1392/11/19 ۰۹:۱۸
آسيبهاي اجتماعي موضوعي است جامعه شناختي که انگشت اتهام را به سمت رفتارها و هنجارهاي مردم نشانه رفته. رفتارهايي که ديگر سالهاست از مدار هنجارهاي عرفي و شرعي جامعه ايران خارج شده و تبديل به يکي از چالشبرانگيزترين موضوعات کشوري شده است. رفتارهايي که در مسير گذار سنت به مدرنيته با تضادهاي بسياري روبه رو بوده است. طلاق، افزايش سن ازدواج، نگراني سران حکومت از کاهش جمعيت و پير شدن جمعيت، بيکاري، اعتياد، عدم رعايت به حقوق يکديگر، جرم و جنايت، تجاوز به عنف و خيلي چيزهاي ديگر که نگراني بسياري از جامعهشناسان را در باب فروپاشي جامعه سبب شده است. در ذيل چرايي آسيبهاي اجتماعي در ايران و اينکه آيا راه گريزي براي آن وجود دارد را از زبان دکتر سعيد معيدفر، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران ميخوانيم.
بهروز مهديزاده: آسيبهاي اجتماعي موضوعي است جامعه شناختي که انگشت اتهام را به سمت رفتارها و هنجارهاي مردم نشانه رفته. رفتارهايي که ديگر سالهاست از مدار هنجارهاي عرفي و شرعي جامعه ايران خارج شده و تبديل به يکي از چالشبرانگيزترين موضوعات کشوري شده است. رفتارهايي که در مسير گذار سنت به مدرنيته با تضادهاي بسياري روبه رو بوده است. طلاق، افزايش سن ازدواج، نگراني سران حکومت از کاهش جمعيت و پير شدن جمعيت، بيکاري، اعتياد، عدم رعايت به حقوق يکديگر، جرم و جنايت، تجاوز به عنف و خيلي چيزهاي ديگر که نگراني بسياري از جامعهشناسان را در باب فروپاشي جامعه سبب شده است. در ذيل چرايي آسيبهاي اجتماعي در ايران و اينکه آيا راه گريزي براي آن وجود دارد را از زبان دکتر سعيد معيدفر، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران ميخوانيم.
سوال اول من يک پرسش کلي است در مورد آسيبهاي اجتماعي در ايران. به نظر شما آيا آن طور که گفته ميشود وضعيت آسيبهاي اجتماعي يا ناهنجاريهاي اجتماعي در ايران نگران کننده و بحراني است؟
متاسفانه ما الان چند تا مشکل داريم که باهم گره خورده و باعث شده که تصوير روشني در مورد آسيبها نتوانيم داشته باشيم. اولين مشکل در تعريف آسيبهاست. به عنوان مثال الان يک عده که جزو مسوولان در جامعه هستند، مثلا آسيب را ميزان طلاق ميدانند يا آسيب را در کمبود جمعيت يا در مساله کمحجابي ميبينند. به عبارتي با يک رويکرد ايدئولوژيک يا يک رويکرد ارزشي آسيبها را تعريف ميکنند. مثلا ممکن است از نظر اين افراد رابطه دختر و پسر در دانشگاه آسيب باشد به همين دليل است که ميگويند بايد تفکيک جنسيتي صورت بگيرد. يا در ارتباط با جمعيت ميگويند جمعيت بايد افزايش پيدا کند و کاهش جمعيت را آسيب ميبيند ولي در مقابل عده ديگري هستند که آسيبها را اين طور نميبينند. بلکه آنها در رابطه با آسيبها سعي ميکنند نگاهي به واقعيتهاي جامعه و تحولات ارزشي در درون اين جامعه داشته باشند. براي اينها آسيبها در فاصله بين واقعيتهاي موجود و در چارچوب معيارهاي علمي تعريف ميشود. الان ما دوتا رويکرد داريم که اين رويکردها در تعريف آسيبها باعث شده که يک خلطي پيش بيايد و چيزهايي که ممکن است در اين ديدگاه آسيب تلقي شود در ديدگاه مقابل آسيب تلقي نشود و بالعکس چيزهايي که اين طرف آسيب است طرف ديگر آسيب نباشد. بنابراين يک مشکل ما در مواجهه با آسيبها رويکرد ما در مورد آسيبهاي اجتماعي است که آيا رويکرد ما يک رويکرد ارزشي يا ايدئولوژيک است يا يک رويکرد واقع بينانه، علمي و مبتني بر ارزشهاي روي زمين يا ارزشهاي خود مردم است. مشکل ديگر ما که متاسفانه باعث ميشود ما يک تصوير روشني از آسيبها نداشته باشيم مساله آمار و اطلاعات و دادهها ست. امروز متاسفانه ما امکان دسترسي به آمار و اطلاعات در زمينههاي مختلف را نداريم و در اين هشت سال گذشته به شدت در اين زمينه کاهلي شد. يعني ما بايد تلاش ميکرديم که يک پايش اطلاعات و تحليلها و پژوهشهاي مختلفي را در ارتباط با آسيبها صورت ميداديم. خب اين کار صورت نگرفت. حتي مثلا در دو سال گذشته انجمن جامعهشناسي تلاش فراواني کرد تا همايشي را تحت عنوان آسيبهاي اجتماعي با فراخواني همه انديشمندان اين حوزه برگزار کند که نگذاشتند اين اتفاق بيفتد. در دو نوبت آن را کنسل کردند. خب ما نه آمار داريم، حاضر هم نيستيم در وضعيت بررسي آسيبها فراخوان برگزار کنيم و از طرفي ديگر اختلاف رويکرد هم که داريم، بنابراين عملا در اين وضعيت آشفته ما هيچ چيزي نميتوانيم بگوييم جز اينکه در کنارخودمان همين طور مشکلات را تلنبار شده ببينيم. مثلا فرض کنيد من هر روز در مسيرم از خانه تا اتوبوس و حتي داخل اتوبوس آسيبهاي مختلفي را ميبينم، به عنوان مثال کارتنخوابهايي که در زمستان در گوشه و کنار شهر دارند پلاستيک ميسوزانند، معتاداني که دائم بر سر چهارراهها از مردم درخواست کمک ميکنند. به هرحال اين موارد احساسات مردم را تحت تاثير قرار ميدهند. بنابراين به اين شکل ما ميتوانيم يک تصويري از آسيبها داشته باشيم ولي همانطور که گفتم ما يک پايش دقيق علمي و يک ارزيابي صحيحي از آنها نه داشتيم و نه فرصت گردآوري انديشمندان در اين حوزه را فراهم کرديم. ببينيد من اگربه شما بگويم که وضعيت آسيبها نگران کننده است چه فايدهيي دارد. براي اينکه وقتي اين صحبت من تعيين کننده و تاثيرگذار خواهد بود که در واقع من در يک جمع علمي بتوانم متخصصان را متقاعد کنم که ما در شرايط دشواري از لحاظ آسيبها هستيم و بعد اين مجموعه تلاش کند تا ديگران را متقاعد کنند که ما در وضعيت بحراني هستيم. اما در واقع اين تلاش من که به لحاظ شخصي وضعيت جامعه را از نظر آسيبهاي اجتماعي بسيار بحراني ميدانم به جايي نميرسد و اين نگراني من ديگران را نگران نميکند. مثل آلودگي هوا را فرض کنيد ، الان همه ميدانند که روزي 20درصد بر تلفات شهر تهران به خاطر آلودگي هوا افزوده ميشود. يعني شما هر روز که در تهران آلودگي هست ميدانيد که در سال قبل، از 365 روز تنها سه روز هواي پاک داشتيم بنابر گزارشات بهشتزهرا 20درصد مرگ ومير زيادتر از روزهاي معمولي است. خب اين چه فايده دارد. وقتي که اين موضوع را به مردم بگوييم اين چه تاثيري دارد؟ هيچي، همچنان شهر شلوغ است، همچنان اتومبيلها در خيابان بيشتر و بيشتر، ترافيک بيشتر و بيشتر ميشود و نهايتا همه دارند خفه ميشوند ولي بازهم در واقع کسي احساس نگراني نميکند. هرچقدر تلويزيون و جاهاي ديگر اعلام ميکند که وضع خراب است، بيمارستانها ميگويند وضع خراب است، کسي توجه نميکند.
در واقع اين بي تفاوتي را شما يک نوع آسيب اجتماعي تلقي ميکنيد درست است؟
آسيب اجتماعي در اين بيتفاوتي نيست. بلکه آسيب اجتماعي در واقع همين چيزهاي روي زمين است که به آن توجه نميشود و علت بي توجهي هم اين است که متاسفانه به آن کساني که مورد اعتماد مردم هستند مجال داده نميشود که با هم مجتمع بشوند و نگرانيهاي خود را به جامعه انتقال بدهند و جامعه هم با آنها همزباني پيدا کند. امروز بيترديد ما آسيبهاي اجتماعي بسيار زيادي داريم و اکثر آنها در وضعيت بحراني هستند. اما سوال اين است آن چيزي که در ذهن من به عنوان آسيبهاي اجتماعي هست و آن چيزي که در ذهن برخي مسوولان به عنوان آسيبهاي اجتماعي وجود دارد يکسان است؟ يا اينکه من دارم در مورد چيزهايي صحبت ميکنم و آنها در مورد چيزهاي ديگر. بنابراين امکانات و سرمايههاي کشور دارد در جاهاي ديگر خرج ميشود که اهميت ندارد و من هم دارم اين طرف حرفي ميزنم بدون پشتوانه اين سرمايهها و تاثيري هم ندارد. به عبارتي برآيند نيروها چه در سطح مسوولان جامعه و چه در سطح نخبگان و مردم يکسو نيست بلکه در واقع در جهت خلاف همديگر هستند. نتيجهاش اين است که فشارهايي که از طريق اين نيروها وارد ميشود چون ناهمجهت هستند بنابراين هيچ چيزي حل نميشود و هيچ چيزي هم به عنوان مساله تعريف نميشود.
به نظر شما چه دليلي ميتواند داشته باشد که نميگذارند اطلاعات و آمار به درستي در اختيار مردم و متخصصان باشد و کار علمي در اين زمينه صورت بگيرد؟
اين را بايد از خود دولت و مسوولان سوال کرد که شما که امروز در امور مديريت اين آسيبها دچار مشکل شديد چرا در واقع مجال نميدهيد که از حالا به بعد حداقل اين اتفاق نيفتد. چرا اعلام نميکنيد که ما در مديريت آسيبهاي اجتماعي کاري نتوانستيم بکنيم يا اگر کاري انجام داديم اين کار ما نتوانسته به کاهش آسيبها کمک کند، بلکه موجب افزايش آن شده است. بنابراين ما از انديشمندان، استادان، نخبگان و دانشگاهيان و از کساني که در نهادهاي مدني فعال هستند درخواست ميکنيم و آنها را فرا ميخوانيم براي اينکه به دولت کمک کنند تا اين مساله بتواند حل شود. اول از همه اتفاقي که بايد بيفتد تا بتوانيم از اين وضعيت خارج شويم اين است که مسوولان بپذيرند که در اين زمينه تاکنون درست تصميم نگرفتند، برخوردهايشان برخورد علمي نبوده است و با قبول چنين مسووليتي از صاحبان تخصص درخواست کنند که بيايند با کمک همديگر معضلات جامعه را حل کنند. البته يک لازمه ديگري هم در اين وسط هست که مسوولان جامعه بايد بپذيرند که بايد با جامعه در چارچوب آن چيزي که هست برخورد کنند. اگر بخواهند با اين جامعه با ارزشهاي خودشان برخورد کنند مسلما هيچگاه به نتيجه نخواهند رسيد. براي مديريت مشکلات جامعه بايد به اين جامعه نزديک شد، نميشود ما سوار يک هواپيما شويم و از فاصله 10 کيلومتري به جامعه نگاه کنيم. بايد بياييم در متن مردم با مسائل مردم در کنار آنها و با توجه به ارزشهاي زميني به سراغ حل مشکلات اجتماعي و آسيبها برويم. بنابراين يکي از پيشنهادهاي ديگر من به مسوولان جامعه اين است که بيايند پياده شوند و با مردم راه بروند.
بنا به تعريفي که جامعهشناسان از آسيبهاي اجتماعي ميکنند به نظر ميرسد خيلي از ناهنجاريها مانند طلاق، يا افزايش سن ازدواج جزو آسيبها نباشند. به اين معني که برخي اعتقاد دارند به دليل فرآيند مدرنيزاسيون و جهاني شدن و افزايش سطح سواد و تحصيلات مردم و سبک زندگي مردن يکسري ارزشها تغيير ميکند و در برخي موارد مثل طلاق و سن ازدواج به عنوان يک راه حل در نظر گرفته ميشود نه آسيب اجتماعي. نظر شما با توجه به تعريف علمي که از آسيبهاي اجتماعي داريد در اين مورد چيست؟
امروز بخشي از مساله به تاخير افتادن سن ازدواج و مشکلات مربوط به طلاق و ازهمگسستگي خانواده ناشي از مديريتهايي است که در حوزه اقتصاد کشور صورت گرفته و مشکلات فراواني است که مردم به طور روزمره دارند. خب طبيعي است براي يک عده تشکيل خانواده مستلزم حداقلهايي است. اگر اين حداقلها نباشد، آنهايي که قصد ازدواج دارند طبيعي است که آن را به تاخير مياندازند. يا اگر کار نداشته باشند، بازهم کساني که تصميم به ازدواج دارند خب اين کار را نميکنند. اما در واقع همه مساله به تاخير افتادن سن ازدواج يا مساله طلاق مربوط به مشکلات اقتصادي نيست. بخشي از آن ناشي از تغيير ارزشهاي اجتماعي در جامعه است، يا ناشي از روندهاي فردگرايي در جامعه است، يا ناشي از تغيير معيارهاي زندگي است و اينها يک نوع اموري هستند که حداقل براي مدتي اتفاق ميافتند و ما نميتوانيم جلوي آنها را بگيريم. بنابراين هرچه تلاش کنيم در اين پارامترها تغيير ايجاد کنيم، اين بودجه و هزينه ما باد هوا ميشود و به بالا ميرود. يک عدهيي هستند که با معيارهايي که دارند ازدواج را به تاخير مياندازند يا در ارتباط با فرزنددار شدن آن را به تعويق مياندازند. اينها يک عوامل ديگري دارد که ما نميتوانيم آن را دستکاري کنيم. بنابراين هرچقدر هم پول صرف آن شود نتيجه ندارد. به قول دکتر گودرزي، اگر ما بياييم مسائل را اقتصادي صرف کنيم، بعد آرام آرام اتفاق بدي اين وسط ميافتد. مثلا با پول بسيار کم وام ازدواج ميدهيد و بعد از آن سوءاستفادههايي که در اين قضيه ممکن است اتفاق بيفتد. بنابراين ما بايد ببينيم که چه بخشي از اين قضيه، اگر مشکل ببينيم، به تصميمگيريهاي ما مربوط ميشود. خب اين بخش همان بخش مشکل است که اگر خود تعريف کنيم ميتوانيم در آن مداخله کنيم. ولي آن بخش که مشکل نيست و به قول شما راه حل است، آن را اگر ما مداخله کنيم ممکن است به نتايج برعکس هدفهايي که داشتيم برسيم، ضمن اينکه هزينه زيادي هم صرف آن ميکنيم.
چقدر اين آسيبهاي اجتماعي ريشه در اختلاف بين سنت و مدرنيته دارد. جامعه ايراني در حال گذار از سنت به مدرنيته است. پديده جهاني شدن هم تاثير خود را روي جامعه گذاشته، افزايش تعداد دانشجويان و ارتباطات آزاد با دنيا سبب شده که در بسياري از مفاهيم و هنجارهاي اجتماعي جامعه ايران دچار تناقض و دوگانگي شود. در نتيجه اين تناقض و اختلاف بين ارزشهاي محکم سنتي خانوادهها و ارزشهاي مدرن سبب بروز آسيبهاي اجتماعي در جامعه شده است. نظر شما در اين مورد چيست؟
اين يک موضوعي است که در يک گفتوگوي کوتاه امکانپذير نيست و نياز به بحث گسترده در همه جوانب دارد. در واقع در جامعه در حال گذار ارزشها جابهجا ميشوند و در عين حال که شما هنوز در وضعيت جديد استقرار پيدا نکرديد، نتوانستيد هنجارهاي متناسب با وضعيت جديد را هم دروني کنيد. بنابراين بله، اين جابهجايي از يک ساختار به يک ساختار ديگر چه به لحاظ مکاني و چه به لحاظ زماني ميتواند در بيهنجاري يا نابهنجاري تاثير داشته باشد.
بسياري از جامعهشناسان معتقدند که جامعه ايراني در حال فروپاشي است. به نظر شما و با توجه به مشاهدات خودتان از اخلاق مردم در عرصه عمومي آيا ما واقعا به سمت فروپاشي حرکت ميکنيم؟
من هميشه در بحثها دو تا ساحت را در نظر ميگيرم. يک ساحت، ساحت خاص است و يکي ديگر ساحت عام است. در ساحت خاص هرکدام از ما متعلق به خانواده هستيم، متعلق به جمعي از دوستان و يک community هستيم که در اين وضعيت تقريبا بهنجار رفتار ميکنيم. در اينجا خيلي مودب هستيم و احترام همديگر را داريم. حتي به عنوان مثال گاهي اوقات در اين وضعيت بيش از حد رفتارهاي انسان دوستانه و اخلاقي داريم. ولي يک ساحت ديگر داريم که ساحت عام است که در عرصه عمومي وجود دارد. اين ساحت متاسفانه وضعيت بغرنج و نابهنجاري دارد. اين ساحت در آن نه اينکه فروپاشي بشود، در واقع فروپاشيده است. يعني ما امروز در عرصه عمومي اساسا با فروپاشي روبهرو هستيم يا سر و کار داريم، يعني اصلا نميتوانيم بگوييم خواهد شد بلکه هست. شما الان اگر به خيابان برويد يا به مکانهاي عمومي وارد شويد واقعا قاعدهيي نميبينيد. هر کي به هر کي است، هرکسي هر کاري که دلش بخواهد ميکند و نه ادبي، نه اخلاقي و نه احترامي مشاهده نميشود. شما الان ميتوانيد آمار اين قضيه را بگيريد که چه تعداد از افراد پيادهرو توسط سواره روها هرساله کشته يا فلج ميشوند. پيادهرويي که در حال عبور از خط عابر پياده است ولي هيچ حرمتي به او گذاشته نميشود. بنابراين عرصه عمومي ما اين نيست که فروپاشيده خواهد شد بلکه درستش اين است که فروپاشيده است. اما عرصه خصوصي ما هنجارهاي خودش را همچنان دارد. بنابراين متاسفانه امروز شايد يکي از دلايل اينکه جامعه ما امورش دارد از دست خارج ميشود و نياز به امنيت يا حضور نيروي انتظامي دارد يا نياز به اعدامهاي متعدد دارد اين است که اساسا غير از اين شيوه نميشود اين عرصه عمومي را اداره کرد. آنقدر آشفتگي در جامعه است که واقعا اداره آن امکانپذير نيست. به دليل اينکه متاسفانه عرصه عمومي يا ساحت عمومي در اختيار دولت است. دولتي که خودش دچار مشکلات فراواني است. عرصه عمومي در اختيار مردم نيست. اگر در اختيار مردم بود اينقدر در آن ناهنجاري نبود. بنابراين چون ما اين وضعيت دوگانه را داريم در کل نميتوانيم بگوييم که جامعه ايران جامعه در آستانه فروپاشي است. عرصه و ساحت عمومي، ساحتي فروپاشيده است و قوانيني بر آن حکمفرما نيست و متاسفانه هر روز مشکلات و گرفتاري آن هم دارد بيشتر و بيشتر ميشود.
يعني رفتار مردم در عرصه عمومي حاکي از واکنش مردم به رفتارهاي دولتهاست؟
نه ببينيد واکنش نيست. چون جامعه ايران فقط در چارچوب خانواده يا روابط دوستانه و نزديک برقرار است متاسفانه اين جامعه در عرصه عمومي تداوم ندارد، در عرصه عمومي بسط پيدا نکرده است. بنابراين رقابتهاي خيلي شديد و کشنده و بيتوجهي به حرمت يکديگر چيزهايي است که متاسفانه در اين عرصه اتفاق افتاده است. چرا؟ چون کنترل عرصه عمومي در دست دولت است. دولت نه تنها در ايران بلکه در هر جاي دنيا براي کنترل عرصه عمومي کارآمد نيست و نميتواند بر آن مسلط باشد. دولت ميتواند ناظر بر عرصه عمومي باشد ولي نمي تواند مسلط بر آن باشد. اگر خود جامعه در عرصه عمومي تداوم پيدا کند و حضور داشته باشد، آن موقع آن عرصه ميتواند به تعادل برسد. ولي متاسفانه در جامعه ما همان طور که گفتم دولتها اجازه ندادهاند که جامعه به عرصه عمومي تداوم پيدا کند. بنابراين امروز جامعه حداکثر در حوزه خانواده يا در محدوده گروههاي دوستانه و گاهي هم در حد يک بار در سال در مراسمهايي مانند روز عاشورا خودش را نشان ميدهد. بعد از آن دوباره ناپديد ميشود و در هيچ جاي ديگر حضور پيدا نميکند. بنابراين اين ميشود يک جامعه رها شده که هر کسي در عرصه عمومي دنبال منافع خودش است، هرکسي در واقع در ماشين خودش است و نهايتا شهر را مملو از ماشين ميبينيد. ماشينهايي که هر کدامشان همان عرصه خصوصي است که آمده در خيابان جريان پيدا کرده است، همان خانواده است که در خيابان جريان پيدا کرده است. آدمها از اينکه از ماشين پياده شوند و با هم تن به تن شوند يا رو در رو شوند نگران هستند. آدمها نگرانند چون در اين عرصه احساس بيگانگي ميکنند. داخل ماشين احساس امنيت بيشتري نسبت به بيرون ماشين دارند. بنابراين اين عرصه، عرصه بيگانگي است، عرصه فردگرايي مهلک بسيار شديدي است که تقريبا هنجاري براي آن حاصل نيست مگر اينکه جايي پليس به زور با جريمههايي توانسته باشد يکسري قانونهايي براي آن اعمال کرده باشد. مثلا فرض کنيد در برخي از موارد افراد از ترس همديگر در يک جاهايي عقب نشيني کنند والا هيچ احترام متقابلي در اين عرصه نيست، انسانيت در اين عرصه نيست و متاسفانه اين عرصه مملو از آسيب و مشکل است.
دليل اين متضاد بودن رفتار ما ايرانيان چيست؟ چطور ميشود ما در عرصه خصوصي هنجارها را رعايت ميکنيم و اين عرصه هنوز ارزشش را حفظ کرده ولي در عرصه عمومي به کلي رفتارها عوض ميشود و جزيي از آسيبهاي اجتماعي تلقي ميشود و به گفته شما جامعه در عرصه عمومي فروپاشيده است؟
اين هم يکي از ويژگيهاي جامعه ايراني است. ما بارها اين مورد را تکرار کرديم که متاسفانه جامعه ايراني به شدت متغير است و ساحتي به ساحت ديگر کاملا رفتارشان عوض ميشود. کافي است با شما احساس دوستي کنند، حاضرند بسيار گذشت کنند، حاضرند براي شما بسيار فداکاري کنند . از سوي ديگر کافي است شما را يک طور ديگر نگاه کنند، در اين صورت بدترين ضربات و زشتترين کارها را نسبت به شما انجام خواهند داد. و اين دلايلي جامعهشناختي دارد که در يک بحث ديگر به طور جامع بايد به آن پرداخته شود.
به نظر شما آيا کنترلي براي اين گونه رفتارها وجود دارد؟ آيا ميشود از بروز چنين رفتارهايي در جامعه جلوگيري کرد؟
پاسخ به اين سوال بسيار مشکل است. در اين مورد هم ميتوانم بگويم راهحل دارد و هم ميتوانم بگويم ما به جايي رسيديم که هيچ راه حلي براي آن وجود ندارد. اگر مسوولان جامعه نقش خودشان را در بروز چنين مشکلاتي در جامعه بپذيرند، ميتوانيم راه حلي براي خروج از چنين وضعيتي پيدا کنيم. ولي اگر مسوولان نپذيرند در ايجاد چنين مشکلاتي در جامعه نقش داشتند، هيچ راه حلي براي خروج از اين وضعيت وجود ندارد. براي اينکه بتوانيم از بحران خارج شويم، لازمه آن همدلي ميان مسوولان جامعه، نخبگان جامعه و مردم است. يعني اين سه تا بايد به همديگر اعتماد کنند، بايد همديگر را قبول کنند و بايد بپذيرند که در شرايط دشواري قرار دارند و در نهايت بپذيرند که بدون هم نميتوانند مشکلي را حل کنند. اگر اين پذيرش ميان مسوولان، نخبگان و مردم اتفاق بيفتد راه برونرفتي از اين وضعيت داريم. ولي اگر يک سوي اين رابطه مشکل داشته باشد هيچ راه حلي وجود ندارد. يعني همان طور بايد در اين وضعيت غلت بزنيم و به آن عادت کنيم.
آيا وضعيت بدتر از اين چيزي که هست هم ميشود؟
بله، قطعا. بدون ترديد ميتواند هر روز اين رسوبات آسيبها و ناهنجاريهاي اجتماعي عميقتر، سختتر و سنگينتر مثل رسوبات کف دريا شود که در نهايت اصلا نميشود آنها را تغيير داد. نهايتا جامعه به سمتي ميرود که نشانههاي يک جامعه در حال احتضار را خواهد داشت. در قرآن هم داريم که جامعهيي که سرنوشت آن رقم خورد ديگر کاري براي آن نميشود کرد و آن جامعه عملا ديگر جامعه نيست بلکه يک موجود در حال اضمحلال است. يا بر اساس نظر برخي از متفکران مانند ابنخلدون، جامعه در نهايت به فرجامي ميرسد که در آن فروپاشي در عرصه عمومي و همچنين در عرصه خصوصي کشيده ميشود. در چنين شرايطي هيچ جاي امني براي افراد جامعه وجود نخواهد داشت، در نتيجه عملا اين جامعه يک جامعه رو به انحطاط است و دير يا زود بايد اتفاقات هولناکي را شاهد باشيم. يا ناامنيهاي شديد، يا تکهتکه شدن و يا خروج آدمها از اين جامعه و يا به هرحال انزواي شديد آدمها و چالشهايي مانند بينظميها، شورشها يا مسائلي نظير آن اتفاق ميافتد. اين در واقع غايت جامعهيي است که در آسيبها فرو رفته است و ديگر جاي نفسي هم براي آن باقي نمانده است.
منبع: جست و جو شماره 2890
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید