1392/9/2 ۱۰:۳۳
شب «كريشتف كيشلوفسكي» صد و چهلمين شب از شبهاي مجله بخارا بود كه با همكاري سفارت لهستان در تهران و گالري محسن برگزار شد. يوليوش گويوو، سفير لهستان در تهران آغازگر سخنراني درباره كيشلوفسكي بود.يوليوش گويوو، طي سخناني كوتاه از كيشلوفسكي ياد كرد و فرزانه قوجلو گفتههاي او را به فارسي برگرداند: روزي كه به ايران آمدم و با ايرانيها گفت وگو كردم، متوجه شدم كه با سينماي لهستان كاملاآشنايي دارند، هم آندره وايدا را ميشناختند و هم كيشلوفسكي را.
و اگر بخواهم درباره كيشلوفسكي سخن بگويم، ترجيح ميدهم، او را از جنبه يي ديگر نگاه كنم. كيشلوفسكي انسان بزرگي بود. او كارش را با فيلم مستند آغاز كرد اما طولي نكشيد كه متوجه شد نميتواند همه واقعيات را به تصوير درآورد، به ويژه از نظر سياسي در دوراني كه لهستان در آن زمان به سر ميبرد و تصميم گرفت به لايههاي عميقتر زندگي نفوذ كند و به همين منظور به ساخت فيلمهاي بلند داستاني روي آورد و شايد همين يكي از وجوه مشترك كيشلوفسكي با شاعران و هنرمندان ايران است. در زبان فارسي وقتي اشعار حافظ و مولانا را ميخوانيم، اين لايههاي عميق را درمييابيم و همين وجوه مشترك بين ما و ايرانيان است كه با وجود فاصله جغرافيايي به هم احساس نزديكي ميكنيم.
درباره كيشلوفسكي و انديشههاي او بهتر ديدم به نقل قولي از او بپردازم كه زماني در مصاحبهاش با دانشگاه آكسفورد بيان كرد. كيشلوفسكي در اين گفتوگو گفت: اين اعتقاد عميق در من است كه اگر بتوان كاري ارزشمند براي فرهنگ كرد، نزديك شدن به موضوعاتي است كه مردم را به يكديگر پيوند ميدهد و نه مضاميني كه آنها را از هم جدا ميكند. بسيار چيزها در جهان است كه موجب جدايي مردم از يكديگر ميشود، مضاميني چون سياست و مليت. اگر فرهنگ قادر به كاري باشد، اين كار يقينا يافتن چيزهايي است كه ما را با هم يكي ميكند و بسيار چيزها وجود دارد كه موجب يگانگي مردم با هم ميشود. مهم نيست شما كه هستيد و من كه هستم، مهم نيست دندان شما درد ميكند يا دندان من، باز دردي مشترك است. احساسات است كه آدمها را به هم پيوند ميدهد چرا كه واژه عشق معنايي مشابه براي تمام آدمها دارد يا واژه « ترس» يا « رنج». ترس براي همه ما معنايي مشابه دارد و همه ما به يكسان عاشق ميشويم. به همين خاطر است كه من از اين چيزها حرف ميزنم، چون در بقيه مضامين بلافاصله جدايي ميبينم.
سپس نوبت به جمشيد ارجمند رسيد تا از اين فيلمساز سرشناس سخن بگويد: «اين بار خلاف اعتقاد خودم ميخواهم كمي به تعميم بپردازم وقتي به آثار برخي فليمسازان لهستان ميپردازيم، به ناچار سراغ علت هاي نگرش ويژه آنها ميرويم.
نميتوان به يك انسان اهل انديشه گفت كه بايد چنين بينديشي، بايد چنين معتقد باشي، چنين سلوك كني، چنان دوست بداري يا نداري. چنين كاري يعني گرفتن بهايي گران از آن انسان. مردم لهستان مدتهايي مديد تحت چنين بايدها و نبايدهايي زندگي كردند. خواه وقتي آلمانيها كشورشان را اشغال كردند و خواه زماني كه نظام سوسياليستي شوروي در آنجا حاكم بود و در چنين شرايطي است كه ما به فيلمسازي بزرگ مثل كيشلوفسكي برميخوريم كه ميخواهد از سد اين بايدها و نبايدها بگذرد. او از طريق مديوم سينما همه را به عشق و انسانيت دعوت ميكند و ميبينم كه با اين نوع نگرش ميتواند از اين سدها بگذرد و با تمام انسانها ارتباط برقرار كند و همين به نگرش او وجهي عميق و انساني ميدهد كه فراتر از هر وجه ديگر است.
و رضا توفيقجو كه يكي ديگر از سخنرانان اين نشست بود، چنين گفت: «من تنها هستم آقاي كيشلوفسكي: از من فيلم بساز.»
اين سال ها، بيشترين مقاله و نظري كه بر كيشلوفسكي فقيد ضميمه شد، از دالان فلسفه گذشت. سخاوتمندانه از آرا و نظرات فيلسوفان استفاده شد تا مگر كيشلوفسكي «فيلسوف» شود. گناهي بر اين نامگذاري ها نيست اما مشكل از آنجا آغاز مي شود كه هر پلان، صحنه، سكانس و فيلم كيشلوفسكي با ترجمان لاكاني، هگلي يا ژيژكي بازخواني شود. اينجاست كه بايد در برابر «كيشلوفسكي فيلسوف » ايستاد و او را به سينما بازگرداند.
كريشتف كيشلوفسكي فرزند سينماست و هرآنچه از سينماي او تاويل شود در قدم اول از فيلم هايش برمي آيد. روشي – حداقل در كشور ما – رايج شده كه براي شناخت و بازخواني سينماي بزرگاني چون كيشلوفسكي راهي نداريم جز بازخواني آثار و جهان اين فيلمسازان از طريق لاكان، هگل، كانت و هايدگر! اين اتفاق خود به خود چالش هاي كيشلوفسكي با زبان سينما و نزديك شدن به علاقه اش يعني ادبيات را تحت تاثير قرار خواهد داد. بازخواني فلسفي آثار كيشلوفسكي نه تنها كار را آسان تر نمي كند بلكه به پيچيده تر شدن فهم كيشلوفسكي دامن مي زند. چگونه مي شود كه تحليل فرامتني از تحليل متن بيشتر باشد؟ آيا جز اين نيست كه صاحبان نظر، خود با زبان سينما آشنايي كمتري دارند؟ و اگر چنين است آيا مي توان درباره جهان يك فيلمساز صاحب تاليف، بدون در نظر گرفتن جزييات زبان سينمايي اش نظري قطعي صادر كرد؟ مزيت حضور فيلمسازاني چون آنتونيوني، برگمان، تاركوفسكي، بونوئل و كيشلوفسكي اين است كه آنها با استفاده از دستور زبان سينما، قابليت هايي جديد به اين مديوم اضافه كرده اند كه تاريخ سينما به آن مديون است و اگر بخواهيم از واژه مولف، فارغ از چارچوب هاي ژانر، مكتب، جريان و جنبش استفاده كنيم بايد از فيلمسازان كمتري نام ببريم.
بديهي است كه فيلمسازي در قامت كيشلوفسكي در مجموعه ده فرمان و سه گانه سه رنگ با مفاهيم و معناها چالش كند اما همه اين چالش ها با تكيه بر روايت، توجه به جزييات و شكلي از تصوير است كه ابزار سينما برايش فراهم كرده. به همين دليل براي فهم بهتر كيشلوفسكي ابتدا بايد بازي ها و كلنجار رفتن هايش با سينما را شناخت. نتيجه هر چه كه باشد مي تواند به زبان فلسفه، ادبيات يا شعر بيان شود.
ادبيات يكي از بزرگ ترين علايق كيشلوفسكي در زندگي اش بود. او به ويژه به داستايفسكي و كامو علاقه مند بود و همواره فكر مي كرد كه سينما در روايت جهان دروني شخصيت ها الكن است اما او در آبي به كمك تدوين و فاصله گذاري به دنياي درون ژولي نزديك شد. كيشلوفسكي در چهار صحنه از آبي با استفاده غير معمول از فيد اين و
فيد اوت، كاركرد اين تمهيد تدويني را عوض كرد. در سينما فيد اين و فيد اوت زماني به كار مي رود كه بخواهيم جهشي زماني يا مكاني داشته باشيم اما برخلاف اين تعريف وقتي فيداوت زده مي شود چند ثانيه يي در سياهي موسيقي مي شنويم و سپس دوباره به همان نماي بسته ژولي فيداين مي شود. در اين زمان ژولي به چه مي انديشيد؟ آيا اين زمان فاصله گذاري شده در واقعيت وجود دارد يا ما وارد دنياي ژولي شده ايم؟
و سپس علي دهباشي از حشمت الله كامراني ياد كرد كه در 1376 كتاب من كيشلوفسكي را به فارسي ترجمه كرده است و مرضيه كوهستاني گوشههايي از اين زندگينامه خود نوشت را براي حاضران خواند:
براي من پدرم از مادرم مهم تر بود زيرا خيلي جوان مرد. البته مادرم هم مهم بود، در واقع او يكي از دلايلي بود كه تصميم گرفتم به مدرسه سينما بروم.
پدر و مادرم در حق من خيلي خوبي كردند. پدرم مرد بسيار دانايي بود اما نمي توانستم از دانايي اش بهره زيادي ببرم. حالاست كه بعضي از كارها و گفته هايش را درك مي كنم. آن موقع نمي فهميدم: خيلي احمق بودم، خيلي بي ملاحظه و ساده لوح بودم. به همين دليل عملاهيچ وقت درباره مسائل مهم با دخترم صحبت نمي كنم، به ندرت چنين كاري مي كنم البته درباره امور عيني با او حرف مي زنم اما درباره مسائل واقعا مهم زندگي چيزي نمي گويم. برايش نامه مي نويسم، چون مي تواند نامه ها را نگه دارد و بعدها دوباره بخواندشان وقتي چنين نامه يي به دست آدم مي رسد، چندان مهم نيست، اما بعدها، در آينده...
خيلي مهم است كه پدرتان از نظر شما آدم مقتدر و معتبري باشد، آدمي باشد كه بتوانيد به او اعتماد كنيد. شايد يكي از معيارهاي واقعي رفتار ما در زندگي اين باشد كه بچه هايمان بتوانند، حداقل تا حدودي به ما اعتماد كنند. شايد به همين دليل است كه حفظ آبرو مي كنيم و رفتار بد و شرم آوري نداريم. دست كم دليل رفتار من اغلب همين است.
و در پايان بخشي از فيلم مستندي كه درباره كيشلوفسكي بود با عنوان « بدك نيستم» به نمايش درآمد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید