1394/7/27 ۱۰:۲۳
بسیار پیشآمده که در ذهن خود و در نوشتارها و متون فلسفی درباره فلسفه تجربی خواندهایم و این سوال برایمان مطرحشده که چگونه دانشی همچون فلسفه که همیشه مقابل علوم تجربی قرار داشت خود نیز تجربه را ملاک فهمش قرار داده است؟ یا اینکه دانشی که همیشه از نظریهها تغذیه میکرده و اذهان بشری محلی برای پرورش آن بوده، بر گرده تجربه رشد میکند و به فهم میرسد؟ یا اصلا این فلسفه تجربی چه تفاوتی با فلسفهورزی به شیوه سنتی آن دارد؟
نگاهی به اهمیت، تفاوتها و روشها در فلسفه تجربی
زهرا سلیمانیاقدم: بسیار پیشآمده که در ذهن خود و در نوشتارها و متون فلسفی درباره فلسفه تجربی خواندهایم و این سوال برایمان مطرحشده که چگونه دانشی همچون فلسفه که همیشه مقابل علوم تجربی قرار داشت خود نیز تجربه را ملاک فهمش قرار داده است؟ یا اینکه دانشی که همیشه از نظریهها تغذیه میکرده و اذهان بشری محلی برای پرورش آن بوده، بر گرده تجربه رشد میکند و به فهم میرسد؟ یا اصلا این فلسفه تجربی چه تفاوتی با فلسفهورزی به شیوه سنتی آن دارد؟
برای پاسخ به این سوالات گزارشی از مقاله «اهداف و شعار فلسفه تجربی» An Experimental Philosophy Manifesto ارائه شده است.
غلبه شهود جمعی بر فردی
فیلسوفان درباره وجود انسان و اینکه ذهنش چگونه کار میکند، اندیشیدهاند. آنها عقل و عشق، فرهنگ و ایدههای فطری، خاستگاه باورهای اخلاقی و دینی مردم را مورد توجه قرار دادهاند. در مفهوم سنتی فلسفه، اینکه فلسفه را به وضوح از روانشناسی، تاریخ یا علوم سیاسی متمایز کنید، منحصرا مهم نبود. فلاسفه علاقهمند بودند با روشی کلی، به مسائلی از این دست که چگونه همهچیز با هم تناسب دارد، بپردازند.
جنبش جدید فلسفه تجربی بهدنبال راهی برای بازگشت به این دیدگاه فلسفه سنتی است. مانند فیلسوفان قرن گذشته، ما نیز با سوالات و مسائلی از این دست که واقعا وجود بشر چگونه ممکن شده است، درگیر شدهایم. چنین مسائلی ما را درگیر مطالعه پدیدارهایی میکند که بیثبات، بیقید و متغیر در زمان و مکان هستند. فهم پدیدارها و مطالعه درباره آنها هم هدفی برای فلسفه سنتی بوده است و هم هدف تحقیق و مطالعه در فلسفه تجربی؛ اما تفاوت در این دو در همین نحوه تحقیق است.
هر پدیدار و مسالهای که در فلسفه تجربی قرار است مورد مطالعه قرار گیرد ابتدا بهعنوان یک پرسش در مقابل افراد عادی قرار داده میشود تا با پرسش از شهود افراد درباره آن موضوع به نظر جمعی از افراد بشر دست یابیم. درواقع تلاش فلسفه کلاسیک برای فهم شهود بوده است. اما این فهم با تفاوتهایی حاصل میشود. فلاسفه سنتی با نشستن پشتمیز کار خود به حل مساله و مشکلات کائنات همت میگماردند اما فلاسفه تجربی تلاش میکنند با جستوجو در شهود انسانها، به پاسخ برسند. در ظاهر به نظر میآید نحوه کار فلاسفه تجربی شبیه فلسفه مفهومی (Conceptual) است. اما کار فلاسفه مفهومی این است که موضوعی را میشکافند تا آن را به اجزای کوچکتر و قابلتعریف تبدیل کنند. در حالی که فلاسفه تجربی نیازی به این کار ندارند، چون وقتی شما بتوانید بگویید شهود اکثریت مردم در یک موضوع چنین است دیگر نیاز نیست به دنبال یافتن مفاهیم کوچکتر و قابلتعریف بروید؛ تسلسلی که پایان نمیپذیرد.
سوال این است که چگونه شهود اکثریت و یافتن اینکه اکثریت چه فکر میکنند میتواند فلسفهای را تغذیه کند؟ مثلا اگر فیلسوفی درباره یک شخص متهم تفکر کرد و به این نتیجه رسید که این فرد اخلاقا مقصر است، اما اکثریت (بر فرض 63 درصد) او را مقصر ندانستند و تبرئه کردند، آن وقت تکلیف چیست؟ طبیعی است فلسفه مسابقه کسب محبوبیت نبوده و نیست، بنابراین هدف از آمارگیری شهود انسانی دستیابی به واقعیتی دیگر است.
سه شاخه مهم فلسفه تجربی
۱- منابع و جواز: وقتی میخواهیم سراغ باورهای شما بیاییم باید منابعتان در آن باور را ملاک قرار دهیم. مثلا اگر شما به موجودات فضایی باور دارید و کتاب تخیلی را شاهد میگیرید، باورهایتان نادرست است.
۲- تنوع: ما با به رسمیتشناختن شهود مختلف افراد که میتواند متاثر از تربیتخانوادگی باشد میتوانیم به مهمترین مسائل ازجمله تفاوتهایی که تعالیم مذهبی در افراد ایجاد میکند، بپردازیم.
۳- کارکردهای ذهن: در نگاه فلاسفه کلاسیک، شهود و ذهن به درد فهم موضوعات فلسفی میخورد اما در فلسفه تجربی دقیقا برعکس است. امروز فلاسفه زیادی معتقدند اینکه ما چطور فکر میکنیم خودش یک موضوع فلسفی مهم برای تحقیق است. در واقع فلسفه تجربی میگوید باید تلاش کنیم تا متوجه شویم افراد درباره یک موضوع چطور میاندیشند.
شاید مهمترین ایراد به فلسفه تجربی این است که اصلا نباید فلسفه خوانده بشود. پاسخ این است که پرسشهایی ازقبیل اینکه انسانها قضاوت اخلاقیشان را چطور شکل میدهند، در بطن آنچه فلسفه نامیده میشود، قرار دارد و نمیتوان نامش را چیز دیگری گذاشت. در واقع از ابتدا، فلسفه حیطه پاسخدهی به پرسشهای از این دست بود که ذهن چطور کار میکند؟ آیا در ذهن بخشهای مختلفی برای منطق و احساسات وجود دارد یا همهچیز یکدست است؟ گرچه با صعود فلسفه تحلیلی، این پرسشها به حاشیه رانده شده است ولی باور بسیاری این است که باید دوباره به این پرسشها بازگشت.
منبع: روزنامه فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید