«غزالی فیلسوف» در گفت‌وگو با سمانه فیضی

1404/6/4 ۰۹:۵۲

«غزالی فیلسوف» در گفت‌وگو با سمانه فیضی

فلسفه، پرسشگری و نقد مشهورات و تشكیك در آنهاست. طرفه آنكه برخی از این مشهورات درباره خود فلسفه و پیرامون برخی فیلسوفان شكل گرفته و به احكامی قطعی و بلكه بدیهی تبدیل شده است، مثل این باور رایج كه محمد غزالی دشمن فلسفه است و با تهافت فلاسفه، كمر آن را شكسته و راه فلسفه‌ورزی دست‌كم در بخشی از تمدن ایرانی و اسلامی را مسدود ساخته است.

فیلسوفی در لباس صوفی

محسن آزموده: فلسفه، پرسشگری و نقد مشهورات و تشكیك در آنهاست. طرفه آنكه برخی از این مشهورات درباره خود فلسفه و پیرامون برخی فیلسوفان شكل گرفته و به احكامی قطعی و بلكه بدیهی تبدیل شده است، مثل این باور رایج كه محمد غزالی دشمن فلسفه است و با تهافت فلاسفه، كمر آن را شكسته و راه فلسفه‌ورزی دست‌كم در بخشی از تمدن ایرانی و اسلامی را مسدود ساخته است. غزالی‌پژوهان معاصر اما این دیدگاه را قبول ندارند و آن را به چالش می‌كشند. عنوان كتاب الكساندر تریگر یعنی «غزالی فیلسوف» نشانگر همین دیدگاه است.

 این پژوهشگر غزالی‌شناس در این كتاب مدعی می‌شود كه غزالی به‌رغم اظهارات صریحش در تهافت و در مقاصد الفلاسفه هیچ‌گاه فلسفه‌ورزی را كنار نگذاشته و همواره فیلسوف مانده است.

انتشار ترجمه این كتاب به همت سمانه فیضی و احمد ایزدی توسط نشر ققنوس گام موثری در معرفی رویكرد تازه به غزالی و بازشناسی اوست.

به این مناسبت با خانم فیضی گفت‌وگویی صورت دادیم كه از نظر می‌گذرد.

********

 ‌ضمن تشكر از وقتی كه دراختیار ما گذاشتید، نخست بفرمایید كه اصلا علت و ضرورت پرداختن به غزالی چیست و در روزگار ما چرا باید به این چهره برجسته در تاریخ فكر و فرهنگ اسلامی پرداخت؟

با سپاس از شما، پرداختن به غزالی هم از منظر تاریخی هم از منظر فكری اهمیت دارد. بدون اغراق غزالی یكی از اثرگذارترین متفكران تاریخ اسلام است كه نه فقط در زمان خودش بلكه امروز هم حرف‌های تازه برای گفتن دارد.

او در آثاری مثل «احیاءالعلوم»، «كیمیای سعادت» و حتی «تهافت» (برمبنای كتاب جدید غزالی فیلسوف) تلاش كرده عقل و عرفان، فلسفه و شریعت و علم و اخلاق را در چارچوبی منسجم گردهم آورد و سنت فكری مسلمان پس از خود را در جنبه‌های بسیاری شكل داده است.

در روزگار ما بازخوانی غزالی اهمیتی دوچندان دارد. نخست اینكه، او شخصیتی الهام‌بخش است، نمونه‌ای از تفكر انتقادی در دل سنت دینی است كه با شجاعت ایده‌های رایج در زمان خودش را به چالش می‌كشد و نشان می‌دهد چگونه می‌توان پرسشگری و تعمق فلسفی را با پایبندی به ارزش‌های اخلاقی و معنوی تركیب كرد. دوم، آثار او به ویژه در زمینه‌ معرفت‌شناسی و اخلاق، پاسخ‌هایی به پرسش‌های بنیادین انسان امروز درباره‌ معنای زندگی، عدالت، معرفت و سعادت ارایه می‌دهد. به بیان ساده، مطالعه‌ غزالی، ما را با تجربه‌ای فكری روبه‌رو می‌كند كه هم عمیقا سنتی است و هم به طرز شگفت‌آوری با مسائل معاصر مرتبط است.

علت توجه پژوهشگران جدید در غرب به غزالی چیست و چرا بازخوانی غزالی برای آنها اهمیت یافته است؟

طبعا یكی از وجوه اهمیت دادن به غزالی مساله‌ تاریخ فكر است. وقتی از تاریخ فكر صحبت می‌كنیم منظورمان صرفا تاریخ وقایع یا تاریخ سیاسی نیست، بلكه بررسی سیر شكل‌گیری و تحول ایده‌ها، نظریه‌ها و شیوه‌های اندیشیدن انسان‌ها در طول زمان است. رابطه‌ عقل و وحی، حدود عقل فلسفی، جایگاه تجربه‌ دینی و نسبت اخلاق و معرفت همگی مسائلی‌اند كه غزالی به آنها پرداخته است. به همین دلیل، وقتی متفكران غربی به غزالی می‌پردازند، او را تنها فیلسوف یا متكلم نمی‌بینند، بلكه او را به عنوان بخشی از تاریخ اندیشه‌ بشری می‌نگرند؛ یعنی حلقه‌ای كه نشان می‌دهد چگونه ایده‌های عقلانی، دینی و عرفانی در جهان اسلام تحول یافت و بر مسیر كلی تاریخ فكر اثر گذاشت.

به علاوه، غزالی متفكری جهانی است كه اندیشه‌هایش می‌تواند به درك بهتر تعاملات فكری بین شرق و غرب كمك كند. برای مثال، وقتی او درباره‌ معرفت شهودی صحبت می‌كند، گویی به بحث‌های امروزی درباره‌ روان‌شناسی، فلسفه‌ ذهن، یا حتی نقش معنویت در زندگی مدرن پاسخی تاریخی متناسب با زمان حال می‌دهد.

در دهه‌های اخیر، متفكرانی مثل فرانك گریفل و ریچارد فرانك نگاه جدیدی به غزالی گشودند. فرانك در كتاب «غزالی و مكتب اشعری» نشان داد كه نمی‌توان به سادگی غزالی را پیرو مكتب اشعری دانست، بلكه رابطه‌ او با این مكتب پیچیده‌تر از چیزی است كه به نظر می‌آید.

گریفل هم در «الهیات فلسفی غزالی» این ایده را عمیق‌تر كرد و او را متفكری معرفی كرد كه بین فلسفه، كلام و عرفان تعادل برقرار می‌كند.

الكساندر تریگر هم در كتاب حاضر خودش را ادامه‌دهنده‌ این مسیر می‌داند و با تمركز روی ریشه‌های ابن‌سینایی نظریه‌ معرفت عرفانی نشان می‌دهد چطور او مفاهیم پیچیده‌ فلسفی را برای تبیین تجربه‌های معنوی به كار می‌گیرد.

به جز این، او نمونه‌ای ارزشمند است كه نشان می‌دهد چگونه می‌توان در دل سنت بزرگ دینی‌، به پرسش‌های فلسفی پاسخ داد. از این جهت نیز او مورد توجه محققان غربی است. در غرب معاصر علاقه گسترده‌ای به مطالعه‌ عرفان و تجربه دینی وجود دارد. غزالی از نخستین كسانی است كه تجربه عرفانی را منبعی معتبر برای معرفت می‌داند و آن را با چارچوب عقلانی و الهیاتی تركیب می‌كند. این امر او را برای مطالعات تطبیقی در حوزه فلسفه دین، روان‌شناسی دین و مطالعات عرفان جذاب كرده است. افزون بر همه اینها بازخوانی غزالی فرصتی برای گفت‌وگو میان اسلام و غرب فراهم می‌كند. بسیاری از متفكران غربی در پی آنند كه سنت اسلامی را نه صرفا به عنوان موضوعی تاریخی، بلكه به عنوان شریكی در بحث‌های فلسفی معاصر درك كنند. غزالی به دلیل عمق اندیشه و جایگاه مركزی‌اش در سنت اسلامی، گزینه‌ای ممتاز برای این گفت‌وگو است.

شما در مقدمه كتاب به سه رویكرد به غزالی اشاره كرده‌اید، غزالی فیلسوف، غزالی عارف و غزالی عارف فیلسوف. لطفا به اختصار و برای آشنایی مخاطبان در مورد هر یك از این سه چهره توضیح دهید و بفرمایید آیا غیر از اینها غزالی‌های دیگری نیز داریم، مثل غزالی فقیه؟

نخست، تصویر غزالی نزد متألهان قرون وسطی است. برمبنای آشنایی‌شان كه با كتاب «مقاصدالفلاسفه» (كه ترجمه‌‌ «دانشنامه‌‌ علایی» ابن‌سینا است) تصور می‌كردند او فیلسوفی مشایی است. البته این تصویر چندان رایجی نبود.

دوم، غزالی عارف است. تصویری كه همچنان سایه‌ خود را بر فضای آكادمیك ایران حفظ هم كرده است. این تصویر برمبنای آثاری چون «المنقذ من الضلال» و «تهافت‌الفلاسفه» ایجاد شده است. او در این تصویر عاملی است كه تفكر فلسفی را در جهان اسلام برای مدتی به تعطیلی كشانید و فلسفه را برای سلوك انسانی ناكافی دانست. در آثاری دیگر مانند« احیاء، ‌العلوم»، «مشكا‌ه‌الأنوار»، «الرساله فی علم اللدنیه»... مشرب عرفانی و تصوف در اندیشه‌ او برجسته می‌شود. از این‌رو، محققان آثار او را خالی از تأثرات فلسفی دانستند و آنها را برمبنای آموزه‌های عرفانی و اخلاقی مورد بحث قرار دادند.

سوم، غزالی عارف-فیلسوف است. همان نگاهی كه در پرسش قبل‌تر به پیشینه‌‌ آن اشاره‌ای شد؛ با آثار گریفل و فرانك تصور عموم از غزالی، به عنوان خصم فلسفه، فرو پاشید و سیمایی جدید از او معرفی شد. متفكری كه نمی‌توانسته از فلسفه بگریزد. این قولی مشهور در كلاس‌های فلسفه است كه «اگر باید فیلسوفی كرد، پس باید فیلسوفی كرد. اگر نباید فیلسوفی كرد، باز هم باید فیلسوفی كرد.» برای پرداختن به فلسفه، اعم از موافقت یا مخالفت، باید فلسفه ورزید.

درباره‌‌ بخش دیگر پرسش، باید گفت بله! غزالی شخصیتی چند وجهی است؛ فقیه، متكلم، مصلح اجتماعی و اخلاقی. بنابراین، می‌توان غزالی‌های دیگری را شناسایی كرد، اما آنچه ما در مقدمه‌‌ كتاب به آن اهتمام داشتیم وجه عرفانی-فلسفی شخصیت او بوده است.

به نظر می‌آید سه چهره مذكور بیشتر در غزالی‌پژوهی غربی منعكس شده. در خود تمدن اسلامی و در میان اهل فلسفه و حكمای مسلمان تا پیش از دوره جدید، چه نگاهی به غزالی رواج داشته و آیا او را به عنوان یك فیلسوف یا منتقد فلسفه جدی می‌گرفتند؟

شاید بیش از هر چیز غزالی برای معاصران و نسل‌های بعدترش فقیه شافعی و متكلمی اشعری بود. آثار او در فقه و كلام (مانند «المستصفی»، «الاقتصاد»، «قواعدالعقاید»...) مرجع بودند. در عرفان عملی و تربیت اخلاقی هم (با «احیاءالعلوم»، «كیمیای سعادت» و...) شخصیتی اثرگذار بود. اهل فلسفه، مانند ابن‌رشد و دیگران نیز او را جدی می‌گرفتند، اما بیشتر به عنوان كسی كه فلسفه را در چارچوب دین و كلام اشعری نقد كرده بود، نه به عنوان فیلسوفی مستقل. گویی در نظر حكمای اسلامی غزالی فلسفه‌ را تقلیل داده نه آنكه تعطیلش كرده باشد، بنابراین تصویر رایج غربی از غزالی به عنوان «كسی كه فلسفه را نابود كرد» در تمدن اسلامی كلاسیك چندان وجود نداشت.

شما در مقدمه به داستان كتاب‌سوزی احیاء در قرطبه اشاره كرده‌اید. به‌ طور كلی غزالی در جهان اسلام و در میان دانشمندان و علما چه جایگاهی داشته است؟

همان‌طور كه تریگر در فصل پنجم كتاب توضیح می‌دهد گروهی از علمای دینی نیشابور، حنفی‌ها، شافعی‌ها با جنبه‌هایی از اندیشه‌ غزالی مخالفت كردند و او را به داشتن و ترویج آموزه‌های فلسفی، بدعت‌آمیز و زرتشتی متهم كردند. آنها برای پیشبرد اهدافشان به المازری الذكی، عالم اهل آفریقای شمالی، متوسل شدند كه معلمی در خاندان سلطان سنجر بود و به این واسطه مطالب اعتراضی خود را به عرض سلطان رساندند، اما غزالی نهایتا با توضیحات و شهادتش از این اتهامات تبرئه شد. با این ‌حال، اعتراضات مطرح شده طی شبكه‌ای از نامه‌نگاری‌ها از طریق المازری به گروهی از علمای مغرب ‌رسید و نهایتا منجر به واقعه سوزاندن كتاب احیاء در سال ۵۰۳ ه.ق. ‌شد. این اتفاق سه دهه بعد یعنی در سال ۵۳۸ ه.ق. مجددا تكرار شد، اما در زمان‌های بعدتر آثار غزالی به تدریج در میان عالمان مغربی هم پذیرفته و فراگیر شد.

از این‌رو، واقعه‌ مذكور منحصر به همان مقطع تاریخی (حدود۵۰۳ ه.ق.) و همان جغرافیا (بخش‌هایی از مغرب اسلامی) است. در نقاط دیگر جهان اسلام مانند خراسان، بغداد، نیشابور و... غزالی چهره‌ای متنفذ و برجسته بود كه حتی آثارش در مدارس تدریس می‌شد، بنابراین‌ اقدام علیه «احیاء‌العلوم»، استثنا و محصول شرایط خاص سیاسی، اجتماعی و مذهبی آن منطقه و آن زمان بود و نمی‌توان آن را به كل جهان اسلام یا به تمامی دوره‌های پس از غزالی تعمیم داد. برای مثال انتقادهای ابن‌رشد به غزالی (در فلسفه) در غرب تمدن اسلامی جنبه‌‌ نظری دارد. در شرق تمدن اسلامی، ابن‌جوزی در كتاب «تلبیس ابلیس»، با رویكرد صوفیانه‌«احیاءالعلوم» به‌شدت مخالف است و آن را منبع بدعت و انحراف می‌داند، هر چند به دانش فقهی غزالی احترام می‌گذارد. ابن‌تیمیه، غزالی را به دلیل نوسان میان فلسفه، كلام اشعری و تصوف مورد نقد قرار داده و بر این باور است كه این تلفیق، موجب خلط میان حقیقت و خطا شده است. در عین حال، در برخی مواضع علمی به مهارت و نبوغ غزالی اذعان داشت، بنابراین‌ می‌توان گفت عموما نقدهایی كه متوجه غزالی است نظری‌اند اما كتاب‌سوزی همان یك استثنا است.

تریگر در كتابش مدعی است كه غزالی همیشه فیلسوف بوده و به روش فلسفی پایبند بوده. مبنا و استدلال او چیست و بیشتر بر كدام آثار غزالی متكی است؟

همان‌طور كه خود نویسنده در مقدمه‌‌ كتاب اشاره می‌كند، تلاش كرده برای مدعای خود در تمام آثار غزالی شواهدی بیابد، حتی آثاری كه اطمینانی وجود ندارد كه آیا اثر خود غزالی‌اند یا منسوب به او. البته مراجعه به این آثار به عنوان منبع اصلی تحقیق نبوده است، بلكه همچون شواهد موید مورد رجوع بوده‌اند. با این‌همه، به نظر می‌رسد مراجعه به «احیاءالعلوم»، -مشكاه‌‌الأنوار» و« المنقذمن الضلال» نسبت به سایر آثار بسامد بیشتری دارد. او این آثار را با كتبی همچون «شفاء» و «اشارات» ابن‌سینا تطبیق داده و نتایج جدیدی از آن گرفته است.

تریگر در این كتاب استدلال می‌كند نظریه‌‌ معرفت عرفانی غزالی در واقع بر‌مبنای دستگاه فلسفی ابن‌سینا ساخته شده است. به بیان دیگر، حتی وقتی غزالی در مقام نقد فیلسوفان ظاهر می‌شود، زبان و منطق فكری او همچنان فلسفی باقی می‌ماند. پایه‌‌ این ادعا در خوانش دقیق بیش از هشتاد موضع از آثار غزالی است.

تریگر نشان می‌دهد آنجا كه غزالی از «قلب» به عنوان آینه‌ای سخن می‌گوید كه وقتی صیقل یابد، می‌تواند حقیقت را بازتاب دهد؛ این تصویر دقیقا با نظریه‌ ابن‌سینا درباره‌‌ اتصال عقل انسان به «عقل فعال» همپوشانی دارد. غزالی نیز همچون ابن‌سینا به دریافت از عقل فعال باور دارد اما نه با فكر و استدلال معمول، بلكه با «دلِ صیقل یافته» كه ظرفیت دریافت مستقیم حقیقت را پیدا كرده است. از این‌رو، برتری «ذوق» بر «نظر» به معنای نفی عقل نیست، بلكه مرحله‌‌ بالاتری از عقلانیت است كه جنبه‌‌ قدسی پیدا كرده است. بنابراین، الهام اولیاء و وحی انبیا برای غزالی دو مرحله از فرآیند عقلانی-قدسی واحدند. در «مشكاه الأنوار» غزالی وقتی از نور و آینه بودن قلب سخن می‌گوید، این زبان نمادین كاملا با طرح ابن‌سینا درباره‌‌ مراتب نفس و اتصال به عقل فعال هماهنگ است. در این نگاه، الهام عارفان و وحی پیامبران دو مرتبه از جریان واحدند: هر دو، فیضی از عقل فعال‌اند، با این تفاوت كه وحی پیامبران كامل‌تر و مصون از خطاست.

نویسنده این رویكرد را در مباحث آخرت‌شناسی غزالی هم دنبال می‌كند. هنگامی غزالی لذت‌ها و آلام پس از مرگ را به‌گونه‌ای تبیین می‌كند كه یادآور آموزه‌های فلسفی ابن‌سینا در باب قوه‌‌ تخیل و صور اخروی است. او می‌گوید پاداش و كیفر پس از مرگ در قالب «صورت‌های خیالی» و ادراكات نفس تجربه می‌شود؛ این درست همان چیزی است كه ابن‌سینا درباره‌‌ نقش قوه‌ تخیل در حیات پس از مرگ می‌گفت.

نتیجه‌ای كه تریگر می‌گیرد این است: غزالی همیشه فیلسوف باقی ماند، اما فلسفه را از سطح مدرسه و مناظره به عرصه‌‌ تربیت دینی و سلوك عرفانی كشاند، به همین دلیل، او را باید نه فقط نقّاد فلسفه، بلكه یكی از مهم‌ترین واسطه‌ها در انتقال و ترویج مفاهیم فلسفی در جهان اسلام دانست.

در زیرعنوان یا عنوان فرعی كتاب از نظریه معرفت الهامی سخن به میان می‌آید. منظور از معرفت الهامی چیست؟

«معرفت الهامی» در عنوان فرعی كتاب تریگر، همان چیزی است كه غزالی در آثارش از آن با تعبیرهایی مثل ذوق، مكاشفه، مشاهده و علم لدنی یاد می‌كند. این معرفت نوعی آگاهی است كه نه از راه حواس به دست می‌آید و نه از راه برهان و استدلال عقلی متعارف؛ بلكه نوعی دریافت بی‌واسطه است كه به قلب انسان القا می‌شود. غزالی می‌گوید وقتی قلب از آلودگی‌ها پاك شود و به مرحله‌ صفا برسد، می‌تواند حقیقت را بی‌واسطه درك كند؛ همان‌طور كه آینه‌ تصویر را بی‌واسطه بازمی‌تاباند. در این حالت، معرفت همچون «نوری» است كه بر قلب افاضه می‌شود. این نور، از منظر فلسفی و به روایت تریگر، همان فیضی است كه در فلسفه‌ ابن‌سینا از عقل فعال به نفس انسان می‌رسد.

از این‌رو، معرفت الهامی به معنای ضد عقلانیت یا ترك اندیشه نیست، بلكه مرحله‌ای بالاتر از آن است. عقل و استدلال هنوز ارزش دارند، اما معرفت الهامی نشان می‌دهد كه عقل تنها تا جایی پیش می‌رود‌ و از آنجا به بعد دلِ تهذیب‌شده است كه می‌تواند در پرتو الهام و اشراق، حقیقت را دریابد. ‌تریگر در كتابش نشان می‌دهد كه غزالی برای این معرفت الهامی ساختاری منسجم و فلسفی ارایه می‌كند: این معرفت در پیوند با نظام نور، مراتب نفس و نقش عقل فعال فهم‌پذیر است. حتی تجربه‌ پیامبران در وحی و تجربه‌‌ عارفان در مكاشفه، دو صورت از همین جریان‌اند؛ تفاوت در شدت و عصمت است، نه در ماهیت معرفت.

به نظر می‌رسد تریگر غزالی را فیلسوفی سینوی می‌داند و معتقد است كه انتقادهای غزالی در واقع باعث شكوفایی فلسفه سینوی شد. منظور از صفت «سینوی» چیست و نشانه‌ها و مصادیق تداوم آن به ویژه با ظهور مكتب اشراق و سپس حكمت متعالیه پس از او چیست؟

وقتی تریگر می‌گوید غزالی «فیلسوف سینوی» بوده، منظورش این است كه چارچوب فكری غزالی، حتی در حوزه‌‌ عرفان و معرفت عمیقا متأثر از فلسفه‌‌ ابن‌سینا است. یعنی غزالی هرگز عقل و استدلال فلسفی را كنار نگذاشته؛ بلكه آنها را در نظامی گسترده‌تر قرار داده كه شامل تجربه‌‌ عرفانی و دریافت‌های الهامی نیز می‌شود. به عبارت دیگر، نقدهای ظاهری او به فلسفه -مثلا در «تهافت الفلاسفه»- به معنای رد كلی فلسفه نیست، بلكه نوعی اصلاح و بازتعریف است تا فلسفه بتواند با مبانی دینی و عرفانی سازگار شود.

یكی از مصادیق مهم نحوه‌ای است كه غزالی معرفت الهامی را براساس مفاهیم ابن‌سینا تبیین می‌كند. مفاهیمی مانند «الهام»، «ذوق»، «مشاهده» و «مكاشفه» در آثار غزالی، اگرچه ظاهرا تجربه‌‌ شخصی و شهودی‌اند، اما در نگاه تریگر، از نظر سازوكار معرفتی تنها با فلسفه‌ ابن‌سینا فهمیده می‌شوند. «افاضه از عقل فعال به دل پاك»، هم تجربه‌‌ عرفانی را توضیح می‌دهد و هم در چارچوب عقلانیت فلسفی باقی می‌ماند. دوم، استعاره‌هایی مثل «آینه بودن قلب» یا «نور» در «مشكاه الأنوار»، با سلسله‌مراتب قوای نفس و اتصال به عقل فعال در فلسفه‌‌ ابن‌سینا هم‌راستا است. در این نگاه، معرفت عرفانی و الهامی، نقطه‌ای بالاتر از عقل حصولی و قیاسی است، اما همچنان از اصول فلسفی پیروی می‌كند. برای درك بهتر خوانندگان عزیز را به مراجعه به متن كتاب دعوت می‌‌كنم.

با این تفاصیل می‌توان گفت اثرگذاری غزالی بیشتر در بازتعریف فلسفه‌‌ ابن‌سینا است، به گونه‌ای كه با عرفان و الهام سازگار شود. این بازتعریف، زمینه را برای ظهور مكتب اشراق فراهم كرده است. این اثرپذیری مستقیم نیست، بلكه به صورت انتقال سنت فكری و بستر معرفتی است. برای مثال هادسون اشاره می‌كند اندیشه‌ عرفانی-فلسفی غزالی، ادبیات فلسفه‌‌ اشراق را تحت‌تاثیر قرار داد و زمینه‌‌ تلفیق عقل و عرفان در آثار سهروردی را فراهم كرد‌ و هانری كربن هم بر این باور است كه فلسفه‌ اشراق ادامه‌ سنتی معرفتی است كه غزالی آن را تثبیت كرده بود، به‌ویژه در زمینه‌‌ مفهوم نور و سیر روح به سوی حق. این چارچوب فلسفی-عرفانی بعدها در حكمت متعالیه به اوج رسید، بنابراین  نقدهای ظاهری غزالی، فلسفه‌‌‌ ابن‌سینا را متوقف نكرد، بلكه آن را بازتعریف و بارور كرد.

خود شما به عنوان پژوهشگرانی كه در زمینه غزالی و فلسفه اسلامی كار كرده‌اید تا چه میزان استدلال‌ها و شواهد تریگر را قانع‌كننده می‌یابید و آیا به او انتقاد یا نقدی هم دارید؟

به نظر من تریگر توانسته تصویر جدید و جذابی از غزالی ارایه دهد: غزالی نه تنها متفكر دینی یا صوفی صرف نیست، بلكه متعهد به عقل و ساختارهای فلسفی است كه توانسته دستگاه معرفتی ابن‌سینا را با زبان عرفانی و تجربیات روحانی خود تلفیق كند.

نقطه‌ قوت كتاب تریگر در این است كه به جای كلی‌گویی، به فقره‌های متعدد و تطبیق دقیق متون غزالی با آثار ابن‌سینا مستند شده است. با این حال، این خطر وجود دارد كه تصویر تریگر از غزالی یك‌بعدی تلقی شود. غزالی همزمان در بستر كلام اشعری و تصوف هم عمل می‌كند و این جنبه‌ها باید همواره در كنار خوانش فلسفی دیده شوند تا تصویر كامل‌تری از او به دست آید. كما اینكه نویسنده در پیشگفتار برای خوانندگان فارسی‌زبان اشاره می‌كند، جنبه‌های اكتشاف نشده‌‌ بسیاری درباره‌ غزالی هست كه باید مورد كاوش قرار گیرند. این همان چیزی است كه به غزالی «هویت مستقل» می‌دهد، حتی وقتی ساختارهای معرفتی‌اش را وام گرفته از ابن‌سینا بدانیم. این تركیب نشان می‌دهد غزالی هم منتقد فلسفه است، هم فیلسوفی كه فلسفه را شكوفا می‌كند و هم متفكری دینی متعهد به تهذیب و اخلاق. اگر بخواهیم جمع‌بندی كنیم: غزالی از دید تریگر «فیلسوفی در لباس صوفی» است، اما من اضافه می‌كنم كه غزالی «صوفی‌ای در مسیر فلسفه» نیز هست؛ همین دوگانگی است كه او را منحصر به فرد می‌كند.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: