ضرورت پرداختن به «تفكر نقادانه» در نگاه دكتر مصطفي ملكيان

1392/8/6 ۰۸:۴۹

ضرورت پرداختن به «تفكر نقادانه» در نگاه دكتر مصطفي ملكيان

همه روزه ما در معرض بمباران اطلاعات قرار مي‌گيريم و اگر بخواهيم زير آوار اين اطلاعات دفن نشويم چاره‌اي جز اين نيست كه جنگل انديشه‌ها را هرس كنيم. چرا كه اگر نتوانيم در اين جنگل، انديشه سالم را غرس كنيم و بنشانيم، حداقل بايد بتوانيم انديشه‌هاي كاذب را قطع كنيم. درباره هر نكته‌اي حداقل 150 رأي وجود دارد و ما نمي‌دانيم كداميك از اين رأي‌ها صادق است و كدام كاذب يا كاذب‌تر است.

در بحث از تفكر نقادانه نخست بهتر است بدانيم كه تفكر نقادانه يا تفكر نقدي يا سنجش گرانه انديشي به كدام يك از حوزه‌هاي معرفتي در علوم انساني ربط پيدا مي‌كند. آنچه ما از آن به عنوان ديسيپلين (discipline) تعبير مي‌كنيم با تمام رشته‌هایی سروكار داريم كه به سه دسته بزرگ «علمي»، «فني» و «هنري» تقسيم مي‌شوند. در برخی از اين ديسيپلين‌ها نخستين كار اين است كه جهان هستي را به وسيع‌ترين معني كلمه بشناسيم و بدانيم در آن چه مي‌گذرد؟ اما در برخي ديگر چنين هدفي دنبال نمي‌شود و در آن‌ها هدف اين است كه در جهان هستي دگرگوني ايجاد كنيم.
ما در رشته‌هاي علمي، جهان را مي‌شناسيم فقط براي اين‌كه شناخته باشيم اما در رشته‌هاي فني و هنري جهان را مي‌شناسيم براي اين‌كه راه دگرگون كردن آن را به دست آوريم.
از طرفي در رشته‌هاي فني و هنري هدف از دگرگون كردن جهان متفاوت است؛ به اين معنا كه در رشته‌هاي فني مي‌خواهيم جهان را براي پديدآوردن وسايلي كه ما را به اهدافمان مي‌رسانند، دگرگون كنيم؛ و در رشته‌هاي هنري مي‌خواهيم به زيبايي جهان بيفزاييم، يا به تعبير بدبينانه، از زشتي جهان بكاهيم اما در نهايت، هم رشته‌هاي فني، و هم رشته‌هاي هنري، جهان را دگرگون مي‌كنند.
«دگرگون كردن» مفهومي است كه با مفهوم «عمل» يك مصداق دارند؛ دگرگون كردن يعني دست به عمل زدن و دست به عمل زدن يعني دگرگون كردن. محال است عملي دگرگون‌كننده نباشد و محال است دگرگون كردني از طريق عمل نباشد. بنابراين علوم فني و هنري در واقع علومي هستند كه غايت‌شان «عمل» است. اما علوم نظري كه دسته نخست بودند، علومي هستند كه غايت‌شان عمل نيست بلكه «صرف نظر» است.

ابزاري سودمند در حل مسائل يا رفع مشكلات
بر اساس قراردادی فرضی، هر سؤالي در رشته‌هاي علمي «مسأله اي» است كه نياز به «راه‌حل» دارد، و هر سؤالي در رشته‌هاي فني و هنري، «مشكلي» است كه «راه رفع» دارد؛ بنابراين در مجموعه ديسيپلين‌هاي بشري، ما به دنبال حل مسائل هستيم یا به دنبال رفع مشکلات.نخستين نكته‌اي كه درباره «تفكر نقدي» بايد گفت اين است كه در هر دو جا، يعني هم در رشته‌هاي علمي و هم در رشته‌هاي فني و هنري سودمند است. به عبارتي مي‌توان گفت تفكر نقدي ابزاري است كه اگر من عالم باشم يا ناقد علم، اهل فن باشم يا ناقد فن، هنرمند باشم يا ناقد هنر، در هر سه حال اين ابزار براي من نه تنها سودمند است بلكه ضرورت دارد؛ در حدي كه بدون آن، من نه عالم بزرگي خواهم بود، نه اهل فن بزرگي و نه هنرمند بزرگي!

انواع تفكر
نكته دوم اين است كه با توجه به اين‌كه ادبيات تفكر نقدي در كشور ما سابقه بسيار اندكي دارد، گاهي ديده شده كه برخي به گونه‌اي صحبت مي‌كنند كه در گمان آنان تفكر يا صفت نقدي يك صفت ارزش داورانه براي تفكر است؛ و مانند اين است كه بگوييم تفكر نقدي يعني تفكر خوب و اگر تفكري نقدي نباشد، تفكر خوبي نيست! حتي در متون برخي از نويسندگان ما ديده شده است كه درباره كسي كه تفكر نقدي دارد مي‌گويند خوب تفكر مي‌كند و استاد فن تفكر است! در اين شرايط طبيعي است كه اگر كسي تفكر نقدي نداشته باشد يعني از تفكري ضعيف و بد برخوردار است و چنين تعبيري كاملاً نادرست است. تفكر انواعي دارد و يكي از انواع آن «تفكر نقدي» است. ما در واقع شش نوع تفكر مي‌توانيم داشته باشيم كه يكي از آن‌ها يا با تعبيري كه توضيح خواهيم داد، حداكثر دو نوع از آن‌ها تفكر نقدي هستند.
تفكر تحقيقي
نخستين نوع تفكر كه بشر از آن برخوردار است تفكر تحقيقي است؛ تفكر تحقيقي تفكري است كه در حوزه تحقيق به كار مي‌رود و تحقيق تنها در جايي درست استعمال مي‌شود كه راه حل مسأله يا راه رفع مشكلي را به هيچ وجه نمي‌دانيم؛ و تحقيق ما با ندانستن صرف
آغاز مي‌شود.
تفكر تحقيقي درباره تفكر كسي معنا پيدا مي‌كند كه فرايند تحقيق را آغاز كرده و اين تعبير متفاوت است از كسي كه آگاهي دارد كه راه حل مسأله يا راه رفع مشكلي را نمي‌داند و درصدد برآمده تا آن را
بيابد.

تفكر استدلالي
تفكر نوع دوم، تفكر استدلالي است كه در آن راه حل مسأله و رفع مشكل را مي‌دانيم، اما مخاطب ما آن را قبول ندارد! در اين شرايط براي مخاطب با‌استدلال نشان مي‌دهيم كه راه حل مسأله يا راه رفع مشكل همان است كه ما مي‌گوييم. به عبارتي استدلال براي نشان دادن اين است كه پاسخ ما به آن سؤالي كه مطرح شد درست است.

تفكر نقادانه
تفكر نوع سوم تفكر نقادانه يا نقدي يا سنجش گرانه انديشي
(critical thinking) است كه در آن يك گام جلوتر مي‌رويم. در اين نوع تفكر، راه رفع مسأله يا راه حل مشكلي عرضه شده است، با استدلال نيز نشان داده‌ايم كه آن راه به‌طور حتم جواب سؤال است، اما مخاطب ما در استدلال، يا در يكي از مقدمات استدلال، يا در يكي از گام‌هاي استدلال، يا در يكي از پيش فرض‌هاي آن، مناقشه به پا مي‌كند؛ كه در اين شرايط، مناقشه‌گر(مخاطب) ما را نقد مي‌كند و در مقام نقد، تفكر نقادانه خويش را به كار مي‌گيرد. در اين تفكر نقادانه، ما بايد يك سلسله بايدها و نبايد‌هاي روشي را
رعايت كنيم.

تفكر مدافعانه
درست عكس تفكر نقادانه، تفكر مدافعانه است. زماني كه مخاطب تفكر ما را نقد كرد ما نيز بايد دفاع كنيم و بگوييم آن گامي كه تو در آن تشكيك داشتي، تشكيك تو قابل رفع است؛ آن مقدمه‌اي كه در آن مناقشه مي‌كردي، مناقشه تو قابل جواب گفتن است؛ آن پيش فرضي را كه تو قبول نداشتي اكنون به تو مي‌قبولانم. در نتيجه از رأي خود دفاع مي‌كنيم و تفكري داريم كه جنبه دفاعی دارد.

تفكر مذاكره‌اي
نوع پنجم تفكر، نوعي است كه تنها در علوم عملي معنا دارد؛ يعني در رشته‌هاي فني يا هنري و به ويژه فني؛ و آن تفكر مذاكره‌اي است كه ما چگونه بتوانيم با يكديگر مذاكره (negotiation) داشته باشيم. در علوم نظري «مذاكره كردن» به معناي «كوتاه آمدن» معنايي ندارد.
به تعبير ديگر، مذاكره براي زماني است كه من جواب سؤال را دارم، تو هم جواب سؤال را داري، اما جواب سؤال تو، من را متقاعد نمي‌كند و جواب سؤال من هم تو را متقاعد نمي‌كند؛ پس هيچ كدام ديگري را نمي‌توانيم از ميدان بيرون كنيم؛ ولي به هر حال در مقام عمل بايد كاري كرد؛ در نتيجه حد وسط را در نظر مي‌گيريم و مثلاً مي‌گوييم كه تا حدي من دست از دعاوي خود بر مي‌دارم؛ تا حدي هم تو، و با اين روش گامي رو به جلو برداشته مي‌شود. اين روشي است كه در عالم سياست، تعليم و تربيت و... بسيار كاربرد پيدا مي‌كند. در سبك مذاكره تعيين شده است كه تفكر ناظر به مذاكره چه نوع تفكري است، چگونه بايد صلاح انديشي كرده و با رقباي خود مصالحه كنيم.

تفكر خلاقانه
تفكر خلاقانه يا ابداع گرانه نيز نوع ششم تفكر است كه در آن گويا ما تشبه به خدا پيدا مي‌كنيم و با تفكر خود چيزي را ابداع مي‌كنيم. تفاوت تفكر ابداع گرانه با پنج نوع تفكر قبلي در اين است كه در اين‌كه آن پنج نوع تفكر، روش‌هاي شناخته شده و مورد تحقيق واقع شده، دارند هيچ شكي نيست؛ اما آيا مي‌توان براي تفكر خلاقانه هم روش‌هايي را پيشنهاد كرد كه اگر ما به آن‌ها التزام بورزيم و آن‌ها را گام به گام طي كنيم، خلاقيت پيدا كنيم؟
در اينجا ديگر محل اجمال نيست! اكثراً گفته شده است كه تفكر خلاقانه، تفكر خودآگاهانه‌اي نيست كه در آن بتوان به پژوهشگران، دانشجويان و مردم گفت كه اگر شما اين گام‌ها را طي كنيد ذهنتان خلاق مي‌شود و مي‌توانيد نوآوري كنيد. اگرچه كساني امروزه در روانشناسي ابداع و خلاقيت گفته‌اند كه ما كم كم مي‌توانيم روش‌هايي را پيشنهاد كنيم كه اين روش‌ها اگر هم شرط كافي نباشند حداقل شرط لازم باشند براي اين‌كه ذهن‌هاي ما ذهن‌هاي خلاقي شود.

نقد مهم‌تر از دفاع
در اين ميان ديديم كه تفكر نقادانه، تفكر نوع سوم بود؛ اما امروزه برخي علاوه بر تفكر نقادانه، تفكر نوع چهارم را كه مدافعانه بود نيز تفكر نقادانه مي‌نامند. پيش‌تر گفته شد كه ما شش نوع تفكر داريم كه تفكر نقادانه يكي از اين شش نوع است يا به احتمالي دو نوع از اين شش نوع را در بر دارد. بنابراين در تفكر نقادانه ما يك نوع تفكر داريم و نه دو نوع خوب و بد؛ تفكر نقادانه تنها نوع تفكر را روشن مي‌كند كه اين نوع تفكر هم مانند ساير تفكرها ضعيف و قوي دارد. هر موقع كسي را نقد مي‌كنيم يا از رأي خود دفاع مي‌كنيم، بايد روش‌هاي توصيه شده از سوي صاحبنظران تفكر نقادانه را رعايت كنيم. حال در اين قسمت البته كه نقد مهم‌تر از دفاع است. به ويژه اگر توجه كنيم به كساني كه دم از تفكر نقادانه زده‌اند مي‌بينيم كه هميشه گفته‌اند كه نخستين اصل تفكر نقادانه اين است كه تو با روش تفكر نقادانه اول از همه افكار خودت را نقد كني و سپس افكار ديگران را. اگر اين را در نظر بگيريم كه من دائماً جلاد فكر خودم شوم و بخواهم از وراي ذره‌بين به خودم نگاه كنم و نقاط ضعف افكار خودم را ببينم، مي‌بينيم كه يك نقد به مراتب از دفاع هم مهم‌تر است و شايد براي همين هم باشد كه گروهي دفاع و نقد را در هم ادغام كرده‌اند و نام آن را تفكر نقادانه گذاشته اند؛ چرا كه اهميت بيشتري دارد.

منشأ تفكر نقادانه
نكته ديگر اين است كه منشأ تفكر نقادانه يك حكم اخلاقي است ولي جايگاه آن خاص است. يعني آنچه كه نطفه ضرورت تفكر نقادانه را منعقد مي‌كند يك حكم اخلاقي است؛ و آن به شاخه‌اي از اخلاق مربوط مي‌شود كه به آن «اخلاق باور» مي‌گوييم. در اخلاق باور به ما گفته مي‌شود كه تو بايد ميزان دلبستگي و پايبندي خود را به يك عقيده، با ميزان قوت ادله و شواهدي كه آن عقيده را تأييد مي‌كنند، متناسب كني.
هرچه قرائن و شواهدي كه يك عقيده را تأييد مي‌كنند بيشتر و قوي‌تر شدند، ميزان دلبستگي و پايبندي تو هم به آن عقيده بايد بيشتر شود؛ و هرچه قرائن و شواهدي كه به سود يك قضيه وجود دارند ضعيف‌تر بودند، ميزان دلبستگي و پايبندي تو هم نسبت به آن عقيده بايد ضعيف‌تر شود؛ و اين اصل اخلاق باور است.
حال بايد ديد كه آيا شواهد موجود به‌طور يقين در صدق و صحت يك عقيده شهادت مي‌دهند يا خير؟ آيا واقعاً اين گزاره را تأييد مي‌كنند يا خير؟ و اينجاست كه به تفكر نقدي روي مي‌آوريم؛ بنابراين تفكر نقدي داشتن، علاوه بر اين‌كه ما را در جهت معرفت پيش مي‌برد، به اداي وظيفه اخلاقي مان نيز هدايت مي‌كند. ما بايد اين نكته اخلاق باور را رعايت كنيم كه اخلاق باور به نفس باور كاري ندارد؛ به اين‌كه چه مقدار ادله به سود اين باور وجود دارند يا ندارند، كار دارد و از ما مي‌خواهد كه ميزان دلبستگي و پايبندي خود را با آن متناسب كنيم. از آن جايي كه ما مي‌خواهيم در حوزه تفكر، فرهنگ، علم و... اخلاقي رفتار كنيم، نياز داريم كه در حل تفكر نقادانه ماهر باشيم و به علاوه، اين مهارت را در مقام عمل اعمال كنيم؛ نه اين‌كه تنها قواعد آن را حفظ باشيم ولي هيچ گاه آن‌ها را به مرحله اجرا نگذاريم. در نتيجه از «اخلاق باور»، نياز ما به دانستن و به كار بستن تفكر نقادانه منبعث مي‌شود.

جايگاه تفكر نقادانه در ميان علوم
اما حال تفكر نقادانه چه علمي است و كجاي علوم قرار مي‌گيرد؟ اينجاست كه از منظري مي‌توان گفت تفكر نقادانه، ملتقاي «منطق غير صوري» و «معرفت شناسي» است؛ جايي كه اين دو التقا و ملاقات يا به تعبيري همپوشي پيدا مي‌كنند. به عبارت ديگر هر مبحثي در كتاب‌هاي تفكر نقدي از يك جنبه مبحثي معرفت شناسانه است و از يك جنبه مبحثي است مربوط به منطق مادي(غير صوري). بنابراين مي‌توانيم بگوييم تفكر نقادانه، زيرشاخه منطق غير صوري است و معرفت شناسي.
اما به لحاظ ديگر مي‌توان گفت كه تفكر نقدي در واقع شاخه‌اي از روش‌شناسي است كه خود روش شناسي هم شاخه‌اي از معرفت شناسي است.

پيش فرض‌هاي تفكر نقدي
نكته ديگر اين است كه تفكر نقدي و هر كسي كه به اين نوع از تفكر روي مي‌آورد يك سلسله پيش فرض‌ها دارد كه حتي اگر يكي از اين پيش فرض‌ها نباشد ضرورتي ندارد كه شما به تفكر نقدي روي آوريد. نخستين پيش فرض اين است كه عموماً آرايي كه به هر كدام از ما و در طول عمرمان عرضه مي‌شوند و از ما خواسته مي‌شود كه به اين آرا اعتقاد آوريم نه واضح الصدق هستند و نه واضح الكذب؛ از اين رو براي فهم صدق يا كذب آن‌ها كندوكاو لازم است و اگر اين پيش فرض نبود ضرورتي هم وجود نداشت كه ما تفكر نقادانه داشته باشيم.
پيش فرض دوم شامل اين نكته مي‌شود كه صدق و كذب بسياري از گزاره‌هايي را كه به ذهن ما عرضه مي‌شوند و از ما انتظار مي‌رود آن‌ها را بپذيريم، تشخيص دهيم. چرا كه اين تشخيص در زندگي ما فرق اساسي ايجاد مي‌كند و نمي‌توانيم نسبت به صادق يا كاذب بودن آن‌ها بي‌اهميت باشيم.
پيش فرض سوم اين است كه من نوعي نمي‌توانم به صرف اين‌كه گوينده يك نظر، آن را صدق يا كذب معرفي كند اعتماد كنم. چون ارتباط بين قول و ويژگي‌هاي شخصيتي و منشي قائل، منقطع است پس من راهي ندارم در اين‌كه صدق و كذب را بفهمم و نمي‌توانم به قائلان اين قول توسل بجويم؛ حال چه قائلان اين قول تمام مردم روي كره زمين باشند و چه يك نفر باشد.
در پيش فرض چهارم مطرح مي‌شود كه با وجود تمام اين تفاسير، من هم مانند هر انساني اجمالاً نيروي تشخيص صدق و كذب دارم؛ چرا كه در غير اين صورت گفته مي‌شد ما نه تنها نمي‌توانيم بفهميم كه گوينده صدق و كذب سخن چه كسي بوده است، خودمان نيز نيروي تشخيص صدق و كذب را نداريم. بنابراين زماني تفكر نقدي پا مي‌گيرد كه معتقد باشم من هم مي‌توانم كمابيش درباره صدق سخن گوينده تحقيق كنم و صدق سخن يا كذب سخن او را نشان دهم.
و فرض آخر هم اين است كه زماني به تفكر نقدي دست مي‌زنم كه خود احساس كنم اكنون به صدق و كذب مسأله‌اي كه تو عرضه كرده‌اي نياز دارم. (گويند كه در سقسين/ شخصي دو كمان دارد/ زان هردو يكي گم شد/ ما را چه زيان دارد؟) اين فرضي است كه ما از آن تحت عنوان حكمت «به من چه» ياد مي‌كنيم. بايد حواسمان باشد كه شبه مسأله‌ها را مسأله نگيريم و به سراغ واقعيت‌هايي كه به ما ربط پيدا نمي‌كند، نرويم.
همه روزه ما در معرض بمباران اطلاعات قرار مي‌گيريم و اگر بخواهيم زير آوار اين اطلاعات دفن نشويم چاره‌اي جز اين نيست كه جنگل انديشه‌ها را هرس كنيم. چرا كه اگر نتوانيم در اين جنگل، انديشه سالم را غرس كنيم و بنشانيم، حداقل بايد بتوانيم انديشه‌هاي كاذب را قطع كنيم. درباره هر نكته‌اي حداقل 150 رأي وجود دارد و ما نمي‌دانيم كداميك از اين رأي‌ها صادق است و كدام كاذب يا كاذب‌تر است.
روح ما زير اين همه آوار اطلاعاتي كه راه پس و پيش خود را در آن نمي‌شناسيم مي‌ميرد. تفكر نقدي حداقل مي‌آيد و جنگل انديشه‌هايي را كه بر ما عرضه مي‌شود و ذهن ما را به يك نوع سرگرداني مي‌كشاند، هرس مي‌كند.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: