گزارشی از علل و دلایل پیروزی انقلاب در آثار و نوشتارهای محققان و نویسندگان

1393/11/20 ۱۰:۱۴

گزارشی از علل و دلایل پیروزی انقلاب در آثار و نوشتارهای محققان و نویسندگان

انقلاب اسلامی ایران یكی از بزرگ‌ترین و فراگیرترین انقلاب‌های سده بیستم بود كه بی‌تردید به صورت تك‌عاملی نمی‌توان آن را توضیح داد. تاكنون نیز آثار متعدد و كثیری درباره سویه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن نگاشته شده كه هر یك به زعم خود كوشیده‌اند وجهی از این منشور چند بعدی را نمایان كنند. البته شكی نیست كه برخی از این عوامل بر بعضی دیگر اولویت دارند، اما در هر صورت شناخت همه این ابعاد جز در پرتو مطالعه گسترده آثاری پراكنده و متكثر ممكن نیست. در پرونده پیش رو كوشیده‌ایم با استخراج برخی از مهم‌ترین دلایل به وقوع پیوستن انقلاب ٥٧ از كتاب‌ها و نوشته‌های گوناگون از یك سو و گردآوری دیدگاه صاحبنظران از سوی دیگر به فهم دقیق‌تر انقلابی كه همچنان در زندگی ما نقش بازی می‌كند، بپردازیم. روشن است كه احصای این علل و عوامل تام و تمام نیست و بحث درباره انقلاب ایران و علل و عوامل آن همچنان گشوده است، ضمن آنكه اولویت‌بندی این علل از دیدگاه‌ها و نگرش‌های مختلف متفاوت است، برای مثال یك اقتصاددان قطعا عوامل اقتصادی را در پیروزی انقلاب موثرتر از علل فرهنگی و سیاسی ارزیابی می‌كند، همچنان كه یك سیاستمدار بر نقش علل فرهنگی تاكید می‌گذارد.

 

چرا انقلاب؟

  محسن آزموده: انقلاب اسلامی ایران یكی از بزرگ‌ترین و فراگیرترین انقلاب‌های سده بیستم بود كه بی‌تردید به صورت تك‌عاملی نمی‌توان آن را توضیح داد. تاكنون نیز آثار متعدد و كثیری درباره سویه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن نگاشته شده كه هر یك به زعم خود كوشیده‌اند وجهی از این منشور چند بعدی را نمایان كنند. البته شكی نیست كه برخی از این عوامل بر بعضی دیگر اولویت دارند، اما در هر صورت شناخت همه این ابعاد جز در پرتو مطالعه گسترده آثاری پراكنده و متكثر ممكن نیست. در پرونده پیش رو كوشیده‌ایم با استخراج برخی از مهم‌ترین دلایل به وقوع پیوستن انقلاب ٥٧ از كتاب‌ها و نوشته‌های گوناگون از یك سو و گردآوری دیدگاه صاحبنظران از سوی دیگر به فهم دقیق‌تر انقلابی كه همچنان در زندگی ما نقش بازی می‌كند، بپردازیم. روشن است كه احصای این علل و عوامل تام و تمام نیست و بحث درباره انقلاب ایران و علل و عوامل آن همچنان گشوده است، ضمن آنكه اولویت‌بندی این علل از دیدگاه‌ها و نگرش‌های مختلف متفاوت است، برای مثال یك اقتصاددان قطعا عوامل اقتصادی را در پیروزی انقلاب موثرتر از علل فرهنگی و سیاسی ارزیابی می‌كند، همچنان كه یك سیاستمدار بر نقش علل فرهنگی تاكید می‌گذارد.

 

تناقضات اصلاحات ارضی و انقلاب

 زمین و انقلاب

    اریك هوگلند /در سال ١٣٤١، حكومت محمد رضا پهلوی برای اصلاحات ارضی دست به اجرای برنامه‌ای زد كه هدف از آن رسیدن به نتایج اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مهم برای روستاییان بود. تقسیم اراضی كه در سه مرحله جداگانه و در طول ١٠ سال صورت گرفت نظام كشاورزی ایران را كه مشخصه آن وجود مناسبات فئودالی میان مالكان غیابی و زارعان سهم بر بود تغییر داد و تقریبا نیمی از خانواده‌های روستایی را مالك دست‌كم قطعه زمین كوچكی ساخت.  این دگرگونی به حكومت مركزی امكان داد كه در روستاها نفوذكند و آنها را در مقیاسی كه از زمان شكل گرفتن مجدد ایران به صورت كشوری مستقل در اوایل قرن شانزدهم میلادی سابقه نداشت، تحت سلطه سیاسی خود درآورد. انگیزه‌های اصلی این برنامه بیش از آنكه اقتصادی یا توسعه‌ای باشد، سیاسی بود. بنابراین، از همان آغاز میان سخن‌پردازی درباره اهداف تعیین شده و نتایج عملی اصلاحات تناقضی وجود داشت. جدی‌ترین این تناقضات به زارعان مربوط می‌شد كه ظاهرا قرار بود بیش از همه از اصلاحات ارضی منتفع شوند، روش‌هایی كه برای اجرای اصلاحات در نظر گرفته شد به گونه‌ای بود كه اكثریت قابل توجه روستانشینان نه‌تنها از تقسیم اراضی سود مادی قابل ملاحظه‌ای نبردند، بلكه در طول چند سال شرایط اقتصادی آنان به تدریج بدتر هم شد. این وضع آرزوهای روستاییان را، خواه درباره اصلاحات ارضی و خواه درباره دیگر سیاست‌های كشاورزی دولت، تا حد زیادی نابود كرد. در پی آن، در سال ١٣٥٧، یعنی وقتی رژیم شاه با جنبش جدی و توده‌ای مخالف در شهرها روبه‌رو شد، نه‌تنها در جلب حمایت روستاها شكست خورد، بلكه ده‌ها هزار تن از شركت‌كنندگان در تظاهرات ضدحكومتی، كه به سقوط رژیم سلطنتی سرعت بخشیدند، جوانان روستایی بودند؛ جوانانی كه همین اواخر از اراضی «اهدایی» شاه به پدران خود دل كنده و به شهرها مهاجرت كرده بودند.

 

نقش حاشیه‌نشینان شهری در انقلاب

تهیدستان، ‌دولت و انقلاب

آصف بیات

 با اوج‌گیری تظاهرات و شورش‌های خیابانی، توجه نیروهای امنیتی از آلونك نشین‌ها، به جاهای دیگر معطوف شد. همان وقتی كه سیاستمداران در حال گذران لوایح قانونی برای ممانعت از دخالت در خانه‌سازی‌ها بودند، تهیدستان طبقه فرودست جامعه به تصرف صدها هكتار زمین درحواشی شهرها مشغول بودند. در جنوب تهران، طی آبان ١٣٥٧ جمعی از ساكنان محلات تهیدست‌نشین دروازه غار، خزانه فرح‌آباد و دیگر جاها یك قطعه زمین به وسعت ١٠٠ هكتار را تصرف كردند. خبر پخش شد و افراد بیشتری را به محل كشاند. «هر كس دنبال یك قطعه زمین بود.» آنها با پودر گچ سفید، ‌بین قطعات خط می‌كشیدند و حتی جایی برای خیابان و كوچه‌ها باقی نمی‌گذاشتند. وقتی تخصیص قطعات تكمیل شد، هر كس مسوول مراقبت از قطعه خود شد. آنها جز در شب‌های حكومت نظامی كه ناچار بودند در خانه‌های‌شان باقی بمانند، مدام در قطعات‌شان نگهبانی می‌دادند. بسیاری از آنها برای خنثی كردن حملات نیروهای دولتی، پرچم ایران را روی زمین‌شان بر افراشته بودند. و برای مقابله با تهدیدات مشرك و حفظ مالكیت زمین‌های تصرف شده، مطمئن بودند كه به طور جمعی مقاومت خواهند كرد. اقدامات مشابهی در دیگر بخش‌های تهران و دیگر شهرهای كوچك تداوم داشت تا اینكه رژیم شاه سقوط كرد. این امر نیز به نوبه خود، جنبش جدید تصرف املاك را در ابعاد وسیع‌تر و شكل و شمایلی تازه‌تر دامن زد.

فقط در مقطع پایانی حیات رژیم شاه در آذرماه ٥٧ بود كه جوانان تجربه واقعی انقلاب‌شان را به محلات طبقات پایین جامعه بردند. تعاونی اسلامی مصرف‌كنندگان و شوراهای محلات كه در جوامع مستقل سازماندهی شده بودند، به عنوان موثرترین حلقه رابطه بین انقلابیون و طبقات فرودست جامعه عمل كردند.

دوگانگی قدرت در مراحل پایانی انقلاب از آذر ٥٦ تا دی ماه ٥٧ مشخص‌كننده قدرت رو به فرسایش رژیم كهن و اقتدار بالنده مخالفان بود. تظاهرات میلیونی مردم در ماه مقدس محرم در روزهای ٢٠ و ٢١ آذر درست در كشاكش حكومت نظامی بر آسیب‌پذیر جدی رژیم در مقابل جنبش انقلابی مردم تاكید كرده بود. سقوط دولت نظامی ازهاری و به قدرت رسیدن بختیار و بازگشت آیت‌الله (امام) خمینی(ره) از پاریس، شرایط مساعدی را برای انتقال قدرت فراهم كرد. در این مرحله، مراكز اداری و تصمیم‌گیری قدیمی در شهرها، در حال از دست دادن قدرت‌شان بودند و ارگان‌های جدیدی از اقتدار در حال پدیدار شدن بودند، در اكثر مناطق شهری قدرت پلیس از بین رفت، شوراهای قدیمی شهر قدرت را واگذار و شهرداری‌ها فعالیت را متوقف كردند. در نتیجه كمیته‌های انقلابی متعددی سر بر می‌آوردند تا این خلأ را پر كنند. جوانان میلیشیا، كنترل شهرها و بخش‌های استان‌های رضاییه، شاهپور، اردبیل، مراغه و عجب شیر را در استان آذربایجان به دست گرفتند، همان‌طور كه در شهرهای رامسر و لنگرود در استان گیلان نیز چنین كردند.

محله‌هایی كه در مناطق مختلف بنا شده بودند، دسته‌هایی از جوانان شبه‌نظامی را جهت مقابله با حملات ضدانقلابی عوامل رژیم به دارایی‌ها و امكانات عمومی، بسیج و سازماندهی می‌كردند، محله‌ها در این حالت درگیر وظایف خاص پلیس هم بودند، حفظ نظم، اداره ترافیك، فعالیت‌های رفاهی، توزیع مواد غذایی، جیره‌بندی مواد نفتی و بهداشت خیایان از آن جمله بود. در آن زمان یك روزنامه چاپ شده تهران نوشت: ‌«در لنگرود پلیس عقب‌نشینی كرده است. آنان دیگر در خیابان‌ها ظاهر نمی‌شوند. شهر حالا توسط مردم كنترل می‌شود. هر شب حدود دو هزار نفر داوطلب از شهر نگهبانی می‌دهند. جوانان برای هماهنگی فعالیت‌های شان، درهر منطقه یك اسم رمز مخصوص اختراع كرده‌اند.» این شرایط تا بعد از ٢١ و ٢٢ بهمن ٥٧ طول كشید.

 

برنامه‌ریزی و انحراف آن و  پیروزی انقلاب

از ناكامی برنامه‌ریزی تا فروپاشی نظام سیاسی و اجتماعی

سعید لیلاز

در ناكامی‌ها و تلاطم‌های پدید آمده در پایان دوره ١٣٥٦-١٣٤١ نقش و تاثیر دستگاه برنامه‌ریزی كشور و اساس نظام برنامه‌ریزی را نه می‌توان نادیده گفت و نه دست‌پایین فرض كرد. ممكن است در بادی نظر تناقض‌آمیز به نظر برسد؛ اما نقش عدم اجرای برنامه‌ها و ناهماهنگی در اجرا و نادیده گرفتن‌ها آنها نه‌تنها سهم بزرگی در ناكامی‌ها و ناهنجاری‌ها یافت، بلكه سهم بسیار بزرگ‌تر را نسبت به مسوولیت اصلی نظام برنامه‌ریزی در این ماجرا از آن خود كرد تا اصل نظام برنامه‌ریزی.

ساخت سیاسی حاكم بر ایران اصلا اجازه برنامه‌ریزی بلندمدت یا به قول عبدالمجید مجیدی، «متوسط المدت» را نمی‌داد. این ساخت عبارت از یك حكومت استبدادی بود كه از همان اوایل برنامه سوم (١٣٤١) به بعد روز به روز فردی‌تر شد. هر چه ورودی منابع ارزی بیشتر شد، حكومت از برنامه‌ریزی بیشتر بی‌نیاز می‌شد و به سبب آمیختگی كم‌نظیر استبداد با نفت هم خود را جای برنامه و برنامه‌ریزی می‌نشاند و هم هر روز عاملی یا عواملی جدید به آن وارد یا از آن خارج می‌كرد. در برنامه سوم كه امكانات مالی همچنان محدود بود، این دخالت‌ها بار مالی كمتر، اما این‌بار اجتماعی بیشتر داشت و به هر حال مانند اصلاحات ارضی، سپاه دانش و سپاه بهداشت و... به نوبه خود آثار اجتماعی و سیاسی چشمگیری بر اجرای برنامه‌ها وارد می‌كرد. به علاوه، این برنامه‌ها گرچه شاید آثار اقتصادی محدودتری در ابتدای كار از خود نشان می‌دادند، اما مثلا مانند اصلاحات ارضی به موج مهاجرتی شدت می‌بخشیدند كه در جایی دیگر و زمانی دیگر در شهرها و از اواخر دهه ١٣٤٠ به بعد اثرات اقتصادی سنگینی مانند كمبود مسكن و انرژی و... به جا می‌گذاشتند و برنامه‌ها را ناكام و مخدودش می‌كردند. همین ساخت سیاسی بود كه به كلی دو منبع اصلی برنامه-یكی در درآمد و دیگری در هزینه- یعنی درآمدهای نفت و ارتش را از حوزه اختیارات و پیش‌بینی‌های برنامه‌ریزی كشور خارج می‌كرد.

به مثابه مهم‌ترین عامل در ناكامی برنامه، برنامه‌ریزی و سازمان برنامه، نظام سیاسی استبدادی فردی به برنامه و سازمان برنامه اعتقاد و اعتماد چندانی نداشت و از نمایش این بی‌اعتمادی و بی‌اعتقادی به سازمان در انظار خودداری نمی‌ورزید. این بی‌اعتمادی و آثار آن به صورت كارشكنی‌های پنهانی‌تر صورت می‌گرفت و خود را نشان می‌داد.

به علت ساختار مونارشیك حكومت و ارتباط مستقیم همه اجزای آن از وزرا و سفیران گرفته تا روسای دستگاه‌های اجرایی با شخص شاه و كسب دستور مستقیم از دربار، این بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی شاه به نظام برنامه‌ریزی به منزله چراغ سبزی بود به همه دستگاه‌ها برای ابراز احساسات و گرایش‌های مشابه به سازمان و گشودن باب انتقاد از سازمان در هر فرصت ممكن. از همین جا بود كه شركت نفت، وزارتخانه‌ها، ارتش و حتی رییس دولت هیچ كدام اهمیت چندانی برای سازمان قایل نمی‌شدند و نهایتا خود را موظف به پاسخگویی به آن نمی‌دیدند. به نظر می‌رسد شاه در عین داشتن و ابراز این بی‌اعتمادی، به لحاظ روانی و سیاسی به حفظ وضع موجود در تمام ١٦ سال (١٣٥٧-١٣٤١) بی‌علاقه نبود.

انصاف این است كه در بررسی ریشه‌ها و عوامل ناكامی‌ها، سهم بزرگ‌تر و بسیار بزرگ‌تر به عامل انحراف از برنامه‌ها و اجرا نشدن آن داده شود. به هر حال شواهد عینی نشان می‌دهد كه بزرگ‌ترین انحرافات در برنامه‌ای صورت گرفت (برنامه پنجم) كه به فروپاشی كل ساختار سیاسی- اقتصادی حاكم انجامید. تا اواخر برنامه چهارم (١٣٥١) كشور با حداكثر سرعت و حداقل هزینه اجتماعی و سیاسی پیش می‌رفت و هنگامی كه انحرافات شدت گرفت، ضایعات رو به افزایش گذاشت و به تشدید تلاطم‌ها و نهایتا فروپاشی كشید. به علاوه به عنوان یك عامل در تلاطم‌ها، سازمان برنامه نیز خود جزیی از یك ساختار بسیار بزرگ‌تر و نیرومندتر اقتصادی- اجتماعی و سیاسی بود و طبعا نمی‌توانست از درون چنان نظامی برخیزد، از آن استقلال پیدا كند و نیرومندتر شود و به انهدام یا تحول ماهوی آن بپردازد. همین كه سازمان تا لحظه آخر هویت كمابیش مستقل خود حداقل دیسیپلین‌ها را- خواه‌ناخواه-رعایت كرد، نشان می‌دهد كه تلاش لازم از سوی سازمان كمابیش برای اصلاح امور تا حد امكان صورت می‌گرفته است. از نظر تاریخی و در تحلیل نهایی، فروپاشی نظام سیاسی- اجتماعی در پایان اجرای برنامه‌های سوم تا پنجم جبری و ناگزیر بود. عنصر نفت اثرگذاری حقیقی خود را تازه از اواخر دهه ١٣٣٠ در جامعه ایران آغاز كرد و در مدتی كمتر از دو دهه ایران را از قرون وسطایی‌ترین روابط تولیدی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به میانه پیچیده‌ترین وضعیت در اواخر قرن بیستم میلادی پرتاب كرد. روابط و مناسبات چند هزارساله به چشم‌برهم‌زدنی دستخوش تحولات ژرف و شدید شد و گذار از سنتی دیرپا و نیرومند به مدرنیسمی وارداتی و بی‌ریشه با چنان سرعتی آغاز شد كه نمی‌توانست به تلاطم و سپس تصادمی بزرگ و تاریخی پایان نیابد. این گذار تند و حاد كه در هیچ یك از كشورها و جوامع مشابه سابقه‌ای نیافت و تكرار نشد، در حوزه اقتصاد به زشت‌ترین مظاهر بی‌عدالتی در نظام توزیع، در فرهنگ به تندترین شكاف بین سنت و آوانگاردیسم لگام گسیخته و برهنه و در سیاست به تضاد بین نیروهای اجتماعی آسیب دیده از تحولات از یك سو و اقلیت الیگارشیك، برنده این تحولات، از سوی دیگر انجامید. در این میان برنامه‌های سوم تا پنجم جز محملی برای تغییر و بهانه‌ای برای گرفتن انگشت اتهام نمی‌توانست باشند. اصل رویداد بسی بزرگ‌تر و ژرف‌تر از اینها بود. فهرست و اولویت‌های برنامه ششم عمرانی كه هرگز به اجرا در نیامد، به استثنای افزایش تولید ملی، عمدتا برطرف‌كننده و ساماندهی همان ناهنجاری‌هایی بود كه در حوزه تولید ثروت، رشد صادرات غیرنفتی و رهایی از اتكا به نفت، افزایش تسهیلات و خدمات عمومی، افزایش كارآیی بروكراسی دولتی مشاركت بیشتر مردم در امور مربوط به خود، جلوگیری از مهاجرت خارج از كنترل از روستا به شهر از طریق برقراری امكانات رفاهی در روستا و... در زمره اصلی‌ترین ماموریت‌های برنامه سوم و چهارم بود. آیا این خود به تنهایی نشانه‌ای كافی بر نافرجامی برنامه‌ریزی در چنان ساختاری نبود؟

 

علل سقوط رژیم از نگاه یكی از عاملان

 بنیادها درست كار نمی‌كردند

عبدالمجید  مجیدی

توضیح: تاریخ‌های شفاهی یكی از بهترین و قابل توجه‌ترین منابع برای بررسی علل انقلاب از دیدگاه چهره‌هایی است كه از كارگزاران رژیم پیشین بوده‌اند و نقش موثری در تحولات سال‌های پایانی آن داشته‌اند. عبدالمجید مجیدی یكی از وزیران برجسته دهه آخر سلطنت محمدرضاشاه است كه بیش از ٢٠ سال مداوم عهده‌دار مقام‌های بالای برنامه‌ریزی و اجرایی كشور بوده است. مجیدی در پنج سال آخر سلطنت محمدرضاشاه، در مقام رییس سازمان برنامه و بودجه نه‌تنها با نخست‌وزیر و كلیه وزیران تماس روزمره و مستمر داشت، بلكه به طور منظم برای دادن گزارش و دریافت دستور با شاه دیدار می‌كرد. او در بیشتر جلسات مهم تصمیم‌گیری حضور داشت یا از طریق روابط نزدیكش با امیرعباس هویدا از نتایج آن آگاه می‌شد. مجیدی از شاه به تحسین سخن می‌گوید و در دوران حكومت بختیار بازداشت می‌شود، در نخستین روزهای انقلاب از زندان می‌گریزد و پس از سه ماه و نیم زندگی در خفا به فرانسه می‌رود. آنچه در ادامه می‌آید، بخش كوتاهی از مصاحبه‌ او با حبیب لاجوردی در قالب تاریخ شفاهی هاروارد است كه در سال ١٣٨٥ توسط نشر گام نو در تهران منتشر شده است. او از منظر خودش به برخی علل سقوط رژیم شاه اشاره می‌كند، نكته جالب علت‌یابی مجیدی در كنار عمده عمال رژیم پیشین این است كه ایشان نشانه‌ها را به خوبی می‌بیند، اما در تحلیل علل به نحو جامع ناكام    هستند: 

این انقلاب ایران به نظر من علل و موجباتش خیلی متعدد است. یكی نیست. یك روز من نشستم خودم همین جور تمرینی نوشتم. آنچه به نظر من می‌رسید ٤٠ تا شد. یكی از دلایل عمده‌اش- چون چند علت اساسی می‌شود ذكر كرد كه یكی از آنها- همین مساله ایجاد حزب واحد بود. رستاخیز شاه را به عنوان هدف اصلی حمله مخالفان قرار داد. در حالی كه قبلش هر حزبی یك مسوولی داشت... به نظر من انقلاب اجتماعی یا انفجار اجتماعی یا انقلاب اسلامی، هر چه اسمش را بگذاریم كه در ایران به وجود آمد، یكی، دو تا دلیل نداشت. دیگری، بعد از این، هویدا رفت، روی كار آمدن دولت آموزگار بود برای اینكه به نظر من همان دولت بود با یك خرده تغییر شكل و كار فوق‌العاده‌ای هم نكرد. برعكس، در این موقع حساس مملكت در واقع دولت غیرموجودی بود- یعنی دولت اظهار وجودی نمی‌توانست بكند. به نظر من باید بعد از رفتن هویدا به كلی یك گروه دیگری می‌آمد روی كار و یك مقداری سعی می‌كردند به حساب، ‌راه جدیدی را باز بكنند. یا اصلاح بكنند كارهای قبلی را. اینها به نظر من اشتباهات اساسی این دو سال آخر بود...

یك سال قبل از آنكه حكومت هویدا برود، جلسه‌ای با حضور شاه تشكیل دادیم كه در آن جلسه شاه بودند و هویدا. اصفیا، وزیر مشاور بود و هوشنگ انصاری، وزیر امور اقتصادی و دارایی و حسنعلی مهران، رییس بانك مركزی و من كه وزیر مشاور و رییس سازمان برنامه و بودجه بودم. مشكلات دیگر رو آمده بود. گرفتاری‌های واقعا سخت و لاینحلی به وجود آمده بود. خیلی شاه مغموم و افسرده بودند. روحیه دلتنگی داشتند. گفت: «چطور شد یك دفعه به این وضعیت افتادیم؟» خوب، آقایان همه ساكت بودند. من گفتم: «قربان اجازه بفرمایید به عرض‌تان برسانم، ‌ما درست وضع مردمی را داشتیم كه در دهی زندگی می‌كردند و زندگی خوشی داشتند و منتها، خوب، گرفتاری این را داشتند كه خشكسالی شده بود و آب كم داشتند و آنقدر آب نداشتند كه بتوانند كشاورزی خوبی بكنند. خوب، هی آرزو می‌كردند كه باران بیاید و باران بیاید. یك وقت سیل آمد. آنقدر باران آمد كه سیل آمد. زد و تمام این خانه‌ها و زندگی و زمین‌های مزروعی اینها همه را خراب كرد. آدم‌ها خوشبختانه زنده ماندند و توانستند جان‌شان را به در ببرند. ولی زندگی‌شان از همدیگر پاشید و اصلا معیشت‌شان به هم ریخت.

ما هم درست همین وضع را داریم. ما مملكتی بودیم كه داشتیم به خوشی زندگی می‌كردیم. خوب، پول بیشتری دل‌مان می‌خواست. درآمد بیشتری دل‌مان می‌خواست كه مملكت را بسازیم. یكدفعه این درآمد نفت كه آمد مثل سیلی بود كه تمام زندگی ما را شست و رفت.»  شاه خیلی هم از این حرف من خوش‌شان نیامد و ناراحت شدند و پا شدند و جلسه را تمام كردند و رفتند بیرون. همه به من اعتراض كردند كه این چه حرفی بود زدی؟ گفتم: «آقایان این واقعیت است. باید به شاه بگوییم. این درآمد نفت است كه پدر ما را درآورد»... به هر صورت این را می‌خواهم بگویم كه گرفتاری ما این بود. گرفتاری ما این بود كه نهادهای مملكت درست كار نمی‌كردند- بنیادها، حكومت مشروطه، درست كار نمی‌كرد یعنی مجلس یك مجلس واقعی كه طبق قانون اساسی عمل بكند نبود. دادگستری‌مان یك دادگستری‌ای كه آن طور - به اصطلاح قانون اساسی- مستقلا و با قدرت عمل بكند نبود. دولت‌مان كه قوه مجریه بود آن طور كه باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت. توجیه می‌كنید؟ این ساختار سیاسی، این نهادی كه باید درست عمل بكند و در نتیجه آن حالت اعتماد و گردش منطقی امور را به دنبال خودش داشته باشد، وجود نداشت.

در نتیجه آن تغییر گروهی كه در دولت باید وجود داشته باشد- گاه گداری یك گروهی بروند، گروه دیگری بیایند- وجود نداشت. آن اعتمادی كه مردم باید به دستگاه‌ها داشته باشند- كه وقتی وكیل مجلس صحبت می‌كند حرف مردم را دارد می‌زند- وجود نداشت. آن جایی كه پرونده شخصی می‌رفت به دادگستری، باید اعتماد داشته باشد كه قاضی با بی‌طرفی قضاوت می‌كند، این اعتقاد وجود نداشت. در نتیجه، خوب، در طول زمان، تمام كوشش در این بود كه از نظر مادی و از نظر رفاهی وضع مردم بهتر بشود. و بهتر هم شد. موفقیت فوق‌العاده‌ای هم در این زمینه داشتیم كه از نظر مادی، از نظر تغییر شكل زندگی، از نظر مدرنیزه شدن، از نظر توسعه آموزش مدرن خیلی پیش برویم. وضع زندگی مردم از نظر رفاهی خیلی بهتر شد. غذای بهتری می‌خوردند، زندگی بهتری داشتند، خانه‌های بهتری داشتند. ولیكن آنچه باید اینها را به هم متحد می‌كرد و به آنها این تكلیف را می‌داد كه از دستگاه حمایت بكنند، از رژیم‌شان، از مملكت‌شان، از سیستم شان دفاع بكنند- به علت اینكه آن اعتقاد در آنها وجود نداشت- نكردند. یعنی در جایی كه باید آن گروه به خصوص طبقه متوسط كه از تمام این پیشرفت‌ها بهره‌گیری حداكثر كرد، می‌ایستاد و از خودش دفاع می‌كرد، هم از منافع خودش دفاع می‌كرد، از منافع مملكت، و سیستم را هم حفظ می‌كرد، وا زد. گذاشتند و در رفتند.

 

نگاهی به علل اقتصادی فروپاشی رژیم پهلوی

شكست در آستانه ورود به دروازه بزرگ تمدن

بهروز هادی زنوز

واقعیت این است كه بعد از كودتای سال ١٣٣٢ با افزایش درآمدهای نفتی، دولت رانتیری در ایران شكل گرفت كه تمایل داشت با استفاده از این درآمدها شكاف موازنه و پرداخت‌های خارجی و نیز شكاف پس‌انداز و سرمایه‌گذاری را پر كند و با تسهیل انباشت سرمایه در كشور روند نوسازی اقتصاد و جامعه ایرانی را تسریع كند. به همین دلیل عزم و اراده سیاسی مقامات بالای نظام- به خصوص شاه- بر این قرار گرفت كه سازمان برنامه را حمایت كنند. با توجه به برخورداری سازمان برنامه از این حمایت‌ها بود كه سازمان می‌توانست در جنگ‌های موضعی بر سر تخصیص منابع با وزارتخانه‌ها دست بالا را داشته باشد و در عین حال اختلافات خود با وزارت دارایی را به صورت معقولی حل و فصل كند.

چنین به نظر می‌رسد كه این حمایت‌ها تا زمانی ادامه داشت كه دولت ایران با وجود افزایش درآمدهای نفتی با كسری موازنه بازرگانی خارجی و شكاف پس‌انداز و سرمایه‌گذاری مواجه بود و ناگزیر بود علاوه بر درآمدهای نفتی به استقراض خارجی و جلب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی دست یابد. در زمان تنگنای مالی دست نامریی بازار كارساز نبود و نظام برنامه‌ریزی در خدمت تجهیز و تخصیص منابع كمیاب و هماهنگی برنامه‌های بخشی و كلان بود، اما با چهار برابر شدن درآمدهای نفتی و رفع تنگنای مالی دولت، سازمان برنامه خود را در مقابل فزون‌طلبی‌های بخش‌هایی از دستگاه‌های دولتی و جاه‌طلبی‌های بی‌حد و مرز شاه بی‌دفاع می‌دید.

در عرصه اقتصاد نیز تحولاتی در كار بود كه سیاست‌های تجاری و اقتصادی دولت را مستقل از اراده سیاسی به سمت و سوی نامناسبی هدایت می‌كرد. در واقع دسترسی دولت رانتیر به درآمدهای ارزی فراوان، موجب تثبیت نرخ اسمی ارز با وجود بالا بودن نرخ تورم داخلی از نرخ تورم در كشورهای پیشرفته طرف تجارت ایران می‌شد و این به معنای غفلت از جهت‌گیری صادراتی به دلیل تبعیض آشكار علیه صادرات بود.

در غیاب مشروعیت سیاسی نظام دیكتاتوری، همراه با افزایش درآمدهای نفتی، حامی‌پروری و رشد فساد اداری در بستر اقتصاد مبتنی بر رانت نفتی و توزیع بخشی از آن میان بستگان نزدیك محافل قدرت اعم از دربار، ساواك، سران نظامی، وزرا و بخش خصوصی بزرگ ابعاد روزافزونی پیدا كرد. رشد سریع جمعیت و عرضه نیروی كار فراوان به بازار كار در كنار فرصت‌های شغلی محدود با وجود رشد بالای اقتصادی یكی دیگر از پیامدهای اقتصاد رانتی بود. در واقع هزینه نسبی سرمایه ارزان بود و طرح‌های صنعتی بزرگ مقیاس و سرمایه بر نمی‌توانستند فرصت‌های شغلی فراوانی به وجود آورند. در عین حال مازاد جمعیت روستایی به شهرها سرازیر شده بود. در این وضعیت اقتصاد كشور شاهد گسترش بیكاری، فقر و حاشیه نشینی و توزیع نابرابر درآمد بود. تمركز و توجه برنامه‌های عمرانی به قطب‌های صنعتی مستقر در شهرهای بزرگ كشور، بی‌توجهی به توسعه متوازن منطقه‌ای و نداشتن برنامه مدون در زمینه فقرزدایی، موجب افزایش شكاف فقر و به دنبال آن افزایش شكاف دولت و ملت می‌شد. گسترش شهرنشینی، افزایش سطح سواد و قدرت‌یابی متوسط شهری خواست جامعه مدنی را برای مشاركت در سرنوشت سیاسی خود و برخورداری از آزادی‌های مدنی در پی داشت. اما انسداد سیاسی و ایجاد نظام تك‌حزبی مانع از بروز این تمایلات در عرصه سیاست رسمی شد. شكست برنامه پنجم و گماردن بازرسی شاهنشاهی برای رسیدگی به مفاسد مالی و سوءمدیریت‌ها بیش از پیش موجب سلب اعتماد عمومی به دستگاه‌های اداری و وجهه سیاسی رژیم شد. بالاخره طنز تاریخ این بود كه رژیم پهلوی در اوج توانایی مالی خود و در آستانه ورود به «دروازه تمدن بزرگ» در جبهه اقتصادی و سیاسی با شكست آشكاری مواجه شد و در پی انقلاب اسلامی مردم ایران به كنار رانده شد و از گردونه سیاست و اقتصاد ملی خارج شد.

 

نگاهی به نقش روشنفكران در  انقلاب

فرهنگ به عنوان ایدئولوژی

علی قیصری

برای گریز از سانسور و پیشگیری از توقیف نشریات، روشنفكران می‌كوشیدند تا حد امكان به صورتی مبهم بنویسند و سخن بگویند و عمل كنند؛ ‌آنان از استعاره و اشارات دیگر فراوان استفاده می‌كردند. علاوه بر سانسور دولتی، علت دیگر این امر دوگانگی میان مفاهیم دولت و ملت در فرهنگ سیاسی بود كه روشنفكران را وا می‌داشت با مبرا دانستن خود از مسوولیت اعمال استبدادی حكومتگران، پایگاه خود را میان مردم حفظ كنند. كناره‌گیری از دولت و انتقاد غیرمستقیم از آن در دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ با رشد نسل جدید روشنفكران افزونی گرفت؛ بسیاری از این روشنفكران شهرستانی‌های كوچ‌كرده‌ای بودند كه خیلی زود خود را گرفتار رابطه مهر و كین با شهرهای بزرگ، مخصوصا تهران، می‌یافتند. نیز، چون هیچ محفل رسمی‌ای به آسانی پذیرای آنها نبود، اغلب حس می‌كردند كه در حاشیه مانده‌اند، و این خود ایشان را وا می‌داشت تا گفتمان مخالف و متقابلی ایجاد كنند كه با آن بتوانند ابراز وجود كنند. از بارزترین نشانه‌‌های این تمایل نمادین و استعاری میان نسل جدید روشنفكران این بود كه آنان سطوح مختلف انتقاد سیاسی و اجتماعی را در مفهوم غایت‌شناسانه و شبه‌ماركسیستی «تحلیل نهایی» می‌گنجاندند كه مقصود از آن تغییر بنیادی وضعیت موجود بود. این نوع قطبی‌گرایی مفاهیم و كناره‌گیری اخلاقی، از نیمه دهه ١٣٤٠ به بعد، پیش شرط‌های لازم را برای ترویج ایدئولوژی نبرد مسلحانه در میان نسل جوان فعالان سیاسی فراهم كرد. در طول دهه ١٣٤٠ روشنفكران به موضوع‌هایی خاص می‌پرداختند؛ موضوع‌هایی از قبیل برخورد نسل‌ها، فرار مغزها، مشكلات جامعه مصرفی، اقتصاد سیاسی جهان سوم، نظریه جامعه آسیایی و ماهیت وجوه تولید سرمایه داری و پیش سرمایه‌داری در ایران. مساله رویارویی ایران با غرب و به طور كلی مساله تجدد از دیگر موضوعات مطرح بود. نفوذ غرب بر فرهنگ ایران از سال‌های ١٣٠٠ به بعد مورد توجه ویژه قرار گرفته بود، ‌اما بلافاصله پس از مشروطه تحت الشعاع رویدادهای سیاسی مهم‌تر واقع شده بود. این موضوع در نشریاتی نظیر كاوه و بسیاری از آثار نویسندگان جوان همچون محمد علی جمالزاده و صادق هدایت جایگاه خاصی داشت. به مرور زمان جدال بر سر این موضوع شدت بیشتری گرفت و غرب هم عمیق‌تر از پیش در جامعه ایران نفوذ كرد. در دهه ١٣٢٠، سید فخرالدین شادمان با نگرشی خاص به موضوع تجدد اجتماعی و ادبی و امكان تلفیق میان ترقیات فرنگ و هویت ایرانی پرداخت و آن را تحت عنوان تسخیر تمدن فرنگی منتشر كرد. بعدها در دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠، ‌جلال آل‌احمد، احسان نراقی و علی شریعتی به همین مسائل درآویختند. بسیاری از این نویسندگان، صرف‌نظر از تفاوت كار و دیدگاه‌شان، ‌ارزش‌های معینی را در نظر داشتند و گاه به نتایج مشابهی نیز می‌رسیدند. اما در میان مخاطبان‌شان، اختلاف‌نظر و ابهام قابل ملاحظه‌ای در مورد چشم‌اندازهای تجدد در ایران دیده می‌شد. به عنوان واكنشی در مقابل ناسیونالیسم رسمی دولت پهلوی، بسیاری از روشنفكران مخصوصا تندروها، اغلب به نوعی انترناسیونالیسم می‌آویختند كه خود واقعا ادارك و احساسی نسبت به آن نداشتند. اگرچه این نگرش آنان در مجموع نتوانست احساسات درونی ایشان را در مورد هویت ملی و میهن‌دوستی مخفی بدارد، سبب شد التزام آنان نسبت به بیان ناسیونالیستی رسمی تضعیف شود. این روشنفكران، طی دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ برای آنكه خود را از تبلیغات دور بدارند، و هر بهره‌برداری و انتظاری را كه دولت ممكن بود از روحیه ناسیونالیستی آنان داشته باشد خنثی كنند، بعضا احساسات ملی و میهنی خود را كتمان می‌كردند. این نوع شگرد ذهنی به ظاهر، هر چند به صورت محدود، در بازداشتن افراد از اینكه به دولت وفاداری نشان دهند موثر بود، ‌اما به نوبه خود رویكردی عملی نیز نسبت به واقعیت ایجاد نكرد. به موجب این طرز فكر، ‌حمایت از حاكمیت غاصب و پایبندی به ادعاهای او در مورد مشروعیت خود امری نامقبول است. و فرد در این شرایط یا از مشاركت باز می‌ایستد یا آن را تا رسیدن به آن نظمی آرمانی به تعویق می‌اندازد. این تفكر همه یا هیچ، فرد را از نیل به آموزش و تمرین كاربردی و عملی در فرهنگ سیاسی، كه لازمه نهادینه كردن ساختار هنجاری در جامعه نوین بود، باز می‌داشت. لیكن از دیدگاه روشنفكران، این واكنش هم اجتناب ناپذیر و هم پسندیده بود، زیرا آنان تحت یك حكومت دیكتاتوری هیچ امیدی به سازش تدریجی و اصلاح‌گرایانه نداشتند و نیز در بند منطق خود بودند، كه بر اساس آن فرد هرگز نباید بر سر منافع جزیی با حكومتی غاصب چانه بزند، بلكه باید به كلی آن را براندازد- منطقی كه خود، اگر نگوییم معلول، ‌دست‌كم تحت تاثیر این احساس روشنفكران بود كه دولت آنان را به حاشیه رانده و از هرگونه مشاركت سیاسی معنی‌دار بازداشته است. در حقیقت، انقلاب ایران در سال ١٣٥٧ و بسیاری از حوادث بعدی آن تا حد زیادی تحت تاثیر همین نگرش پدید آمد.

 

گذری بر روانشناسی شخصیت محمدرضا پهلوی

 خودشیفتگی دوگانه در شكست شاهانه

ماروین زونیس

توضیح: برای انقلابی به گستردگی انقلاب ایران در سال ١٣٥٧ می‌توان به درستی ده‌ها علت و عامل را كه در طول این سه دهه متخصصان و محققان ایرانی و خارجی برشمرده‌اند، عنوان كرد كه در راس آنها عوامل ساختاری از جمله استبداد سیاسی و وابستگی به خارج بوده است. با این همه در میان این علل بزرگ و كوچك بی‌شك یكی نیز نقش شخصیت‌های تاثیرگذار است كه در این میان محمدرضا پهلوی به عنوان بالاترین سمت رژیم پیشین از آن میان است. ضعف شخصیتی و تذبذب رفتاری شاه نكته‌ای است كه اگرچه در این سال‌ها به خوبی آشكار شده اما دقیق‌تر از همه پروفسور ماروین زونیس، روانشناس برجسته امریكایی آن را در اثر عالمانه خود شكست شاهانه صورت‌بندی كرده است. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از كتاب ایشان است كه در سال ١٣٧٠ در تهران با ترجمه دقیق عباس مخبر توسط نشر طرح نو منتشر شده است: محیط زندگی شاه ‌این فرصت یگانه را در اختیار او قرار داده بود كه نیازهای روانشناختی خود را به لحاظ اجتماعی جبران كند. تراژدی ماجرا در آن بود كه همین فرصت‌ها، محدودیت چندانی در راه بزرگ كردن این نیازها قرار نمی‌داد. به عكس، شاه بودن برای محمدرضا پهلوی به لحاظ خودشیفتگی ارضاكننده بود. این خودشیفتگی در طول سال‌های حكومت او به طور ثابت و مداوم رشد می‌كرد و هنگامی كه درآمد ایران از محل فروش نفت افزایش یافت، ‌به گونه‌ای فزاینده در مسیر بزرگ‌تر شدن قرار گرفت. توسعه ایران، به ارضای آشكار بعضی خیالات فرمانروای آن تبدیل شد. پیش از آنكه درآمدهای نفتی، تحول ایران را تسهیل كند، شاه به مناسبت‌های مختلف اعلام كرده بود كه وی خواهان توسعه و «نوسازی» كشور خویش است. گاهی نیز به این مطلب اشاره كرده بود كه به این دلیل خواهان توسعه ایران است كه یك ایران عقب مانده برای او مناسب نیست، ایران برای آنكه او بر آن حكومت كند كشور مناسبی نبود. به عنوان مثال، در سال ١٩٦٢ خطاب به باشگاه مطبوعات ملی در واشنگتن اظهار داشت: ‌«این شغل پادشاهی برای شخص من چیزی جز دردسر نداشته است. من در طول این ٢٠ سال سلطنت خود، همواره زیر فشار وظایفم زندگی كرده‌ام» این شكایت شاه، در جریان یك سخنرانی بیان شد كه در آن خواستار كمك اقتصادی و نظامی بیشتر برای كشور فقیر اما امیدبخش خود بود. ایران، دست‌كم در این مقطع از تاریخ، برای شاه رضایتبخش نبود. واكنش شاه نسبت به این مساله نه تغییر خودش، بلكه تغییر ایران بود. با توجه به مقام پادشاهی، نیازهای او این امكان را در اختیارش قرار داده بود كه كشور خود را در جهت نزدیكی بیشتر با خیالات خود تغییر دهد. در زمینه رابطه شاه و مردم، بحث این نظریه درباره سودای شاه كه بخشی از ساختار شخصیتی او را تشكیل می‌داد و عامل موثری در برانگیختن او به فعالیت بود، به معنای آن نیست كه شاه «بیمار» یا به هر معنایی «فاقد تعادل روانی بود»، آنچه در اینجا ادعا شده آن است كه شاه خصوصیاتی از خود بروز می‌داد كه به عنوان اجزای اصلی نوعی ساختار شخصیتی دارای یك مبنای روانكاوی ویژه، مشخص شده است. پویش‌شناسی روانی مشخص شده به عنوان محور این ساختار شخصیتی، نیز به نوبه خود می‌تواند به فهم این مطلب كمك كند كه چرا شاه بدانگونه عمل كرد كه كرد، سرانجام چگونه تاج و تخت خود را از دست داد. در حال حاضر درك عمومی از این منظومه روانشناختی، وجود فردی است كه دو چهره اصلی دارد، كه یكی از آنها در انظار عمومی ‌و البته آگاهانه در مقابل خود شخص ارایه می‌شود. دیگری، چهره‌ای خصوصی است كه تا حد امكان از خود شخص و دیگران مخفی نگاه داشته می‌شود. آن چهره عمومی كه چنین فرد خودشیفته‌ای سعی در قبولاندن آن دارد، چهره‌ای اغراق‌آمیز یا  نوعی نرینگی دروغین است. این نرینگی دروغین به شیوه‌های مختلفی كه در هر فرهنگ به عنوان تجسم مردانگی تعریف می‌شود،  بروز  می‌یابد. آنچه از توصیف چنین شخصیت خودشیفته‌ای برمی‌آید، ‌شخصیتی است كه در كمند تمایلات متناقض گرفتار است. چهره عمومی شخص، چهره یك «مرد مردان» است كه جرات و قدرتی خیره‌كننده دارد و سائقه رقابت او هر كسی را كه ادعای بی‌همتا بودنش را به چالش بكشد به مقابله‌ای هراسناك فرامی‌خواند. با این همه، آنهایی كه ویژه بودن و حتی بی‌همتا بودن او را ستایش می‌كنند- مخاطبان ستایشگری كه وجودشان ضرورت مطلق دارد- نیز به ندرت با قدرشناسی او مواجه می‌شوند. آنها بیشتر در معرض تحقیر قرار می‌گیرند. و هرازچندگاهی، كل این احساس از «خود»ی كه دیگران (و خود شخص) القا شده است از هم می‌گسلد ‌و فرد منفعل و وابسته می‌شود. این مجموعه خصوصیات، توصیفی روانشناختی از شاه ایران به دست می‌دهد. از این مجموعه اشتقاق یافته بر اساس روانكاوی می‌توان بسیار استفاده كرد. این مجموعه، توصیفی از شخصیت شاه به دست می‌دهد كه دو جنبه مهم زندگی او، یعنی موفقیت‌ها و شكست‌هایش را آشكار می‌سازد. با بهره‌گیری از آن می‌توان حكومت او و انگیزه‌اش برای «نوسازی» ایران در دهه‌های ١٩٦٠ (١٣٤٠) و ١٩٧٠ (١٣٥٠) را روشن كرد. در این دو دهه، وی خواستار تغییر چهره ایران بود، ‌اما نه بر اساس تصویر ذهنی خود، بلكه بر اساس تصویری از قدرت و اهمیت بین‌المللی كه عظمت‌طلبی خود او را منعكس كند. این عظمت‌طلبی با تحقیر و تكبر همراه بود. اینها از جمله خصوصیات شاه بود كه از چشم نزدیكانش و مردم ایران پنهان می‌ماند. آنها او را با نكوهیده‌ترین خصوصیات شخصی‌اش می‌شناختند. روی دیگر شخصیت او، یعنی خصوصیات انفعال و ملایمت، كه می‌توانست شاه را در نظر مردمش عزیز كند نیز زیر انبوه پرزرق و برق اسباب و ادوات سلطنت شاهنشانی پهلوی مدفون شده بود. تعداد مدال‌ها، لباس‌ها، نشان‌ها، منجوق‌ها و سایر یراق‌های اقتدار شاه به قدری زیاد بود كه فقط تیزهوش‌ترین افراد می‌توانستند دریابند كه شاه غیر از عظمت‌طلبی و تحقیر، خصوصیات دیگری نیز دارد. مطلب دیگری كه باید درك شود عواملی است كه عظمت‌طلبی شاه را در مدت متجاوز از ٣٥ سال سلطنت او همچنان حفظ كرد. یقینا اسباب و ادوات شاهنشاهی، به ویژه پس از آنكه افزایش قابل ملاحظه درآمد نفت، امكان مصرف تجملی اركان دربار را فراهم ساخت، بیش از هر چیز جلب‌توجه می‌كرد. اما در عمل كلیه لوازم و ادوات حكوت شاه، از جمله علایم و نشان‌ها و مراسم و جشن‌ها، ‌نمادهای قدرت به شمار می‌آمد و در خدمت جلب تحسین مردم ایران قرار داشت. ستایشی كه دیگران و به ویژه مخاطبان او، یعنی مردم ایران نثارش می‌كردند، برایش واجد اهمیت بود. این یكی از مبناهایی بود كه شاه بر آن تاكید می‌كرد تا جرات و قدرت لازم برای حكومت را به دست آورد. او به عنوان یك فرمانروا با این باور زندگی می‌كرد كه مردمش او را دوست دارند و به او احترام می‌گذارند، هوراها، ‌نصب عكس‌های او در همه جا- به تنهایی و همراه با خاندان سلطنت- شكوه و شوكت و نمایش‌های شوهای سلطنتی همگی باعث می‌شد كه شاه محبوبیت خود را باور كند.

او از یك منبع دیگر نیز حمایت روانی دریافت می‌كرد: به پیوندهای خود با گروه كوچكی از نزدیكان شخصی‌اش دلبستگی داشت و این پیوندها چنان نزدیك بود كه نوعی كیفیت «جفت‌های» روانی پیدا كرده بود. سه نفر برای شاه این نقش را ایفا می‌كردند. رابطه شاه با ارنست پرون، فرزند باغبان دبیرستان روزه در سوییس كه شاه توسط پدرش برای كسب آموزشی مناسب رهبری آینده كشور به آنجا اعزام شده بود، ‌رازآمیزترین آنهاست. وی در سال ١٣١٥ همراه با شاه از سوییس به ایران آمد و تا اواسط دهه ١٩٥٠ در كاخ‌های مختلف سلطنتی زندگی كرد. یكی دیگر از جفت‌های روانی شاه، اسدالله علم، دوست دوران كودكی ‌و نخست وزیر و وزیر دربار بعدی او بود. سومین جفت روانی او خواهر دوقلویش، شاهزاده اشرف پهلوی بود. در دوره‌های مختلف زندگی شاه، درهم‌آمیختگی روانی میان او و یكی از این افراد، به او این قدرت را می‌داد كه بر پای خود بایستد. شاه از پیوندهای روانشناختی شخصی خود و نیز پیوندهای سیاسی با ایالات متحده امریكا، قدرت روانی می‌گرفت. شاه با هشت رییس‌جمهور ایالات متحده از فرانكلین دلانو روزولت تا جیمی كارتر ملاقات و معامله كرده بود. آنها به مثابه اشیایی بودند كه شاه خود را با آنها همانند می‌كرد و او به این باور رسیده بود كه عامل نیرومندترین دولت جهان است. این چهار ساخت و كار؛ تحسین دیگران، جفت بودن با اشخاص دیگر، حمایت معنوی و پشتیبانی جدی ایالات متحده، ذخیره روانی لازم را در اختیار شاه قرار داده بود تا او بتواند جنبه‌های نازل، منفعل و وابسته شخصیت خود را در دیگران فرافكنی كند و ویت نرینه و مثبت خویش را حفظ كند. این ابزار روانی برای حفظ قدرت روانی او، تنها ساخت و كاری نبود كه این مقصود را تامین می‌كرد. بحث ما در اینجا آن است كه اینها ابزار عمده‌ای بودند كه شاه با استفاده از آنها، ظرفیت روانشناختی مورد نیاز برای ایفای نقش خود به عنوان فرمانروا را تامین می‌كرد. او در این زمینه از ابزار دیگری نیز سود می‌برد. از آن میان، ‌همانند‌سازی او با مادر و پدرش واجد اهمیت بود. پیوندهای او با كشورهای دیگر از جمله اسراییل نیز از این مقوله بود. اما هنگامی كه شاه بیش از همیشه به این چهار منبع اصلی نیرو نیاز داشت- هنگامی كه ناگزیر بود با انقلاب روبه‌رو شود و بر قدرتمندترین مبارزه‌جویی در مقابل فرمانروایی خود فایق آید- هر یك از این منابع قدرت به نحوی او را تنها گذاشته بودند. در طول دهه ١٩٧٠ (١٩٥٠)، حمایت و تحسین مردم ایران نسبت به او مرتبا كاهش یافت، تا آنجا كه در جریان انقلاب سال ١٩٧٨ (١٣٥٧) با شگفتی آشكار شد كه تقریبا تمام مردم ایران چنان به پادشاه خود پشت كرده‌اند كه خواستار بركناری او و كل نظامی هستند كه به نام او حكومت می‌كند.

در سال ١٩٧٨ افرادی كه او با آنها به لحاظ روانی درآمیخته بود برای مشاوره و نیرو دادن به او در دسترس نبودند. ارنست پرون مدت‌ها قبل در سوییس مرده بود. اسدالله علم در ماه‌های پایانی سال ١٩٧٧ (١٣٥٦) بر اثر سرطان خون در گذشته بود. اشرف به دلیل مداخل همیشگی خود در حكومت، یكی از عوامل عمده تنفر عمومی مردم از رژیم بود. شاه پیوندهای خود را با اشرف قطع كرده و او را به سازمان ملل تبعید كرده بود. در فقدان این سه نفر، ‌كس دیگری نبود كه بتوان نقش «جفت» روانی شاه را ایفا كند. اعتقاد شاه به حمایت معنوی از خود نیز از میان رفته بود. پس از آنكه در اوایل دهه ١٩٧٠ (١٣٥٠) فهمید كه مبتلا به سرطان است، حفظ عقیده به مامویت معنوی برایش بیش از پیش دشوار شود. ایالات متحده نیز حمایت خود را از او دریغ كرد. جیمی كارتر در مبارزه انتخاباتی خود در سال ١٩٧٦ (١٣٥٥) و در نخستین سال  ریاست‌جمهوری، بارها و بارها این مطلب را تكرار كرد كه بین‌المللی كردن حقوق بشر و محدود كردن فروش اسلحه ایالات متحده دو ركن اصلی سیاست خارجی او را تشكیل می‌دهد. شاه دریافت كه او آماج اصلی این اهداف جدید است. وی به این نتیجه رسید كه ایالات متحده او را رها كرده است آن هم درست هنگامی كه بیش از همیشه به رابطه روانی خود با ایالات متحده نیاز داشت.

از آنجا كه چهار منبعی كه شاه نیروی روانی خود را از آنها می‌گرفت او را تنها گذاشته بودند، برای او دشوار بود كه آن الگوهای روانی و تعادلی را كه در سراسر زندگی خود داشت همچنان حفظ كند. فروپاشی توازن روانی به دقت تنظیم شده شاه آغاز شد و به محض آنكه فشار وارد بر او افزایش یافت و در قهر سال ١٩٧٨ (١٣٥٧) به سیلاب مهارناپذیر شور انقلابی تبدیل شد، مبارزه‌جویی‌ها مقاومت‌ناپذیر شد. شاه به الگوهای نخستین سال‌های كودكی خود بازگشت. او دیگر نمی‌توانست الگوی دورسازی و فرافكنی را حفظ كند. ویژگی‌های اصلی شخصیت او برجسته شد. انفعال و وابستگی بر او غالب شد. هنگامی كه بیش از همیشه به ظرفیت پدر خود برای جسارت و نترسی نیاز داشت، در كمند خصوصیات بیشتر مادینه خود اسیر شد. او دیگر فلج شده بود و لذا نتوانست دست به عمل بزند.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: