1394/2/14 ۱۰:۴۸
منوچهر انور از خاطرات روزهای فعالیتش در مؤسسه فرانکلین گفت؛ روزهایی که او از انگلستان بازگشته بود و به قول خودش فکر نمیکرد روزی ترجمه کتاب انجام دهد. منوچهر انور، کارگردان، نویسنده، ویراستار، گوینده و مترجم صبح دهم اردیبهشت در کتابفروشی آینده حاضر شد تا درباره فعالیتهایش سخن بگوید.
منوچهر انور از خاطرات روزهای فعالیتش در مؤسسه فرانکلین گفت؛ روزهایی که او از انگلستان بازگشته بود و به قول خودش فکر نمیکرد روزی ترجمه کتاب انجام دهد. منوچهر انور، کارگردان، نویسنده، ویراستار، گوینده و مترجم صبح دهم اردیبهشت در کتابفروشی آینده حاضر شد تا درباره فعالیتهایش سخن بگوید. در ابتدا علی دهباشی از منوچهر انور درباره نحوه کار در مؤسسه فرانکلین پرسید که او در پاسخ گفت: «در سال ١٣٣١، بعد از پایان تحصیلم در آکادمی هنرهای دراماتیک لندن، با همایون صنعتی در یکی از میهمانیهای دورهایاش در تهران آشنا شدم. سال بعد به لندن برگشتم و در «بیبیسی» استخدام شدم. روزی تلفن دفترم زنگ زد. صنعتی پشت خط بود و من را به ناهاری در یک هتل پنج، شش ستاره دعوت کرد. ضمنا کتابی انداخت جلو من که «بله، ما در تهران داریم ازین کارها میکنیم.» این کتاب یکجلدی، «هنر ایران»، تألیف آرتور اپهام پوپ بود که مرزبان آن را به فارسی ترجمه کرده بود. حقیقتا حظ کردم. یک سال بعد باز همایون صنعتی آمد و باز یک ناهار خیلی اعلا به ما داد».او افزود: «آنروزها من حوصلهام دیگر از «بیبیسی» و انگلیس سر رفته بود و هوای بازگشت به وطن در سر داشتم. مطلب را وقتی با او در میان گذاشتم، گفت: «بیا پیش ما. میدهم یک میز بلند بس ازند مخصوص تو! روی آن هم تا طاق کتاب میچینیم و تو بگیر بشین کتاب بخوان و به ما بگو چه کتابهایی چاپ کنیم. گزارش بنویس، تحلیل بکن. من بهعنوان رئیس این مؤسسه امکان و توان این را ندارم که بنشینم و کتابها را تمام و کمال بخوانم؛ کسی را لازم دارم که بنشیند و روزانه این کار را بکند». به خودم گفتم: «چه چیزی از این بهتر و چه راحت پیش آمد!» به استعفایم سرعت دادم و یک ماه بعد به ایران برگشتم. هیچ به ذهنم نمیرسید که روزی من هم بنشینم کتاب ترجمه کنم».او همچنین در مورد اینکه او نجف دریابندری را به مؤسسه فرانکلین برده است، عنوان کرد: «سه، چهار هفته گذشت و من دیدم یکنفره از عهده اینهمه کتاب برنمیآیم. به صنعتی گفتم: «درد این کار با منِ تنها علاج نمیشود.» جواب داد: «خب، برو خودت آدم بیار.» گفتم: «کسی به نظرم نمیرسد، سراغ کی بروم؟» گفت: «من نمیدانم، تو خودت مسئولی و خودت باید کار را چاره کنی.» داشت کار یادم میداد. رفتم سراغ کسی که در اصل مرا به صنعتی معرفی کرده بود؛ یعنی نادر نادرپور. ماجرا را گفتم و پرسیدم: «کسی را میشناسی که بشود بهعنوان ادیتور به سراغش رفت؟» نادرپور، فتحالله مجتبایی را پیشنهاد کرد که در آنروزها شغل دبیری داشت و خود نادرپور ما را با هم آشنا کرده بود. ترتیب ملاقات را داد و ما شدیم دو تا. چندی بعد، دیدیم دو نفری هم نمیشود از عهده آنهمه کتاب برآمد. در این میان دکتر عبدالرحیم احمدی در فرانکلین روی پروژه دانشگاه آزاد که همایون صنعتی طرحش را ریخته بود، کار میکرد. یک روز آمد به من گفت: «شنیدهام دنبال ادیتور میگردی.» گفتم: «کسی را میشناسی؟» گفت: «یک آدم حسابی را که هفت، هشت ماهی است که از زندان آزاد شده.» گفتم: «کی؟» گفت: «نجف دریابندری»». انور در توضیح اتفاقهای آنروزها گفت: «یک روز در دفتر نشسته بودیم، دیدیم یک کسی وارد شد. آن روزها خیلی جوانتر بود. گمان میکنم ٢٨ سالی داشت و شیشههای عینکش تهاستکانی بود، حال غریبی داشت، انگار سرگردان بود و درعینحال به خودش سخت اطمینان داشت. همراهش ترجمهای از مارک تواین با عنوان «بیگانهای در دهکده» بود. دستنوشته را کنار گذاشتم که بعد آن را بخوانم. مسحور آن حالت معصومیت او شده بودم. ضمن حرفهایی که با هم میزدیم، من چیزی در او دیدم که صداقت بود. من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیدهام».
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید