1394/8/11 ۱۰:۳۴
«بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینههای مردم عارف مزار ماست». این بیتی است منقوش بر مزار مردی که عمر خود را در پی سرپرستی کودکان یتیم و نگهداری و آموزش آنها صرف کرد. بیشک دل کندن از آنجا برایش سخت ناگوار بوده است که وصیت میکند در همان پرورشگاه به خاک سپرده شود. علیاکبر صنعتیزاده در شهر کرمان دیار کریمان به دنیا پا گذاشت؛ دیاری در دل کویری خشک که گرچه زندگی در آن سخت بود اما این سختی چیزی از بخشندگی و مهر مردماناش نمیکاست. علیاکبر صنعتیزاده، نامی است که هنوز همچون ستارهای در آسمان دلهای مردم میدرخشد. او طعم بیکسی و رنج را چشیده بود و در دوران کودکی با بیمهریهایی روبهرو شد که بذر آرمانهایی والا را در ذهن و جاناش کاشت. پسر وی عبدالحسین صنعتیزاده در کتابی با نام «روزگاری که گذشت» از زبان پدر مینویسد
آمنه ابراهیمی: «بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینههای مردم عارف مزار ماست». این بیتی است منقوش بر مزار مردی که عمر خود را در پی سرپرستی کودکان یتیم و نگهداری و آموزش آنها صرف کرد. بیشک دل کندن از آنجا برایش سخت ناگوار بوده است که وصیت میکند در همان پرورشگاه به خاک سپرده شود. علیاکبر صنعتیزاده در شهر کرمان دیار کریمان به دنیا پا گذاشت؛ دیاری در دل کویری خشک که گرچه زندگی در آن سخت بود اما این سختی چیزی از بخشندگی و مهر مردماناش نمیکاست. علیاکبر صنعتیزاده، نامی است که هنوز همچون ستارهای در آسمان دلهای مردم میدرخشد. او طعم بیکسی و رنج را چشیده بود و در دوران کودکی با بیمهریهایی روبهرو شد که بذر آرمانهایی والا را در ذهن و جاناش کاشت. پسر وی عبدالحسین صنعتیزاده در کتابی با نام «روزگاری که گذشت» از زبان پدر مینویسد
«... نقل میکرد پدرش حاجی عبدالعلی پنبهفروش به عزم آنکه سفر بیتاللهالحرام کند و متوجه این مسأله نشده بود که نباید فرزندش را بدون مادر نزد مردمانی نادان و بیعاطفه بگذارد و سفر کرد و به خیال خودش آسایشم را در این دیده بود که مرا در نزد عیالی که به جای مادر من گرفته بود، نگذارد. میگفت تنهایی و یتیمی و بیکسی در خانه حسن آقا سخت بود، خصوصا که مرا در پستویی تاریک و نمناک منزل داده بودند و نمیدانستند نباید چنین رفتاری را با طفل شش هفت ساله بکند». در آن روزها زمانه هم بر مردم سخت گرفته بود. قحطی و بیماری و جنگ یکم جهانی، زندگی را بیش از پیش با مشکل روبهرو کرده بود. در این میانه زمانی که علیاکبر صنعتی به زیارت خانه خدا رفت، در بازگشت در استانبول با سیدجمالالدین اسدآبادی دیدار کرد. جملهای از سیدجمال، مسیر زندگی صنعتیزاده را دگرگون کرد. سید به او گفت: حاجی شما هم اهل سیاستی که آمدهای؟ او گفت: آمدهام عبادت کنم. سید پاسخ داد: عبادت به جز خدمت خلق نیست. به همان کرمان فقیر برگرد که مبارزه تو با فقر است... سعی کن از ریشه اصلاح کنی و اطفال یتیم و فقیر را از گوشه و کنار جمع کن و به آنها سواد یاد بده که همه بیچارگی ما از بیسوادی و بیفرهنگی است.
علیاکبر صنعتیزاده، نخستین یتیمخانه کرمان را بنیان گذارده است؛ یتیمخانهای به شیوه نوین. او درسال ١٣١٧ قمری در زمانهای که حسامالملک در کرمان حکم میراند، معترضانه نزد او رفت و از فقر و رنج مردم شهر گفت. حاکم با او همدل و همراه شد و قول داد از ارایه هر کمکی فروگذار نکند. حاج علیاکبر بدین ترتیب زمینی را پیرامون کرمان گرفت تا برای کودکان بیسرپرست مدرسه بسازد. مخارج این مدرسه زیاد بود و کسی پیدا نمیشد که او را یاری دهد؛ از اینرو ابتدا سه دانگ از خانه خود و سپس سه دانگ دیگر را هم فروخت تا بتواند ساخت مدرسه را به پایان برساند. خود نیز در خانهای کنار زمین مدرسه ساکن شد. او همچنین در پی آن بود بتواند تلمبهای برای آبرسانی به زمینهای کشاورزان آن منطقه فراهم کند اما از آنجا که سرمایه کافی نداشت، نتوانست. صنعتی، برکباف بود. این شغل بهگونهای پارچهبافی و بافتن پارچه نرم و ضخیم و چسبان از پشم شتر یا کرک بز اشاره دارد. بچهها در پرورشگاه او، نیمی از روز برکبافی کرده، نیم دیگر را درس میخواندند. او در روزها و مناسبتهای ویژه همچون عید نوروز، بچهها را به خانه خود میبرد، با آبگوشت از آنها پذیرایی میکرد و به رسم همیشگی عیدی میداد. نیکوکاری او اما تنها به اینها خلاصه نمیشد. وی زمستان هر سال، مقداری پارچه برای دوخت لباس بچهها و مردم نیازمند به خیاط میداد و در مسیر هر روزه خود در کوچه و خیابان به نیازمندان کمک میکرد. او در هنگامه جنگ یکم جهانی و فقر و رنج مردم، نزد حاکم وقت کرمان رفت و با همراهی او و چند تن دیگر توانست یتیمخانهای در نزدیکی ارگ کرمان برپا کند. نظمیه کرمان نیز برای گردآوری بچههای یتیم با او همراه شد. حاجی پس از آن توانست معلمانی دلسوز و متعهد برای بچهها به کار گیرد و لباسهای متحدالشکلی برایشان فراهم آورد. وی بر این باور بود که رسیدگی نکردن به چنین کودکان موجب میشود که تعداد زندانها افزایش یابد، زیرا بیپناهی و رنج آنها مسیر انواع انحرافها راهموار میکرد.
گوشهای این نیکوکار کرمانی سنگین بود. او از اینکه زشتیها و پلشتیهای جهان را نمیشنید، در دل شاد بود و هر روز این جمله را بر زبان میراند «خداوندا کرم کردی که کرم کردی». احساسات عمیق او در زمان کار، از زبان فرزندش عبدالحسین خواندنی است «چون پدرم ثقل سامعه داشت، گاهی مرا با خود همراه میبرد و مردمانی که میخواستند با او صحبت کنند، به وسیله من با او صحبت میداشتند و تقریبا دیلماج او محسوب میشدم... به این جهت غیر از موضوع پدر و فرزندی حقی دیگر هم پیدا کرده بودم و اکثر اوقات مسائل زندگی و گرفتاریها را با من درمیان میگذاشت و چیزی را پنهان نمیکرد. رأی مرا هم در کارها میپرسید و گاهی به تعلیم و تربیتم همت میگماشت و نشیبوفرازهای زندگی را شرح و بسط میداد و چون در سن هفتسالگی از طرف مادر یتیم شده بود، بیشتر اوقات با گریه صحبت میکرد». عبدالحسین با پدر همواره همراه بود. پس از او پسرش همایون صنعتیزاده بهعنوان چهرهای فرهنگی کار پدر و پدربزرگ را در پرورشگاه ادامه داد. ٩٢سال از روز بنیانگذاری این پرورشگاه میگذرد. این مرکز هنوز پابرجا و زنده است. شهین سرلتی، همسر همایون نیز مدتی مدیرعامل پرورشگاه بوده است. این پرورشگاه امروزه در کرمان با کمکهای نیکوکاران و سازمان بهزیستی اداره میشود.
وقتی دردها مجسم میشود
علیاکبر صنعتیزاده، هنرمند و مجسمهساز، دیگر شخصیت نامدار کرمانی است. او معمولا با حاج علی اکبر که پدرخواندهاش به شمار میآید، اشتباه گرفته میشود. او نیز دوران کودکی سختی داشت. طاعون در هنگامه جنگ یکم جهانی، پدرش را از او گرفت. مادر که با چرخریسی میکوشید خانواده را تأمین کند به ناچار فرزندش را به پرورشگاه حاج علیاکبر فرستاد. تنهایی و سختی دوران کودکی این علیاکبر نیز دستمایهای برای خلاقیت در آفرینشهای هنری در آینده شد. او در تنهایی خود در پرورشگاه دردها را ترسیم میکرد «نقاشیهای من در آخرین تابستان ماندگاریام در یتیمخانه در خدمت به نقش درآوردن قصه زندگی برادران یتیم قرار گرفت. افسوس که هیچیک از این نقاشیها در دسترس نیست. اما همینقدر میدانم وقتی چهره خیالی پدر یا مادر هریک از بچههای یتیمخانه را میکشیدم، اغلب به گریه میافتادند. انگار بعد از سالها با پدر و مادرشان ملاقات کرده باشند». علیاکبر صنعتیزاده روایت خود را از آن دوران اینگونه ادامه میدهد: «راستی که نیروی اعجابانگیز و والای هنر را ببینید که حتی به من نقاش تعلیم ندیده و خام چنان نیرویی بخشیده بود که میتوانستم با هر چرخش دستانم غم غربت یتیمی را آرامآرام از دلهای غمگین و افسرده یارانم جارو کنم». او بدینسان که با رگ و پی خود درد فقر و بیکسی را چشیده بود، در تندیسهایی که در آینده ساخت به گونهای از فقر و تنهایی دفاع کرد.
نام خانوادگی این هنرمند نیز ماجرایی جالب دارد؛ وقتی حاج علیاکبر بنیانگذار یتیمخانه تصمیم میگیرد بچههای پرورشگاه را به مدرسه بفرستد، داشتن نام خانوادگی هم الزامی میشود، او نیز برای بچهها با نامخانوادگی خود شناسنامه تهیه میکند؛ ازجمله برای علیاکبر کوچک که در آینده هنرمندی بزرگ میشود.
او را برای ادامه تحصیل به تهران میفرستند. صنعتیزاده دوم پس از ازدواج و فراگیری علم به زادگاهاش بازمیگردد. اینبار حاج علیاکبر بزرگ، دیگر زنده نیست. زمانه انگار همان زمانه روزگار جوانی مردی نیکوکار است که به دنیایی دیگر رفته؛ آتش جنگ دوم جهانی برپاست. علیاکبر صنعتیزاده هنرمند در این روزگار بر جای پدرخوانده خود، در یتیمخانه صنعتی به رنسانسی هنری دست میزند. وی ٤٠نفر از یتیمان را در زمینه نقاشی و مجسمهسازی تعلیم داده، کارگاههایی هنری برپا ساخته و خانه صنعتی را به مرکزی هنری در کرمان تبدیل میکند. او درباره پدرخواندهاش علیاکبر صنعتیزاده، چند بیتی سروده که گویای روشنی از تأثیر کارهای ماندگار آن مرد نیکوکار و بزرگ در زندگی بچههای پرورشگاه است «گر ز آشوب جهان گوش مرا کر کردی/ دادی از لطف به من گوش دلبازتری... بس کرم بود کرم کردی تا از ره دل/ ز آنکه بهتر شنوم ناله هر خونجگری... اثر اوست که پیدا بود از آثارم/ گرچه امروز نمانده است ز خاکاش اثری... صنعتی سر به فدای قدمی باید کرد/ که ز پاکیش به پایش نرسد هیچ سری».
منبع: روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید