاوهبر این، کانت استدلال میکند آنچه از سوی ابژه اجازه ایفای نقش در داوری ذوقی مییابد فقط «فرم» ابژه است، یعنی ساختار زمانی-مکانی آن. ولی این ساختارهای عینی به تنهایی، یعنی بدون سوژه داوریکننده، هرگز کافی نیستند تا تعیین کنیم آیا فلان ابژه زیباست یا نیست. هنر، اسطوره و جامعه فریدریش هگل زیبایی هنری را برتر از زیبایی طبیعی میداند؛ چون او این دست زیبایی را آفریده روح میداند. او معتقد است که هنر نباید تقلید از طبیعت باشد؛ چون تقلید از طبیعت باعث میشود هنر را سطح طبیعت صرف ماندگار کند، در حالی که هگل هنری را ارج مینهد که محتوایی روحی و معنوی داشته باشد. به زعم هگل، زیبایی هنر از آنجایی است که همان اندازه که از محتوای هنر ریشه میگیرد، از شیوه آفرینش هم ریشه میگیرد؛ چون زیبایی باید آفریده اندیشه و کنش انسانی باشد. بنابراین چون هگل هنر و اثر هنری را آفریده اندیشه انسانی میداند روح را هم عنصر ضروری در اثر هنری دانسته است و حتی میگوید محتوای اثر هنری چیزی جز روح نیست. درواقع دغدغه اولیه هگل در فلسفه هنر عبارت از تعیین نقش و دلالت صور زیباشناختی آگاهی در دورههای مختلف تاریخی بوده است. هگل دغدغه فهم هنر را همچون پدیدهای تاریخی دارد. درسگفتارهای زیباشناسی هگل به مسائل مهمی درباره گذار از هنر به دین در نظریه روح مطلق اشاراتی دارند. همچنین هگل نظریه «پایان اسطورهشناسی» را بسط داده که با اندیشههای او درباره بسط هنر رمانتیک گره خورده است. با دیدن سه جلدی «زیباشناسی هگل»، «زیباشناسی افلاطون» و «زیباشناسی کانت» ذیل عنوان یک مترجم «عبدالله سالاروند» این سوال به ذهن میرسد که چرا باید همزمان از یک مترجم سه اثر منتشر شود. اما با دقت بیشتر و بررسی این سه اثر درخواهیم یافت، مترجم که فارغالتحصیل فلسفه هنر در مقطع دکتری است به قصد شناخت زیباشناسی سراغ آموزهها، گفتهها و آثار سه فیلسوف بزرگ، افلاطون، کانت و هگل درباره زیباشناسی رفته است و از بین شارحان این سه فیلسوف به دنبال افرادی میرود که آنها هم به نوعی دغدغه زیباشناسی و فلسفه هنر را داشتهاند.
هستى یکى از زیربنایى ترین مفاهیم فلسفه هگل است که نقطه شروع منطق او نیز شمرده مى شود. در این مجال، به بررسى مقوله هستى در منظومه فکرى هگل مى پردازیم.
انتشارات لاهیتا بهتازگی کتاب «شناخت هگلگرایی» نوشته رابرت سینربرینک را با ترجمه مهدی بهرامی منتشر کرده است. این کتاب که با ویراستاری محمدمهدی اردبیلی منتشر شده، «ماجراهای هگلگرایی»، «هگلگرایی آلمانی» و «هگلگرایی فرانسوی» را به عنوان بخشهای سهگانه خود میبیند.
کیرکگور را ضدهگلیترین فیلسوف قرن نوزدهم و «مفهوم آیرونی» را هگلیترین کتاب او میدانند. چگونه متفکری که همواره به ضدیت با هگل شهره است در نخستین اثرش تا این حد متأثر از هگل است؟ خود او در یادداشتهایش درباره این کتاب میگوید: «تا چه مایه احمق و هگلزده بودم». نسبت کیرکگور با هگل، چه در این کتاب و چه در کل حیات فکریاش، موضوع گفتوگو با صالح نجفی مترجم «مفهوم آیرونی» است. کتاب روایت سه سقراط است: سقراط کسنوفون، سقراط افلاطون و سقراط آریستوفانس. کیرکگور دراینمیان علیالقاعده باید سقراط حقیقی را سقراط افلاطون بداند.
«در وادیِ فلسفههای بزرگ شاید هگل تنها کسی است که آدمی اغلب به معنای واقعیِ کلمه نمیداند و نمیتواند موجز تصمیم بگیرد که [نزد او] سخن حقیقتا بر سرِ چیست…» (Adorno 1974: 84). این جملهی تأمّل برانگیزِ آدورنو، ای بسا حرفِ دلِ کسانِ بسیاری باشد که با وجودِ تلاشِ فراوان برای راه یافتن به فلسفهی هگل از رهگذرِ آثارِ او، گهگاه به گونهای استیصال رسیدهاند. در بابِ دشواریِ آثارِ هگل بسیار گفتهاند و شنیدهایم. لیکن کمتر به این موضوع پرداخته شده است که این دشواری و نمودهای آن – خاصّه برای خوانندهی فارسیزبان – دقیقاً در کجاست و چه چیزیست که خواندنِ این آثار را اینچنین دشوار میکند.
تاکنون از جایگاه ایران در فلسفه تاریخ هگل و نقشی که هگل برای ایران در نخستین دقایق تاریخ بشری یا نخستین دقیقه ظهور آگاهی قایل میشود، سخن بسیار گفته شده است. اما مساله مهم، درک نسبتی است که هگل میان ایران و اروپا، یا به طور کلی میان شرق و غرب برقرار میسازد. هگل ایران را در ابتدای مسیر تکوین روح و به تعبیری، پیشدرآمدی بر تمدن غرب معرفی میکند. آیا بدین وسیله میتوان ادعا کرد که تمدن غرب و شرق ماهیتاً یکیاند و یکی از دل دیگری برآمده است، یا برعکس، آیا میتوان به این بهانه نشان داد که از منظر هگل، روح دیگر از جهان شرقی رخت بربسته ولذا جهان امروز، بازنمایی کننده همان دوگانه کهن یونانی (اروپایی) متمدن/ غیر یونانی (غیراروپایی) بربر است؟ آیا در این میان میتوان سخن از نوعی راه سوم گفت؟
نام هگل با رویدادهای معاصر ایران، در حوزههای مختلف سیاسی، فلسفی، اجتماعی، مذهبی و حتی اقتصادی پیوند خورده است. صرف نظر از گزارش دوبینو از نجوای نام هگل در محافل ایرانی در 150 سال پیش و حتی صرف نظر از فصلی که در سیر حکمت در اروپای فروغی به هگل اختصاص یافته است، نام هگل به طور جدی از دهههای 30 و 40 شمسی و عمدتاً توسط جریانات و گرایشات مارکسیستی بر سر زبانها افتاد که هگل را به مقدمهای برای فهم ماتریالیسم دیالکتیک تقلیل میدادند. از آن زمان تاکنون نام هگل در جامعه ما با فراز و فرودهای بسیاری مواجه شده است.
زمانی که سخن از نسبت «ما» با «هگل» به میان میآید، میتوان از مشترکات و تبادلات متافیزیکی میان اندیشه «ما» و ایدهآلیسم مطلق هگلی سخن گفت. اما اگر بیشتر بر سطح انضمامی-تاریخی بحث تاکید داشته باشیم، میتوان با در نظر گرفتن هگل به عنوان نماد مدرنیته غربی، نسبت ما با هگل را از رهگذر مواجهه تاریخی ما با مدرنیته مورد واکاوی قرار داد. این مواجهه در چند مقطع و در سطوح مختلف قابل ترسیم و تحلیل است.
مباحث و نقلقولهای زیادی وجود دارند که تا حد زیادی از تصویر یک هگل راستگرا، دولتمحور و حامی استبداد و سلطنت دفاع میکند. این همان قرائتی است که بسیاری از مفسران (از هگلیان جوان (چپ) در مقام منتقد تا هگلیان پیر (راست) در مقام مدافع) از فلسفه سیاسی وی داشتهاند. اما حال پرسش اصلی این است که آیا میتوان از هگل در برابر این انتقادات دفاع کرد و تا چه میزان؟
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید