1392/2/8 ۱۳:۱۴
گفتگو با علیاصغر حداد ، مترجم کتاب «ادبیات و انقلاب: ادبیات ایدئولوژی را پس می زند
تهیه و تنظیم: سمانه برجسته: ادبیات و انقلاب به سرنوشت ادبیات روس در دوران تسلط لنین، ژدانف و خروشچف میپردازد؛ دورانی آشنا و پر فراز و نشیب. در این کتاب، بار دیگر، نبوغ و پایان تلخ بلوک، یسنین و مایاکوفسکی را از نظر میگذرانیم و رمان بینظم و مغفول ماندهی گورکی، زندگی کلیم سامگین، را مرور میکنیم. همچنین، گزارشی تیزبینانه دربارهی جنگ داخلی و آثار آیساک بابل و شولوخوف میخوانیم و میبینیم که شولوخوف چگونه توانست در آنِ واحد هم از زبان ناسیونالسیتها سخن بگوید و هم کمونیستها. کتاب تفسیری خردپسند از طفرهها و شهامتهای گهگاهی ارنبورگ ارایه میکند و با لحنی حماسی شرح میدهد که چگونه پاسترناک در دکتر ژیواگو صدای روسیه را منعکس میکند. در ادبیات و انقلاب سرنوشت ادیبانی همچون فادیف و شاعرانی همچون گومیلیوف، ماندلشتام و آخماتووا آمده است و اینکه چگونه نسلی از بهترین نویسندگان روسیه سوختند و صداشان در گلو خفه شد. در این خصوص گفتو گویی ترتیب دادیم با آقای حداد، مترجم کتاب «ادبیات و انقلاب»؛ کتابی که در واقع جلد اول از مجموعهای سه جلدی است و جلد سوم آن هنوز وارد بازار کتاب نشده است. ****
آقای حداد، در ابتدا کمی برایمان از پروسه شکلگیری ترجمه کتاب «ادبیات و انقلاب» بفرمایید؟ این کتاب توسط یکی از دوستانم به من پیشنهاد شده بود و وقتی من این کتاب را خواندم، دیدم کتابهایی در آن نام برده شده که من در دوران جوانی آنها را خواندهام و به آنها علاقهمندم و نسل امروز ایران خیلی از آنها را نمیشناسد و به دو دلیل هم نمیشناسد؛ یکی اینکه این کتابها در اختیارشان نیست و دوم اینکه فرصت مطالعهی این آثار را به آن شکل ندارد. مثلا یک جوان ۲۰ سالهی ایرانی حوصلهی خواندن ۲۰۰۰صفحه «دن آرام» را ندارد ولی برای اینکه این جوان لااقل تواتر ادبیات و اینکه از کجا به کجا رسیده است را بداند نیاز دارد به اینکه حداقل یک نقدی راجعبهشان بخواند چه بسا که بعد از خواندنش علاقهمند شود که این آثار را بخواند. آثار ماکسیم گورکی هنوز خواندنی است، دنآرام هنوز خواندنی است و این است که جوان ایرانی باید حداقل از لحاظ تئوریک بداند که این آثار کی نوشته شدهاند و در چه فضایی نوشته شدهاند و به چه کاری میآیند. خود کتاب اصلی یک کتاب است، بخش اول آن روس است، بخش دوم آلمان و بخش سوم ادبیات جهان است که من آن را به صورت سه کتاب مجزا تفکیک کردم.
این کتاب درباره ادبیات روس به فاصله سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰و به قلم محقق آلمانی «یورگن روله» است. به نظر شما انقلاب اکتبر در این کتاب از چه زوایایی بررسی شده؟ بازگویی سرنوشت نویسندگان مغموم آن دوره به خصوص در فصل اول کتاب در تاثیرگذاری موضعگیری نویسنده تا چه اندازه موثر بوده است؟ ببینید سرآغاز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ خیلی جلوتر میرود؛ از آغاز قرن بیستم زمینهچینی میشود، در ۱۹۰۵ به اوج میرسد و از آن زمان به خصوص قشر روشنفکر روسیه با جان و دل برای این انقلاب فعالیت میکردند و تصوری هم که از انقلاب داشتند این بوده که فردیت و شخصیت هرکس را بارور میکند، هرکس میتواند حرفش را بزند و صداهای گوناگون شنیده خواهد شد و نمونه بارز آن مایاکوفسکی است که به شدت بعد از انقلاب برای حزب فداکاری میکند و بعد به حاشیه رانده میشود. این تقریبا سرنوشت تمام انقلابهاست. انقلابیون تا موقعی که قدرت را به دست نیاوردهاند حرفهایی میزنند و شعارهایی میدهند که اکثریت را به سمتشان بیاورد ولی زمانی که قدرت را به دست میگیرند، تمام هدفشان حفظ قدرت است. از آن لحظه یعنی از سال مرگ لنین داستان شروع میشود و دیگر نویسندگانی مثل مایاکوفسکی جایگاهی برای خودشان نمیبینند. این یک فاجعهی اجتماعی نیست بلکه یک فاجعهی شخصی نیز هست، احساس میکنند چیزی که برایش مبارزه کردند به قدرت نرسیده و پیروزی را دیگران از او دزدیدهاند و این برای امثال مایاکوفسکی فاجعهای دوگانه است. اینجاست که برخی خودکشی میکنند و برخی به حاشیه رانده میشوند. این به حاشیه رانده شدنها هم سرنوشت بدی پیدا میکند و نویسنده در اوج استعداد فردی، زبانش خاموش میشود و نمیتواند چیزی بنویسد. خب این برای خیلیها سخت است و برخی هم در این بین با قدرت کنار میآیند.
مثل ماکسیم گورکی؟ بله، اما ماکسیم گورکی در این وسط یک استثنا است چون آنگونه که مایاکوفسکی با تمام احساساتش در این راه رفته او نرفته است و احساس نمیکند سرش کلاه رفته و سعی میکند یک راه از میان این همه موانع برای خودش باز کند و تلاش میکند جو را تا حدودی آرام کند. ماکسیم گورگی به خیلیها کمک کرد و در این بین نمیخواست موقعیتش را از دست دهد، هرچند پس از مرگش عدهای بر او خرده گرفتند که آنقدر که باید و شاید صدای اعتراضش را بلند نکرده است. من اسم گورکی را وفادار به حزب نمیگذارم اما گورکی یاغی هم نبود مثل مایاکوفسکی! عصیان هم نمیکند و سعی میکند یک راه میانهای پیدا کند و مرگش هم مشکوک است و صحبت بر سر این است کشته شده است.
به نظر شما موضعگیری یورگن روله نسبت به این انقلاب کاملا انتقادی است؟ یورگن روله کمونیست نیست، کاملا هم مشخص است. او اهل یک آلمان دموکراتیک است یعنی در یک کشور سوسیالیستی بزرگ شده و از آنجا نیز به غرب فرار کرده و هیچ علاقهای به کمونیست ندارد ولی به ادبیات چرا و برخوردش هم نسبت به ادبیات برخورد منصفانهای است. ممکن است گهگاهی به خصوص در جلد سوم در جاهایی مثل دعوای شوروی و امریکا تا حدودی طرف امریکا را بگیرد، مثلا اگر بخواهم نمونه بگویم آقای جان اشتاین بک دربارهی جنگ کره، نامهای مینویسد و به اصطلاح جنگی که با مداخله امریکا در امور کره آغاز میشود را بهحق و بهجا میداند و به نظر میآید آقای روله هم مخالفتی ندارد. آن جنگ فاجعهی عظیمی بود و یک پای این جنگ امریکا بود، امریکا در آن موقع به بهانهی مهار کمونیسم در همه جای دنیا جنگ به پا میکرد. از اینکه بگذریم یورگن روله در نقد آثار، با وجودی که نویسندهی یک اثر، کمونیست باشد ولی اثر باارزشی داشته باشد، بدون توجه به کمونیست بودن او، از ارزش اثر به نیکی یاد میکند و نفس ادبیات را ارج مینهد. ادبیات اگر حزبی هم باشد خود نفس ادبیات به گونهای است که نمیتوان در آن خلاقیت را از بین برد، ادبیات همیشه ادبیات باقی میماند. تمام دعوا هم بر سر همین است، این تز مشهور رئالیسم سوسیالسیتی است که چند شرط برای نویسنده میگذارد و دست و پای نویسنده را به شدت میبندد. نویسنده باید از حزب رهنمون بگیرد و موظف است در آثارش یک تصویر امیدوارکننده از جامعه ارایه دهد، اما بودند نویسندگانی که با وجود این شرط و شروط در آن شرایط خفقان اثری عظیم پدید آوردند، این است که آقای روله این را میپذیرد.
برای شما که بیشتر در حوزه ادبیات آلمان قلم میزنید و بیشتر در بین جامعهی کتابخوان به عنوان مترجم آثار کافکا شهرهاید این گریز به ادبیات روس برایتان چگونه تجربهای بود و در آینده آیا بازهم به سراغ این ادبیات در نوع خود پرطمطراق، میروید؟ خیر، این کار را نخواهم کرد همیشه هم معترض بودم چون معتقد بودم که یک نوع بیاحترامی به نویسنده است، نویسندهای که آثارش به نوعی دست دوم ترجمه میشود، من این را چندین بار گفتم باز هم میگویم کاری که آقای شاملو با «دن آرام» کرد از این دست کارهاست، درست نیست که من کتاب دیگری را بردارم و ترجمه کنم و جایی از کتاب را ترجمه نکنیم، با شخصی که جایزه نوبل برده و یک نویسنده جهانی است با آثار او نمیشود این کارها را کرد، آثار هر نویسنده آنقدر ارزش دارد که باید از زبان اصلی ترجمه شود.
اما آثار ادبیات روسیه در آن شرایط طوری بود که اگر ترجمه نمیکردند، خیلی از آثار جا میماند؟ بله، من این را میپذیرم که در شرایط خاص لزوم دارد و این لزوم باید با جان و دل باشد. مثلا آقای محمد قاضی دنکیشوت را از زبان فرانسه ترجمه میکند و یک اثر ادبی ارایه میدهد. با وجود تمام این حرفها هر اهل فنی میداند کتابی را که یک مترجم ترجمه میکند با وجود اینکه خوب هم ترجمه شود، ۱۰ یا ۱۵ درصد افت پیدا میکند و اگر از زبان واسطه باشد دو برابر میشود. به طور کل از آن حرفی که نویسنده میخواست بزند کاملا دور میشویم و این به خصوص در مورد شعر بسیار صادق است مخصوصا شعرهای مدرن ساختارشکنانه. در حال حاضر هم، مترجمانی مانند آقای آتشبرآب شعرهایی از روسی ترجمه میکنند که هم از نظر ترجمه به زبان اصلی نزدیک است و هم از نظر زبان شعری ساختاری قوی دارد.
آقای حداد همان طوری که در کتاب اشاره کردید، ادبیات واقعی در ذات خود نمیتواند با ایدئولوژی جور همگام باشد، هرچند صرف ایدئولوژیک بودن یک کتاب مانع از بروز خلاقیت در آن نمیشود، شما ادبیات ایدئولوژیک آن دوره به خصوص بعضی از آثار ماکسیم گورکی را چگونه میبینید؟ ادبیات اگر ادبیات راستین باشد به اصطلاح ایدئولوژی را پس میزند و از ایدئولوژی فراتر میرود، اما برای رسیدن به این امر باید نویسنده واقعا نویسنده باشد و حاضر باشد برای اثرش جانفشانی کند و باید از صداقتی که لازم است برخوردار باشد. یک نقل قول از انگلس است که از بالزاک مثال میزند؛ (نمیدانم در این کتاب آمده است یا نه) بالزاک نویسندهای بود که طرفدار سلطنت بود ولی در آثارش شدیدترین انتقادها از سلطنت و فضای فرانسه به خصوص فضای انتقادی فرانسهی آن روز، به چشم میخورد. انگلس این را به این تشبیه میکند که شم نویسندگیاش و صداقت هنری بالزاک حتی بر ایدئولوژی فردی غلبه میکند یعنی در لحظه نوشتن آن حقیقت واضحی را که میبیند با دید هنری و ادبیاش منعکس میکند، نه آن چیزی که دلخواهش است.
این برای کدام نویسنده روس بیشتر صادق است؟ برای شولوخوف شدیدا صادق است. خب شولوخوف کمونیست است و علاقهمند است که جنبشی که برایش مبارزه میکند، پیروز شود. ولی از سویی دیگر فجایعی که رخ میدهد را میبیند، خب کتابش هم در آخر با پایان غمگینانهای به پایان میرسد. وی نهایتا در این اثر تمام تلاشش را میکند که پیروزی حزبش پیروزی واقعی باشد، ولی باز هم نمیشود؛ برای اینکه حقیقت هنری بر ایدئولوژی ارجح میشود. نکته دیگر این است که گاهی در ایران از اشخاصی میشنویم که «ما سوختیم، به ما پر وبال ندادند، آثار من را ممیزی کردند و اگر اینگونه نمیشد من چنان میکردم» اما ادبیات قرن ۱۹ پر از این اشخاص است، داستایفسکیها کم نیستند. قرن ۲۰ روسیه را هم میبینیم؛ پر است از این نوابغ که در پر قو نخوابیدند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید