پیشگامان تجدد در ایران در گفت‌وگو با همتایان خود در کشورهای همسایه بودند

1404/5/26 ۱۱:۲۷

پیشگامان تجدد در ایران در گفت‌وگو با همتایان خود در کشورهای همسایه بودند

نویسنده کتاب «خواندن فراسوی مرزها؛ افغان‌ها، ایرانی‌ها و ملی‌گرایی ادبی» گفت: پیشگامان تجدد در ایران، مانند محمد علی فروغی و جلال همایی، در فضایی فکری می‌اندیشیدند که به‌شدت در گفت‌وگو با همتایان خود در هند، پاکستان، تاجیکستان، ترکیه، افغانستان و جهان عرب بود

طاهره مهری: ایران و افغانستان تا پیش از شکل‌گیری دولت ملت‌های جدید سرزمین‌هایی هم سرنوشت و همدین بودند که از هم تفکیک نشده بودند. در دوره جدید شکل‌گیری مرزهای سیاسی سبب تبدیل این کشورها به دولت ملت شده است اما همچنان اشتراک زبانی، دینی و سوابق مشترک تاریخی باعث ارتباطات سیاسی زیادی بین این دو سرزمین است، کتاب «خواندن فراسوی مرزها؛ افغان‌ها، ایرانی‌ها و ملی‌گرایی ادبی» تالیف آریا فانی با ترجمه علی قاسمی منفرد از سوی انتشارات شیرازه کتاب ما به بازار کتاب آمد. این کتاب می‌کوشد این ارتباطات فرهنگی را در تاریخ یکصد ساله گذشته مورد نقد و ارزیابی قرار دهد و نشان دهد که چگونه اشتراک زبانی موجب ارتباط بین روشنفکران ایرانی و افغانستانی شده است. با آریا فانی، نویسنده کتاب «خواندن فراسوی مرزها؛ افغان‌ها، ایرانی‌ها و ملی‌گرایی ادبی» در این خصوص به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

*******

با توجه به شرح بالا و شرایط امروز، اهمیت و ضرورت پرداختن به این ارتباطات فرهنگی و ادبی در چیست؟

متأسفانه تاریخ‌نگاری ادبی و فرهنگی ما کمتر به شکل‌گیری و تحول روابط ایران با سرزمین‌های شرقی پرداخته است. این کاستی هم در پژوهش‌های داخل کشور دیده می‌شود و هم در آثار پژوهشگران خارج از کشور. البته باید توجه داشت که مطالعه روابط فرهنگی ایران و هند، به‌ویژه در آثار پژوهشگرانی چون افشین مرعشی، از این قاعده مستثناست و می‌تواند الگویی الهام‌بخش باشد.

نادیده گرفتن تبادلات فرهنگی با افغانستان، نتیجه پذیرش یک روایت اروپامحور از تجدد است؛ روایتی که مدرنیته را صرفاً پدیده‌ای غربی می‌پندارد. بی‌تردید استعمار مستقیم یا غیرمستقیم توجه روشنفکران ایران، افغانستان، هند، جهان عرب و عثمانی را به علوم و فنون اروپایی جلب کرد.

یکی از نمونه‌های برجسته تأثیر این گفتمان، مفهوم مدرن «ادبیات» است؛ یعنی متونی که بازتاب‌دهنده روح ملت فرضی و تاریخ تمدنی آن به‌شمار می‌روند. چنین مفهومی در بستر گفتمان‌های اروپایی شکل گرفت، اما بدون همفکری با دیگر وارثان سنت فارسی، از جمله ادبای افغان، ایرانیان نمی‌توانستند این مفهوم نو را در ایران دوره پهلوی معنا و نهادینه کنند. فصل نخست کتاب «خواندن فراسوی مرزها» دقیقاً به این موضوع می‌پردازد.

برای رهایی از نگاه بسته و گاه سمی ناسیونالیسم مدرن، باید مناسبات فرهنگی و ادبی خود را با همسایگان غیرغربی بازشناسی کنیم. زبان در چارچوب ناسیونالیسم به عنصر جدایی و تفکیک بدل شده، در حالی‌که ما نیازمند ارزش‌هایی مشترک و فراملی هستیم؛ ارزش‌هایی چون مبارزه با استثمار، دفاع از زندگی و تلاش برای آینده‌ای عادلانه‌تر برای همه موجودات زنده.

متأسفانه پژوهشگران و روشنفکران ما کمتر به همسایگان شرقی توجه می‌کنند و عمده توجه به غرب است. این غفلت چه پیامدی داشته و چرا باید به افغانستان، پاکستان و هند توجه کنیم؟

با این ارزیابی موافقم. توجه به افغانستان، پاکستان، هند و آسیای مرکزی ضروری است، چرا که پیشگامان تجدد در ایران، مانند محمد علی فروغی و جلال همایی، در فضایی فکری می‌اندیشیدند که به‌شدت در گفت‌وگو با همتایان خود در هند، پاکستان، تاجیکستان، ترکیه، افغانستان و جهان عرب بود. شرق‌شناسانی چون ادوارد براون نیز به نوع خود از این میراث بهره بردند.

برای فهم دقیق تحولات فکری قرن بیستم، نمی‌توان آن را در چارچوب دولت-ملت محدود کرد. اگر روشنفکرانی چون محمود افشار و علی‌اصغر حکمت به هند و افغانستان سفر می‌کردند و در تعامل فکری با هم‌عصران خود بودند، پژوهشگر امروز نیز باید از مرزهای سیاسی، زبانی و فرهنگی عبور کند تا به افق اندیشه آنان نزدیک شود.

در سال‌های اخیر، پژوهش‌هایی به زبان انگلیسی نشان داده‌اند که نگاه فرامرزی تا چه حد می‌تواند روشنگر باشد. برای نمونه، کتاب Remapping Persian Literary History اثر کووین شوارتز نشان می‌دهد که بازگشت ادبی مفهومی محدود به مرزهای ایران نبود. همچنین، کتاب The Making of Persianate Literary Modernity از اسکندر جباری نشان می‌دهد ادبای اردوزبان، همچون شبلی نعمانی، در تکوین تاریخ‌نگاری ادبی مدرن نقش کلیدی داشتند. مقایسه تجربه ایران و هند در شکل‌گیری ناسیونالیسم نیز ابعاد پنهان‌مانده‌ای از هویت ملی ما را روشن می‌کند.

زبان و به‌تبع آن ادبیات چه نقشی در شکل‌گیری ملیت ایفا می‌کند و چقدر می‌تواند باعث ارتباطات فرهنگی و سیاسی شود؟

اگرچه زبان نقش کلیدی در شکل‌گیری هویت ملی داشته، باید نسبت به بهره‌برداری ایدئولوژیک از آن هوشیار بود. بی‌تردید اگر صد سال پیش در فلات ایران و آسیای مرکزی همه‌پرسی‌ای برای تعیین زبان مشترک برگزار می‌شد، فارسی با تاریخ دیوانی و ادبی‌اش گزینه طبیعی می‌بود.

با این حال، نحوه تحمیل فارسی به‌عنوان زبان آموزش ملی در ایران و افغانستان با چالش‌های فراوان همراه بوده است. در ایران، این سیاست موجب حذف زبان‌ها و گویش‌های دیگر شد، پدیده‌ای که در سایر نمونه‌های ناسیونالیسم مدرن مانند سرکوب کردی در ترکیه هم دیده می‌شود.

در افغانستان، سیاست‌زبان به شکلی متفاوت پیش رفت. پس از کشمکش‌ها، این کشور به‌صورت رسمی دو زبان فارسی دری و پشتو را پذیرفت. نتیجه این سیاست آن است که بسیاری از غیرپشتون‌ها با زبان پشتو آشنا شده‌اند. در حالی‌که در ایران، کمتر فارسی‌زبانی به زبان‌های آذری یا کردی سخن می‌گوید.

اما متأسفانه در هر دو کشور، رقابتی ناسالم میان زبان‌ها ایجاد شده که ریشه در گفتمان ناسیونالیسم دارد. آینده‌ای بهتر، آینده‌ای است که در آن چندزبانگی نه تهدید، بلکه فرصتی برای همزیستی فرهنگی تلقی شود.

در لحظات آغازین شکل‌گیری ملی‌گرایی جدید در ایران، نگاه روشنفکران و تصمیم‌گیرندگان ایرانی به مقوله زبان چه بود؟

خوشبختانه پژوهش‌های خوبی در این زمینه انجام شده‌اند. در مطبوعات آن دوره، دغدغه یافتن زبان معیار برای آموزش ملی یکی از بحث‌های اصلی بود. نگاه مسلط این بود که ملت باید بر پایه یک زبان، نژاد و مذهب مشترک بنا شود تا شایسته عنوان «متمدن» باشد.

اما این تنها بخشی از واقعیت است. بسیاری از همین روشنفکران، هنگامی که به کلکته، کابل، هرات، سمرقند و دهلی سفر می‌کردند، درباره زبان فارسی سخنی متفاوت بر زبان می‌آوردند. برای مثال، سعید نفیسی در گفت‌وگو با افغان‌ها و هندی‌ها، بر جنبه فرامرزی و فراقومی زبان فارسی تأکید داشت و آن را میراث مشترک فرهنگی می‌دانست.

همین نگاه است که بعدها توسط مورخ نامداری چون مارشال هاجسون به مفهومی چون Persianate انجامید؛ مفهومی که فارسی را زبانی فرامرزی و چندملیتی تعریف می‌کند. این مفهوم امروز به حوزه‌ای پویا در مطالعات بینارشته‌ای بدل شده است.

آیا در آن زمان ارتباطی بین روشنفکران ایرانی و افغانستانی وجود داشت؟ آیا این ارتباطات در دوره‌های بعدی تداوم یافت یا نه؟ اگر نه، چرا؟

بله، بی‌تردید. روابط فرهنگی میان ایران و افغانستان از طریق انجمن‌های ادبی و مطبوعات شکل می‌گرفت. استادان دانشگاهی همچون سعید نفیسی به عنوان استاد مدعو دانشگاه کابل مدتی را در افغانستان گذراندند. مجلات فارسی‌زبان در هر دو سو، به آثار یکدیگر توجه نشان می‌دادند. کتاب من با شکل‌گیری مجله «سخن» در اواسط قرن بیستم پایان می‌یابد و شاید وسوسه‌انگیز باشد که بگوییم در آن زمان این ارتباطات قطع شد. اما حقیقت این است که امروزه، پس از نیم قرن جنگ، مهاجرت و آوارگی، پیوندهای فرهنگی حتی عمیق‌تر شده‌اند. مهاجرت میلیون‌ها افغان به ایران بستری فراهم کرده برای ظهور نسل تازه‌ای از شاعران، نویسندگان و هنرمندان افغان. محمدآصف سلطانی‌زاده، الیاس علوی و عالیه عطایی و هاجر حسینی از نمونه‌های درخشان این دو نسل هستند.

اخراج دردناک صدها هزار افغان از ایران، ضربه‌ای به این پیوندهاست، اما این رابطه فرهنگی را نمی‌توان به سادگی گسست. استاد مشاور من در دانشگاه برکلی، دکتر ولی احمدی، اهل کابل هستند و بدون راهنمایی ایشان، کار بر این پروژه ممکن نبود. امروز بسیاری از ایرانیان و افغان‌ها در غرب نیز در حال همکاری و بازخوانی این میراث مشترک هستند.

نگاه سیاستمداران در دوره‌های مختلف به اشتراک زبانی ایران و افغانستان چگونه بوده و تا چه حد از این اشتراک برای ایجاد روابط دوستانه بهره گرفته‌اند؟

در قرن گذشته، بسیاری بر وحدت زبانی ایران و افغانستان تأکید کرده‌اند، اما اغلب این نگاه‌ها در قالب گفتمان‌هایی تمدنی و نژادمحور صورت گرفته‌اند که کمتر به نقد جدی کشیده شده‌اند.

ذکر زبان مشترک معمولاً همراه با ارجاع به «نژاد آریایی» دو ملت بوده است. اگرچه می‌توان ریشه این گفتمان را در پژوهش‌های زبان‌شناختی دید، اما نباید از تأثیر اندیشه‌های نژادگرایانه قرن نوزدهم اروپا، به‌ویژه در آلمان، غافل بود. در آن دوره، زبان، نژاد و ملت در گفتمان‌هایی همچون Volkism در پیوند مستقیم قرار گرفتند.

در ایران، روشنفکرانی چون ملک‌الشعرا بهار آشکارا دیدگاه‌های نژادگرایانه داشته‌اند. او شعر را ویژگی نژاد آریایی می‌دانست و آن را نزد اعراب ناممکن می‌پنداشت. در بحث با تقی رفعت، بهار اندازه جمجمه سیاهان را قیاس می‌گیرد که رفعت را مجاب کند که یک شبه نمی‌توان متمدن و متجدد شد. تکیه بر اشتراک فرهنگی، وقتی به گفتمان نژادی گره بخورد، ما را از چاله به چاه می‌اندازد. اگر یک راه، برتری‌جویی فرهنگی است و راه دیگر، ساده‌انگاری در باب اشتراکات، پس ما به راه سومی نیاز داریم: راهی انتقادی که مفاهیم تجدد و ملت را بازخوانی و بازتعریف کند.

اما نقد صرف کافی نیست. نخستین نسل پژوهشگران ادبی ما تقریباً همگی مرد بودند. بدون نقد جدی نابرابری‌های جنسیتی، قومی و دینی، رهایی از گفتمان ناسیونالیستی ممکن نخواهد بود.

امروز شرایط چگونه است؟ آیا می‌توان از زبان و ادبیات مشترک برای پیوندی مسالمت‌آمیز بهره گرفت؟ برای این کار چه باید کرد؟

پیش‌شرط هر پیوند مسالمت‌آمیز، احترام متقابل است. حتی اگر افغانستانی‌ها هم‌زبان یا هم‌کیش ما نباشند، محروم کردن کودکانشان از تحصیل در ایران، دور از انصاف و انسانیت است. اخراج گسترده آنها از کشوری که نیم‌قرن میزبانشان بوده، نه به امنیت ایران می‌افزاید و نه به رفاه آن.

بستن مرزها، به‌ویژه زمانی که بسیاری برای درمان و معالجه به ایران می‌آیند، کاری انسانی نیست. بیت مشهور «بنی آدم اعضای یک پیکرند» باید سرمشق عمل ما باشد، نه فقط زینت‌العبارت سردر سازمان ملل.

امیدوارم تلاش‌هایی مانند پژوهش‌های دکتر هاشمی مقدم برای بازشناسی افغانستان در ایران ادامه یابد و راه را برای پیوندهای عمیق‌تر فرهنگی و انسانی هموار کند.

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: