مرور تحولات شعری 3 دهه اخیر با شمس آقاجانی

1394/9/8 ۱۰:۳۷

مرور تحولات شعری 3 دهه اخیر با شمس آقاجانی

یزدان سلحشور: متولد 1347 است. شمس آقاجانی نه تنها چهره شاخص شعر آوانگارد، از دهه هفتاد به این سو است که چهره شاخص یکی از مهم‌ترین شاخه‌های شعر دهه‌های هفتاد یعنی کارگاه شعر دکتر رضا براهنی-مهم‌ترین منتقد ادبی دوران مدرن ما- هم هست البته نمی‌توان آقاجانی را نماینده فکری آن شاخه ادبی دانست، چرا که نه شعر و نه نقدش با معیارهای شناخته شده شعر «کارگاه»، همخوانی ندارد همچنان که شعر و نقد دکتر براهنی هم![اینها را می‌توانید به پای تناقض در دنیای مدرن و پست‌مدرن بنویسید!]

 

جهان اطلاع اندکی از شعر معاصر ایران دارد

 یزدان سلحشور: متولد 1347 است. شمس آقاجانی نه تنها چهره شاخص شعر آوانگارد، از دهه هفتاد به این سو است که چهره شاخص یکی از مهم‌ترین شاخه‌های شعر دهه‌های هفتاد یعنی کارگاه شعر دکتر رضا براهنی-مهم‌ترین منتقد ادبی دوران مدرن ما- هم هست البته نمی‌توان آقاجانی را نماینده فکری آن شاخه ادبی دانست، چرا که نه شعر و نه نقدش با معیارهای شناخته شده شعر «کارگاه»، همخوانی ندارد همچنان که شعر و نقد دکتر براهنی هم![اینها را می‌توانید به پای تناقض در دنیای مدرن و پست‌مدرن بنویسید!] در دهه هفتاد، میان شاعران «کارگاه» از یک سو و «جریان شعر متعادل دهه هفتاد» از سوی دیگر، از لحاظ نظری و اجرای شعر، اختلافات عمیقی شکل گرفت که گاه به جدل‌های قلمی هم منجر شد اما در این میان، همیشه مجمع عقلایی هم [به قول دکتر روحانی، رئیس جمهور] بود که شمس آقاجانی پای ثابت این مجمع بود. او منتقدی منصف و صاحب دانشی عمیق است و در این گفت‌و‌گو، تا حدی که تنش ایجاد نکند، شفاف سخن گفته است. شمس آقاجانی، کلاً شاعر خونسردی‌ است که این هم از ویژگی‌های اوست چون شاعران، اغلب درگیر هیجان‌های آنی هستند!

****

بگذارید از اینجا شروع کنیم که فرق «شعر» با آنچه که با نام «شعر دیگر» یا «شعر متفاوت» می‌شناسیم چیست؟ لااقل من شخصاً فرقی مابین «شعر» به مفهوم عامش، با «شعر دیگر» در مفهوم خاصش، در شعر شما نمی‌بینم!

شعر، فقط شعر است. نام دیگری ندارد؛ یا پسوندی و پیشوندی. افزودن صفت و اضافات و تقسیم‌بندی‌ها و دسته‌بندی‌های احتمالی ـ درست یا غلط ـ بعداً توسط نظریه‌پردازان، منتقدان و محققان و مورخان ادبی یا آدم‌های دیگر انجام می‌شود. هیچ کس، شعر دیگر یا شعر متفاوت نمی‌نویسد. اگر کسی ابتدا چنین قصدی کند و بعد شروع به نوشتن کند، او شاعر نیست بلکه یک فریب‌خورده است! کسی شعر دهه هفتاد ننوشته است، بعدها برخی از شعرها به دلایلی تحت این عنوان قرار گرفتند. به همین خاطر هم هست که مثلاً کسی می‌آید و چند نفر را بنیانگذاران شعر هفتاد (به عنوان مثال) می‌نامد و کسی دیگر در همان زمان همین شاعران معرفی شده را حتی عضو آن جریان هم قلمداد نمی‌کند و فهرست دیگری رو می‌کند! در همه عناوینی چون شعر دیگر، شعر متفاوت، شعر ناب، شعر زبان، شعر حجم، موج نو، کانکریت، تصویری، اجرایی و... یک لفظ مشترک وجود دارد: شعر. اگر در اثری این وجه اشتراک تجسم نیابد، هرگونه صفات و القاب اضافه شده ـ مادامی که بحث شعر مطرح باشد ـ هیچ ارزشی ندارد و کمکی نمی‌کند؛ البته این آثار ممکن است به دلایلی دیگر و در جایگاهی دیگر واجد ارزش‌ها و کارکردهایی باشند؛ مثلاً به کار مطالعات تاریخی، جامعه‌شناختی، عرفان، آموزش و... بیایند مثلاً.

نه، من اگر خیلی هنر کنم بتوانم شعری بنویسم. هر شعری، متفاوت است و شعری دیگر است. چون بی‌نظیری، نخستین نمود هر اثر هنری‌ است. هیچ اثر هنری قرار نیست بر اساس تکرار و تقلید از آثار قبل از خود خلق شود. چون هیچ خالق اثری پیشاپیش نمی‌داند چه پیش می‌آید. این فرق بنیادی شعر (هنر) با دیگر نوشته‌هاست.

ارتباط بین نام و چیزی که آن را نمایندگی می‌کند، می‌تواند به صورت‌ها و دلایل مختلفی برقرار شود: هستی‌شناختی، اطلاقی، بی‌ارتباط و... . می‌ماند تقسیم‌بندی‌هایی در مرتبه دوم که بحث جداگانه‌ای دارد، فرض کنید شعر موزون و مقفا، شعر منثور، شعر تصویری و... که اگر فرصت شد راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم.

 

کمی از لحاظ زمانی به عقب برگردیم. کارگاه شعر دکتر براهنی در دهه هفتاد، بدل شد به یکی از شاخه‌های مهم شعر هفتاد. اما جدا از پیشنهاددهندگی شعر خود دکتر براهنی و تعویض موضع شاعرانه علی‌ باباچاهی از شاعری نرم‌گوی و سهل‌گو، به شاعری نرم‌گو و پیچیده‌گو و شعر شما و شعر همسرتان رویا تفتی، از لحاظ تأثیر بر فضای عمومی شعر این دهه، ما شاهد حضور پررنگ شاعران دیگر این کارگاه، در شعر دهه هفتاد نبودیم و این در حالی بود که برخی شاعران این کارگاه، از لحاظ پیشنهاددهندگی، شعرهایشان از شاعران نام‌آشنای این دهه، پتانسیل بیشتری داشت اما با گذشت تقریباً سه دهه، نام‌شان دیگر، حتی در تذکره‌های مدرن هم نیست. چرا چنین اتفاقی افتاد؟

به این اتفاق می‌توان از چند منظر نگریست. شعر چند نفر از این دوستان همان‌طور که عرض کردید ظرفیت بالایی دارد و عجیب و حیف است که مهجورتر از بقیه مانده است. اجازه می‌خواهم فعلاً اسمی نبرم و کلی صحبت کنم، فقط به این دلیل که به صورت ناخواسته کسی یا چیزی از قلم نیفتد. اگر از کم‌کاری و کاهلی احتمالی بگذریم، یک دلیلش به‌خصوصیات رفتاری خودشان برمی‌گردد که خیلی اهل حضور و به اصطلاح پروپاگاندا نبودند و نیستند و اتفاقات بعد از شعر را به مخاطبان واگذار می‌کنند. دلیل دیگر برمی‌گردد به جنس و خصوصیات شعرشان که ممکن است از ویژگی‌ها یا پیچیدگی‌هایی برخوردار باشد که مخاطب آسان‌خواه را درگیر نکند و اینجاست که باید سیستم انتقادی و نهادهای ادبی به عنوان واسطه وارد عمل شوند که متأسفانه از این نظر اوضاع ما آشفته‌تر و کانالیزه‌تر (یا آدم‌هایش مغرض‌تر یا ناآگاه‌تر) از آنی‌ است که بتوان چشم امیدی به آن داشت. بعضی از شاعران اصولاً از عادات شعری خواننده خیلی فاصله دارند و مخاطبان اندک و حتی انگشت‌شمار اما جدی را ترجیح می‌دهند به انبوه کسانی که حاضر نیستند از عادات مألوف خود دست بردارند و خود را با همان نگاه‌های دم دستی مشغول می‌کنند و... البته در مورد شعرهایی حرف می‌زنیم که قابل طرح باشند و نه شعرهایی از دوستان ما که فاقد توانایی و ظرفیت لازم برای توجه و تأمل باشند.

اما از خود شاعر که بگذریم، آن طرف کانال ارتباطی اوضاع اسفباری دارد. حقیقت آن است که خیلی از شاعران و نویسندگان و فعالان ادبی و نقد ادبی و... بسیاری از کتاب‌های با ارزش و مهم را حتی نخوانده‌اند. خودتان که می‌بینید! در اغلب یادداشت‌ها و نقدهایی که نوشته می‌شود، بیشتر با یک بازی و بده‌بستان‌های دوستانه مواجهیم تا نوشته‌ها و تلاش‌های علمی و جدی و متعهدانه در برخورد با شعر و ادبیات. این کار شاعر و نویسنده نیست که دنبال اثرش راه بیفتد و هر کسی که بیشتر شلوغ و ادعا کند، بیشتر دیده شود. متأسفانه به دلیل کم‌کاری‌ها و مطالعه کم، توان درک و تحلیل نظری و انتقادی بویژه در مواجهه با حرکت‌ها و نگاه‌های تازه، خیلی تحلیل رفته است‌. حالا اگر به اینها حب و بغض و خصومت و حسادت و... را هم اضافه کنیم، که دیگر نتیجه روشن است؛ البته من دوست ندارم سیاه و سفید ببینم. از حضور و تلاش‌های خیلی از آدم‌های اهل، همچنان دلگرمم و بسیار امیدوارم به نسل‌های تازه‌ای که از راه می‌رسند و می‌بینم که مجهزترند و می‌توانند فضا را عوض کنند، اگر همراهی و کمک کنیم.

 

شما شاعر مطرحی هستید لااقل در سطح محافل ادبی نوگرا و کسانی که به شکل علمی، به شعر دهه‌های اخیر پرداخته‌اند؛ شما شاعر مطرحی هستید با کتاب‌های اندک که شعرتان بنا بر برچسب جبهه ادبی‌تان، باید پیچیده باشد برای درک مخاطب عام شعر، اما اغلب نیست! از طرف دیگر شاعری هستید که می‌شود صفت آوانگارد را برایش به کار برد با این همه دیده‌ام که بخشی از شاعرانی که خود را آوانگارد می‌دانند شعر شما را آوانگارد نمی‌دانند! البته می‌دانم دنیای مدرن و پست‌مدرن پر از تناقض است اما کمی می‌شود درباره این تناقض‌ها صحبت کنیم؟! بگذریم از اینکه من از خیر مطرح کردن یک سری تناقض‌های دیگر گذشته‌ام، چون مطرح کردن‌شان 15 سال قبل، هم در کارگاه دکتر براهنی و هم در جمع «شاعران شعر متعادل دهه هفتاد»، موجب کدورت‌هایی شد یعنی هم در جبهه شما هم در جبهه بنده!  بنده و شما هم که در مجمع عقلا هستیم!

لطف دارید، البته قبلاً هم به کرات توضیح داده‌ام که من در برخورد با شعر، برای دوگانه ساده/ پیچیده به آن صورتی که معمولاً مطرح می‌شود، اهمیت چندانی قائل نیستم. «ابهام» را ذاتی شعر (هنر) می‌دانم اما «پیچیدگی» را عمدتاً امری مصنوع. بسیاری از شعرهای خاقانی (به عنوان مثال) از پیچیدگی مصنوع برخوردار است که فاقد ارزش هنری است، اما همین خاقانی در شعرهایی خالق عمیق‌ترین زیبایی‌هاست که از این گرداب رها می‌شود و موضوعیت این دوگانه را پشت سر می‌گذارد و بلااثر می‌کند یعنی آن‌قدر زیبایی خلق می‌شود که پیچیده یا ساده بودن اثر از یاد آدم می‌رود. پیچیده‌ترین شعر همان ساده‌ترینش است. شعر «زردها بیخود قرمز نشدند/ قرمزی رنگ نینداخته است بیخودی بر دیوار... . ) از نیما، یا مثلاً «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ و تقریباً همه آثار بزرگ و ماندگار از چنین ویژگی‌ای برخوردارند. اگر دو نفر را پیدا کردید که درک و حس یکسانی از هر کدام از این شعرها داشته باشند، من تمام حرف‌هایم را پس می‌گیرم اما ساده‌تر از سطرها و بندهای شعر «ایمان بیاوریم...» را کجا پیدا می‌کنید: «و مردی از کنار درختان خیس می‌گذرد/ مردی که رشته‌های آبی رگ‌هایش/ مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش/ بالا خزیده‌اند و در شقیقه‌های منقلبش/ آن هجای خونین را تکرار می‌کنند/ - سلام/ - سلام... » اینها با وجود ظاهرشان ابداً به آن مفهومی که در بالا ذکر کردیم ساده نیستند. شاید بهتر باشد به جای این کلمه «ساده»، عبارت «ساده نما» را به کار ببریم: قد خمیده ما سهلت نماید اما/ بر چشم دشمنان تیر، از این کمان توان زد. برایم مهم نیست که چه اسمی به آدم می‌دهند؛ مختارند و ان‌شاءالله آگاه و منصف. اگر آوانگارد به معنی عام پیشرو است، خب هر شعر جدی آوانگارد است و اگر نباشد یک چیزی کم دارد و اگر به معنی خاص است باید کسی که آن را به کار می‌برد، مشخص کند که چه تعریف و مشخصه‌هایی از این عنوان را مد نظر دارد. اینها عناوینی گنده هستند و از گستره معنایی و اطلاقی بالایی برخوردارند. پیچیدگی ممکن است از سطح کلمه و سطر، به سطح بافت و ارتباط بین اجزا و منطق ارتباط منتقل شود.

اما اعضای کارگاه خوشبختانه هرگز یک گروه نشدند و اساساً چنین قراری را هم نداشتند. من از طرف خودم حرف می‌زنم و خیلی از این تقسیم‌بندی‌ها و جبهه‌بندی‌ها را اساساً قبول ندارم. تفاوت‌های ما خیلی بیشتر از شباهت‌های احتمالی ا‌ست. منتها متأسفانه کمتر کسی هست که وقت بگذارد و تفاوت‌ها را مطالعه کند. فقط می‌نشینند و آن هم بر اساس شنیده‌ها (و نه تحقیق) حکم کلی و گروهی صادر می‌کنند. چون کار اصولی دقت و صرف وقت می‌خواهد که انگار کیمیاست.

 

به نظر می‌رسد هر چه می‌گذرد فاصله شعر شگردمند آوانگارد با شعر ساده‌گو و کم‌شگرد مورد اقبال عام، کمتر و کمتر می‌شود، چرا این طور شده یا چرا می‌شود؟ این حاصل تکامل دیدگاه شعری جامعه است یا پا به سن گذاشتن شاعران آوانگارد قدیمی! می‌گویند بالا رفتن سن، باعث محافظه‌کاری می‌شود!

ممکن است کسی در مقاطعی از دوران کاری خود، دست به افراط (و تفریط) بزند و بعدها که با تجربه‌تر و به اصطلاح پخته‌تر شد، به تأمل بنشیند و خود را تصحیح کند. تأمل کردن به معنی محافظه‌کاری نیست. هنر با شگرد خلق می‌شود و اگر در شعر ما، آن تغییر مسیری که شما ذکر کردید رخ داده باشد، یک فاجعه است. فرق حافظ با عطار در چیست؟ حافظ را شگردهای شعری‌اش بالا کشیده است. همه این مشکلات از همان درغلتیدن در تقابل نامربوط سادگی/ پیچیدگی است که اساساً ربطی به شعر و هنر ندارد. اینها ممکن است چند صباحی جماعتی را دورشان جمع کنند و به‌به و چه‌چه‌ای بشنوند، اما خیلی زودتر از آنچه که تصورش را می‌کنند محو می‌شوند. در همین سال‌ها هم از این اتفاقات زیاد دیده‌ایم. اگر نتوانیم درک شعری مخاطب عام را متحول کنیم و به ناگزیر در همان سطوح به مغازله و بده‌بستان بنشینیم و دلخوش کنیم، خیلی زود از یاد همان مخاطبان فعلی هم می‌رویم؛ با وزش نخستین باد مخالف! به قول شهریار: دنیا یالان دنیادی.

 

نظرتان درباره این شیوه‌های آوانگاردیسم تازه چیست که مثلاً صوت را به عنوان شعر عرضه می‌کنند یا یک کلمه را در 32 صفحه بی‌هیچ تفاوتی در نگارش، تکرار می‌کنند و می‌گویند اگر یک کلمه، از آن همه کلمه تکراری کم شود، شعرشان آسیب جدی دیده یا مثلاً هنر حجمی را می‌خواهند جای شعر عرضه کنند و می‌گویند شعر دیگر از حوزه کلمه بیرون رفته؟

من در حال نگارش جلد دوم «سخن رمز دهان» هستم و خیلی امیدوارم که به این مباحث به صورت مفصل‌تر بپردازم اما مختصر عرض کنم که: شعر، هنر «زبان» است. نقاشی، تئاتر، سینما و... هر کدام جایگاه دیگری دارند و برای ساختن چنین جمله‌ای برای آنها، دیگر باید از کلمات دیگری استفاده کنیم. اگر غیر از این شد، آن وقت ما با ژانر دیگری سروکار داریم. در مورد شعرهای تصویری (کانکریت) و... باید دقت کنید که سابقه‌اش را می‌توان مثلاً ده‌ها سال پیش در آثار گیوم آپولینر پیدا کرد، از آن عقب‌تر در متون و شعرهای کهن فارسی خودمان و باز هم عقب‌تر در شعرهایی با خطوط تصویری در چین مثلاً و همین‌طور می‌توان به عقب‌تر برگشت. مهم این است که آن را اکنون در چه موقعیت تازه‌ای می‌نشانیم البته بحث ژانرهای ترکیبی، کم‌رنگ شدن یا برداشته شدن مرزها و در‌هم ریختگی ژانرها، ژانرزدایی و دژانره شدن و... هم‌اکنون وجود دارد که نتیجه و ضرورت زمانه حاضر است و نمی‌توان از کنار این دگردیسی‌ها و ضرورت‌های هستی‌شناختی‌اش بی‌تفاوت گذشت. اکنون بر این وجه ترکیبی در آثار افزوده شده و به گمانم شدت بیشتری هم خواهد یافت.

اما اگر چیزی از حوزه کلمه (زبان) بیرون برود، ممکن است حاصل ضرورتی باشد، ولی یقیناً دیگر شعر نیست. ژانر دیگری خواهد بود. حالا اگر دیگر به ژانر هم اعتقادی ندارید، پس اسم دیگری انتخاب کنید!

 

روایت خیلی‌ها را از وقایع شعری دهه هفتاد شنیده‌ایم، روایت شما از تحولات آن دهه چیست؟ چقدر دهه هفتاد، ادامه آوانگاردیسم دهه‌های چهل و پنجاه بود؟

در این خصوص زیاد صحبت کرده‌ام و مختصری را اینجا خدمت شما و خوانندگان عزیز عرض می‌کنم: بسیاری از اتفاقاتی که در دهه هفتاد در حوزه شعر رخ داد، ناشی از تغییرات (یا گسستگی‌های) بنیادی‌تری‌ است در حوزه معرفت و قواعد گفتمانی حاکم بر جامعه ایرانی در یک مقطع زمانی خاص. این تغییرات در مجموع باعث شدند که این مقطع زمانی واجد خصوصیات قابل تشخیص و تفکیکی، نسبت به قبل از خود شود؛ به عبارتی، شرایطی در آن مقطع زمانی وجود داشت که بر حوزه‌های وسیع و متنوعی اثر گذاشت و شعر هم یکی از این حوزه‌ها بود؛ اگرچه شاید بتوان گفت که شعر به نوعی در خط مقدم قرار گرفت و حتی انگار پیش از عیان شدن تحولات، بر افق تغییرات اشراف داشت و حتی آن را پیش‌بینی کرد؛ و این از موهبت‌های هنر است (در مورد تغییرات یا گسست‌های گفتمانی و... لازم است به آرای میشل فوکو مراجعه شود). امیدوارم محققان و اندیشمندان آگاه بیایند و با انجام کارهای علمی و پژوهش‌های میدانی بتوانند در شناسایی و توضیح خصوصیات این دوره زمانی به ما کمک کنند که بسیار ضروری است و هنوز کار زیادی روی آن نشده است. آن دگردیسی در سطح کلان ربطی به اشخاص ندارد و قابل مصادره شدن توسط هیچ شخص یا گروهی نیست. خصوصیات یک دوره و عصر است. دهه هفتاد را نباید در یک تقسیم‌بندی و دهه‌بندی کمّی محصور کرد.

از این منظر، مجموعه اتفاقاتی را که در شعر این دهه رخ داد، بیش از آنکه ادامه جریان‌های قبلی در نظر بگیرم، حاصل یک انقطاع و گسستگی می‌دانم. شاید به همین دلیل است که هنوز تازگی‌اش را حفظ کرده، موافق و مخالف ناچارند همچنان به آن بپردازند.

 

خیلی دلم می‌خواهد بدانم که شیوه تحلیل شعرهای نیما، شاملو، فروغ و اخوان، در کارگاه دکتر براهنی، نه توسط دکتر براهنی که توسط اکثریت شاعران آنجا چطور بوده؟ شاید به من بگویند بدگمان، اما تصور من این است که شعر دکتر، شما، خانم تفتی و تا حدی هم خانم حاجی‌زاده که بیشتر داستان‌نویس است، یک تعریفی دارد و شعر بقیه هم تعریف دیگری. می‌خواهم تعریف آن بقیه را درباره شعر شاگردان نیما بدانم.

خودم مقالاتی را در مورد همه این بزرگواران نوشته و در کتاب‌هایم چاپ کرده‌ام اما باز هم بر این امر بدیهی تأکید می‌کنم که اینها نظر من است، با توجه به دریافت‌ها و دانش من و آنچه به عقل ناقصم ‌می‌رسد البته از آن کارگاه و استادش بسیار آموخته‌ام و اینها تأثیرات‌شان را حتماً در این نوشته‌ها بروز داده‌اند ولی ممکن است شما به تعداد آدم‌های آنجا نظرات متفاوتی را در مورد این عزیزان و در هر مورد دیگری بشنوید و اتفاقاً این از خوبی‌های آن کارگاه است. در کارگاه بر اساس هیچ پارادایم و دستورالعملی کار نمی‌شد. مباحث تئوریکی را با هم می‌خواندیم که اغلب آنها اتفاقاً ربط مستقیمی به شعر یا رمان نداشتند. بیشتر نگاه کاربردی به آن مباحث داشتیم و طبیعتاً علاقه داشتیم موضوع را تا حد امکان به سمت ادبیات و ادبیات خودمان هدایت کنیم و هرجا هم بحث اجازه می‌داد شاهد مثال را در آثار نویسندگان خودمان بیابیم و بعد در یک روز دیگر کارهای خودمان را به صورت خیلی آزاد بررسی می‌کردیم و آنچه را که می‌دانستیم بیان می‌کردیم. مثل همه جلسات نقد و بررسی دیگر که خود شما کاملاً با آن آشنا هستید. آن بقیه هم اگر با بخش‌هایی از آثار بزرگانی که نام بردید موافقت داشتند، آنها را به عنوان نمونه‌های خوب، شاهد مثال می‌آوردند. بنابراین هیچ نظر تثبیت شده و مقرری وجود نداشت که مثلاً به صورت گروهی به آن اعتقاد داشته باشیم.

 

نظرتان درباره شعر ساده‌گوی دهه هشتاد چیست؟

در این دهه کارهای خیلی خوبی، هم از جوان‌ترها خواندم و هم از دوستان نسل‌های قبل و قبل‌تر. شاعران جوان این دهه وضعیت بسیار متفاوت‌تری را در مقایسه با ما، به لحاظ شرایط رسانه‌ای و امکانات ارتباطی جدید، تجربه‌ کرده‌اند و می‌کنند و با شدت بیشتری با جنبه‌های مثبت و منفی آن درگیرند. امیدوارم هوشمندی بیشترشان را به کار گیرند و جذب تبلیغات و زرق و برق‌های زودگذر باندها و محافل به اصطلاح ادبی نشوند. شعر قبل از آنکه ساده یا پیچیده باشد، شعر است. اگر در شعریت مشکل داشته باشد، تمام سادگی‌ها (یا پیچیدگی‌های) قابل تصور را که جمع کنی، هیچ کمکی به آن نمی‌کند. من با سادگی و پیچیدگی یک شعر مشکلی ندارم، فقط می‌خواهم ببینم که شعرش کجاست؛ که خیلی کم به چنگ می‌آید و می‌بینم که بعضی‌ها آن را لوث کرده‌اند و با نادانی یا سوء‌استفاده از احساسات بی‌شائبه مخاطبان تازه‌کار، ناتوانی‌شان را پشت این حرف‌ها پنهان کرده‌اند. در حالی که از آن نوشته‌ها هر چیز دیگری تراوش می‌کند جز شعر!

 

شما به عنوان منتقد ادبی، چه نگاهی به جریان غزل نو در دهه پنجاه دارید، غزل سیمین بهبهانی در دهه شصت و ادامه جریان نوی غزل در شعر حوزه هنری و بعدها، غزل  دهه‌های هفتاد و هشتاد و نود؟

اجازه می‌خواهم در فرصتی دیگر به جواب این سئوال بپردازم چون از حوصله این گفت وگو خارج است. فقط این مختصر را عرض کنم که من هم بسیار به شعر کلاسیک خودمان علاقه‌مندم و از آن بسیار می‌آموزم و معتقدم غیر از این هم نمی‌تواند باشد. در این سال‌ها هم غزل‌های محکم و خواندنی بسیاری شنیده و خوانده‌ام بنابراین معتقد به پایبندی به هیچ شکل و قالب مقرری نیستم. چون شعر در هر لباسی زیباست اما از آن طرف هم محدود شدن خود و هیچ شاعری را به هر قالبی نمی‌پسندم. اگر کسی بتواند در همان قالب معهود هم، فرم زندگی امروز ما را پیدا و بیان کند، خب مانعی وجود ندارد اما این کار را بسیار سخت می‌بینم. هر غزلی دو گونه فرم دارد: یکی فرم بیرونی که با اوزان و قوافی شکل می‌گیرد و شاعر دخالت چندانی در آن ندارد و دیگری فرمی که هر شاعری اختصاصاً ایجاد می‌کند. من در «سخن رمز دهان» این موضوع را سعی کردم در شعر حافظ نشان دهم. کار اصلی شاعر در حقیقت در این بخش است. اگر فرم و زندگی و بیان را از همدیگر تفکیک‌ناپذیر بدانیم، آن‌وقت مشکلات کار بیشتر خود را نشان می‌دهد بنابراین احساس می‌کنم اصرار بر مقید شدن تمام قد به اوزان معین و مقرر، موجب یک نقصان کلی خواهد بود. چیزهایی کم می‌آید، مگر در حالت‌هایی خاص.

 

به نظرتان الان از لحاظ کیفی، شعر مدرن ایران، چه جایگاهی در جهان دارد؟

شخصاً اطلاعات زیادی از شعر جهان ندارم اما از طریق ترجمه‌های موجود و اخبار و اطلاعات پراکنده‌ای که از طریق دوستانی که مستقیماً با شعر جهان (بیشتر به انگلیسی) در ارتباط هستند، می‌رسد، فکر می‌کنم شعر ما به لحاظ کیفی و ظرفیت‌هایش نه تنها چیزی از جاهای دیگر کم ندارد، بلکه حرف‌های زیادی برای گفتن و یاد دادن به زبان‌های دیگر دارد. اینجا سرزمین شعر است. منتها گرفتاری ما مخدوش بودن کانال‌های ارتباطی است که اجازه نمی‌دهد این همه در جهان شناخته شود. پس به لحاظ کمّی اصلاً وضع خوبی نداریم. جهانیان اطلاعات بسیار ناچیزی از شعر ما دارند و تقریباً این شعر را نمی‌شناسند و این واقعاً ضایعه و فاجعه است. خیلی حیف است. امدادی ای رفیقان با ما!

منبع: روزنامه ایران

 

 

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: