1404/5/14 ۰۹:۳۳
ملایی توانی گفت:آنچه در انقلاب مشروطه در عمل تحقق پیدا کرد چیرگی گفتمان آزادیخواهی بر عدالتخواهی بوده و در واقع آزادی محور اصلی و مبنا بوده و در هسته مرکزی آن قرار داشته و عدالت در ذیل آن. اما در انقلاب اسلامی برعکس شد یعنی عدالت در هستۀ کانونی انقلاب قرار گرفت و آزادی در حاشیۀ آن
چیرگی آزادیخواهی بر عدالتخواهی در مشروطه ایرانی
آناهید خزیر: کتاب «انقلاب مشروطه: جنبش آزادیخواهی ایرانیان» اثر علیرضا ملائی توانی، بررسی جامع و مستندی است از یکی از مهمترین تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران که در آن زوایای مختلف جنبش آزادیخواهی، از دلایلی که باعث پدید آمدن انقلاب مشروطه شد تا پیامدهای گسترده آن در عرصههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به تفصیل بازگو میشود. در این اثر، مولف با بهرهگیری از اسناد تاریخی معتبر، شرایط و زمینههای ظهور موج آزادیخواهی را در جامعه ایران شرح میدهد. او ابتدا به تشریح علل و عوامل داخلی از جمله نارضایتیهای عمومی، تلاشهای اندیشمندان و روشنفکران و نیز تاثیرات مستقیم نظامهای استبدادی پیشین و فشارهای بیرونی که بر آتش این جنبش میافزود، میپردازد. سپس، کتاب با زبانی روان ولی دقیق، روند شکلگیری و تکامل انقلاب مشروطه را، از آغاز جنبش تا دستیابی به نظامی مبتنی بر قانون و نمایندگی مردمی، به تصویر میکشد. با علیرضا ملایی توانی، استاد تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درباره انقلاب مشروطه و کتاب «انقلاب مشروطه: جنبش آزادیخواهی ایرانیان» گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
تاکنون پژوهشگران به این پرسش که چرا انقلاب مشروطه رخ داد و چه عواملی در وقوع آن موثر بود از چشماندازهای گوناگون پاسخ دادهاند. شما از چه منظری در کتابتان به مشروطه پرداختهاید؟
درباره عوامل، ریشهها و زمینههای وقوع انقلاب مشروطه، هم مورخان مشروطه و هم خاطرهنگاران و هم کسانی که شاهد و ناظر انقلاب بودند و یا بعدها با استفاده از منابع اصلی انقلاب درباره مشروطه مطلب نوشتهاند به زمینهها، عوامل و دلایل گوناگونی اشاره کردهاند که به گمان من بسیاری از آنها درست است: اینکه حکومت قاجار ناکارآمد بود؛ حکومت قاجار به شدت ضعیف شده بود و دخل و خرجش با هم برابری نمیکرد، یعنی هزینههایش فزونتر از درآمدهایش بود و قادر نبود موسسات تمدنی جدید را ایجاد بکند؛ اینکه نه میتوانست با شیوههای مدیریت سنتی و نه با شیوههای مدیریت جدید کشور را اداره کند؛ مداخلات قدرتهای خارجی و کارشکنیهای روسیه و انگلستان در امور ایران روندی فزاینده یافته بود و ایران در استفاده از نیروی سوم و تعادلبخش ناتوان شده بود؛ ورشکستگی صنایع داخلی، تبدیل شدن ایران به بازار مصرف کالاهای اروپایی، فقدان قانون، ظلم و ستم و عواملی از این دست که بیشتر مورخان و خاطرهنگاران و تاریخپژوهان ایرانی درباره آن سخن گفتند. همآ اینها درست هست اما به گمان من یک علت کلیتر یک علت عامتر وجود دارد وجود دارد که به گمان من علتالعلل انقلاب مشروطه است و میتواند همۀ این علتها را تحت پوشش قرار دهد که من آن را ذیل عنوان مدرنیته یاد میکنم.
مدرنیته یک جنبش فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که از رنسانس آغاز میشود و در سراسر جهان گسترش پیدا میکند و آثار سیاسی اش در انقلاب فرانسه متبلور میشود. مدرنیته وجوه مختلفی دارد، وجوه فکری، فلسفی، انسانشناختی، هستیشناختی و معرفتشناسایی خاص که همه آنها در تقابل و گاه در تعارض با نگاههای هستیشناسانه، انسانشناسانه و معرفتشناسانه دوره کهن قرار میگیرد و تمام هدفش این است که انسانی جدید، جهانی جدید، دانشی جدید، معرفتی جدید و فلسفهای جدید را بر بنیاد خواستههای انسان بسازد و با این انسانمحوری، عالم و آدم را تغییر بدهد و آدمی را در کانون جهان هستی بنشاند، انسان مداری را رواج دهد. طبیعتاً این فکر وقتی گسترش پیدا کند تبدیل میشود به یک فکر جهانی و به تدریج همه کشورهایی که در حاشیه اروپا قرار داشتند را تحت تاثیر قرار میدهد. چون مدرنیته، همه ساحتهای زندگی انسانی را از ساحت فکر معنوی تا فکر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… را در برمیگیرد اجازه نمیدهد که انسانها در همان دنیای سنتی و پیشین خودشان زندگی کنند و مجبورند به کنشگری در فضای مدرن بپردازند. چون امکان این کنشگری برای همه کشورها فراهم نبود جهان را به چند قطب، جهان مرکزی، جهان پیرامونی یا حاشیهای و نیمه پیرامونی تقسیم میکند و ایران هم در حاشیه این نظام هست و آنجاست که ایرانیان متوجه شکاف گستردهای میشوند که بین خودشان و جهان جدید وجود دارد. شکستهای ایران از روسیه در جنگها نشان داد که ما گویی در دو دنیای متفاوتی زندگی میکنیم آنها از دانش، فناوری، فنون نظامی، اسلحه مدرن و ترتیبات جدید در فرماندهی در شکلدهی و ساماندهی به سپاهیان برخوردارند و ما با هم روشهای سنتی پیشین میجنگیم.
بنابراین معلوم بود که اساساً نمیشود با این روشها در برابر یک ارتش مجهز، مدرن و قدرتمند که اندیشیده و با همه امکانات و منابع میجنگد مقاومت کرد. در حوزه اقتصاد هم اینگونه شد، در حوزه سیاست و نظام اداری نیز به همین ترتیب. ما متوجه شدیم با نظام دیوانی که در ایران پس از اسلام شکل گرفت نمیشد کشور را اداره کرد و باید وزارتخانه ساخت. بعد باید هیئت وزیران یا کابیته تشکیل داد، بعد باید کارشناسان خارجی استخدام کرد، نهادهای جدید درست کرد، شهرداری و بلدیه ایجاد کرد، نیروی انتظامی درست کرد، دادگستری مدرن شکل داد و بسیاری تعییرات و چیزهای دیگر. بنابراین، به تدریج که ایدههای مدرن وارد جهان سنتی میشوند جهان سنتی را از حالت تعادل خارج میکنند. چون این زادۀ درون و برآمده از اقتضائات تاریخی و طبیعی ایران نبود و از بیرون وارد شده بود، لذا تا زمانی که کشور میتوانست تعادلی بین وضع جدید و وضع کهن ایجاد کند میتواند به حیات خودش ادامه بدهد اما در ایران ما شاهدیم که دیگر حکومت قادر نیست بین مطالبات جدید، وضعیت اداره کشور و پیشبرد امور یک تعادلی ایجاد کند و نهایتاً مرتب عقبنشینی میکند و در این عقبنشینی به تاسیس نهادهای جدید، موسسات تمدنی نوین، نهادهای جدید و پذیرش صنایع جدید و ارتباط با قدرتهای خارجی تن میدهد و در این تندادنها مرتب در حوزه آموزش به علوم جدید روی میآورد و مدرسه، نیروی نظامی، جاده سازی، انتشارات جدید و دارالترجمه شکل میگیرد و بسیاری از دستاوردها و پیشرفتهای تمدن جدید وارد ایران میشود، روزنامهها شکل میگیرد، افزایش ارتباطات با خارج رقم میخورد و نهایتاً کشور در معرض یک آگاهیهای تازه، یک مطالبات تازه و شیوههای جدید اداره کشور و ساماندهی امور به مراتب پیشرفتهتر از آنچه که در ایران تجربه کرده بود قرار میگیرد. در این فضا روشنفکران، سخنگویان تغییرات جدیدند، آنها حاملان مدرنیتهاند، آنها کسانی هستند که وضع مطلوب را طراحی و ترسیم میکنند و وضع موجود را به مثابه بدترین وضع تقبیح میکنند. به دنبال آنها بازرگانان هستند که تجربه زیستن در جهان جدید را دارند، از مزایای قانون، دموکراسی، برابری، حقوق بشر، امنیت سرمایه و خیلی چیزهای دیگر در غرب آگاهند. میبینند که همترازان و همکاران آنها در غرب در چه وضعیتی زندگی میکنند. لذا آنها هم خواهان تغییر وضع هستند. بذین ترتیب، همدستی بین روشنفکران و بازرگانان شکل میگیرد چنانکه آنها منابع مالی روشنفکران را اعم از انتشار روزنامهها و توزیع آنها در داخل کشور و پخش متنهای انتقادی و غیره را بر عهده میگیرند و در سراسر کشور توزیع میکنند. اما نکتۀ محوری این است که آنها متوجه بودند که این تغییرات بدون همراهی روحانیت امکانپذیر نیست. روحانیت یک نیروی اجتماعی قدرتمندی بود که به لحاظ سنتی توان ایستادن در برابر سلطنت را داشت هم به لحاظ نفوذ و پایگاه اجتماعی هم به دلیل استقلال منابع مالی و هم دلیل احترام و جایگاهی که دین در میان مردم داشت، از قدرت بسیجگری مردم برخوردار بود. بدین ترتیب این سه نیروی اصلی پیش برندۀ انقلاب به هم پیوستند و نهایتاً توانستند زمینههای انقلاب مشروطه رو فراهم کنند.
عنوان این کتاب استعارهای است از وضعیت ایران و فرصتی برای بازاندیشی و طرح دوباره مسئله تاریخی ایران یعنی رهایی از خودکامگی است. این مساله را چگونه تبیین کردهاید؟ همچنین کلمه آزادی به معنای امروزی است که در مشروطه به کار رفته است؟
بله من همچنان اعتقاد دارم که وضعیت ایران امروز استعارهای است از وضعیت دوره مشروطه یعنی اگر ما به صورت انتقادی و تحلیلی به وضعیت ایران در ۱۵۰ سال اخیر و به ویژه تجربه ۱۲۰ سال پس از مشروطه نگاه کنیم میبینیم که روشنفکران، اندیشمندان، اصلاحگران و همه کسانی که خواهان پیشرفت، ترقی و بهبود وضعیت زندگی ایرانیان بودند و یکسره از گسترش آزادیهای مدنی، مردمسالاری و پیشرفت همه جانبه کشور سخن میگفتند، در برابر همان موانعی قرار داشتند که در ۱۲۰ ساله گذشته وجود داشته است. یعنی شما نگاه کنید همان کنشگران، همان نوع اندیشمندان، همان نوع صاحبنظران، آگاهان، استادان، منتقدان، نویسندگان و فعالان سیاسی، اجتماعی، مدنی، اقتصادی البته به اقتضای تغییر شرایط در همه این دورهها، وجود داشتهاند و برای پیشرفت کشورشان تلاش کردهاند. خب در یک جایی که امکان اصلاحات آرام و به دور از خشونت وجود داشت آنها سعی میکردند این اصلاحات را پیش ببرند که تنها البته در یک جا این شرایط فراهم شد و آن هم سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ بود که با سقوط دیکتاتوری رضا شاه امکان کنشگری آرام و مدنی تا حد زیادی فراهم شد. اما وقتی کودتای ۲۸ مرداد رخ داد امکان کنشگری مدنی از میان رفت. حکومت اقتدارگرای سرکوبگری بر سر کار آمد و اجازه فعالیتهای مدنی آرام و دموکراتیک را به مخالفان خودش نداد در نتیجه همۀ راههای مسالمتآمیز بسته شد و کنشگران آزادیخواه نتوانستند راههای آرامی را برای استمرار مبارزاتشان بیابند. با این همه، نهایتاً گسلهای اجتماعی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و فکری بر جای مانده میان حکومت و جامعه دوباره مخالفان و منتقدان را حول محور اسلام سیاسی به هم پیوند داد و چون راه مسالمتآمیزی وجود نداشت به سمت یک انقلاب پیش رفت، انقلاب اسلامی سال ۵۷.
پس از انقلاب هم کنشگران، فعالان، اصلاحطلبان، دگرگونیخواهان و همه کسانی که به پیشرفت کشور فکر میکردند نیز کوشیدند که کشور را از وضعیت بحرانی و بنبست نجات بدهند و به همین دلیل شاهدیم که در میانههای دهه ۱۳۷۰ جبهه دوم خرداد شکل میگیرد جبههای متشکل از همه نیروهایی که خواهان تغییر بودند، همانند جبهه ملی که ترکیبی بود از نیروهای مختلف سیاسی با سلیقههای گوناگون سیاسی که برای پیشرفت کشور دست به دست هم داده بودند.
بنابراین وقتی که ما به موانع تاریخی نگاه میکنیم در مییابیم که موانعی پیشروی اصلاحگران، نوخواهان و دردمندان ایرانخواه و ایرانگرا وجود داشته تقریباً در همه این ۱۲۰ سال مشابه هم هستند یعنی همان فضای سرکوبگری همان فضای عدم تعادل و تعامل، همان حکومت اقتدارگرا، همان اختناق و همان فقدان قانون و همه خشونتگری هایی که حکومتهای استبدادی برای سرکوب مردم در پیش میگرفتند همواره وجود داشته و جامعه قادر نبوده به طور منطقی و در یک فضای امن اجتماعی - نه امنیتی - بتواند فعالیت کند. بنابراین اگر نگاه کنیم به لحاظ تاریخی میبینیم همه همان موانعی که در پیش پای نوخواهان، ایرانگرایان و همه هواخواهان تغییر در طی ۱۲۰ سال گذشته بوده با اندکی تغییر شرایط تقریباً همان چیزی است که امروز هم وجود دارد. در واقع، ترکیب نیروهای خواهان اصلاحات، خواهان تغییر، خواهان پیشرفت و ترکیب نیروهای مخالف، سرکوبگر و خودکامه که در برابر آنها ایستادند و موانع پیش روی آنها تقریباً شباهتهای بسیار زیادی به هم دارند. هرچند البته به اقتضای شرایط، ممکن است تغییراتی در ترکیب و کیفیت آنها رخ داده باشد اما اصل موانع همچنان همان است که بود. به همین دلیل وقتی که تاریخ مشروطه را دقیق مطالعه کنیم استعارهای است از وضع اکنون ما به این معنا که همان مطالبات، همان خواستهها و همان ایدههای ترقیخواهانه و مردمسالارانه و دموکراتیکی که مشروطهخواهان دنبال میکردند همچنان پابرجاست، همچنان خواستنی است، همچنان هوادار دارد چون اساساً اینها ایدههای جهانی است. بنابراین باز تأکید میکنم که هوادارن تغییر در برابر همان نوع موانع و همان ترکیب سرکوبگر و خودکامه و مخالف اصلاحات قرار دارند که قبلاً هم وجود داشتند و موانع پیش پای آنها چه در ساحت ساختارهای اداری، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هم تقریباً از همان سنخی است که در ۱۵۰ سال گذشته و به ویژه در ۱۲۰ سال اخیر وجود داشته است. بنابراین ما در همان وضعیت تاریخی هستیم.
البته در این وضعیت تاریخی هرچه جلوتر میآییم وزن نیروهای ترقیخواه، وزن نیروهای خواهان تغییر افزودهتر، سنگینتر، گستردهتر، فراگیرتر و همه جانبهتر شده است. اگر در دوره مشروطه و پیشامشروطه کنشگران اجتماعی اندکی وجود داشتند که فعالیت میکردند اما بعدها با گسترش آموزشهای نوین با تاسیس دانشگاه و با اعزام بخشی از نیروهای اجتماعی به خارج از کشور و بازگشت آنها به داخل، افزوده شدن متخصصان این ترکیب گستردهتر، وسیعتر و همه جانبهتر شده و امروز به مراتب وسیعتر و گستردهتر از هر حالتی است که در تاریخ ایران تجربه شده است. اما این نیروی عظیم همچنان با همان موانع سر و کار دارد با این تفاوت که امروز وزن نیروهای تحولخواه، وزن نیروهای اجتماعی خواهان تغییر بسیار بسیار وسیعتر و گستردهتر است اما این نیروها خوشبختانه به دنبال راههای انقلابی نیستند و از راههای اصلاحگرانه برای تغییر و بهبود وضعیت ایران دفاع میکنند و البته فراموش نکنیم که پیروزیهای بزرگ و درخشانی نیز به دست آورده است و به نظر میرسد پیروزی نهاییاش نزدیک است.
برخی از تاریخ پژوهان میگویند که انقلاب مشروطه به دنبال عدالت بود و شعارهایی مانند «آزادی، برابری، برادری» و «حریت، مساوات، اخوت» در آن مطرح میشود. در مشروطه کدام یک بیشتر برجسته میشود و چرا؟
ببینید تقریباً همه انقلابهای بزرگ دنیا دو تا مطالبه بزرگ داشتند، این دوتا مطالبه فکر میکنم جز مطالبات بشر مدرن به طور عام است: یک آزادی و دوم عدالت. در انقلاب مشروطه هم هر دو خواسته وجود داشت. ابتدا حرکت با عدالتخواهی آغاز شد. چنانکه ما شاهد جنبش عدالتخواهانه و عدالتخانه هستیم که در مهاجرت صغرا دنبال میشود و بسیاری از کنشگران خواهان عدالتخواهی، نهادهای عدالتخانه و بهبود وضعیت قضایی و مانند آنها هستند. اما خطاست اگر انقلاب مشروطه و مطالبات آن را در همین حد تنزل بدهیم و اتفاقاً اختلاف نظری که بین حکومت و مشروطهخواهان پیش آمد بر سر تفسیر عدالتخانه بود. تمام برداشت تنگ نظرانهای که حکومت از مفهوم عدالتخانه داشت این بود که باید نهادهای قضایی جدید در ایران تاسیس شود و قوانینی وضع شود که بر اساس آن بتوانند عدالت را برقرار کنند در واقع اوج دریافتی که در بهترین حالت حکومت از مطالبات عدالتخواهانه داشت ایجاد یک نهاد قضایی گسترده و کارآمد بود. در حالی که مشروطهخواهان از عدالت مدرن سخن میگفتند و این به مراتب فراتر از مفهوم کهن عدالت بود که در میراث تاریخی ما وجود داشت یا در سنت شیعی وجود داشت، زیرا عدالت در این معنا با مفهوم برابری مدرن آمیخته بود که معنای آن برابری همه انسانها در برابر قانون بود. اینکه طباطبایی میگفت ما نهاد یا قانونی میخواهیم که شاه و گدا در برابر آن مساوی باشند به همین معناست. بنابراین شعار عدالت و عدالتخواهی بعدها همچنان که سیر تحول انقلاب مشروطه نشان داد فراتر از اصلاحات قضایی بود حتی فراتر از تاسیس یک قوه قضاییه مستقل مدرن بود و در عمل همان چیزی بود که تحت عنوان پارلمان معنا شد نهادی که خود بتواند قانون بگذارد و ایرانیان را تبدیل کند به ملت خود قانونگذار و این خود قانونگذاری فراتر از قوانین دینی است چون قوانین دینی یک محدوده مشخصی را فرا میگیرد و این تبدیل کردن ملت به مرجع تصویب و تدوین قانون، خواسته و مطالبهای بود که در آن زمان وجود داشت.
به همین دلیل پس از تنش و اختلاف نظری که بین حکومت و مشروطهخواهان پیش آمد به تدریج مشروطهخواهان متوجه شدند که باید جنبش عدالتخواهان و اساساً مفهوم عدالت را با مفهوم آزادی پیوند بدهند و به همین دلیل یک چرخشی در گفتمان مشروطهخواهان آشکار شد که البته به صورت پنهان در گفتار و در اندیشه آنها وجود و حضور داشت و آن چرخش از عدالت به آزادی بود. البته این به معنای نفی عدالت نبود ترکیبی بین عدالت و آزادی بود که خواسته بشر مدرن و به طور کلی آرمان همه انقلابهای جدید را شکل میداد و این خودش را به صورت آزادیهای لیبرالی، گسترش نهادهای مردمسالار، تفکیک قوا، شکلگیری احزاب سیاسی، قانون اساسی مستقل، احزاب و تدوین قانون اساسی و نهادهای مدرن نشان داد. به همین دلیل میتوان گفت که آنچه در انقلاب مشروطه در عمل تحقق پیدا کرد چیرگی گفتمان آزادیخواهی بر عدالتخواهی بوده و در واقع آزادی محور اصلی و مبنا بوده و در هسته مرکزی آن قرار داشته و عدالت در ذیل آن. اما در انقلاب اسلامی برعکس شد یعنی عدالت در هستۀ کانونی انقلاب قرار گرفت و آزادی در حاشیۀ آن.
از همان ابتدای شکلگیری انقلاب مشروطه آثار گوناگونی درباره این واقعه به ثبت رسیده و منتشر شده است اما نزدیک به ۱۲۰ سال از مشروطه گذشته و همچنان مطالعات، تحقیقات و وقایعنگاریهای تازهای در این باره منتشر میشود. اما بیشتر این آثار به تاریخنگاری سیاسی و تاریخنگاری نخبهمحور پرداخته شده و به تاریخنگاری اجتماعی و عوامل زیربنایی این انقلاب شده کمتر توجه شده است. از نظر دیدگاه شما تاریخنگاری مشروطه تا به روزگار کنونی دچار چه آسیبهایی بوده است؟
من اعتقادم این است که برخلاف آن مدعایی که در سخن شما وجود دارد درباره انقلاب مشروطه عملاً کار جدی صورت نگرفته است، نه وجه سیاسی، فکری و زمینههای انقلاب به طور دقیق کاوش و ارزیابی و تحلیل شده است و نه وجوه اجتماعی، مردم شناختی و جامعهشناختی انقلاب. به طور طبیعی در موضوع دوم وضع ما بغرنجتر، آسیبپذیرتر و ضعیفتر از وضع اول ماست. بنابراین درباره انقلاب مشروطه به طور کلی به استثنای تحقیقات یا مطالعاتی که در چند دهه اخیر صورت گرفته به طور کلی دستما خالی است و این به گمانم برمیگردد به یک رشته مشکلات ساختاری و آن چیزی است که در یکی از پرسشها پیشتر به آن پاسخ دادم. یعنی همچنان که موانع جدی در راه گسترش مردمسالاری، آزادی و دموکراسی در ایران وجود داشته موانع مهمی هم در راه مطالعه آزادانه، منتقدانه، جدی و روشنگرانه جنبشهای آزادیخواهانه در ایران وجود دارد. یعنی مطالعه انقلاب مشروطه به عنوان یک حرکت اصلاحگرانه مدرن در ایران با چالشهایی مواجه بوده است. نه مشروطهخواهان توانستند یک دولت مستقر شکل بدهند که بتواند تاریخ این جنبش را ثبت و ضبط بکنند و روایتی رسمی از انقلاب مشروطه توسط مشروطهخواهان ارائه کند. آنها فرصت این کار را نداشتند و آنقدر درگیر مسئلههای مختلف بودند که نتوانستند چنین روایتی را بسازند هم دستگاه تاریخنگاری رسمی پیشا انقلاب از میان رفته و به شدت آسیب دیده بود که قادر نبود با وضع جدید همراه شود و نه مشروطهخواهان توانستند یک نهادهای تاریخنگارانه جدیدی تاسیس بکنند. بنابراین در زمان مشروطه و فضای بحرانی آن روزگار اساساً چنین امکانی فراهم نشد. در دوره پهلوی چون ظهور رضاشاه حرکتی در برابر جنبش مشروطهخواهی بود گفتمان مشروطهخواهی و پژوهش درباره آن به حاشیه رانده شد. در نتیجه، یک روایت حکومتی از مشروطه به دست داده شد که جنبههای آزادیخواهانه و مردمگرایانه آن را کم فروغ جلوه میداد و ولی برعکس بر جنبههای اصلاحی آن تاکید میکرد که در قالب تدوین قوانین، تاسیس مجلس، فعالیت منظم مجلس و مباحثی مانند آن بروز مییافت. از همین رو، وجوه دموکراتیک انقلاب مشروطه اساساً از میدان مطالعات بیرون رانده شد. بعد از شهریور ۲۰ بود که یک فضای متفاوتی پدید آمد و آنجا بود یک رشته خاطرهنگاران و کسانی که تجربهای از انقلاب مشروطه داشتند در این فضا به نوشتن و انتشار دیدگاهها و ایدههای خود پرداختند. به همین دلیل، میبینیم که بیشترین ادبیات تاریخ نگارانه انقلاب و بیشترین ادبیات مربوط به منابع تاریخی انقلاب محصول همین فضا است. بعد از ۲۸ مرداد تا ۵۷ هم همان وضعیت دوره رضا شاه تکرار شد. هرچند حکومت خودش را پادشاه مشروطه میخواند اما در عمل نسبتی با مشروطیت نداشت. بعد از انقلاب هم گفتمان تاریخنگاری رسمی انقلاب مشروطه از جریان مشروعهخواهان به رهبری شیخ فضلالله نوری و هوادارانش حمایت میکرد که طبیعتاً نوشتن چنین تاریخی مستلزم زیر سوال بردن بقیه جریانها و بقیه کنشگران حتی مجموعهای از نیروهای مذهبی نوگرایی بود که در آن فضا فعالیت میکردند. بنابراین فضای مساعد علمی پدید نیامد که پژوهشگران مستقل بتوانند دربارۀ انقلاب مشروطه آزادانه کاوش کنند. خوشبختانه در دو سه دهه اخیر فضا تغییراتی کرده است، تحصیلات تکمیلی در مقاطع ارشد و دکتری توسعه پیدا کرده است. جامعه تاریخپژوهان و تاریخورزان ایرانی گسترش یافته و باعث شده که بسیاری از آنها به کاوشهای درباره انقلاب مشروطه و ابعاد و وجوه آن بپردازند. اما به گمان من هنوز کافی نیست هنوز ابعاد محتلف این انقلاب جای بسیار بسیار زیادی برای کاوش و فعالیت دارد. خب اینها تصویری از فضاهای سیاسی داخلی بود.
با این همه، اگر چه مشروطه خواهان نتونستند کتابهای تاریخی مستقلی دربارۀ انقلاب بنویسند. در آن فضا فقط ناظمالاسلام کرمانی بود که تاریخ بیداری ایرانیان را نوشت و مهدی ملکزاده که یک جوانی در زمان مشروطه بود بعد از شهریور ۲۰ این کتاب عظیم هفت جلدی تاریخ مشروطه را نوشت و کسروی هم بعد از دوره رضا شاه و در سالهای بعد از شهریور ۲۰ به تدریج اکار خودش را تکمیل کرد. البته ما روایتهای دیگری داریم، روایتهای انگلیسیها، روایت روسها و بهویژه روایت چپهای ایرانی که تحت تاثیر گفتمان تاریخنگاری مارکسیستی یک روایتی از انقلاب مشروطه ساختند و انقلاب مشروطه را یک انقلاب بورژوا - دموکراتیک نامیدند و آن را در قالب مبارزات طبقاتی طبقه کمپراتور و خواهان تغییر تفسیر کردند که به گمانم یک روایت ناقص یک سویه نگر و نادرستی از کیفیت واقعی انقلاب مشروطه بود. در سالهای اخیر خوشبختانه تلاشهای زیادی در داخل و خارج از کشور از طریق پژوهشگران آکادمیک و بیطرف آغاز شده ولی هنوز کافی نیست و به گمانم باید هرچه بیشتر به این نوع مطالعات دامن زد و جامعه ایران را به خواندن تاریخ انقلاب مشروطه و این تجربه گرانقدر و این میراث بزرگ برانگیخت و به آنها آگاهی داد تا بتوانند آثار آن را در تاریخ بلند خود ببینند.
چرا تا به امروز با وجود انتشار کتابها، مقالهها و رسالههایی که درباره اهداف، زمینهها و روند نهضت مشروطه منتشر شده، اما متاسفانه مورخان و اهل تاریخ ایران نتوانستند تحلیل جامعی از دلایل ناتمام ماندن مشروطه ارائه کنند؟
اینکه چرا ما نتوانستیم تاکنون تحلیلهای جامعی از انقلاب مشروطه و دلایل ناکامی و کامیابیهای آن ارائه کنیم این موضوع به این مساله برمیگردد که اساساً مسئله تاریخی ما است. مسالهای که البته در فضای فکری، در فضای روشنفکری، در فضای دانشگاهی و در فضای عمومی کشور ما به صورت جدی مطرح نشده است که بیاییم درباره موانع استقرار انقلاب مشروطه مطالعه کنیم و به این بیندیشیم که چرا انقلاب ناکام ماند؟ من زمانی که دانشجوی دکتری بودم و میخواستم تز دکتری خودم را بنویسم در آن زمان بحث جامعه مدنی در ایران مطرح بود و بسیاری از روشنفکران درباره جامعه مدنی سخن میگفتند و همه میکوشیدند که ابعاد مختلف ظهور جامعه مدنی را بعد از جنبش دوم خرداد توضیح بدهند ولی کمتر روی موانع استقرار جامعه مدنی سخن به میان میآمد. این انگیزهای شد برای من که بتوانم درباره انقلاب مشروطه این پرسش را طرح کنم که چرا مشروطیت در ایران مستقر نشد به عنوان نخستین حرکت گسترده اجتماعی سیاسی برای استقرار جامعه مدنی در ایران. به همین دلیل پرسش اصلی من در رساله دکترین این بود که چرا نظام مشروطه در ایران استقرار پیدا نکرد؟ با چه موانعی دست به گریبان بودیم که نتوانستیم به یک حکومت مستقر و مستمر تبدیل شود؟ در آن کتاب تلاش کردم که درباره ابعاد موضوع سخن بگویم که فکر میکنم. بحثهایی که من در کتاب «مشروطه و جمهوری ریشههای نابسامانی نظم دموکراتیک در ایران» مطرح کردم این موضوعات به گفتگو گذاشته شده که فکر میکنم هنوز هم قابل مطالعه است. در آنجا من از تعارض بین دین و دموکراسی، چالش دینگرایان در برابر دموکراسیخواهان به عنوان یک عامل عمده بحث کردم. درباره زمینهها و بسترهای اجتماعی و آماده نبودن بسترهای اجتماعی انقلاب، آماده نبودن بسترهای فکری و سیاسی انقلاب، آماده نبودن بسترهای اقتصادی انقلاب و همچنین موانع و کارشکنی قدرتهای خارجی و استعمارگران در برابر انقلاب سخن گفتم که اینها به گمانم امروز هم در زمرۀ موانع جدی استقرار دموکراسی در ایران است. به ویژه ساخت سیاسی اقتدارگرای تمرکزخواهِ سرکوبگر که در برابر هر نوع جنبش مدنی مقاومت میکند.
آیا مراجعه به متون مشروطه از نیازهای امروز تاریخپژوهان است؟ و اگر امروز بخواهیم به متون مشروطه مراجعه کنیم باید به دنبال چه مفاهیمی باشیم و با چه دیدی به این موضوع نگاه کنیم؟
ببینید در اینکه همه پژوهشگران در مطالعۀ هر جنبش اجتماعی، اقتصادی و فکری ناگزیر هستند به منابع اصلی آن انقلاب برگردند یک اصل پذیرفته شده و یک حقیقت تاریخی است. زیرا هیچکس نمیتواند بیرون از آن منابع اصلی انقلاب که در روزگار انقلاب یا نزدیکترین روزگار به زمان به وقوع انقلاب نوشته شدهاند و در دسترس هستند و در یک کلام بدون اسناد و مدارک انقلاب به تاریخنگاری بپردازد. پس، این یک نیاز گریزناپذیر، محتوم همه خوانندگان و پژوهشگران و مطالعهگران انقلاب مشروطه است. اما اینکه پژوهشگران با چه دیدی و دنبال چه موضوعاتی بگردند این به مسئله ذهنی و فکری آنها بستگی دارد. هر پژوهشگری بر اساس پرسشی یا مسئلهای که در ذهنش شکل گرفته و بر اساس ایدهای که درصدد پروراندن آن است سراغ منابع انقلاب میرود و آنها را به فکر کردن و سخن گفتن وادار میکند و پاسخهایی برای پرسشهای خودش مییابد و آن را ارائه میدهد. به همین دلیل، میتوان به تعداد پژوهشگران، پرسشگران و طراحان مساله انقلاب مشروطه درباره این انقلاب مطلب نوشت و ایدههای متنوعی را مطرح کرد. رهیافتها و روشهای مختلفی را به کار برد، مفاهیم و ایدههای گوناگونی را مطرح کرد و به دستاوردهای متفاوتی رسید. بنابراین، پژوهشگران را نمیتوان به یک نگرش قالبی خاص و مشخص واداشت و همه آنها را به اندیشیدن در درون یک چارچوب مامور و متعهد کرد. این اقتضای پژوهش است که پژوهشگر باید با ذهنیت آزاد و با پرسشگری نقادانه خود به سراغ منابع انقلاب برود و با مطالعه آن بتواند برای پرسشهای خودش پاسخهایی پیدا بکند و به ایدهها، نتایج و دستاوردهایی جدیدی برسد و آن را در اختیار مخاطبان و جامعه خودش قرار دهد و آن دستاوردها و یافتهها در معرض گفتگوهای انتقادی جدید قرار بگیرد.
بخش پایانی کتاب شما ناکامی مشروطه ایرانی نام دارد با توجه به پژوهشهایی که درباره جنبش مشروطه داشتهاید عوامل ناکامی مشروطه را در چه میدانید؟ آیا این جنبش یک جریان ناکام و شکستخورده است یا یک پروژه ناتمام؟
درباره پرسش آخر ببینید من جنبش مشروطه و انقلاب مشروطه را یک جنبش ناتمام میدانم نه یک جنبشی که دچار شکست تاریخی شده و از صفحه روزگار محو شده است. خب این نیاز به یک توضیح دارد و آن این است که جنبشهای اجتماعی، جنبشهای مدنی و جنبشهای اصلاحگرانه در طول تاریخ ممکن است دچار شکست شوند. این شکست دو حالت دارد: گاه ناکامیهای موقت است که ناشی از فقدان شرایط برای استقرار و پیشبرد آرمانهای یک جنبش است. این موانع باعث میشود که این آرمانها نتوانند به رشد و تکاپو و تکامل تاریخی خود ادامه بدهند. اما گاهی اوقات دچار شکست تاریخی میشوند یعنی حتی اگر شرایط را شما فراهم بکنید باز قادر به احیای خودشان نخواهند بود. به گمان من انقلاب مشروطه دچار ناکامیهای موقت شد نه شکست تاریخی. بنابراین انقلاب مشروطه به عنوان یک پروژه اصلاحی، یک تفکر مردمسالارانه، یک اندیشه دموکراسیخواهانه، یک ایدۀ آزادیخواهانه، بیتردید یک جنبش پویا و زنده است. یعنی یک حرکت در جریان است و یک مطالبه داغ و خواستنی. به این دلیل آنچه که مشروطهخواهان میگفتند و آنچه که مشروطهگران دنبال آن بودند، یک رشته ارزشهای عام انسانی است که برای بشر جدید و انسان امروزی همچنان دارای اهمیت است یعنی شکست ناخوردنیاند، نامیرا هستند، جاویدانند، پایدارند و ماندگار.
بنابراین، وقتی که انقلاب مشروطه را به عنوان یک جریان زنده و جاری مینگریم به این معنا نیست که دوباره بخواهیم حکومت مشروطه سلطنتی ایجاد کنیم. به هیچ وجه به هیچ وجه سخنم این نیست. چون به گمان من نظام پادشاهی در ایران شکست تاریخی خورده و امکان احیای آن به هیچ وجه وجود ندارد و من به هیچ وجه از بازگشت مشروطه سلطنتی دفاع نخواهم کرد چون این فکر مرده، عقب مانده، منسوخ و متعلق به تاریخ ایران است.
اما از آنچه که به عنوان جریان داغ زنده و جاری در انقلاب مشروطه از آن دفاع میکنم آن فکر دموکراسیخواهی است، فکر آزادیخواهی است، فکر احیای جنبش مدنی است، اندیشۀ گسترش آزادیهای اجتماعی است، فکر تفکیک قوا است، دفاع از آزادیهای بیان و قلم است، دفاع از حقوق فردی و اجتماعی است، پشتیبانی از آزادی احزاب سیاسی و آزادیهای دموکراتیک و همه آرمانهایی است که انسان امروز درصدد تحقق آن است و مشروطهخواهان دنبال تحفف آن بودند.
وقتی که از احیای فکر مشروطه سخن میگوییم به معنای این است که نظریه مشروطه مهمترین نظریه دموکراسیخواهانه در جهان جدید است و این به مراتب فراتر از نظام مشروطه سلطنتی است. در اینجا مشروطه به عنوان یک نظریه حکومت اعم از همه حکومتهای دموکراتیک است. یعنی میتواند شامل همه حکومتهای دموکراتیک و نظامهای سیاسی مردم سالار اعم از ریاستی، پارلمانی، چند حزبی، دو حزبی و مانند آنها باشد که امروز در جهان وجود دارند و تجربه شدهاند. به این دلیل نهضت مشروطه یک حرکت جاری، زنده و در جریان است و آرمانهایی که در آن زمان توسط روشنفکران، روحانیون نواندیش، بازرگانان و نخبگان جامعه ایران دنبال میشد همچنان پذیرفتنی، اندیشیدنی، فکر کردنی و خواستنی است و باید در راه تحقق آنها گام برداشت کمااینکه در ۱۲۰ سال پس از مشروطه نیز تغییرخواهان، اصلاحطلبان و نواندیشان ایرانی دنبال تحقق همین آرمانها بودند و باید از این تفکر و از این ایده پشتیبانی کرد. در این معنا انقلاب مشروطه یک جنبش ناتمام است نه یک جنبش شکست خورده تاریخی و به تاریخ پیوسته، بلکه یک مطالبه زنده، فعال، جاری و در جریان است که باید در راه بسط آن کوشید.
منبع: ایبنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید