1394/11/4 ۱۰:۱۹
کریستین راس بر آن است که «جهان کمونارها از جهان پدران و مادرانمان به ما نزدیکتر است» و «کنشها هستند که رویاها را تولید میکنند نه برعکس». او با این باور به توضیح مخیله کمون پاریس و اقدامات آن میپردازد تا اهمیت آن را برای واقعیت بالفعل سیاسیمان عیان کند. او در این برهه از تاریخ فکرها و تخیلات و واقعیات، کمون و «زندگی پس از مرگ» آن را واکاوی میکند
کریستین راس بر آن است که «جهان کمونارها از جهان پدران و مادرانمان به ما نزدیکتر است» و «کنشها هستند که رویاها را تولید میکنند نه برعکس». او با این باور به توضیح مخیله کمون پاریس و اقدامات آن میپردازد تا اهمیت آن را برای واقعیت بالفعل سیاسیمان عیان کند. او در این برهه از تاریخ فکرها و تخیلات و واقعیات، کمون و «زندگی پس از مرگ» آن را واکاوی میکند، در کتابی که در آنِ واحد تحقیقی دقیق، تبیینی از تفکرات و اقدامات کمونارها و همقطارانشان و نیز طرحی سیاسی برای حال حاضر است. کار کریستین راس نه صرفا تشخیص طنینهای موجود میان گذشته و حال، بلکه جایابی مجدد و از نو روی صحنه آوردن قدرت چندجانبه لحظهای در تاریخ است که بیشک هنوز اثرات خود را تولید میکند، لحظهای که نه فقط به لحاظ نظامی شکست خورده بلکه از دو سو احاطه و تا حدودی از جوهر خویش تهی شده: از یکسو تاریخ جمهوریخواهی فرانسه و از سوی دیگر کمونیسم دولتی. راس برای خلق دوباره همه پتانسیلهای کمون استعارهای از مشهور الیزه روکلو وام میگیرد: «میتوان گفت بهترین تصویر از کمون کیفیتی است که روکلو در کتاب خود به سیلابهای کوهها نسبت میدهد. مقیاس و جغرافیای آن نه والا که قابل تحمل است. سیلاب کوهها از دید او، به جهت پیشبینیناپذیربودن جریانشان، اهمیت بیشتری از رودخانهها دارند. امواج آب رودخانهها در شیار عمیقی جریان مییابند که پیش از آن خروارها خروار جریان آب حفر کرده بودند؛ از سوی دیگر سیلاب کوهها راه خود را میسازند. ولی درست به همین دلیل، توان نسبی آب نهرهای کوهها به مراتب بیش از جریان آب رود آمازون است».
چه چیز جدیدی میتوان درباره کمون گفت، اتفاقی که تاریخ آن بارها و بارها نوشته شده. شما چه چیزی به تاریخنگاری غالب از کمون اضافه کردهاید؟ راستش الان وقت خوبی است تا چیز جدیدی درباره کمون بگوییم و بفهمیم، چون این واقعه از دو روایت تاریخی غالب، بهتعبیری، «رها شده»، دو روایتی که فهم و برداشت ما را از این قیام شکل داده و هدایت کردهاند: از یکسو تاریخ رسمی کمونیسم دولتی و از سوی دیگر داستان شکلگیری ملت فرانسه. از سال ١٩٨٩ کمون دیگر مجبور نیست نقش یک انقلاب شکستخورده را برای انقلاب بلشویکی بازی کند، انقلابی که درصدد رفع کاستیهای کمون برآمده بود. بخش اعظم کتاب من نشان میدهد چگونه مخالفت سفتوسخت کمون با دولتگرایی، مخیله ملیتستیز آن، همواره ادغام آن را در دنبالهای، ولو بسیار رادیکالتر، از تاریخ جمهوریخواهی فرانسه اگر نه ناممکن که سست و ضعیف میکند. کمون به واقع به هیچیک از این دو داستان تعلق ندارد. کمون مثل شلوارهایی که ته کمد لباسهایتان است و هرازچندی آن را امتحان میکنید با قدوقواره هیچ روایتی جور در نمیآید. «تجملات اشتراکی» تاریخ کمون پاریس نیست. بیشتر تلاشی است از جانب من برای مداخله در تاریخ آن رخداد خارقالعاده برای، به قول سارتر، «گشودن عرصه ممکنات» امروز. ولی چنین مداخلهای به گمانم تنها وقتی میتواند صورت پذیرد که تکینبودن آن رخداد را مدنظر بگیریم، پدیدارشناسی متمایز آن و وجوه هستی آن را- گفتهها و کردههای افراد حاضر در کمون، فکر آنها راجعبه کارهایشان، واژهها و نامهایی که وام گرفتند، ابداع و بر سر آن بحث کردند. این کار، از نظر من، مستلزم ترجیح متون نوشتهشده «توسط» کمونارها بر متون نوشتهشده درباره آنها بود. و این کار مستلزم قرائت دقیقتر این متون بود، دقیقتر از آنچه معمولا مورخان یا نظریهپردازان سیاسی انجام میدهند، چون من به هیچیک از این دو گروه تعلق ندارم. این شکل از توجه به کمون چیزی است که بخشی از آن برمیگردد به آموزشهای من در مطالعات ادبی و بخشی دیگر به خیلی وقت پیش، زمانی که با ژاک رانسیر مواجه شدم و کارهای اولیه او را ترجمه کردم. من این ایده را مدیون رانسیرم که صدای کارگران دورانهای گذشته همانقدر شایسته توجه ماست که صدای نظریهپردازان امروزی درباره کارگران. پس با تمرکز بر واژهها و عاملیت افراد مشخص که بهطور مشترک در راه برچیدن بساط سلسلهمراتبی جامعهشان عمل میکنند کوشیدم به شکل تاریخی به کمون فکر کنم- در مقام چیزی متعلق به گذشته «و» در عین حال در مقام پیکربندی یک آینده ممکن. به عبارت دیگر، این کتاب شیوهای است که به کمک آن میکوشم در بحبوحه پیکارهای کنونی امکان یک تاریخ و یک آینده متفاوت را از نو بگشایم: تاریخ و آیندهای متفاوت از جریان مدرنسازی سرمایهسالار و نیز جریان سوسیالیسم دولتی تمامیتخواه. این پروژهای است که به گمانم بسیاری از ما امروزه در آن شریکیم و از نظر من کمون نقشی محوری در این پروژه دارد. تاریخنگاریهای کمون، بهخصوص کارهای کلاسیک قدیمی، فکر و ذکرشان اغلب درگیر مانورهای نظامی و جنگهای خیابانی و بگومگوهای قانونی در ساختمان شهرداری (Hotel de Ville) است. گرایش متأخرتر تجربهگرایی انگلیسی وسواس زیادی پیدا کرده به شمارش دقیق جسدهای کمونارها. در نهایت چنین سرشماریهایی از اجساد و مردگان در خدمت کمکردن «اهمیت» این کشتار است- دستور کاری که من بههیچوجه قبول ندارم. کماهمیت جلوهدادن یک کشتار یا بزرگنمایی «موفقیت» یک جنگ غیرقانونی همواره متضمن تأکید بر شمارش اجساد است چراکه از نظر من، تلاش عجیبوغریب دولت برای ریشهکن فرد فرد دشمن طبقاتیاش و نابودی همه آنها با هم کنش بنیادین جمهوری سوم است- صرفنظر از اینکه تا چه اندازه موفق به نیستونابودکردن آنها شد. ولی توجه خود من بیشتر معطوف نشاندادن شیوهای شد که به موجب آن تفکر کمونارها فراتر از هفته خونبار پایانی کمون امتداد یافت و تدقیق شد، چنانکه کمونارهای پناهنده و تبعیدی نظیر مالون، لافارگ، روکلو و لئو با حامیان خود همچون مارکس، کراپوتکین و ویلیام موریس ملاقات و همکاری کردند. واژه فرانسوی survie (جان سالم بهدربردن) بهخوبی به چنین حیاتی فراتر از حیات معمول استناد میکند- تداوم پیکار در شکلهای دیگر. آنری لوفور - متفکری که بخش اعظم فرانسه امروزه او را نادیده میگیرد ولی در آمریکای شمالی و جنوبی بهطور گسترده درباره او مطالعه میکنند - معتقد بود فکر یا نظر یک جنبش تنها همزمان با و بعد از خود جنبش تولید میشود؛ این قضیه جزء لاینفک انرژیهایی است که کنش سیاسی رها میکند. در بحثها و کارهایی که در کافههای لندن و رشتهکوههای ژورا طی سالهای متعاقب کمون درگرفت ما شاهد تمرکز بر شکل کمونهایی هستیم که امروزه آن را بومشناختی مینامیم، تلاشی برای «فکرکردن جمعی» به کمونهایی که از دل قیامها بر میخیزند - تأثیر بهار کمون در عمده شهرهای اروپایی - در کنار آنچه از کمونهای کشاورزی قدیم در حومهها باقی بود. شاهد نوعی بازاندیشی عمیق در اِعمال همبستگی هستیم نه بهمنزله نوعی سلوک روحی یا اخلاقی بلکه در مقام نوعی راهبرد سیاسی. شاهد بسط تصوری از تغییرشکل اجتماعی هستیم که نه کورکورانه وامدار آنارشیسم بود و نه وامدار مارکسیسم بلکه از هر دو چیزی به عاریت میگرفت – تصوری که مبتکرانش، عمدتا کمونارهای اولیه، آن را «کمونیسم آنارشیستی» مینامند. این نوع تحلیل سیاسی، تحلیلی که نبرد سیاسی علیه سرکوب را در تقابل با نبرد اقتصادی علیه استثمار نمیداند و هر دو را با هم یکی میکند، به گمان من فقط در حلقههای مبارزاتی امروز میتواند به قوت تمام طنینانداز شود. آیا کمون ١٨٧١ درسهایی برای کمونهای احتمالی امروز دارد؟ آیا شکست کمون درسی برای امروز دارد؟ طنین کمون در وقایع و فرهنگ سیاسی کنونی چیست؟ فکر نمیکنم گذشته چراغ راه آینده است. ولی باور دارم لحظاتی هست که مبارزات یک گذشته مشخص بیرون میجهند و خود را در هیأت آیندهای ممکن عرضه میکنند. به گمانم امروزه کمون مصداق بارز این قضیه است. جوانان امروز در حاشیه انواع و اقسام اقتصادهای غیررسمی بهسر میبرند و به مشاغلی چون حرفه مدیران و کارمندان صندوقهای تأمینی بیعلاقهاند و میکوشند در نظام پررونق اما بحرانزای سرمایهداری «جور دیگری زندگی کنند». بنابراین به راحتی میتوان تصور کرد آنها بحثهای دوران کمون را معنادار بیابند، بحثهایی همچون نقش کمونها و اجتماعات خودساخته در ایجاد تغییری فراگیر و ضروری برای یک زندگی پایدار و متناسب با اقتضائات محیطزیست- بحثهایی که متعاقب کمون پاریس در سوئیس و انگلستان درگرفت. ولی فکر نکنم نیازی باشد به توضیح شباهتها و نزدیکیها میان کارگران و صنعتگرانی که کمون را برپا کردند (که اکثرشان اکثر اوقاتشان را نه سر کار بلکه «در جستجوی کار» میگذراندند) و جوانان متزلزل امروزی. مخاطبان خودشان به شباهتهای مدنظرشان پی خواهند برد. معالوصف، بیتردید بازگشت راهبرد سیاسی مبتنی بر اشغال میادین، بازگشت راهبرد تسخیر فضا، گرفتن یک فضا، از مونترآل تا تونس، از مادرید تا اوکلند، در سال ٢٠١١ موجب توجه من به تأمل دوباره بر کمون پاریس شد. کوشیدهام در کتاب «تجملات اشتراکی» رخداد کمون را به گونهای روی صحنه بیاورم که برخی از مبرمترین مسائل و اهداف سیاسی امروز ما به زندهترین شکل ممکن بروز یابد. برای مثال، ضرورت بازسازی بزنگاه انترناسیونالیستی، یا جایگاه هنر و هنرمندان، آینده کار و آموزش، شکل کمون و نسبت آن با نظریه و عمل بومشناختی. مؤلفههای سازنده تخیل کمون در توصیف شما چیست؟ «تجملات اشتراکی» یعنی چه؟ وقتی طی سالهای پایانی امپراتوری، با اتحاد مجدد کارگران، شعار «زندهباد کمون» بهتدریج در سرتاسر پاریس طنینانداز شد، بار عاطفی و احساسی واژه «کمون» بس فراتر از معانی درونی این واژه رفت. کارگران میخواستند آزاد باشند تا زندگی اجتماعی خود را طبق اصول انجمنها و تعاونیها سامان دهند. آنها میخواستند به جای حکومت مستقر، یک سازمان مرکززدوده کمونی داشته باشند - نوعی همکاری مستقیم همه توانها و هوشمندیها. البته واژه «کمون» بازتاب ریشهایترین و دموکراتیکترین جنبه انقلاب فرانسه بود. و منظور از آن خواست خودمختاری محلی با تمام قواست. البته غایب همه این بحثها دولت و ملت است. کمونارها نه یک دولت بلکه میخواستند عضوی یا واحدی در فدراسیون کمونها باشند که مقیاس آن در نهایت انترناسیونالیستی بود. مخیله کمون در خطوط تراز خود به هیچوجه ملی نبود و در مقیاسی هم کوچکتر و هم بزرگتر از ملت عمل میکرد. به بیان گوستاو کوربه، یکی از مشارکتکنندگان سرشناس آن، در طول کمون «پاریس نمیخواست پایتخت فرانسه باشد». میخواست واحد خودمختاری باشد در یک فدراسیون بینالمللی از کمونها. اینها برخی رشتههایی است که تنیده درهم چیزی را میسازند که من «تجملات اشتراکی» مینامم. این عبارت از آنِ اوژن پوتیه است، برگرفته از مانیفستی که او و دیگر هنرمندان در خلال کمون نوشتند، زمانی که در قالب یک فدراسیون سازماندهی و فعالیت کردند. «ما در جهت تجدید حیات خویش کار خواهیم کرد، در جهت میلاد تجملات اشتراکی و جمهوری جهانی». در سادهترین سطح، منظور پوتیه و رفقای هنرمندش از «تجملات اشتراکی» چیزی شبیه «زیبایی عمومی» بود- بهبود فضاهای عمومی در هر شهر و روستا، حقِ همه افراد به زندگی و کار در محیطی خوشایند. ممکن است این خواستی خفیف به نظر برسد. ولی اگر قرار باشد زیبایی نه فقط در سالنهای خصوصی بلکه بهراستی در فضاهای عمومی شکوفا شود با هنری روبهروییم که کاملا در زندگی روزمره ادغام شده است. این یعنی تغییر شکل مختصات زیباشناختی کل جامعه. و چنانکه کمونارهایی همچون الیزه روکلو و همقطارانش همچون ویلیام موریس خیلی خوب میدانستند این طرح کلی نوعی برنامه بومشناختی است. عبارت «تجملات اشتراکی» جنبهای جدلی هم دارد. طرح آن برای خنثیکردن تصویر «فلاکت» زندگی در دوران کمون بود که کاخ ورسای هر روز در حومههای فرانسه در بوقوکرنا میکرد. سهیمبودن از نظر مقامات ورسای تنها میتوانست به معنای سهیمبودن در فلاکت باشد. «تجملات اشتراکی» به جنگ این تبلیغات آمد، آنهم به مدد تصویر برابری در وفور نعمت، جهانی که هرکس در آن سهم خود را از بهترین چیزها دارد. «تجملات اشتراکی» فراخوانی است برای ارزیابی مجدد خود تجمل، اینکه مراد یک جامعه از ثروت، از «ثروت عمومی» (commonwealth) چیست، یک جامعه چه چیز را باارزش میشمارد. به این اعتبار، «تجملات اشتراکی» نامی است برای نوعی سنجش ثروت اجتماعی متفاوت از سنجش بازار، فکر بکر ثروت مشترک که زمین تا آسمان فرق دارد با مسابقه کمّی اضافه تولید. آنچه من «تجملات اشتراکی» مینامم در کارهای کمونارهای پناهجو و همقطاران آنها، کسانی همچون ویلیام موریس و کراپوتکین به تصوری از یک جامعه انسانی تعمیم یافت که از لحاظ بومشناختی قابل دوام است. اکنون آثار الیزه روکلو، پل لافارگ و دوستانشان در کانون توجه نظریهپردازان بومشناسی است و در آنها سطحی از تفکر معطوف به محیطزیست را مییابند که عمر آن در انتهای قرن نوزدهم با این نسل از روشنفکران بهسر آمد و تا دهه ١٩٧٠ دیگر احیا نشد. این کار بسیار جذابی است ولی معمولا این نکته را از قلم میاندازد که چگونه تجربه کمون جزء لاینفک آن منظر بومشناختی بود که کمونارها بسط دادند. تجربه کمون و سرکوب بیرحمانه آن نشان میدهد تحلیل آنها چونوچرابردار نیست. از منظر کمونارها، سرمایهداری نظامی است مبتنی بر اسراف و اتلاف و بیملاحظگی که موجب تباهی بومشناختی سیاره زمین میشود. و به باور ایشان، یک مشکل فراگیر در کل نظام نیازمند یک راهحل فراگیر برای کل نظام است. آیا کمون همچنان به وضعیت کنونی ما مربوط است؟ اگر به من باشد میگویم تازگیها بیشتر به وضع ما مربوط است. شاید معاصربودن کمون در چیاپاس مکزیک نهفته است. یا شاید بیرون از تولوز. جنبشی را در نظر بگیرید که بر سر نبشقبر لویی میشل [معلم و روزنامهنگار دوران کمون] و ورود مجدد به پانتئون راه افتاد؛ مسلما کمون در چنین جنبشی جا ندارد. چه فکر احمقانهای! کیش پرستش یادبودها و تصدیق یک فضای ملی و متمرکز با مردمی که بنای ستون واندوم١ را به زیر کشیدند جور در نمیآید. ادغام کمون در فضای یادبودهای ملیگرایانه فقط از اعتبار کمون نمیکاهد بلکه همه ردپاها و خاطرات آن را میزداید. آخرین چیزی که به اذهان کمونارهایی همچون پائولا مینک٢، لویی میشل و دیگران میرسید جذبشدن در دولت بود. آنها از اساس علاقهای به انتخابات یا دیگر شیوههای پارلمانی متعلق به جمهوری نداشتند. آنها که فعالانه در زندگی عمومی جمهوری «جهانی» مشارکت میجستند به کل اعتنایی به سیاستهای جمهوریخواهانه نمیکردند. زنان در انقلاب ١٨٤٨ به دنبال حق رأی خود بودند. ولی کمونارهای ١٨٧١ با رد دنبالهروی از راههای پیموده و آزموده کوشیدند خود شکل سیاسی لازم برای تغییر را به منصه ظهور برسانند. آنها شکل خاصی ایجاد کردند که به مجموعهای از میلها، رابطهها و رویهها پاسخ میدهد، مجموعهای که نمیتوان آن را در قلمرو دولت، محاط در ملت، یا زیر نظر بازار تعریف کرد. چه چیزی اکنونیتر از این پیدا میشود؟ پینوشتها: [١] ستون واندوم در میدان کنکورد پاریس بنایی است که ناپلئون برای بزرگداشت پیروزی در نبرد استرلیتز یا نبرد سه امپراطور برپا کرد و کمونارها در ١٦ می١٨٧١ به موجب فرمان کمون پاریس آن را سرنگون کردند. [٢] فمینیست و سوسیالیست انقلابی فرانسوی که تباری لهستانی داشت.
منبع: ورسو و شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید