گفتاری درباره رخدادهای هویت‌ساز

1394/5/28 ۱۱:۱۵

گفتاری درباره رخدادهای هویت‌ساز

عصرگاه جمعه 23 مردادماه،نشست ماهانه‌ حلقه‌ اندیشه‌ زروان برای نقد و بررسی کارنامه‌ بیست وهشت‌ماهه‌ دولت دکترمحمدمصدق برگزارشد.

 

 

عصرگاه جمعه 23 مردادماه،نشست ماهانه‌ حلقه‌ اندیشه‌ زروان برای نقد و بررسی کارنامه‌ بیست وهشت‌ماهه‌ دولت دکترمحمدمصدق برگزارشد.

در این نشست سه سخنگوی منتقد دکتر مصدق که جوان هم بودند،درحوزه‌ مطبوعات،روابط بین‌الملل و اقتصاد نقدهایی به دولت مصدق وارد آوردند. بعد سه سخنران از استادان باسابقه و نامدار (دکتر علی رشیدی،دکتر هرمیداس باوند و دکتر داریوش رحمانیان) در دفاع از سیاست مصدق گفتارهایی ارائه کردند. در این میان چنان که انتظار می‌رفت شور و هیجانی نمایان بود و مخالفت‌ها و واگرایی‌هایی در دیدگاه‌ها و داوری‌ها، که همنشینی‌شان و رواداری‌شان و اندرکنش‌شان آموزنده بود و اغلب احترام‌برانگیز و ارزشمند. در این میان اندیشه‌هایی دست داد که در پایان نشست در مقام جمع‌بندی و فرجامِ بحث در حد چند دقیقه درباره‌اش سخن گفتم، و اینک صورتبندی دوباره‌ همان اندیشه‌ها که اندکی گسترش یافته‌تر و دقیق‌تر بیان می‌شود: شور و اشتیاق کسانی که پس از شصت و دو سال درباره‌ رخدادی سیاسی سخن می‌گفتند، بدان معنا بود که رخدادهای 28 امرداد 1332 نمونه‌ای است از آنچه در مدل زروان (رویکرد سیستمی مورد نظرم به جامعه‌شناسی تاریخی) آن را رخداد هویت‌بخش می‌نامیم. رخداد هویت‌بخش نقطه عطفی است تعیین کننده، که همچون گرانیگاه و بستر جذبی سیستمی در سیر رخدادها و سوگیری جریان‌های تاریخی عمل می‌کند. یعنی جایگاهی است که سیستم‌های سطح اجتماعی دستخوش گذار حالت می‌شوند و از نظمی به نظمی دیگر چرخش می‌کنند. این رخدادها خوشه‌هایی نوظهور از منش‌ها و معنا را پدید می‌آورند، نهادهایی نو را بر می‌سازند و نهادهایی کهن را از میان بر می‌دارند، و نظم‌ها و قواعدی تازه را به جای چارچوب‌های پیشین می‌نشانند.از این روست که تعیین موضع و انتخاب جبهه‌ در برابرشان برای نظام‌های خودآگاه روانشناختی به نوعی ضرورتِ هویت‌بخش بدل می‌شود. در تاریخ جهان با شماری بسیار زیاد از رخدادهای هویت‌بخش روبه‌رو هستیم. آنچه در اردوگاه مرگ آشویتس رخ داد، برای شمار زیادی از مردم آلمان و انگلستان و آمریکا و اسرائیل رخدادی هویت‌بخش است. به همین ترتیب بمباران درسدن، نابودی اتمی هیروشیما، انقلاب فرهنگی مائو، محاکمه‌ کامنف و زینوویف و ترور کندی رخدادهایی در قرن بیستم هستند که می‌توان نمونه‌هایی از رخدادهای هویت‌بخش در نظرشان گرفت. نظام‌های اجتماعی، ساخت‌های فرهنگی و هنجارهای سیاسی با شدت و فشار بسیارمی‌کوشند تا تفسیرها و برداشت‌هایی یکدست و همگون از رخدادهای هویت‌بخش به دست دهند. طبیعی هم هست که چنین کنند. چون موضع‌گیری مشترک و همگونِ توده‌ جمعیت در برابر این رخدادهاست که کردارهای هنجارین و منظم و هماهنگ ایشان را در نهادها رقم می‌زند و آنها را به چرخ دنده‌هایی کارآمد و قابل اعتماد در ماشین کلان اجتماعی بدل می‌سازد. از این روست که درباره‌ شخصیت‌هایی تاریخ‌ساز و مهم مانند استالین، مائو، هیتلر، گاندی، کندی و آتاتورک،وهمچنین رخدادهایی از آن دست که مثال زدیم، همگرایی و اتفاق آرای شگفت‌انگیز و کمابیش یکپارچه‌ای به چشم می‌خورد. این همسانی و یکپارچگیِ فهم و تفسیری که از رخدادهای هویت‌بخش وجود دارد، هم در عوام وجود دارد و هم در بدنه‌ نخبگانی که از موضعی دانشگاهی و پژوهشگرانه یا مدیریت و سیاسی درباره‌اش سخن می‌گویند. جوامعی که درباره رخدادهای هویت‌ساز مهم خود چون و چرا داشته باشند، بسیاربسیار اندک هستند.این حالت اغلب در شرایطی رخ می‌دهد که آن رخداد هویت‌ساز هنوز نو و تازه باشد،یاجامعه بسیارجوان باشدواززیرسیستم‌های واگرای فرهنگی و کشمکش‌های درونی چشمگیر انباشته باشد.جامعه‌ای کهنسال و یکپارچه با تنش درونی اندک که درباره‌ رخدادهای هویت‌ساز قدیمی خود هنوز تعیین تکلیف نکرده باشد و دستخوش تردید و دودلی و بحث وجدل باشد،بنا به منطق درونی نهادهای هنجارساز اجتماعی وجودندارد.تاجایی که من دیده‌ام،این قاعده تنها یک نمونه‌ نقض عینی وزنده دارد،که آن هم به پیچیدگی باورنکردنی وفشردگی و تراکم عظیم معانی در یک نظام فرهنگی-اجتماعیِ بسیار دیرینه و کهنسال مربوط می‌شود. این نمونه، ایران است.

آنچه جمعه این هفته شاهدش بودیم، آن بود که رخدادی هویت‌بخش مانند سقوط دولت دکتر مصدق در 28 امرداد 1332 همچنان پس از 6دهه مسئله‌ای چالش ‌برانگیز و داغ است که تفسیرهایی واگرا و بحث‌هایی ناهمساز درباره‌اش وجود دارد. یعنی چنین می‌نماید که تعیین تکلیفی یکپارچه و فراگیر و هنجارین درباره‌اش در دست نیست و همگان در این زمینه به یک تصویر یکدست و همگون دست نیافته‌اند. این را شاید بتوان به تازه بودن این رخداد حمل کرد، هرچند فاصله‌ زمانی آن تا به امروز با آنچه در جنگ جهانی دوم رخ نمود تنها 10سالی تفاوت دارد و می‌دانیم که کمابیش همه‌ جوامع درگیر با جنگ جهانی دوم (باز به استثنای ایران) در این مورد تعیین تکلیف کرده و تفسیری هنجارین و یکدست را اختیار کرده‌اند. حقیقت آن است که چالش بر سر رخدادهای هویت‌ساز و کشمکش بر سر چگونگی فهمِ آن تنها به رخدادهایی به نسبت تازه مانند سقوط مصدق محدود نمی‌شود. کافی است به گفتمان های جاری در جامعه‌ ایرانی بنگریم تا دریابیم که ایرانیان درباره‌ انقلاب مشروطه نیز به توافقی جمعی دست نیافته‌اند. یعنی درباره سیر رخدادها، دلایل آن، مقدمه‌ها و پیامدهایش، و معنا و تفسیرش برداشتی یکسان و هنجارین در بدنه‌ مردم وجود ندارد. این در حالی است که دست کم در نود سال گذشته دولت‌هایی مدرن بر ایران حاکم بوده‌اند که تفسیرها و برداشت‌هایی روشن و مشخص و سیاسی را درباره‌ رخدادهایی از این دست معرفی می‌کرده‌اند و به ضرب و زور نظام‌های آموزشی و رسانه‌های عمومی آن را تبلیغ هم می‌کرده‌اند.

این به‌آن معناست که بدنه‌ مردم ایران تفسیرهای سیاسی رایج و هنجارین را نمی‌پذیرند و درباره‌اش مقاومتی نشان می‌دهند و به گفتمان‌های رقیب میدان می‌دهند که نمونه‌اش را در جمعه‌‌ مورد بحث‌مان دیدیم. در شرایطی که دولت پهلوی و دولت جمهوری اسلامی درباره رخدادی مثل سقوط دولت دکتر مصدق کمابیش موضعی یکسان اختیار کرده‌اند و در سراسر 62سال گذشته هم همان را در رسانه‌های عمومی به خورد مردم داده‌اند، این که بخش بزرگی از جمعیت نسخه‌هایی متفاوت و واگرا از تفسیر این رخداد را پذیرفته و درباره‌اش چون و چرا دارد، بسیار جالب توجه است.

اما ماجرای تصمیم‌ ناپذیریِ رخدادهای هویت‌ساز در ایران تنها به وقایع تاریخ معاصر ما باز نمی‌گردد، که اگر چنین بود شاید می‌شد آن را به واکنش و مقاومت عقل جمعی ایرانیان در برابر رسانه‌های مدرن و شیوه‌های سیاسی نوینِ تبلیغ ایدئولوژی منسوب ساخت. حقیقت آن است که پیشینه‌ رخدادهای هویت‌سازی که درباره‌شان تفسیر هنجارین و یکدستی وجود ندارد، تا گذشته‌های دوردست عقب می‌رود. به راستی شاه اسماعیل صفوی قهرمانی ملی بود که فر و شکوه و یکپارچگی دولت هخامنشی را احیا کرد، یا متعصبی مذهبی بود که در پی کشتن دگراندیشان و به کرسی نشاندن تفسیر خویش از دین بود؟اگر از این برداشت سطحی فراتر بنگریم، به این حقیقت می‌رسیم که توافق همه‌گیر و نمایانی که درباره‌ رخدادهای هویت‌ساز در جوامع دیگر دست داده، نتیجه‌ کارکرد یک ماشین اجتماعیِ ترشح بداهت است. یعنی ساز و کاری در نهادهای هنجارساز فرهنگی در کار است که رخدادهای هویت‌ساز و مهم را به امری بدیهی و پیش پا افتاده تبدیل می‌کند که تفسیری مشخص و ساده و تخت دارد و همه می‌توانند (و باید که) همان را برگیرند و به‌آن دلخوش باشند. بر این مبنا بدیهی است که گاندی یک رهبر خردمند صلح‌جو و معمار استقلال هندیان بود، هیتلر یک دیوانه‌ روانی آدمکش بیش نبود، و چرچیل سیاستمداری زیرک و عاقل بود که تمام همت خویش را برای نجات جهان آزاد و دموکراسی صرف می‌کرد. گزاره‌هایی که اگر به منابع تاریخی نگریسته شوند، همه‌شان یکسره نادرست از آب در می‌آیند.

رخدادهای هویت‌ساز تنها در تمدنی به پیچیدگی ایران و در بستری از تاریخ و جغرافیا که چنین دیرپا و گسترده باشد می‌تواند در برابر نظام‌های هنجارساز و ایدئولوژی‌های یکسان‌ساز مقاومت بورزد. وقتی رخدادی هویت‌ساز در قالب محدود و بسته فریبی هنجارین حل شود و مرزبندی‌هایش بر آن اساس تعیین شود، به امری بدیهی و غیرشگفت تبدیل می‌شود که کارآیی خود را برای زایش معناهای نو از دست می‌دهد، و در مقابل همچون خشتی معنایی در بنایی از پیش تعریف شده جایی و کارکردی پیدا می‌کند.جوامع با تعیین تکلیف صریح با رخدادهای تاریخی، موضع خود را یکبار برای همیشه درباره‌اش تعیین می‌کنند و به این ترتیب تکلیف خودشان و آن رخداد را یکسره می‌سازند. به این ترتیب آن رخداد «تمام می‌شود» و دیگر در تاریخ ادامه نمی‌یابد. بلکه مومیایی‌اش به موزه تاریخ تحویل داده می‌شود تا نمایش‌اش دهند و معناهایی معلوم و مشخص را از آن استخراج و تبلیغ کنند. اگر در جامعه‌ای چنین ساز و کاری نتیجه‌بخش نبود، اگر تکلیف رخدادها به این سادگی یکسره نشد و مردمان نتوانستند و نخواستند با یک حرکت تکلیف خود را با آن معین کنند، آن رخداد تمام نشده است. این به‌آن معناست که آن رخداد همچنان در تاریخ جامعه ادامه دارد و اثرهایی از آن بر می‌خیزد. این به‌آن معناست که جامعه لاشه‌ تهی و پوکِ انباشته از کاهِ رخدادی مهم را پشت سر خود جا نگذاشته و آن را همچون موجودی جاندار و زنده با خود همراه دارد. در نظا‌م‌های روانی و در دستگاه‌های مربوط به «من» که قرار است انتخابی قاطعانه و نظامی اخلاقی به شکلی منسجم و مرکزدار کار کند، ناتمام بودن بیماری‌ای است و مرضی که واگرایی و پراکندگی و ناتوانی به بار می‌آورد. اما در نظام‌های اجتماعی و در سطح نهادها، برعکس، این واگرایی و تنوع و اندرکنش‌های پیچیده موهبتی است که پیچیدگی سیستم اجتماعی و سرزندگی‌اش را نشان می‌دهد و فضایی پویا و پرتکاپو فراهم می‌آورد که به من‌ها مجال انتخاب و فهمی درونزاد را درشان شکل می‌دهد. فهمی که ظهور يك‌من منسجم و خودمدار به‌آن وابسته است.

حقیقت آن است که جامعه‌ ایران نتیجه‌ رخدادهای هویت‌ساز ناتمام است.ما ایرانیان سراسر تاریخ خویش را با خود داریم و آن را در سطوح گوناگون زیستی و روانی و اجتماعی و فرهنگی لمس می‌کنیم. از این روست که باید با آن به شکلی شخصی تعیین تکلیف کنیم و این امری چالش‌برانگیز و دغدغه‌زا و اندیشه‌آفرین است که به واگرایی تفسیرها و مقاومت در برابر سطحی‌نگری‌ها دامن می‌زند.تمام نشدن رخدادهای هویت‌ساز در ایران زمین شاید برای جامعه‌ای که در حال پوست انداختن و قد کشیدن است، موهبتی باشد فرخنده. واگرایی در تفسیرهایی که از این رخدادها وجود دارد، شاید به کشمکش و جدل و ناهمسازی و اختلاف دامن بزند، اما این بهایی است که باید برای اندیشیدن و ژرف‌نگری پرداخت کرد. این بهای زادن و زیستن در جامعه‌ای تاریخ‌مند است که هویت در آن امری ساختگی و ایدئولوژیک نیست که به سادگی بتواند با ماشین‌های تبلیغاتی برساخته و تثبیت شود، بلکه هویتی پیچیده‌تر و غنی‌تر و تاریخ‌مندتر از جوامع نوپای مدرن در اینجا وجود دارد که در برابر این ساده‌سازی‌ها مقاومت می‌کند و سیر پیچیده‌ رام نشدنی خویش را پی می‌گیرد. روندی که از سویی معما و ابهام و سردرگمی می‌زاید و از سوی دیگر معنا و الهام و فهم‌های ژرف‌تر درباره‌ خویشتن.

روزنامه قانون

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: