1394/6/16 ۱۰:۵۳
«رمضانعلی شاکری» پژوهشگر، نویسنده، قوچانشناس و رئیس کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی از سال ١٣٥٩ تا ١٣٧٦، در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در قوچان زاده شده است. این پژوهشگر تاکنون آثاری چون سیاحت شرق یا زندگینامه آقانجفی قوچانی (تصحیح)، گنج هزار ساله کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، قبل و بعد از انقلاب،
دستنوشتههای «رمضانعلی شاکری» پژوهشگر و رئیس پیشین کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی درباره زندگی اجتماعی مردم در روزگار پهلوی اول (بخش سوم)
روزبه رهنما: «رمضانعلی شاکری» پژوهشگر، نویسنده، قوچانشناس و رئیس کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی از سال ١٣٥٩ تا ١٣٧٦، در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در قوچان زاده شده است. این پژوهشگر تاکنون آثاری چون سیاحت شرق یا زندگینامه آقانجفی قوچانی (تصحیح)، گنج هزار ساله کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، قبل و بعد از انقلاب، مطالعهای در احوال و آثار عارف ربانی حیدر آقا طباح تهرانی متخلص به معجزه، اترکنامه؛ تاریخ جامع قوچان، واقفین عمده کتاب به کتابخانههای آستان قدس رضوی، جغرافیای تاریخی قوچان، یاران همیشه بهار، سیاحت غرب یا سرنوشت ارواح بعد از مرگ (تصحیح)، انقلاب اسلامی و مردم مشهد، تصحیح رساله حیاتالاسلام فی احوال آیتالملک العلام با عنوان برگی از تاریخ معاصر (نقش آخوند خراسانی در پیشبرد مشروطه)، سیاستنامه آقانجفی قوچانی، تالیف، تصحیح و منتشر کرده است. شاکری اکنون در ٩٢ سالگی، خاطراتی بسیار از زندگی اجتماعی مردم ایران بهویژه قوچان در روزگار پهلوی اول به یاد دارد. بر آن شدم تا با وی دراینباره گفتوگو کنم. هنگامی که از حمید شاکری، فرزند رئیس پیشین کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی خواستم زمینه این گفتوگو را فراهم کند، یادآور شد که پدر، همه خاطرات خود از کودکی تا کهنسالی را به جزییات فراوان در مجموعهای دستنویس فراهم آورده که تاکنون منتشر نشده است. پس از تماشای آن نسخه دستنویس که «از کودکی تا نودسالگی؛ زیستنامه» نام دارد، دریافتم رمضانعلی شاکری به گونهای شگفتانگیز جزییات زندگی روزمره خود و مردمان همدورهاش را در سال ١٣٧٣ خورشیدی روی کاغذ آورده است. آداب، سنتها و رفتارهای مردمان قوچان در ٨ دهه پیش، در این مجموعه دستنویس و منتشر نشده، با جزییاتی جذاب و شگفتانگیز آمده است؛ از رفتارها، کنشها و واکنشهای روزمره گرفته تا تعلیم و تربیت، بیماریها و درمانها، داستانها و افسانهها، پوشاک مردم، بازیها و سرگرمیهای کودکان و آیینهای محلی. هنگامی که خواهش کردم آن نوشتههای منتشرنشده، برای نخستین بار در «روایت نو» روزنامه شهروند منتشر شود، به سادگی و با محبت پذیرفتند. با صرفنظر از موضوعات شخصی نویسنده، آن بخشهای دستنوشتههای رمضانعلی شاکری با نام «از کودکی تا نود سالگی؛ زیستنامه» که با حوزه تاریخ اجتماعی همبستگی دارد، در چند شماره پیاپی، پیش روی خوانندگان گرامی قرار میگیرد. بخش سوم خاطرات او را اکنون بازمیخوانیم.
ورم لوزه، دلدرد، آبله و زخمهای دست و پا
بیماریهای آن زمان [روزگار کودکی نگارنده، همزمان با عصر پهلوی اول در قوچان] به استثنای بیماریهایی از قبیل آبله که برای جلوگیری از آن به آبلهکوب مراجعه میکردیم، دلدردها، گلودردها و زخمهای که در دست و پا بیشتر پیدا میشد، اکثرا به زنهای سرشتهمند محلات مراجعه میشد و من تا بیست سالگی به بیماری خاصی مبتلا نبودم و اگر بیماری خاصی برای شخص پیش میآمد، پزشک متخصص نبود.
خرید نان در آن زمان اکثرا با چوبخطها که روی آن مقدار خرید نان نشانهگذاری میشد انجام میگرفت که در پایان ماه تسویه میگردید. چای خوردن در بازار بهوسیله پَته که قطعه مدور سربی کوچکی بود به نشانی آن قهوهخانهها که معمول بود، نقدا جمعآوری شده در ماه تسویهحساب میشد.
تنها ورم لوزه گاهی اوقات سخت ناراحتم میساخت. سرانجام برای معالجه قطعی گلودرد و ورم لوزه در سفری به مشهد همراه پدر و مادرم، روزی در مشهد پدرم مرا نزد دکتر سعید معاضد متخصص چشم و گوش و حلق و بینی که جدیدا از فرانسه مراجعت کرده بود، برد که معاینه و دستور معالجه دهد. به محض معاینه گفت، این لوزهها باید عمل شود. فردای آن روز بدون اطلاع مادرم وارد محکمه دکتر شدیم، دکتر با بستن شانههایم روی میز عمل؛ عمل جراحی در آن زمان بدون بیهوشی انجام میشد، با جملاتی تشویقآمیز از قبیل اینکه عجب پسر باشهامتی است، مرتب غرورم را تحریک مینمود. من هم تصنعی به روی خود نمیآوردم و خود را بیتفاوت نشان میدادم. دکتر لوزههای گلویم را عمل کرد و پس از عمل دستور داد شب قدری شیر بخورد و استراحت کند. با پرداخت دوازده تومان حق عمل، محکمه دکتر را با سوار شدن درشکه ترک کردیم. در حین حرکت درشکه بین راه پدرم ناگهان بیهوش شد و روی دوشم افتاد. من با ناراحتی سخت از درشکه پایین آمده و پدرم را در کنار آب بالای خیابان خواباندم عابرین بیتفاوت از کنار پدرم میگذشتند و من هم سخت مضطرب و ناراحت. در این موقع عابری نزدیک آمد و ورقه دعایی روی سینه پدرم گذاشت و به من گفت پسرجان برو از داروخانه مقابل یک دانه کپسول اِتر بخر و بیاور. کپسول اِتر را زیر بینی پدرم باز کرد و ورقه دعا را برداشت و دعا کرد و گفت انشاءالله خوب میشود ناراحت نباش. اندکی بعد از رفتن او، پدرم بهوش آمد، فورا با درشکه بقیه راه را تا منزل که در یکی از مسافرخانههای زیر ساعت ساکن بودیم، طی کرده و وارد منزل شدیم. مادرم وقتی مرا دید که دور دهانم قدری خونآلود است، پرسید عمل کردهای، گفتم بلی. به پدرم گفت چرا بدون اطلاع من این کار را کردهای.
گفتم فعلا ظرفی در اختیارم بگذار تا بروم شیر بخرم و فعلا پدرم نیاز به استراحت دارد. در برگشتن با ظرف شیر ماجرای پدرم را شرح دادم و هر دوی ما در بستر استراحت کردیم. فردا صبح بحمدالله من و پدرم با دو یا سه روز توقف در مشهد به قوچان مراجعت نمودیم. در قوچان قسمتی از گلویم مرتبا درد میکرد. معلوم شد قسمتی از غده لوزه تماما برداشته نشده و نیاز به عمل مجدد است. سال دیگر وقتی با پدرم به مشهد عزیمت کردیم برای اینکه پدرم مانند سال گذشته ناراحت نشود بدون اطلاع پدرم، رفتم محکمه دکتر که ماجرا را به دکتر بگویم، سپس با پدرم برای عمل مجدد نزد دکتر برویم، دکتر با اطلاع از ماجرا و دیدن بقیه غده لوزه با مهربانی تمام مرا تکلیف کرد بنشینم فورا شانه را بست و گفت چیزی نیست و بقیه لوزه را کند و بدون دریافت وجهی مرا مرخص کرد و گفت دیگر خوب شدی... یادم هست یک روز همراه پدرم به منزل صدرالحکما رفتیم داخل حیاط طبیب بیمارانی که بیشتر از دهات بودند و منتظر نوبت به سر میبردند. من همراه پدرم که مریض بود وارد اتاق صدرحکیم شدیم، پیرمرد با کلاه ماهوتی مشکی پشت میز نسبتا کوچکی که روی آن چندین شیشه بزرگ و کوچک شربت و قرص دیده میشد، نشسته، ابتدا نبض پدرم را گرفت و دستور معالجه داد و مبلغی هم حق معالجه گرفت. دکتر دیگر در آن زمان مرحوم میرزا آقای موید قریشی و یک نفر آبلهکوب دولتی بود والسلام.
بازیهای کودکانه ٨٠سال پیش
از نظر بازیهای معمول غیر از بازیها در زنگ ورزش که در مدرسه انجام مییافت که قسمتی از آن ژیمناستیک و پریدن از روی خرک و گلبازی بود و هفتهای یک روز هم برای فوتبال به میدان ورزش میرفتیم که توسط یک فرد نظامی مشق نظام هم به دانشآموزان میدادند و اما در ایام تعطیل و خارج مدرسه یعنی در کوچه بازیهای ما الَک دولَک، مازولاقبازی، چشمقویمک، گِلاسگِلاس، گرگم بهوا، اُصولولی، شادشاه وزیر، تسمهتسمه، تُشلهبازی، حمومسوسی و گردوبازی و آبپشتکبازی، برخی از بچههای غیرمدرسه بوجول (استخوانبند پای گوسفند) بازی و اگر هم گردوبازی میکردند بهعنوان برد و باخت بود که ما از اینجور بازی منع داشتیم و بازی نمیکردیم و گاهی هم با همان بچههای محلهمان، شیر در رو، روباه بخور، گوگرزه پنیر، تَکَربازی یا ارابهبازی میکردیم. سرگرمیمان در آن اوقات همینها بود.
پهلوی آمد، خوانین اما فقط تجددمآب شدند
از جمله معترضه آنکه در آن زمان اوضاع اجتماعی در کشور منجمله در قوچان به علت وجود اقلیتی از خوانین و مالکین عمده که از بقایای دوران ملوکالطوایفی باقی مانده بودند، با اینکه اسمای عصر قانون و حکومت مشروطه بود، ولی با روی کارآمدن سلطنت رضاخانی، اصلاحات روبنایی و تشکیلاتی به عمل آمد و سازمانهای دولتی به جای دارالحکومههای حاکمان خودمختار براساس قانون ایجاد گردیده بود اما فیالواقع از قانون و عدالت اجتماعی خبری نبود و باز همان خوانین و متنفذین در ادارات دولتی و انجمن شهر نفوذ پیدا کرده و برای حفظ منافع خودشان به صورت تجددمآبی زمام امور را با دستنشاندههای خودشان در دست گرفتند و در هنگام انتخابات مجلس، به استثنای دورههای اول و دوم عصر مشروطیت اعمال نفوذ میکردند و کاندیداهای خودشان را به مجلس میفرستادند و لذا مراکز فرهنگی ازجمله مدارس در آن سالها رونق کاملی نداشت و اکثر متمولان، فرزندان خودشان را به مدرسه میفرستادند و توده مردم قادر به فرستادن فرزندانشان به علت کمبود جا و مدرسه، نمیشدند و همین فقر فرهنگی موجب میشد که محلات شهر زیر نفوذ نمایندگان خوانین اداره شود.
یادم هست منزل مجاور خانهمان متعلق به برادر یکی از همین نمایندگان خوانین به نام سجانقلی در حال بازسازی بود. وقتی دیوار وصل به دیوار ما که در اصل مالکیت دیوار متعلق به ما بود، در موقع خراب کردن دیوار خانه ما را برداشتند، پدرم به آن بنا اعتراض کرد و گفت دلیل بر مالکیت من بر این دیوار، ستونهای سقف خانه است که روی این دیوار گذارده شده است و مانع خراب شدن شد. فردای آن روز خودم همراه پدرم بودم، برادر صاحب آن منزل به نام حیدرقلی در محل حضور پیدا کرد و بدون مقدمه و شنیدن اعتراض پدرم به بنا گفت بقیه دیوار را خراب کن و اگر هر کس اعتراض کرد، او را بینداز در پی دیواری که میسازی و من هم خودم جوابش را میدهم. پدرم هم به ناچار از حق خود صرفنظر کرد و میدانست که شکایت در دادگاه فایدهای ندارد، زیرا روسای ادارات و دادگاهها زیر نفوذ خوانین هستند[.]
تشریفات زندگی آن روزگار بر سادهزیستی بود
به هر صورت از این مقوله بگذریم و بقیه داستان مدرسه رفتنمان را ادامه دهیم. در آن زمان تشریفات زندگی اکثر مبنی بر سادهزیستی بود، خانهها در فضای باز و حیاط پر از اشجار گوناگون و سرسبز بود. منزل خودمان درختان فراوانی داشت. تنها دو اتاق که یکی پذیرایی و دیگر اتاق نشیمن و یک آشپزخانه و ایوان و انباری برای هیزم و نگهداری مرغ و در زمستان گوسفند و قسمتی از خانههای آن سوی حیاط را گاهی اجاره میدادیم والسلام.
منازل اعیان که میرفتیم، فضای حیاطشان بسیار بزرگ، مشجر و در بهار و اوایل تابستان معطر به گلهای محمدی بود. در آن سالها با استفاده از میوه درختان نیازی به خرید میوه از بازار و خیابان نبود. اتاقهای اعیان دارای یک شاهنشین حدودا به مساحت ٣ در ٤ که وصل به مهمانپذیری به مساحت ٨ در ٦ متر مربع و دو جانب شاهنشین دو راهرو هر کدام ٢ در ٣ مخصوص آبدارخانه و شربتخانه. شاهنشین مفروش به قالی و کنارههای آن نمدهای مستطیل شکل که بهعنوان تشک با روکش منقشِ ترمهای سنگینقیمت، دیگر از مبل و راحتی خبری نبود و در دستگاههای دیوانی هم اموال و اثاثه آن درنهایت سادگی برحسب ضرورت فراهم میشد.
پلو خورشت، معمول شبهای جمعه و اعیاد بود
مهمانیها در منازل اکثر مردم آن زمان به تفصیل امروز نبود، غذاها عبارت بودند از کباب شامی، کوفته، دلمه یا آبگوشت و آش مرغ یا کوکوسبزی و پلو با خورشت قیمه یا قورمه مانی، فرنی و حلوا و در کنار سفره ماست و سبزی و از نظر نوشابه دوغ یا سکنجبین میگذارند، البته در مهمانیهای معمولی از انواع غذاهای مشروح یک غذا و در برخی بیش از دو غذا در سفره دیده نمیشد. مگر در مهمانیهای اعیان که زرشکپلو با چندین پلوهای رنگین و چندین نوع از خوراکیها بود و الا در بین مردم فقط شبهای جمعه و اعیاد پلو خورشت بهعنوان شام معمول بود. سفره عید نوروز عبارت از سفره بزرگ پارچهای در وسط اتاق بهطور ثابت که در چهار گوشه مربع و مستطیل آن، شیرینیجات از قبیل نان برنجی و قطاب و حلوا و نقلهای رنگارنگ و اطراف آن را انواع تنقلات مانند آجیل مخلوط، نخود، کشمش، دانهشور، مویز و از این قبیل به چشم میخورد. البته دادن عیدی معمول بود. مثلا حکومت در ایام نوروز به روسا و اعیان شهر که به بازدید وی میرفتند، نفری یکدانه اشرفی احمدشاهی عیدی میداد و دیگران با اعطای سکه نقره از دو قران و پنج قران ... معمول بود. توضیح آنکه پول نقره و نقود متعارف آن زمان، یک پول و دو پول سیاه مسی و چهار پول و یک عباسی (معادل هشت پول) و ده شاهی و یک پاناوات (معاول نیم قران) رسم و رایج بود و کمتر اسکناس در دسترس مردم و مورد معامله عامه مردم بود. شبنشینیهای خانوادگی بسیار ساده و بدون تشریفات انجام مییافت، بیشتر با چای و اگر تنقلاتی همراه بود اکثر مویز، گردو، انگور آونگ (در هر خانهای، یک اتاق مخصوص آویز کردن انگور و انواع آنکه در اطراف شاخه مو با نخ بسته و در فصل زمستان مورد استفاده قرار میگرفت به نام آونگخانه مینامیدند) خربزه، قیسی، زردآلو، توت، مربای سیب و آنچه در منزل ذخیره داشتند که مخصوصا بیشتر شبنشینیها در ایام زمستان برگزار میشد.
چراغ برق، ١٣٠٥ به قوچان آمد
روشنایی منحصر به چراغ نفتی با لامپهای متفاوت بود. چراغ گردسوز نمره ١٠ نفتی مخصوص میهمان بود و الا اکثر با چراغ لامپ نمره ٧ روشنایی شب را تأمین میکردند. فانوس هم برای استفاده در رفتوآمد حیاط و کوچهها بود. چراغ برق در سال ١٣٠٥ شمسی در قوچان مورد استفاده قرار گرفت، زیرا قبل از دایر شدن کارخانه چراغ برق در خیابانهای اصلی و چهارراههای میدانها و کوچهها، جعبه شیشهای فلزی که درون آن چراغ نفتی کوچک قرار داشت و این جعبه شیشهای روی پایه چوبی یا آهنی به ارتفاع مثلا سه متر که در ابتدای غروب ماموری از بلدیه (شهرداری) مامور نفت کردن چراغها و روشن کردن آن بود، روشنایی شهر را تأمین میکرد.
در سال ١٣٠٥ شمسی کارخانه برق قوچان توسط یک نفر ارمنی دایر گردید. مرحوم مدیرالدیوان افشار درباره تأسیس کارخانه برق و روشن شدن آن در حاشیه کتاب تاریخ یمینی به خط خودش چنین نوشته «... دوسال قبل شبی که چراغ برق را در قوچان از طرف بلدیه روشن کردند، دو سه شب بعد از آن باران نمنم میآمد. بنده هم خوشخوش به بازار به تماشا شتافتم. مرغ بسیاری در روی چهارسوق در تاریکی قریب یک ساعت سوت میکشیدند و با شوق خیزان میکردند. همچو سوتزدن روز در هیچ پرنده در مدت شصتسال عمر این همه شکار رفته و مرغهای بری و بحری دیده، ندیده و نشنیده بودم. افشار قوچانی تاریخ ٦/٩/١٣٠٧».
من خودم از آن چراغ نفتیهای چهارراهها که بعدا تبدیل به چراغ برق نمره ٢٥ شد و مامور منطقه منزل مسکونی ما فردی به نام «رحیم برقی» اکثر لامپهای برق را تأمین یا تعویض میکرد، به یاد دارم، بعد از آن در منازل و مغازهها تدریجا استفاده از چراغ برق مرسوم و معمول گردید.
مراسم نوروز و تحویل سال و «سبزنا»
مراسم نوروز و سال تحویل هم در نزد مردم قوچان بسیار بااهمیت برگزار میشد. حدود یک ماه به نوروز مانده مردم در هر شرایطی از زندگی بودند، سعی میکردند لباس نو تهیه کنند و بپوشند، لوازم پذیرایی خصوصا به تزیین منزل بهعنوان «خانهتکانی» و تعویض اثاثه کهنه منزل میپرداختند. کسانی که قدرت مالی چندانی نداشتند برای نقاشی و رنگآمیزی خانههاشان از خاک دهِ فرخان استفاده میکردند. آن خاکها به منزله گچ سفید امروز مصرف داشت. در منازل در و دیوار و پردهها و سایر لوازم شستنی را میشستند یا از نو میخریدند. دو هفته به عید نوروز مانده «سبزنا» میانداختند. سبزنا مقداری گندم یا عدس یا لوبیا را در داخل کاسهای با آب خیس و سپس روی بشقابی قرار میدادند، ابتدا روی آن را پارچهای نمناک میانداختند. به محض آنکه گندمها جوانه میزد، تدریجا سبز میگردید و بشقاب «سبزنا» را جزو تزیینات سفره «هفتسین» روی سفره قرار میدادند. در ایام عید نوروز، به همراه پدرم به دیدن مدیر مدرسه و معلمان که در همان منزل سکونت داشتند، میرفتیم، آنها برای بازدید مردم جلوس داشتند. به محض ورود و دستبوسی و عرض تبریک و پذیرایی در موقع مراجعت در مدخل راهرو، میزی قرار داشت که یک نفر از معلمان مینشست و عیدیهای اولیای شاگردان را میپذیرفت و در عوض یک قطعه عکس از ائمه طاهرین را بهعنوان عیدی به بچهها میداد.
درِ منزل حاجی و کربلایی تا سه روز باز بود
مدرسهها آن زمان دو وقته بود. فقط در تابستان که همه روز باز بود، یک وقته میشد. روزهای جمعه و تعطیلات رسمی رفتن به زیارتگاههای اطراف شهر، رفتن به باغات و ییلاقات با گاریهای یک اسبه معمول بود. زیارت «امامزاده ابراهیم» شهر کهنه و امامزاده نوروزی و فرخان و سلطان زیرابه و شاهزاده حسیناصغر و اینگونه مزارات مورد اعتقاد مردم بیشتر مورد توجه بود. وسیله تفریح ما بچهها هم رفتن به همین زیارتگاهها بود. عصرهای جمعه اکثرا پدرم همراه با دوست دیرینهاش «کربلایی عسگر زهتاب» (که قبل از فوت پدرم درگذشت) به باغهای اطراف شهر میرفتیم و آن مرحوم هم فرزندش حسن آقا را همراه خود میآورد. آنها در گوشهای از باغ دعای سمات میخواندند و ما دو نفر هم در کنار آنها به بازی و تفریح میگذراندیم.
رفتن به زیارتگاههای اطراف شهر برای عامه مردم که قادر به مسافرت مکه و کربلا و برخی زیارت مشهد نبودند، تسکین خاطری بود. آنها هم که اعتاب مقدسه و منجمله به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف میشدند معمول چنین بود که هنگام مراجعت با خواندن چاووش، مردم از آنان استقبال میکردند و وقتی با حاجی یا کربلایی یا مشهدی وارد منزل میشدند تا سه روز درِ منزل او برای دیدن وی باز بود که از واردین پذیرایی میکرد. نحوه پذیرایی فقط چای و در سفره بزرگی که در وسط اتاق گسترده بود، اگر از کربلا مراجعت کرده است، بشقابها پر از خرما و بشقاب دیگر پر از مهر خاک کربلا و تسبیح که همان تربت کربلا ردیف شده است، مردم پس از دیدار و نوشیدن یک استکان چای در موقع برخاستن یک مهر و یک تسبیح و چند دانه خرما برمیداشتند و خداحافظی مینمودند. در مراسم شیرینیخوری عقدکنان تازهداماد، میهمانان وقتی وارد مجلس میشدند، پس از عرض تبریک و نوشیدن چای و شربت، سینیهای پر از بستههای از قبل تهیهشده، نقل و شیرینی حدود ٢٠٠ یا ٢٥٠ گرم به مهمانها داده میشد و فرد فرد میهمانها با برداشتن یکی از آن بستهها مجددا با گفتن تبریک به داماد صاحب مجلس، مجلس شیرینیخوران را ترک میکردند.
روزنامه شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید