روشنفكری و روشنفكران در گفت ‌وگو با تقی آزاد ارمكی

1394/8/23 ۱۰:۰۲

روشنفكری و روشنفكران در گفت ‌وگو با تقی آزاد ارمكی

بحث روشنفكر و تاریخ آن در ایران مبحثی است كه همواره مورد توجه اندیشمندان و متفكران حوزه ‌های مختلف اندیشه در ایران بوده و هست. این روزها در مطبوعات و ادبیات مخالفان روشنفكری واژه‌ای در تخریب روشنفكری با عنوان دگراندیش به كار برده می‌شود. در زمینه روشنفكری و تاریخ آن در ایران با تقی آزادارمكی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران به گفت‌وگو نشستیم. او معتقد است كه واژه «دگراندیش» كه امروزه باب شده است یكی از بدترین توهین‌ها به روشنفكری است. در امتداد این بحث به خائن بودن یا نبودن روشنفكران پرداخته شده است.

 

روشنفكر خائن نیست

خداداد خادم: بحث روشنفكر و تاریخ آن در ایران مبحثی است كه همواره مورد توجه اندیشمندان و متفكران حوزه ‌های مختلف اندیشه در ایران بوده و هست. این روزها در مطبوعات و ادبیات مخالفان روشنفكری واژه‌ای در تخریب روشنفكری با عنوان دگراندیش به كار برده می‌شود. در زمینه روشنفكری و تاریخ آن در ایران با تقی آزادارمكی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران به گفت‌وگو نشستیم. او معتقد است كه واژه «دگراندیش» كه امروزه باب شده است یكی از بدترین توهین‌ها به روشنفكری است. در امتداد این بحث به خائن بودن یا نبودن روشنفكران پرداخته شده است.

*****

اصولا تعاریف متفاوتی از روشنفكر بیان می‌شود تعریف شما از روشنفكر چیست؟

خیلی ساده اگر بخواهیم روشنفكری را معنا و نه تعریف كنیم به كسی یا جریانی گفته می‌شود كه در جهت شناخت وجه پنهان امور فرهنگی و امور اجتماعی عمل می‌كند. نه به ساحت آشكار، چون ساحت آشكار آن چیزی است كه دغدغه نیروی‌های اصلی یعنی نیروهای حكومتی و رسمی و بروكرات‌ها و غیره است. ببینید جایی كه وجه پنهان پدیده‌های اجتماعی و سیاسی را بیان می‌كند، به نظرم كسی در آنجا به جز روشنفكر نیست، با این تعریف روشنفكری خیلی نزدیك به دانشمند می‌شود و به نوعی شانه به شانه دانشمند می‌آید یا ممكن است در جای دانشمند قرار بگیرد. یعنی در جایی ممكن است شانه به شانه دانشمند بیاید یا در جای دانشمند قرار بگیرد، یا رقیب آن دانشمند بشود. یا اینكه دوست وی دانشمند باشد. پیدایش بحث روشنفكری هم در ایران به ویژه در حوزه دینداری است. یعنی جامعه ایرانی به لحاظ تاریخی جامعه دینی بوده است و حوزه دین و سنت دو حوزه مطرح به عنوان عناصر فرهنگ جامعه، ایران بوده‌اند. كسانی در جامعه ایران پیدا شدند كه آمدند و بعد از یك ساحت دیگر دینداری و سنت‌گرایی در ایران سخن گفته‌اند و گفته‌اند كه آن چیزی كه ما تحت عنوان سنت و دین و فرهنگ از آن یاد می‌كنیم، آن چیزی نیست كه ما را به پیش ببرد. اینها ما را از عمل اجتماعی و حركت‌های اینچنینی باز می‌دارد. در این موقع است كه روشنفكری نگاهش به جلو است. یعنی بحثش بحث ترقی، پیشرفت، توسعه، تغییر یا انقلاب است. برای مثال روشنفكران را می‌توانید با همین مقوله‌ها سنخ‌شناسی كنید. روشنفكرانی كه مساله‌شان اصلاح وضع موجود است، یا كسانی كه دغدغه‌شان ترقی و پیشرفت است؛ كسانی كه مساله‌شان دگرگونی یا انقلاب اجتماعی است. برای نمونه ما روشنفكرانی مانند آخوند‌زاده را داریم تا شریعتی و سروش و آقاجری و... اینها روشنفكران حوزه فرهنگ و دین، با جهت‌گیری‌های متفاوتی هستند. آنهایی كه می‌خواهند وضع موجود را اصلاح یا بسامان كنند. یا كسانی كه می‌خواهند وضعیت موجود را تغییر بدهند و ابزار و منابع و حوزه‌شان فكر و اندیشه و سنت و دین و فرهنگ است.

 

نخستین بار كه روشنفكری در ایران پدیدار می‌شود در واقع به منورالفكر ترجمه می‌شود و در مقابل تاریك فكر آن را به كار می‌بردند. تاریك فكری در اینجا به چه معنا بوده است؟

این درواقع دوگانه سنت و مدرنیته است. در واقع در گذشته دوگانه سنت و مدرنیته نبود كه عده‌ای سنت‌گرا و عده‌ای مدافع مدرنیته باشند. بعد از انقلاب مشروطه و یك مقدار دیرتر است. اما قبل از آن كسانی كه دغدغه‌شان بازكردن ایده و اندیشه یا به اصطلاح روشنگری بوده است، روشنفكر تلقی می‌شدند. در مقابل كسانی كه مدافع وضعیت موجود به شكلی كه هست، بودند و... كسانی‌اند كه گذشته ایرانی را دچار جهل، سستی، سكون، بدبختی، فلاكت و بیچارگی قلمداد می‌كردند. آن‌وقت تاریك‌اندیشی درون آن وجود دارد. این مفهوم مفهوم سنت اروپایی به ویژه فرانسوی است كه می‌گوید روشنفكران كسانی‌اند كه مخالف تاریك‌اندیشان یا بازگشت به گذشته‌اند. اما این مفهوم، خیلی ماندگار نشد و به سرعت تغییر كرد و گفتند روشنگران، روشن‌اندیشان، روشنفكران، بازاندیشان، دگراندیشان این مفاهیم مدام بعدا آمده و با ملاحظات سیاسی معادل‌سازی شده است. مثلا آخرین تعبیری كه در مقابل روشنفكری می‌گذارند «دگراندیش» است. یعنی كسانی كه به گونه‌ای دیگر می‌اندیشند. یعنی سكولاریستند تا اینكه روشنفكری كه ترقی و احیاگری مورد نظرش است. می‌گفتند كه نه شما دارید قلب واقع می‌كنید.

فی‌الواقع این دگراندیش نیروی بیگانه می‌شود، در صورتی كه روشنفكر كسی است كه در مقابل تحجر و تاریك اندیشی قرار می‌گیرد. دگراندیش به نظرم یك انتخاب خیلی بد برای روشنفكر است و بدترین تعبیر درمورد روشنفكری همین دگراندیشی است.

 

اگر بخواهیم یك تاریخچه‌ای برای روشنفكر ترسیم كنیم از كجا می‌توان شروع كرد؟

می شود یك مقداری باز گرفت یا می‌شود به طور رسمی‌تر دوران معاصر را در نظرگرفت. برای بازگرفتنش باید سراغ زمان صفویه برویم، ببینید نوسازی و نوخواهی ما از عصر صفویه به این طرف شروع می‌شود. البته آنجا خیلی اختیاری نیست كه نوگرایی و نواندیشی را انتخاب كرد. اما چون یك نظام سیاسی داریم جامعه ایرانی در برابر جامعه عثمانی، یا اروپای آن زمان ظهور كرده است. درون آن یك سری آدم‌ها پیدا می‌شوند كه دغدغه مدرن شدن جامعه ایران را دارند. آن دغدغه بیشتر دغدغه سازمانی، نظامی است تا فكری. چون هنوز وارد دعوای بازنگری فكری در مورد خودمان نشده‌ایم. مانند شیعه‌ای كه در آنجا داریم، همچنان تا یك دوره طولانی قدرت توضیع دهندگی وضعت موجود با جهان دیگری را دارد. با وجود دولت عثمانی، دولت شیعه صفویه قدرت تبیین‌كنندگی دارد و انسجام و همگرایی را پیدا كرده است. به میزانی كه قدرتش را از دست می‌دهد، یعنی با نظام سیاسی همگرا می‌شود. نتیجه این از دست دادن قدرت، منتج شدن نیرویی است كه دغدغه نه توسعه و ساماندهی فرهنگ و ایدئولوژی و دین را دارد، بلكه به سازمان توجه می‌كند. مثلا آدم‌هایی كه با عباس میرزا هستند و در حول و حوش ایشان به بازسازی ارتش و مدرسه و حوزه‌های دیگر روبه‌رو هستند. در این زمان بازسازی فرهنگی، نظامی، سازمانی، اداری، تنظیم رابطه با جهان و بیگانه را داریم. در آنجا یك روشنفكری خاموش كم صدای شبه‌حكومتی شكل می‌گیرد. اما همه دعواها و همه شروع‌ها در دوران قاجار شكل می‌گیرد. دوران قاجار یكی از دوره‌های طلایی برای قبول اندیشه در ایران است. واقعا دوره‌ای است كه دولت ضعیف وجود دارد و جامعه در حال قوی شدن است. خیلی با دوره صفویه فرق می‌كند كه دولت قوی است و جامعه ضعیف شده و تقریبا در اختیار است. در دوره قاجار به همین دلیل جامعه قوی می‌شود. امكان ظهور و بروز انقلاب مشروطه اتفاق می‌افتد و انقلاب می‌شود. در این زمان كه جامعه قوی می‌شود، یعنی چه اتفاقی می‌افتد؟ شما می‌بینید كه فضاهای حوزه عمومی ظهور می‌كنند، مطبوعات مرتبط شكل می‌گیرند. نیروی اجتماعی آشنایی با جهان معاصر با جهان غرب به وجود می‌آید. منتقد از حوزه قدرت شكل می‌گیرد، ببینید صدر اعظم‌های دوره قاجار كسانی هستند كه مساله‌شان مساله اصلاحات و نوسازی است. قائم مقام را دارید، امیركبیر را دارید، سپه سالار را دارید و خیلی از این آدم‌ها، كسانی‌اند كه دغدغه توسعه دارند. خود این در قامت كسانی كه كنشگر توسعه و ترقی و پیشرفت هستند، ظهور می‌كند. با اینكه دغدغه‌های روشنفكری ندارند و به معنایی روشنفكر نیستند، بلكه بروكرات و سیاستمدارند.

چه زمانی اجازه ظهور امیركبیر را می‌دهد؟ به خاطر اینكه بدنه اجتماعی به وجودآمده، نیروهای فكری در جامعه وجود دارند. جریان روشنفكری شكل گرفته و دغدغه‌های نقد قدرت، جامعه، سیاست و... به وجود آمده ما با یك مرحله جدیدی از روشنفكری روبه‌رو هستیم كه این روشنفكری بیشتر دغدغه‌شان دغدغه ملیت، هویت ملی است تا هویت دینی، حتی سید جمال هم دارد، چنین بازی‌ای را می‌كند.

ببینید سید جمال در بافت نظام سیاسی با حاكمیت و شاه مراوده می‌كند و در رفت و برگشت است. این نیست كه بیاید و یك نیروی اجتماعی مانند حسینیه ارشاد تولید كند و نیروی اجتماعی تحت جریان اجتماعی ایجاد كند. بقیه هم همین طورند، پس مساله دوره جدید روشنفكری در ایران مساله هویت ملی است كه موضوعات آن زبان، فرهنگ، سنت، تاریخ و... است. شما به آخوندزاده، ملكم‌خان و میرزاآقاخان كرمانی نگاه كنید، هدفشان تغییر زبان، اصلاح سنت‌ها، فرهنگ و آموزش و این چیز‌ها است. این دغدغه‌ها، دغدغه‌های اساسی است كه خیلی درخشان و عالی است، تا اینكه فقط به بحث قدرت بپردازند.

البته قدرت هم دغدغه‌شان هست، اما این مسائل را می‌خواهند تغییر دهند. این ایده تغییر روشنگری یا رنسانس غربی كانونش حوزه فكر و اندیشه است.

از این عصر كه مقداری فاصله می‌گیریم و به انقلاب مشروطه نزدیك می‌شویم. عنصر سیاست و قدرت خیلی مركزی می‌شود، بعد روشنفكران نزدیك به حوزه مشروطه و كمی بعد از مشروطه مدافع قدرت، مخالف قدرت، مدافع دین از حوزه فرهنگ رسمی و مخالف فرهنگ رسمی می‌شوند. اینجا ما شاهد حضور روشنفكران دینی هستیم. روحانیت و مراجع بزرگ می‌آیند و به عنوان كنشگران سیاسی فعال می‌شوند. اما اثراتی كه حضور مراجع می‌گذارد. زمینه‌های ظهور روشنفكری دینی و شبكه مذهبی را فراهم می‌كند، رضاشاه اجازه بروز روشنفكری را به هیچ معنا نمی‌دهد. بیشتر دارد سازمان حكومت و قالب حكومت را می‌سازد و چون دارد قالب حكومت را می‌سازد، تكنوكرات‌ها و بروكرات‌ها و رجل دوره قاجاراند كه در قالب روشنفكران جلوه می‌كنند. ما ادیبان، مورخان و سیاستمدارانی مانند فروغی، بهار، داور و... داریم كه هر كدام‌شان موسس یك واحد یا نهاد یا بخشی از نظام سیاسی- اجتماعی جدیدند. اما بازی فكری می‌كنند، بازی انتكچوالیتی می‌كنند، در حالی كه بیشتر به ساحت بروكراتیك می‌چربند. یعنی یك جایی همزیستی و همراهی روشنفكری با حوزه بروكراتیك به وجود می‌آید كه به نظرم این دوره خاصی در حاشیه این روشنفكری است كه روشنفكری جدی ایران كلید می‌خورد. چرا؟

به خاطر اینكه بازی‌ای كه در حوزه رسمی در دوره پهلوی اول ایجاد می‌شود؛ برپایی سازمان علم، دانش، فرهنگ، ادبیات، حقوق، سیاست، مالكیت و... است. یعنی واقعا در دوره پهلوی اول طی یك دوره كوتاه هر روز یك چیزی تاسیس می‌شود. هم مجلس مصوباتش را اعلام می‌كند و هم شاه و نیروهایش چیزی را تاسیس می‌كنند. پس به همین دلیل صدا در آنجا زیاد می‌شود. مثلا بحث حجاب، حمله به حوزه‌ها و... در واقع یك كنشی وجود دارد كه واكنش ایجاد می‌كند. یعنی در واقع جامعه به لحاظ تاسیسی خیلی شلوغ است. چون همه درگیر ساختن سازمان هستند. آنهایی كه دغدغه روشنفكری، فكری و ادبی دارند. فرصت پیدا می‌كنند تا بستری برای روشنفكری در دوره‌های بعد بسازند. ما بهترین آثار ادبی‌مان را در این دوره داریم، رمان‌های خیلی خوبی نوشته می‌شود. تاریخ را در این دوره می‌نویسند. چوبك، هدایت، علوی، جمال‌زاده را در حوزه ادبیات داریم و بعد همین جا در كنارشان روشنفكرانی را داریم كه می‌آیند و در حوزه سیاست فعال می‌شوند. جریان روشنفكری و فضای روشنفكری كه در این دوره، شبیه به روشنفكری اولیه‌ای است كه ملكم خان و میرزا و... اینهاست و خیلی شبیه با آنهایند كه به حوزه فرهنگ و ادبیات و... رفته‌اند و بعد از این است كه واكنش داریم.

در این زمان می‌بینید كه فرهنگ دوباره مهم می‌شود. انقلاب مشروطه می‌آید، سیاست، قدرت و دین را مهم می‌كند. رضاشاه می‌آید ساحت رسمی و قدرت و سیاست را مهم می‌كند. در حاشیه آن بازنگری و بازگشت به حوزه فرهنگ، ادبیات، شعر، موسیقی، هنر و... وجود دارد. با ماجرای شهریور بیست و ماجراهای دیگر شما جنبش‌های اجتماعی متكثر در ایران دارید. جنبش ملی، جنبش اسلامی، جنبش آزادیخواهی، قانون‌گرایی و... جنبش‌های متفاوتی در اینجا داریم كه ریشه‌اش در آن بستر و فضایی است كه شاید بتوان گفت روشنفكری دوره سوم تولید و ایجاد می‌كند. اما در همین جا یك اتفاقی در تمام دنیا افتاده كه البته دیر به ایران می‌آید و آن هم ظهور اندیشه‌های ماركسیستی و لیبرالیستی و اومانیستی و این حرف‌هاست كه نسل جدید روشنفكری و تحصیلكرده‌های ایرانی مبلغ این ایده هایند. آن‌وقت ما از دهه‌های ٢٠ یا ٣٠ به این طرف می‌بینیم كه اضافه بر كسانی كه دغدغه‌شان دین و فرهنگ و هویت است، كسانی هم هستند كه سخن از جهان وطنی و فضای جهان مدرن و تغییر رژیم و تغییر فرهنگ و... می‌كنند كه مقداری از آن هم متاثر از حضور كمونیسم و بعد حزب توده و نیروهایی است كه در اینجا وجود دارد.

اما عموما نیروهای چپ، لیبرال، دموكرات و سوسیالیست ایرانی است كه در اینها وجود دارد وحجمی انبوه دارد. بعد شما با یك گستره‌ای از هم عرضی جریان‌های روشنفكری روبه‌رو هستید كه شاید بتوان گفت از شهریور ٢٠ به این طرف جامعه ایرانی پر از صداهای متفاوت است. محمد رضاشاه خیلی توانمند نیست كه آن را مدیریت یا به تعبیری سركوب بكند. چون یك دولت ضعیف و یك شاه ضعیف كه در حال سقوط است و به زور و توطئه آمده ومدام هم در حال فرار است. بعد آدم‌هایی هم كه در اختیار دارد آدم‌های قدرتمند و وفاداری نیستند. مثلا اگر امینی یا مصدق است كه به او وفادار نیستند و بقیه هم كه قوی نیستند.

 

شما با توجه به ترسیمی كه از تاریخچه روشنفكری كردید، آن را به پنج مرحله تقسیم كردید، در این مراحل یك فراز و نشیب را شاهدیم كه به شرایط سیاسی و اجتماعی وابسته است. الان به مرحله‌ای رسیدیم كه روشنفكر اهدافش را به جایی دیگر انتقال می‌دهد و به نوعی به زندگی روزمره می‌پردازد و از آن حالت ایدئولوژیك سابق گذر می‌كند. چرا؟

روشنفكری ایران تجربه دو سه دوره ورود به سیاست و شكست از آن و همچنین سیاسی كردن جامعه را دارد. روشنفكری ایران این تجربه گرانبها را به دست آورده و تجربه خیلی مهمی است. ببینید روشنفكری یك زمانی از مردم و نیروهای اجتماعی برای عمل سیاسی و همسانی فرهنگی و... دعوت می‌كرد. در صورتی كه امروز به همسانی دعوت نمی‌كند و تكثر می‌كند. در واقع به نوعی نقد سیاست‌زدگی است. حالا اینكه خودش یك سیاست است یا نه؟ این بماند.

فی‌الواقع روشنفكری یك چنین تجربه‌ای را دارد كه می‌گوید من داشته‌ام و جواب نداده است. باید از این نوع نگاه سیاست‌زده به فرهنگ و سیاست و سنت و دولت و قدرت و... فاصله گرفت. باید یك مقداری فرهنگ را متكثر و حوزه‌ای و مقطعی دید كه معطوف به زندگی باشد. به نظرم این اتفاق خوبی برای روشنفكری است. من در جایی بحثی دیدم كه روشنفكری در ایران مرده است. این تغییر و جابه‌جایی را به نام مرگ روشنفكری قلمداد كردند، گفتم كه نه روشنفكری هوشمندی به خرج داده است. روشنفكری خودش را از تیغ سیاست و قدرت دور كرده است و سر به جامعه و فرهنگ كرده است. صدایش بعدا در می‌آید، ما الان داریم می‌بینیم كه جامعه دارد قوی می‌شود، جامعه قوی را چه كسی دارد می‌سازد؟

در تحولات اجتماعی می‌بینید كه وقتی این جریان‌های فكری تصمیم می‌گیرند، تغییرات بنیادی ایجاد می‌كنند. این تقویت جامعه هم یك تجربه و یافته‌ای است كه روشنفكری تا دیروز به آن فكر نمی‌كرد. فكر می‌كرد كه به دنبال نیروهای پیشگام برود و مثلا آنها را تقویت كند یا حوزه سیاست و دولت تقویت كند مثلا دولت پاك را بسازد. دولت‌ها پاكند، اما نمی‌توانند كاری بكنند. باید به سطح و متن جامعه برویم و این اتفاق، به نظرم اتفاق خیلی خوبی است و پایان روشنفكری و مرگ روشنفكری نیست. روشنفكر به معنای دیگر به انتخاب جدی دست زده است.

ما در دوره‌های گذشته با روشنفكران بزرگ و محوری روبه‌رو بودیم. اما امروز با آدم‌های متكثری كه دغدغه روشنفكری دارند روبه‌رو هستیم. اما دوره خیلی خاصی برای روشنفكری است. در آن موقع یعنی در دوره گذشته می‌خواست یك تغییرات بنیادی ایجاد كند. اما به نظرم شاید بتوان گفت یك مفهوم سیاست زندگی یا مثلا چیزی به نام آشتی با جهان مدرن تا ستیز با جهان مدرن، را در پیش می‌گیرد. یعنی به نوعی یك همگرایی اجتماعی را دنبال می‌كند. با روشنفكر دیروز كه تعارض سنت و مدرنیته و داشت فرق می‌كند. روشنفكری دارد به چنین ساحت‌ها و در واقع در حوزه‌های كوچك وارد می‌شود.

 

اگر بخواهیم روشنفكران را دوباره دسته‌بندی كنیم شما چگونه دسته‌بندی می‌كنید؟

ببینید یك تعریف ساده‌ای كه می‌كنند می‌گویند روشنفكران سكولار و روشنفكران دینی. این ساده‌ترین شكل ممكن است كه همیشه ما با این دوگانه رفتار كرده‌ایم. اما به نظرم باید یك ذره روشنفكران را به لحاظ حوزه‌ای یا میدانی تعریف كرد. مثلا روشنفكران حوزه فرهنگ و ادبیات و تاریخ و سیاست و زندگی روزمره و امثالهم. این نوع تقسیم‌بندی یك تقسیم‌بندی سیاست‌زده نیست. تقسیم‌بندی حوزه‌ای و به نوعی كاركردی است. با توجه به اینكه حوزه روشنفكری متكثر شده است، باید هم چنین تقسیم‌بندی را بكنیم؛ كسانی كه در جهت احیاگری یا بازنگری یا پالایش عرصه‌ای برای بهتر عمل كردن یا بهتر زیستن و بهتر زندگی كردن دارند و دغدغه‌شان زندگی است. در آن موقع در درون آنها دوگانه یا سه‌گانه، سكولار و نیم سكولار، دیندار و جهانی و غیرجهانی و... وجود داشته باشد. من به آنها خیلی اعتقاد جدی ندارم. آنها كلیشه‌های سیاسی هستند. كلیشه‌های روشنفكر غربزده و... یا چیزی كه آل‌احمد درست می‌كند، از آن كلیشه‌هایی است كه روشنفكری را در ایران نابود می‌كند و جان روشنفكری در ایران را می‌گیرد. آن وقت یك عده‌ای برای خارج كردن اكثریتی از روشنفكران و بیگانه كردن آنها و اصلا ستیزگر شدن‌شان از آن استفاده می‌كنند. وقتی كه برچسب می‌زنید، ناخواسته آن برچسب روی آنها اثر می‌گذارد و شروع می‌كند به افراطی‌گری و رادیكال شدن. این است كه من تعبیر روشنفكران خادم و خائن را تعبیر درستی نمی‌دانم. روشنفكر نمی‌تواند خائن باشد غیرروشنفكر خائن است، روشنفكر خائن نیست، این حرف را از كجا آوردید؟ جلال با چه منطقی این حرف را می‌زند؟ چه دلیلی دارد؟ بیشترین ضربه را هم این تقسیم‌بندی آل‌احمد، به جریان روشنفكری زده است. روشنفكری بخش اعظمش روشنفكری‌ای است كه برچسب بیگانه، غیردینی، غیرملی و... خورده است. یك كمی می‌ماند، آن كم هم وقتی كم است كه به درد نمی‌خورد و نمی‌تواند كاری بكند. كماكان كه می‌بینیم یك چنین اتفاقی هم برای جریان روشنفكری دارد می‌افتد. در آن موقع تعبیر آل‌احمد بدترین تعبیر برای روشنفكری در ایران است و من اجتناب دارم از اینكه همچنین تعبیری را به كار ببرم و خیلی‌ها هم دوست دارند كه یك چنین تعبیری بشود، چرا كه باید اكثریتی خارج شوند و خارج شده‌اند. ما باید بیاییم روشنفكری را با توجه به كاری كه می‌كند، حوزه‌ای تعریف كنیم و براساس نوع حوزه و كاری كه می‌كند، تقسیم كنیم. تا اینكه جهت‌گیری‌های سیاست‌زده، خصوصا روشنفكری امروز كه می‌گوید من سیاست‌زده نیستم! چرا شما به آن برچسب ایدئولوژیك می‌زنید؟

بهترین تحلیل‌ها را الان در حوزه فرهنگ آنهایی می‌كنند كه ما به آنها روشنفكران سكولار می‌گوییم و آنهایی كه ما روشنفكران دینی می‌گوییم، هیچی در حوزه دین نمی‌گویند، بلكه اندیشه سكولار را ترویج می‌دهند. سكولاریست‌ترین كسانی كه در جامعه عمل می‌كنند، آنهایی‌اند كه ما روشنفكر دینی و دیندار قلمدادشان می‌كنیم. سنتگراهای امروزی، سكولاریزم، مدرنیزم و اندیشه نو را ترویج می‌دهند و فروپاشی سنت را دارند تقویت می‌كنند. در صورتی كه همان‌هایی كه شما مدرنیست و خائن و... می‌دانستید، آنها بحث جست‌وجوگری در باب هویت ایرانی، اسلامی تاریخی و فرهنگی می‌كنند. ببینید كجاها چه اتفاق‌های عجیبی افتاده است. پس یك مقداری باید صبر كرد و زود وارد آن دوگانه خائن و خادم یا ملی و غیرملی و دینی و غیر دینی نشد.

در واقع دگراندیش و غیردگراندیش داریم كه بیگانه و خودی از آن درمی‌آید؛ یا همان خادم خائن در می‌آید. به عبارتی یك تعبیری دیگر از همان خادم و خائن است. من می‌گویم كه این از آن حرف‌های عجیبی است كه در حوزه روشنفكری داریم. دگراندیش، یعنی چی؟ این واژه و این كلمه از كجا درآمده است؟ كسی كه به جای طلافروش شدن یا دلارفروش شدن، كتاب می‌خواند، یا دیوانه یا عاشق است. دیوانه كه نمی‌تواند باشد، پس عاشق است. آدم عاشق كه خائن نمی‌تواند باشد...

ما با این كارهای‌مان جامعه را به لحاظ اندیشه‌ای فقیر كرده‌ایم. ما دچار یك فقر اندیشه‌ای شده‌ایم كه الان شما شاهدش هستید. داریم جامعه را خالی می‌كنیم و آدم‌ها را بیرون می‌اندازیم. همه را داریم شبیه خودمان می‌سازیم. مثلا در علوم اجتماعی؛ مقاله‌ها شبیه هم، كلاس‌ها شبیه هم، حرف‌ها شبیه به هم، كلیشه و كلیشه و... كلیشه مال همین است كه می‌خواهیم آدم‌ها را شبیه خودمان كنیم و هركس غیر از این است، پس دگر اندیش است. حرف نو اگر بزند، فوری می‌گویند دیدید گفتیم دگراندیش است و...

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: