روایتی از زندگی «جلیل خسروشاهی» مردی که ٢٥٤ مدرسه ساخت

1394/6/29 ۱۱:۰۵

روایتی از زندگی «جلیل خسروشاهی» مردی که ٢٥٤ مدرسه ساخت

لیلا مهداد: داشتن جامعه‌ای پویا و برخورداری از شهروندانی که با حقوق شهروندی خود آشنا باشند، یکی از آرمان‌های هر جامعه‌ای است و ما برای رسیدن به این خواسته باید نسلی فرهیخته و تحصیلکرده داشته باشیم. آموزش و پرورش هر کشوری می‌تواند در ارایه روش‌های توسعه و بالندگی کشور الگوی مناسبی باشد و به این منظور باید این وزارتخانه امکانات به‌روز داشته باشد و دانش‌آموزان که سرمایه‌های انسانی هر جامعه‌ای به حساب می‌آیند، از فضای آموزشی مناسب، معلم متخصص و محتوای مناسب کتاَب درسی بهره ببرند تا بتوان زمینه شکل‌گیری جامعه‌ای پویا و فعال را فراهم کرد.

 

کسی نامش را نشنید

 لیلا مهداد: داشتن جامعه‌ای پویا و برخورداری از شهروندانی که با حقوق شهروندی خود آشنا باشند، یکی از آرمان‌های هر جامعه‌ای است و ما برای رسیدن به این خواسته باید نسلی فرهیخته و تحصیلکرده داشته باشیم. آموزش و پرورش هر کشوری می‌تواند در ارایه روش‌های توسعه و بالندگی کشور الگوی مناسبی باشد و به این منظور باید این وزارتخانه امکانات به‌روز داشته باشد و دانش‌آموزان که سرمایه‌های انسانی هر جامعه‌ای  به حساب می‌آیند، از  فضای آموزشی مناسب، معلم متخصص و محتوای مناسب کتاَب درسی بهره ببرند تا بتوان زمینه شکل‌گیری جامعه‌ای پویا و فعال را فراهم کرد. با توجه به گستردگی کشورمان متاسفانه برخی از اقشار در بعضی از مناطق از تحصیل باز می‌مانند و این خیرین هستند که در این عرصه ظاهر شده و بار بزرگی را بر دوش گرفته‌اند. «خیرین مدرسه‌ساز» نام سازمانی غیردولتی و مردمی است که اعضای آن هر کدام با اندوخته مالی خود اقدام به ساخت مدرسه در سراسر کشور کرده‌اند؛ با وجود این، آن‌طور که از شواهد برمی‌آید، جامعه ایرانی آشنایی چندانی با این خیرین و سازمان آنها ندارند. در این مجال فرصتی دست داده است تا با انتشار زندگینامه تعدادی از این خیرین، زمینه آشنایی با آنها بیشتر فراهم شود. در این نوبت، «جلیل خسروشاهی» به‌عنوان یکی از اعضای مجمع «خیرین مدرسه‌ساز» معرفی می‌شود. 

 

ایران خانه من

جلیل در ‌سال ١٢٩٨ ه.ش در یک خانواده پرجمعیت در تبریز به دنیا آمد؛ با ٧ خواهر و برادر. پدرش با ٢ تن از برادرانش که از تاجران سرشناس بودند، کار می‌کرد. هوش و استعداد فرزندان پدر و برادران خسروشاهی زبانزد خاص و عام بود به‌طوری که برادر بزرگ‌تر جلیل در ‌سال ١٣٠٨ از مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی با کسب رتبه اول و دریافت مدال، فارغ‌التحصیل شد اما جلیل بعد از گرفتن دیپلم در بازار سلطانی تبریز مشغول به کار شد. دوران سربازی جلیل با اشغال ایران توسط نیروهای خارجی مصادف شد. جلیل تنها ١٩‌سال داشت که پدر او را به کارخانه پارچه‌بافی آذربایجان در قزوین که سهمی در آن داشت، فرستاد و او با کمک یک مهندس ایتالیایی به نام سومارگو، ٢‌سال به نحو احسن کارخانه را مدیریت کرد. او برای یادگیری زبان انگلیسی هر روز پای برنامه ١٥دقیقه‌ای آموزش زبان می‌نشست و از یک ارمنی خواسته بود  به او در یادگیری زبان کمک کند. جلیل به نقاشی هم علاقه داشت، اما به دلیل تعصب خانواده‌اش این هنر را مخفیانه یاد گرفت. بعد از مدتی به آلمان رفت. وضع آلمان بعد از جنگ جهانی آشفته بود و او نیز با زبان آلمانی ناآشنا، اما با پشتکار زیاد توانست  برای تجارت فرش مجوز بگیرد. او دست از تلاش برنداشت و توانست نمایندگی چند محصول را در ایران بگیرد. جلیل خسروشاهی مرد تلاشگری بود و هیچ‌گاه در این مسیر قصور نمی‌کرد. او  در‌ سال ١٣٣٦ با برادرش شریک شد و این‌گونه بود که شرکت «مینو» پایه‌گذاری شد.  خسروشاهی ١٩‌سال از عمرش را در آلمان گذراند و با وجود شرایط مالی خوب هیچ‌گاه خانه‌ای برای خود نخرید؛ «خانه من ایران است و روزی به آن‌جا باز خواهم گشت»، این عقیده

خسروشاهی بود.

 

یک سوال اساسی

سال ١٣٤٤ برای خسروشاهی ‌سال تلخی بود، چون همسر ٤٢ساله‌اش را بر اثر  بیماری خونی از دست داد؛ مرگ همسرش نقطه عطف زندگی او شد. در یکی از روزهایی که برای سرکشی به انبار فرش تجارتخانه‌اش در هامبورگ رفته بود، این سوال برایش پیش می‌آید که داشتن این مقدار فرش یا کمتر از آن چه فرقی برای من دارد! آیا این حجم از دارایی می‌تواند از غصه‌های من کم کند؟ و از همان جا تصمیم می‌گیرد بعد از ١٩‌سال به همراه دخترانش به ایران برگردد. در ایران با عالم بزرگ، مرحوم صفارهرندی که شب‌ها در مسجد هرندی علوم حدیث می‌آموخت و آقای عالی‌نسب که از خیرین معتمد و از صاحبان خوشنام صنعت بود، آشنا شد و همکاری‌هایی را با این دو آغاز می‌کند. مرحوم صفارهرندی و آقای عالی‌نسب با شناختی که از روحیه خسروشاهی پیدا می‌کنند، چند خانواده بی‌سرپرست را به او معرفی می‌کنند و این بابی می‌شود برای فعالیت‌های خسروشاهی در این زمینه و  ظرف چند سال ١٨٠ خانواده در قم، ١٦٠ خانواده در تهران و ١٥٠ خانواده در تبریز تحت حمایت او قرار می‌گیرند. خسروشاهی خانه‌های استیجاری این خانواده‌ها را خریداری می‌کرد و به نام فرزندان این خانواده‌ها سند می‌زد. او هر ماه هزینه زندگی آنها را تامین می‌کرد. درواقع او صدها کودک را تحت ‌سرپرستی خود داشت، بی‌آنکه آنها چهره او را ببینند. خسروشاهی کودکان تحت‌سرپرستی خود را یاری می‌کرد تا تحصیل کنند و صاحب کار و زندگی شوند.  تهیه سالانه ده‌ها‌هزار جفت کفش برای مستحقان، یکی دیگر از کارهای او بود. جلیل خسروشاهی به سرپرستی گلشن و دکتر سخایی موسسه درمانی‌ای برای بیماران نیازمند تاسیس کرد. این موسسه نیازمندان را تا مراحل پایانی بهبود تحت حمایت خود داشت. بعد از انقلاب زمانی که کارخانه «مینو» ملی شد، هیچ عکس‌العمل تندی از خود نشان نداد و تنها گفت؛ اگر با ملی شدن این صنعت نفعی به مردم کشورم می‌رسد من هیچ اعتراضی ندارم. زمانی که سرمایه‌داران وام‌های کلان دولتی را به خارج از کشور می‌بردند، او در ایران کارخانه‌هایش را توسعه می‌داد چون نمی‌خواست بر اثر وضع آشفته کشور کارگران کار خود را از دست بدهد. در زمان جنگ نیز قسمت اعظم سرمایه‌اش را از خارج کشور به حساب ارزی هلال‌احمر حواله کرد.

 

بی‌نام و نشان

 تمام کارهای نیک و انسان‌دوستانه‌اش روح او را آرام نمی‌کرد تا این‌که تصمیم گرفت با اندوخته مالی خود، طرحی ماندگار برای کشورش ترسیم کند؛ به همین دلیل تصمیم گرفت در روستاهای دورافتاده، روستاهایی که کودکانش برای رسیدن به مدرسه باید از رودخانه، کوه  و جنگل عبور می‌کردند، مدرسه بسازد.

 خسروشاهی هر‌سال سود حاصل از تجارت و کارخانه‌هایی را که داشت برای معتمدانش در سراسر کشور می‌فرستاد و از آنها می‌خواست مدرسه بسازند و حاصل این تصمیم و همت

٤٥٢ مدرسه در تمام روستاهای دورافتاده این مرز و بوم شد. سر در هیچ مدرسه‌ای نام خسروشاهی را به خود ندید. مسئولان آموزش‌وپرورش نامی از او نشنیده بودند و دانش‌آموزان هیچ گاه چهره او را ندیدند. او گمنامی را می‌پسندید و می‌گفت «ثروتم حاصل ذکاوتم نیست، شرایط نابسامان اقتصادی کشور عده‌ای را ثروتمند کرده و بقیه را فقیر نگه داشته است. من وظیفه دارم این ثروت را به  خود مردم برگردانم».  نخستین شرکت انتشارات فنی ایران را خسروشاهی راه‌اندازی کرد. در میانه جنگ تحمیلی بخش زیادی از سرمایه‌اش را به حساب ارزی هلال‌احمر واریز کرد. در‌ سال ٨٦ زمانی که او در خانه‌اش در سوییس فوت کرد، روبان افتتاح چند مدرسه در روستاهای ایران به نیابت از او قیچی شد.

 جلیل خسروشاهی پدر بی‌نشان و بی‌آوازه هزاران کلاس درس و ده‌ها‌هزار دانش‌آموز و معلم این مرزوبوم است.

روزنامه شهروند

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: