1394/10/14 ۰۷:۳۴
«هنر والا» را نمیپسندیم ایرانیان به هنر به عنوان موضوعی فراغتی و تفریحی مینگرند مهسا رمضانی: هنر در اندیشه کلاسیک، «هنر والا» یا «هنر زیبا» فرض میشود در حالی که امروزه جامعهشناسی هنر، در کنار هنرهای زیبا، برای «هنرهای عامهپسند» نیز به عنوان وجهی دیگر از هنر، اعتباری خاص قائل است. جامعهشناسان هنر، «گالری و موزه گردی» را در دسته «هنرهای زیبا» طبقهبندی میکنند و از عدم اقبال به این مراکز نتیجه میگیرند که این سطح از هنر (هنر والا) جایگاه محکم و گستردهای در میان جامعه ندارد و از عوامل اثرگذار در شکلگیری چنین ذائقه هنریای در جامعه بحث میکنند. از آنجا که رفتن به گالری و موزههای هنری، در جامعه ما نیز چندان مرسوم و پرمخاطب نیست دلایل این امر را با دکتر اعظم راودراد به بحث گذاشتیم
«هنر والا» را نمیپسندیم ایرانیان به هنر به عنوان موضوعی فراغتی و تفریحی مینگرند
مهسا رمضانی: هنر در اندیشه کلاسیک، «هنر والا» یا «هنر زیبا» فرض میشود در حالی که امروزه جامعهشناسی هنر، در کنار هنرهای زیبا، برای «هنرهای عامهپسند» نیز به عنوان وجهی دیگر از هنر، اعتباری خاص قائل است. جامعهشناسان هنر، «گالری و موزه گردی» را در دسته «هنرهای زیبا» طبقهبندی میکنند و از عدم اقبال به این مراکز نتیجه میگیرند که این سطح از هنر (هنر والا) جایگاه محکم و گستردهای در میان جامعه ندارد و از عوامل اثرگذار در شکلگیری چنین ذائقه هنریای در جامعه بحث میکنند. از آنجا که رفتن به گالری و موزههای هنری، در جامعه ما نیز چندان مرسوم و پرمخاطب نیست دلایل این امر را با دکتر اعظم راودراد به بحث گذاشتیم. وی از استادان جامعهشناسیهنر دانشگاه تهران است که سابقه تدریس دروسی همچون «ارتباطات تصویری»، «جامعهشناسی هنر»، «جامعهشناسی ادبیات» و... را در کارنامه علمی خود دارد و چندین جلد کتاب با عناوین «نظریههای جامعهشناسی هنر و ادبیات»، «جامعهشناسی هنر و جایگاه آن در حوزه جامعهشناسی معاصر»، «جایگاه اقتصاد در جامعهشناسی هنر»، «جامعهشناسی اثر هنری» و... را نیز به رشته تحریر در آورده است. او معتقد است فقدان آموزشهای عمومی هنر در جامعه از مهمترین عوامل مؤثر در این زمینه (اولویت هنر عامهپسند بر هنر والا) است تا آنجا که به زعم او، افراد حتی شناخت درستی از هنر و محصولات آن در جامعه ندارند. در گپ و گفتی با دکتر راودراد چرایی غلبه هنر عامهپسند بر هنر زیبا در میان ایرانیان را به بحث گذاشتیم که ماحصل آن از نظرتان میگذرد.
خانم راودراد، شما که از زاویه جامعهشناسی به هنر مینگرید، میخواهیم از شما بشنویم چرا در میان ما ایرانیان «گالری گردی» چندان جایگاهی ندارد؟ در واقع اگر هنر را به دو دسته «هنر والا» و «هنر عامهپسند» تقسیم کنیم، میخواهیم بدانیم چرا در جامعه ما چنان که باید و شاید «هنر والا» مورد اقبال عموم نیست؟ گروهی از اندیشمندان که به آنها «منتقدان فرهنگ توده» نیز گفته میشود، درباره «هنرهای زیبا» و «هنرهای مردمپسند» نظرات دوگانهای دارند. برخی بر این باورند که «هنر تودهای» که از طریق رسانههای ارتباطجمعی به دست مخاطب عام میرسد، فریبنده است تا آنجا که افراد را به سادهپسندی و پذیرش هنر تقلبی به جای هنر اصلی سوق میدهند، این در حالی است که برخی دیگر معتقدند که هنرهای زیبا و والا آگاهیبخش بوده و روح افراد را توسعه و تعالی میبخشند. «ماتیو آرنولد» معتقد است که هنرهای زیبا «قدرت تعالیبخشی» دارند. از نظر او فرهنگ از بهترین چیزهایی تشکیل میشود که تاکنون در زندگی بشر گفته، نوشته و ساخته شده است. از این رو، دلیل شکلگیری موزهها و سازمانهای میراث فرهنگی را نیز از این منظر میتوان دید که این سازمانها میخواهند هنر را در دسترس عموم قرار دهند تا اثرات تعالیبخشی آنها شامل حال همه شود. براین اساس، میتوانیم چنین نتیجه بگیریم که سؤال شما ناظر بر دیدگاه ماتیو آرنولد و سایر منتقدان فرهنگ توده است. اینکه میپرسید چرا مخاطبان هنرهای والا و هنرهای زیبا در جامعه ما به این اندازه اندک هستند و گالریها و موزههای هنری ما، برخلاف برخی کشورهای دیگر چندان پر مخاطب نیست. در تحقیقات میدانی که من انجام دادهام درباره مخاطبان نقاشی و مخاطبان تئاتر نشان داده شده است عمده مخاطبان این دو دسته هنر که در زمره «هنرهای والا» قرار دارند، خود هنرمندان این رشتهها یا از اساتید، دانشجویان، هنرجویان و گاهی هم وابستگان این افراد هستند و بقیه مردم یا به اماکن هنری نمیروند یا اگر هم میروند و از آثار هنری استفاده میکنند، آن دسته از آثاری را مصرف میکنند که طبق تعریف بالا مشمول صفت «مردمپسند» قرار میگیرند و در نتیجه از نظر ارزش هنری در سطحی پایینتر از هنرهای زیبا و والا قرار دارند. اگر بپذیریم در جامعه ما خواهناخواه هنرهای عامهپسند بر هنرهای زیبا اولویت یافتهاست، این سؤال پیش میآید که چه عواملی زمینهساز این اولویتبخشی شدهاند؟ فکر میکنم آموزش عمومی هنر در ایران آنقدر قوی نیست که بتواند هنر را بدرستی به مردم بشناساند. واقعیت این است که مردم اغلب مواجهه مستقیمی با هنر ندارند و بیشتر به آن به عنوان موضوعی فراغتی و تفریحی مینگرند تا مسألهای جدی. این در حالی است که ذائقه هنری بتدریج در طول زمان ساخته میشود. از این رو، نهادهای آموزشی همچون مدارس نقش جدی در گسترش آموزش عمومی هنر دارند که متأسفانه تاکنون اقدامهای قابلتوجهی را از خود نشان ندادهاند و هنر در نهادهای آموزشی به عنوان امری دستهدومی نگریسته میشود. در کنار نهادهای آموزشی که میتوانند از ابتدا به ذائقه هنری افراد جهت دهند، رسانههای ارتباطجمعی بخصوص رادیو و تلویزیون نیز از جایگاه قابل توجهی برخوردار هستند. اما با این حال به نظر میرسد تلویزیون نه تنها سطح سلیقه هنری مردم را بالا نمیبرد بلکه آن را در حد متوسط نگه داشته است و اغلب چنین استدلال میشود که محتوای رسانه باید به گونهای باشد که مردم با هر سلیقه و هر میزان از آگاهی بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، اما واقعیت این است که این امر خود به نوعی منجر به توقف و رکود در وضعیت سلیقهای مردم میشود و آنها را محکوم به ماندن در یک سطح از پسند هنری میکند. این در حالی است که اگر تلویزیون به سمت ساخت برنامههای هنری جدی و با کیفیت بالا حرکت کند، میتواند در درازمدت ذائقه مردم را ارتقا بخشد. بنابراین وقتی افراد برای «مصرف هنری» آموزشی نمیبینند و همچنین از آموزشهای غیرمستقیم هنری که از طریق رسانهها صورت میگیرد، بیبهره میشوند، عده کمی باقی میمانند که علاقهمند به هنر باکیفیت و سطح بالا هستند، این گروه اغلب افرادی هستند که به طور طبیعی در خانوادههایی رشد یافتهاند که به نوعی با هنر مأنوس بودند یا با دوستانی حشر و نشر پیدا میکنند که اهل هنر هستند و این دسته دوم در مقابل کل جمعیت، قشر کوچکی محسوب میشوند و به همین دلیل است که موزههای هنری و گالریهای ما هیچوقت مملو از جمعیت نمیشود تا ما احساس کنیم که تعداد گالریهایی که داریم کم است و جواب تقاضاهای مخاطبان را نمیدهد. در کنار بحث آموزش عمومی هنر که چندان از سوی نهادهای آموزشی و رسانهها جدی گرفته نمیشود، اگر بخواهیم با نگاهی فرانکفورتی به غلبه هنر عامهپسند بر هنر زیبا یا والا نگاه کنیم، این احساس ایجاد میشود که گویا هنر به معنای والا و زیبا تنها برای قشر خاصی معنادار است و توده مردم چندان ربط و نسبتی بین خود با این دست از هنرها(زیبا) نمیبینند، قضاوت شما دراینباره چیست؟ البته ساختار طبقاتی در این زمینه اثرگذار است. برخی همچون «آبراهام مازلو» معتقدند انسانها تا نیازهای اولیه و حیاتی خود را برآورده نکنند، سراغ نیازهای ثانویه که هنر و هنردوستی نیز در آن دسته جای میگیرد، نمیروند. با این حال، بر این باورم این یک قانون قطعی و اجباری نیست چراکه بسیار دیده میشود افرادی از طبقات پایین جامعه به هنر علاقهمند هستند و سعی میکنند به اصطلاح روح خود را با هنر اعتلا ببخشند. بنابراین غلبه هنرهای عامهپسند بر هنرهای زیبا بیشتر از اینکه به ساخت طبقاتی جامعه بستگی داشته باشد به شرایط عمومی و کلی هنر در جامعه ارتباط پیدا میکند و مادامی که از «عمومیسازی هنر» در یک جامعهای سخن به میان میآید دیگر همه اقشار پایین، متوسط و بالا به نسبتهای مختلفی به هنر و مصرف آن گرایش پیدا میکنند و حال اینکه اگر سرمایههای فرهنگیشان (تحصیل، خانواده و دوستان) هم در این زمینه سرمایههای قابل توجهی باشد، مزید بر علت میشود. مشکل امروز جامعه ما این است که بدنه مخاطب خاص به معنای «کسانی که هنر را میشناسند» و به موزه هنری میروند و انواع هنرها را مصرف میکنند یا خود علاقهمند به هنر هستند، کوچک و ضعیف است و بیشتر مردم، هنرهای سهلالوصول و ساده، همچون فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی را دنبال میکنند و متأسفانه تعداد افرادی که به موزههای هنری و گالریها میروند آنقدر نیست که فکر کنیم گالریها نمیتواند جوابگوی نیازهای مخاطبان ما باشد. به نبود سیاستگذاری برای عمومیکردن هنر اشاره کردید، علت پانگرفتن چنین سیاستگذاریهایی را چه میدانید؟ واقعیت این است که فعالیتهای جسته و گریختهای که در گوشه و کنار شهر یا در زمانهای خاصی انجام میشود بیش از اینکه تابع یک سیاستگذاری فرهنگی مشخص باشد، ناشی از سلیقههای مختلف هنری متولیان امور و جایگزینی آنها با هم است. به عبارت دیگر، فعالیتهای فردی به تناسب توانمندیهای هنری متولیان در بخشهای مختلف تصمیمگیری فرهنگی انجام میشود که در بهترین حالت به صورت برقی ناگهانی میدرخشد و بسرعت در افق ناپدید میشود. از این رو، معتقدم باید عزمی برای عمومی کردن هنر صورت بگیرد. این عمومیکردن میتواند از مدارس آغاز و توسط رسانههای ارتباطجمعی تقویت شود. البته یک شرط مهم دارد و آن هم این است که متولیان فرهنگی جامعه، خود در زمره مخاطبان عام و طرفدار هنرهای مردمپسند نباشند و بتوانند ارزش هنرهای زیبا را درک کرده و در توسعه آن تلاش کنند. البته این به معنای نفی هنر مردمپسند نیست. از نظر من که کارم جامعهشناسی هنر است، هر یک از انواع هنرها مانند هنرهای والا، هنرهای مردمپسند و هنرهای عامه ارزش و اهمیت ویژه خود را در رابطه با جامعه و مخاطب دارند و برای مطالعه جامعهشناختی مناسب هستند. اما نسبت میان مخاطبان انواع هنر میتواند نشاندهنده تفاوت جوامع مختلف از نظر سطح ذائقه هنری آنها باشد. بیتوجهی به ارتقای سطح سلیقه فرهنگی در یک جامعه میتواند چه پیامدهایی برای آن جامعه داشته باشد؟ اجازه دهید از این زاویه به پرسش شما بپردازم که فایده توجه به ارتقای سطح سلیقه فرهنگی چیست؟ باید بگویم که هنر کلاً انسان را به «دنیایی اتوپیایی» میبرد که سراسر آرامش و خلاقیت است و کاملاً با دنیای خشونتباری که در آن زندگی میکنیم، تفاوت مییابد و اینگونه میتوان در آن، مدینه فاضله را پیدا کرد. بنابراین معتقدم برای زندگی در چنین دنیایی نخست باید در دنیای واقعی خودمان به آرامش برسیم و به آرامش رسیدن بقیه مردم و کل دنیا کمک کنیم.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید