1392/10/23 ۰۹:۳۴
پیام حیدرقزوینی: ماریو بارگاس یوسا در بسیاری از آثارش، مثل «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، شخصیتی واقعی یا رویدادی تاریخی را بستر روایت داستانش قرار داده و این اتفاق در رمان جدیدتر او یعنی «رویای سلت» هم افتاده است. یوسا در این رمان بهسراغ راجر کیسمنت رفته و بهواسطه روایت زندگی او، تصویری تاریخی از دورهای که استعمار رواج داشته بهدست داده است. کیسمنت شخصیتی واقعی و اصالتا ایرلندی است که در سال 1864 متولد شد و بعدها بهواسطه دفاعش از حقوق بویمان آمازون و کنگو به شهرت رسید. او همچنین برای استقلال ایرلند از سلطه انگلستان جنبشی اعتراضی شکل داد و دستآخر اعدام میشود.
پیام حیدرقزوینی: ماریو بارگاس یوسا در بسیاری از آثارش، مثل «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، شخصیتی واقعی یا رویدادی تاریخی را بستر روایت داستانش قرار داده و این اتفاق در رمان جدیدتر او یعنی «رویای سلت» هم افتاده است. یوسا در این رمان بهسراغ راجر کیسمنت رفته و بهواسطه روایت زندگی او، تصویری تاریخی از دورهای که استعمار رواج داشته بهدست داده است. کیسمنت شخصیتی واقعی و اصالتا ایرلندی است که در سال 1864 متولد شد و بعدها بهواسطه دفاعش از حقوق بویمان آمازون و کنگو به شهرت رسید. او همچنین برای استقلال ایرلند از سلطه انگلستان جنبشی اعتراضی شکل داد و دستآخر اعدام میشود. راجر کیسمنت بهواسطه فعالیتهایش مورد توجه بسیاری از نویسندگان، شاعران و نمایشنامهنویسان بوده و یوسا نیز اولینبار بهواسطه نویسنده مورد علاقهاش، جوزف کنراد، با او آشنا میشود. رویای سلت بهتازگی با ترجمه کاوه میرعباسی و توسط انتشارات صبح صادق منتشر شده است. به این مناسبت با میرعباسی درباره ویژگیهای رویای سلت، رمان تاریخی و نقش تحقیق و پژوهش در ادبیات گفتوگو کردهایم. میرعباسی در پایان گفتوگو اشارهای هم به ترجمه «کمدی الهی» دانته که این روزها مشغول ترجمهاش است، کرده است.
چرا بهسراغ «رویای سلت» یوسا رفتید؟ در ترجمه فارسی، رویای سلت جدیدترین رمان یوسا معرفی شده، اما این ترجمه وقتی منتشر شد که رمان بعدی یوسا هم منتشر شده بود. رویای سلت چه مدتی منتظر گرفتن مجوز بود؟
یوسا از جمله نویسندگان مورد علاقه من است و تقریبا تمام کارهای داستانی او را خواندهام. از مدتها پیش تصمیم داشتم اثری از او را به فارسی ترجمه کنم. اما هر بار که داستانی از یوسا را برای ترجمه انتخاب میکردم، به دلایلی، از جمله انتشار ترجمهای دیگر از همان داستان، کار میسر نمیشد. تا اینکه رویای سلت را پیش از انتشارش از طریق «آمازون» پیشخرید کردم و بعد که رمان به دستم رسید ترجمهاش را شروع کردم. کتاب یکسالونیم منتظر مجوز بود. اما زمانی که ترجمه شد هنوز آخرین رمان یوسا بهحساب میآمد. حتی وقتی که کتاب مراحل فنی چاپ را میگذراند هنوز اثر آخر یوسا منتشر نشده بود. جلد کتاب هم چاپ شده بود که رمان دیگر یوسا منتشر شد و به این دلیل روی جلد کتاب، این رمان بهعنوان جدیدترین رمان یوسا معرفی شده است.
یوسا در رویای سلت، مانند بسیاری دیگر از آثارش از جمله «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، شخصیت واقعی یا رویدادی تاریخی را بستر روایت قرار داده. اما چه چیزی یوسا را به سمت «راجر کیسمنت» کشانده؟
بله، یوسا بسیاری از کارهایش را حول شخصیتهایی واقعی نوشته است. بهجز دواثری که اشاره کردید، این اتفاق در کارهای دیگری مثل «داستان مایتا» و «بهشت سر نبش» هم افتاده است. البته این دو اثر در فارسی به ترتیب با نامهای «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» و «راهی بهسوی بهشت» منتشر شدند. داستان مایتا در ترجمه انگلیسی با عنوان زندگی واقعی آلخاندرو مایتا منتشر شد و خود یوسا حسابی به این تغییر عنوان اعتراض داشته است. اما خود یوسا در برنامهای تلویزیونی در سال 2012 درباره آشناییاش با راجر کیسمنت توضیح داده است. او میگوید اولینبار نام راجر کیسمنت را در اثری که درباره جوزف کنراد بوده، دیده است. یوسا علاقه زیادی به کنراد دارد و در اینجا میفهمد که کنراد در سفرش به کنگو کیسمنت را دیده و بهواسطه او در جریان بخشی از فجایع کنگو قرار گرفته است. از اینجاست که یوسا نسبت به کیسمنت کنجکاو و علاقهمند میشود و شروع به تحقیق درباره او میکند و خودش میگوید بعد از مدتی دیدم آنقدر درباره کیسمنت اطلاعات خوانده و جمعآوری کردهام که میتوانم کتابی دربارهاش بنویسم. در واقع یوسا معتقد بوده راجر کیسمنت شخصیتی است که میتوان رمانی دربارهاش نوشت و این کار را در رویای سلت انجام داده است.
لحن رمان در برخی جاها کاملا گزارشگونه است اما با این حال کتاب شکل یک زندگینامه یا روایت تاریخی به خود نمیگیرد و کاملا فرم داستانیاش را حفظ میکند و شخصیتها نیز بهشکلی جاندار تصویر شدهاند. نظرتان درباره لحن به کاررفته در رویای سلت چیست؟
قدر مسلم لحن کتاب لحن داستانی است. یوسا روزنامهنگار هم هست و همیشه به این مباهات کرده که هم نویسنده است و هم روزنامهنگار. حجم مطالب روزنامهای او هم خیلی زیاد است. ولی یوسا جامه روزنامهنگاری را زمانی به تن میکند که میخواهد برای نوشتن داستان پژوهش کند. و وقتی که شروع به نوشتن داستان میکند از پوسته روزنامهنگار بیرون میآید و به پوسته داستاننویس میرود. زبان رویای سلت زبان داستانی است و اطلاعاتی که در داستان ارایه شده، مثل جزییات شخصی و رفتاری یا توضیحات محیطی و آب و هوایی و...، تمامشان بهقدری زیبا و غنی بهکار رفته که کاملا با نثر روزنامهنگارانه فاصله دارد. در متن ژورنالیستی صرفا با «اسم» روبهرو هستیم و نه با «پرسوناژ». اما در داستان با پرسوناژ سروکار داریم و در رویای سلت حتی شخصیتهای فرعی تیپ هم نیستند و پرسوناژند، مثلا در مورد پرسوناژ زندانبان، در طول داستان یک نوع دگرگونی روحی در او میبینیم. در فصل یازدهم رمان که راجر کیسمنت با زندانبان درددل میکند، یک فرآیند روانی و درونی در مورد پرسوناژ زندانبان دیده میشود. بهگونهای که خواننده میتواند به خوبی زندانبان را تصور کند و دوگانگی احساس او را نسبت به کیسمنت درک کند. یعنی ما میتوانیم تصور کنیم که زندانبان چه شکلی است و چه نوع زندگیای داشته. روایت داستان از زندانبان گوشت و پوست و خون دارد و صرفا یک اسم نیست. و ضمنا در اینجا ما ابدا با یک تصویر کلیشهای از زندانبان هم روبهرو نیستیم. در رویای سلت، در کنار درام زندگی کیسمنت که درام اصلی و طولانی داستان است، با یک خرده درام هم مواجهیم که داستان همین زندانبان است. و ماجرای پسرش که چگونه او را بیمادر بزرگ کرده و بعد هم ماجرای مرگ این پسر. زندگی خصوصی زندانبان و پسرش در حجم خیلی کمی از کلمات شرح داده شده. فصل یازدهم رمان یکی از فصلهای مورد علاقه من در این رمان است که در آن کیسمنت و زندانبان درددل میکنند و در حین این اتفاق مکانیسم خاطره در ذهن کیسمنت بیدار میشود. اینها اتفاقاتی است که ابدا در هیچ فرم دیگری نمیتواند شکل بگیرد مگر در فرم رمان. این وجه تمایز برجسته روایت یوسا با زندگینامهای است که میتواند درباره کیسمنت نوشته شود.
راوی رویای سلت راوی سوم شخص است اما بسیار شبیه و نزدیک به خود کیسمنت است. نظرتان در مورد این ویژگی رمان چیست؟
بله، راوی داستان انگار منِ دیگر راجر کیسمنت است و حتی منتقدی گفته بود که این رمان میتوانست به روایت اول شخص نوشته شود. رویای سلت را از یک نظر میتوان کاری متفاوت در میان تمام کارهای یوسا دانست و آن اینکه رمان از اول تا آخر با یک دیدگاه روایت شده است. شاید بد نباشد در اینجا هم به رسالهای که یوسا درباره «بینوایان» ویکتور هوگو نوشته اشارهای کنم. یوسا در آنجا میگوید بااهمیتترین شخصیتی که نویسنده خلق و انتخاب میکند، راوی است؛ راویای که حتی اگر سومشخص هم باشد، باز هم خود نویسنده نیست.
آیا میتوان گفت که نثر یوسا بهطور کلی نثر دشواری نیست؟
یوسا نثر محکم و استواری دارد و خیلی روان مینویسد و بههمین دلیل ترجمهاش خیلی مترجم را اذیت نمیکند. یعنی در کارهای یوسا خبری از بازیهای زبانی نیست. چیزی که در مورد خیلی از نویسندههای دیگر وجود دارد و ترجمه آثارشان را دشوار میکند؛ از ناباکوف گرفته تا جویس و گونترگراس، مثلا «طبل حلبی» نیازمند زبانی ویژه است که در آن باید از فعلهای اختراعی و مندرآوردی استفاده شود. از این چیزها در آثار یوسا وجود ندارد. نثر یوسا متناسب با داستانی است که روایت میشود و بهطورکلی اگر آثار استثنای یوسا را کنار گذاریم، میتوان گفت که نثر او یک نثر کاربردی است. اما با این حال، مثلا در «سروان پانتوخا»، یک ابتکاری که وجود دارد و بهنظر من خیلی جالب است، این است که در تمام قسمتهایی که مربوط به شخصیت مذکر اصلی و شخصیت مونث اصلی است، فاعل آخر جمله آمده. و ضمنا یک حالت موسیقیایی هم در متن اسپانیایی وجود دارد. به عبارتی در آن قسمتهایی از داستان که مربوط است به زن و شوهری که شخصیتهای اصلی داستاناند، اسم فاعل آخر جمله آمده است. اگر بخواهیم سینمایی توضیحش دهیم، انگار که در موسیقی متن یک ملودی یا تمی باشد که درست وقتی این دوشخصیت میآیند شنیده شود. در این رمان وقتی اعمال این دو پرسوناژ توصیف میشد این زبان انتخاب شده است. ولی بههرحال از این ابداعات کمتر در کارهای یوسا دیده میشود.
رویای سلت ماجرایی مربوط به قرون 18 و 19 دارد اما روایت یوسا بهگونهای است که انگار وقایع داستان تجربه زیسته او بودهاند. نقش تحقیقها و پژوهشهای یوسا در اینجا کاملا مشهود است. اینطور نیست؟
دقیقا. انگار که یوسا با رفتن به مکانها، زمانها را هم بازیافته است. این البته نبوغ خلاقه خود یوساست که رویدادهایی مربوط به صد سال پیش یا حتی قبلتر از آن را که در آن مکان اتفاق افتاده، اینچنین در غالب رمان بازآفرینی کرده است. یوسا بهواسطه تخیل و نبوغ نویسندگیاش، این ماجراها را به قدری درونی کرده که وقتی آنها را بازگو میکند مخاطب فکر میکند که اینها برگرفته از تجربه زیستهاند. وقتی که اولینبار رمان را میخواندم، آن اعتمادی که تجربه زیسته در خواننده ایجاد میکند برای من وجود داشت.
رویای سلت چه جایگاهی در میان آثار یوسا دارد؟ آیا میتوان آن را جزو شاهکارهای یوسا دانست؟
من نقدهای زیادی درباره رویای سلت خواندهام و با نظر یکی از منتقدان که نوشته بود این اثر شاهکار یوسا نیست ولی کاری عالی است، موافقم. عموم منتقدان بر این باورند که بعد از دو اثری که کمتر در حد یوسا بودهاند، یعنی «شیطنتهای یک دختر بد» که در ایران با نام «دختری از پرو» منتشر شد و «بهشت سر نبش»، رویای سلت یک بازگشت به کارهای عالی یوسا به شمار میرود. منتقدان آن دو اثر را یک افتی در مجموعه کارهای یوسا میدانند، البته تمام کارهای یوسا رمانهای خوبی هستند اما آن دو اثر در مقایسه با خود آثار یوسا یک افت قلمداد میشوند. حالا از رویای سلت بهعنوان یک بازگشت یا یک برخاستن مجدد برای یوسا یاد کردهاند. چون یوسا در طول 50سال نویسندگیاش کارهای سترگ زیادی خلق کرده است. رویای سلت در میان آثار قرن بیستویکمی یوسا قطعا برجستهترین کار اوست. بهنظرم حرف آن منتقد که نوشته بود این اثر شاهکار یوسا نیست اما کاری عالی است، حرف درستی است. اما خود من اگر بخواهم آثار یوسا را رتبهبندی کنم، البته نهفقط بر اساس ارزشگذاری ادبی بلکه با توجه به لذتی که بهعنوان خواننده از یک اثر میبرم، رویای سلت در بین کل آثار یوسا رتبه پنجم را داراست. «سور بز» را بیش از هر اثر دیگری از یوسا میپسندم، قبل از اینکه سور بز منتشر شود، «داستان مایتا» را بهترین کار او میدانستم اما الان داستان مایتا را بعد از سور بز قرار میدهم. «جنگ آخرالزمان» کتاب سوم است و «گفتوگو در کاتدرال» کتاب چهارم و رویای سلت اثر پنجم. البته در این رتبهبندی سلیقه شخصی من دخالت دارد و تاکید میکنم در این قضاوت، فقط از زاویه ادبی و ارزشگذاریهای ادبی نگاه نکردهام و لذتی که خواننده از داستان میبرد را هم مدنظر داشتهام. با مثالی میتواتم منظورم را روشنتر بیان کنم. من کارهای توماس مان را وقتی میخوانم ارزش ادبیاش را کاملا درک میکنم اما حوصلهام بینهایت سر میرود. یعنی از اثر لذت میبرم اما لذتی توام با عذاب. در آثار توماس مان باید یک عالمه پرگویی را تحمل کنی تا داستان پیش برود. در حالی که به نظرم رمان «دکتر فاستوس» توماس مان یکی از بهترین رمانهای تاریخ ادبیات است اما خواندش مکافات دارد و آن لذت خالص داستانخواندن یا لذت ناب رمانخواندن در این آثار نیست. یعنی لذتی که آدم در بچگی و موقعی که دغدغه ارزشگذاری ادبی ندارد از داستان میبرد. در میان کارهای یوسا از سور بز لذت ناب رمانخواندن را بردهام و رویای سلت را با تلفیق ارزش ادبی و لذت ناب داستانخواندن در رتبه پنچم قرار میدهم. چراکه من شخصا نوآوریهای تکنیکی را برجستهترین قسمت آثار یوسا میدانم که در این اثر خبری از آنها نیست.
اگر بخواهیم رویای سلت را طبقهبندی کنیم، میتوانیم آن را رمانی تاریخی بهحساب آوریم؟
این بستگی دارد که منظورمان از رمان تاریخی چه باشد. اگر منظورمان از رمان تاریخی، رمانهایی از نوع آثار الکساندر دوما باشد، نمیتوان رویای سلت را رمان تاریخی دانست. اما اگر از زاویهای که لوکاچ رمان تاریخی را مطرح کرده نگاه کنیم، آنگاه رویای سلت رمانی تاریخی است. طبق نظر لوکاچ، رمان تاریخی بهعنوان سندی برای یک دوره یا یک رویداد است که میتوان بهواسطهاش یک دورهای یا یک بخشی از تاریخ را درک کرد و از این زاویه رویای سلت رمانی تاریخی است کمااینکه با نگاه لوکاچ خیلی از رمانهای بالزاک هم رمان تاریخی است بیآنکه در این آثار به پرسوناژهای تاریخی پرداخته شده باشد. ولی بهواسطه رمانهای بالزاک میتوان یکسری از تحولات اجتماعی نیمه اول قرن نوزدهم فرانسه را درک کرد و از این حیث لوکاچ این آثار را رمان تاریخی محسوب میکند. بهقول یکی از منتقدان، بهواسطه رویای سلت، راجر کیسمنت احیا شده و اگر نام او تا مدتی دیگر در یادها بماند، اصلیترین عاملش همین رمان یوساست. یوسا در این رمان راجر کیسمنت را که دیگر چندان شخصیت مطرحی نبوده و به فراموشی سپرده شده بود را مجددا مطرح کرده است. و بعد هم اینکه به قول خود یوسا، پدیده استعمار در حال حاضر پدیده کاملا شناختهشدهای است اما در دوره راجر کیسمنت، پدیده استعمار اصلا شناختهشده نبود و حتی خیلی هم مثبت تلقی میشد و یک نگاه و تصویر آرمانی کاذب به استعمار وجود داشت؛ نگاهی که حتی خود کیسمنت هم تا یک جایی داشت و ابتدا این تصویر در ذهن خودش شکست و بعد او قد علم کرد و آن تصویر را برای میلیونها نفر در عالم شکست. عظمت کار کیسمنت هم در اینجاست. او یکی از آدمهایی بوده که در شکستن تصویر آرمانی کاذبی که استعمار میکوشید به خودش نسبت دهد، نقش داشته است. تصویر کاذبی مبنی بر اینکه ما به مناطق عقبمانده میرویم تا آنها را مسیحی و متمدن و مدرن کنیم در حالی که هیچیک از این کارها را هم نکردند و درست برعکس آن اتفاق افتاد. در حقیقت نهتنها توحش را از بین نبردند، بلکه آن را به آن مناطق سوغات بردند. اگر در آنجا پیش از این، توحش بدوی حاکم بود استعمار با خود توحش نظاممند را برد. این رمان همچنین نشان میدهد که پشت پیشرفت کشورهای غربی و جهان اول چه فجایعی بوده و این فجایع در اینجا افشا شده است.
بهعبارتی رویای سلت اگرچه کاملا وفادار به واقعیت تاریخی نیست و تخیل نقش مهمی در آن دارد، اما به این لحاظ که تصویری از یک دوره تاریخی ارایه میدهد، رمان تاریخی محسوب میشود؛ چیزی که مثلا در رمانهای الکساندر دوما وجود ندارد. درست است؟
بله، در رمانهای مختلف الکساندر دوما اگرچه پادشاه و ملکه و شخصیتهای واقعی تاریخی حضور دارند، اما واقعیت تاریخی یک دوره تصویر نشده است. تمام بزرگان دوره لوییسیزدهم و چهاردهم در رمانهای دوما حضور دارند، مثلا ریشلیو یکی از شخصیتهای اصلی «سهتفنگدار» است اما به هیچوجه نمیتوان از سهتفنگدار روح تاریخی یک دوره را درک کرد.
آثار دوما نمیتوانند آن چیزهایی که در رمانهای بالزاک هست به دست دهند و تصویری از تحولات اجتماعی در آنها نیست. در حالی که آثارش انباشته از پرسوناژهای واقعی تاریخی است و حتی این شخصیتها پرسوناژهای اصلی را هم برعهده دارند. با این حال کسی این رمانها را خیلی جدی نمیگیرد و بیشتر جنبه سرگرمی دارند. من خودم یکی از شیفتگان الکساندر دوما هستم و رمانهایش را بهعنوان آثاری که سرگرمکننده است و هنرمندانه هم نوشته شده دوست دارم.
ضمن اینکه یوسا اگرچه موضوع یا شخصیتی تاریخی را بستر روایت داستانش قرار داده اما در رمان او ادبیات در خدمت تاریخ قرار نگرفته. نظرتان درباره رابطه ادبیات و تاریخ چیست؟
در رویای سلت، ادبیات چیستی خودش را که ادبیات باشد کاملا حفظ میکند و در تاریخ حل نمیشود. چون اگر در تاریخ حل میشد دیگر ادبیات نبود و بیوگرافی یا کتاب تاریخی میشد. رویای سلت نه یک بیوگرافی که رمانی درخشان است. رویای سلت را حتی اگر با بیوگرافیهای خوب هم مقایسه کنیم، میبینیم که چقدر تفاوت میان آنهاست. حتی در چندین رمان یوسا و مشخصا در رمان «سروان پانتوخا» ترفندهایی به کار رفته و یوسا در جاهایی که اصلا واقعیت تاریخی وجود ندارد واقعیتی را جعل کرده و حالت مستند به آن داده، مثلا از بریدههای روزنامهها و برنامه زنده رادیویی که همه جعلیاند استفاده کرده در حالی که اصلا چنین ماجرایی بهطور کلی وجود نداشته. اما یوسا درست بهگونهای آنها را تنظیم کرده که انگار یک برنامه پرشنونده رادیویی وجود دارد و در داستانش دقیقا از آن تقلید کرده و یک واقعیتی را خودش ساخته است. او در جایی که سندی وجود ندارد سند میسازد و آن را واقعی جلوه میدهد و در جاهایی که سند وجود دارد برعکس عمل میکند. یعنی از هرچیزی که حتی شکل سندگونه هم بخواهد پیدا کند، اجتناب میکند.
تحقیقها و پژوهشهای یوسا برای نوشتن رویای سلت حیرتآور است. در حالی که در ادبیات داستانی ما غالبا تحقیق و پژوهش نقش کمرنگی برای نوشتن داستان دارد. نظرتان در این مورد چیست؟
در ادبیات معاصر خودمان تنوع موضوع و مضمون بسیار کم است. تنوع ژانر که دیگر اصلا قابل بحث نیست. خیلی از ژانرهای ادبی بهصورت کلی هنوز نتوانستهاند در ادبیات داستانی ما حضور پیدا کنند. بعضی تلاشهایی هم که میشود غالبا با عدم استقبال خوانندهها روبهرو میشود. اخیرا در یک کتابفروشی دیدم که خوانندهای کتابی را از قفسه انتخاب کرد و از کتابفروش درباره آن توضیح خواست. وقتی توضیح کتابفروش را مبنی بر اینکه این یک داستان علمی- تخیلی است شنید، کتابی که در دستش بود را سریع سر جایش گذاشت. البته هنوز فکر میکنم که علتالعلل تمام اینها این است که ما هنوز نویسنده حرفهای نداریم و وجه غالب تولیدات ادبی ما داستان کوتاه است و رمانهای پرحجم هم زیاد نداریم، البته بهجز ادبیات عامهپسند که آنجا اصلا رمان زیر 400صفحه را بهعنوان رمان قبول ندارند. اما در ادبیات جدی رمانهای ما معمولا بین 150 تا 300 صفحه بودهاند. و ضمنا باید در نظر داشت که حقالتحریری که نویسنده ما میگیرد، هزینه بلیت هواپیمای یکی از این سفرهایی که یوسا برای نوشتن رویای سلت انجام داده هم نمیشود. همین رمان یوسا تاکنون به بیش از 20زبان ترجمه شده و در نتیجه کپیرایت آن را خریدهاند. سهسال تمام سفرهای از این دستکردن هزینههایی دارد که نویسندگان ثروتمندی مثل یوسا و مارکز امکان انجامش را دارند اما با تیراژ کتابهای ما و امکانات ادبیاتمان بخشی از این کارها را هم نمیتوان انجام داد. در اینجا هنوز نویسندگی بهعنوان شغل وجود ندارد.
در هشتسالی که گذشت هفت یا هشت کتاب شما با مشکل ممیزی روبهرو بودهاند. آیا در مدت اخیر مجوزی برای انتشار آثارتان صادر شده و ضمنا چقدر بهاصلاح وضعیت ممیزی خوشبین هستید؟ و آخر اینکه هماکنون در حال ترجمه چه اثری هستید؟
هفت کتاب در این چندسال منتظر مجوز بودند که یکیشان همین رویای سلت بوده و حالا شش کتاب منتظر مجوزند. من در ایام اخیر کتابی به ارشاد ندادهام و اطلاع دستاول و مستقیم از روند صدور مجوز کتاب در دوره جدید ندارم. حرفهایی شنیده میشود و من نمیخواهم کاملا بدبینانه نگاه کنم و امیدوارم حرفهای زدهشده جامهعمل بپوشند. چون ادبیات ما واقعا در طول هشتسالی که گذشت ایام بهشدت سختی را گذراند و دستکم اگر ارزیابیهای بیمعیار، سلیقهای و بیمبنا کمکم و حتی بهصورت تدریجی کنار گذاشته شود، اوضاع کمی متفاوت میشود.
حدود 16ماه است که در حال ترجمه «کمدی الهی» هستم و همین روزها جلد دومش، «برزخ»، هم تمام میشود. البته باید بگویم که مجوزگرفتن کمدی الهی دلیلی بر تغییر نیست. چون ترجمههای دیگری از آن هم در بازار است. بهدلیل ترجمه کمدی الهی، مطالعاتم در این یکسال و چند ماه اخیر تغییر کرده و عمدتا متون کلاسیک و شعر فارسی میخوانم و شاید در این مدت 10رمان هم نخوانده باشم. زبانی که برای ترجمه کمدی الهی انتخاب کردهام، بر شعر کلاسیک فارسی تکیه دارد. البته ترجمه کمدی الهی انتخاب من نبود و پیشنهادی از طرف ناشر بود که پذیرفتم. من هیچکدام از ترجمههای قبلی کمدی الهی را نخوانده بودم و هنوز هم نخواندهام چراکه نمیخواستم هیچ پیشداوری سلبی یا ایجابی برایم پیش بیاید. من دو نسخه انگلیسی کمدی الهی که هر دو ترجمه آکسفورد هستند را داشتم و وقتی ترجمه این کار به من پیشنهاد شد اولین کاری که کردم، این بود که در اینترنت بهدنبال ترجمههایی دیگر از کمدی الهی به فرانسه و اسپانیایی و انگلیسی گشتم و وقتی آنها را خواندم متوجه شدم که در ترجمههای مختلف چقدر دست مترجم برای خلاقیت باز بوده و از این جهت این کار برایم چالش جذابی آمد و ترجمهاش را قبول کردم. کمدی الهی از چنان توان و پتانسیلی برخوردار است که در ترجمهاش امکان بروز خلاقیت کاملا وجود دارد. من برای ترجمه کمدی الهی با متن مختلف کار میکنم و این مساله در این ترجمهها کاملا مشهود است، مثلا مترجم اسپانیایی اثر که ترجمه بسیار خوبی هم بهدست داده، زبان و ساختار زبانیای که برای ترجمه کمدی الهی انتخاب کرده، الهامگرفته از شعر بیوزن و قافیهای است که نمایشنامهنویسان بزرگ اسپانیا مثل «لوپه د وگا» و «کالدرون د لا بارکا» در نمایشنامههایشان استفاده میکردند. بهنظرم آمد که این کار جالبی است و من برای شروع حرکتم تصمیم گرفتم تکیهام را بر شعر کلاسیک فارسی بگذارم. من نمیدانم مترجمان قبلی چکار کردهاند و اصلا ارایه ترجمه بهتر ملاک اصلی تصمیمگیری من برای ترجمه کمدی الهی نبود چراکه در مورد کتابی مثل کمدی الهی، هر مترجمی میتواند روایت خودش را ارایه دهد و جذابیت کار روی این اثر هم همین است. یا مثلا در هر دو ترجمه آکسفورد، تعبیرهای «لانگ فلو»، شاعر مشهور آمریکایی که همدوره ادگار آلن پو بوده، عاریت گرفته شده بیآنکه از زبان آرکاییک لانگ فلو استفاده شده باشد. من برای ترجمهام خیلی از تعبیرها را از شعرای کلاسیک فارسی عاریت گرفتهام و یکسری ویژگیهایی که شعر فارسی در مقایسه با نثر دارد مورد استفاده قرار دادهام. کسانی که با ادبیات کهن فارسی آشنا باشند، میتوانند ردپای خیلی از اشعار کلاسیک فارسی را در ترجمه من از کمدی الهی پیدا کنند حتی ادبیات معروف که البته با کمی جابهجایی در ترجمه به کار رفته است. البته این سرقت ادبی نیست بلکه عاریتگرفتن شاگردانه است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید