کتاب «کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر پانزدهم» منتشر شد

1393/11/19 ۱۲:۰۶

کتاب «کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر پانزدهم» منتشر شد

کتاب «شوش» احسان‌( اسماعیل) یغمایی که شامل کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر پانزدهم در دوره عیلام میانی می‌شود، از سوی «شرکت سهامی انتشار» به چاپ رسید. این کتاب حاصل بررسی‌ و پژوهش‌های کاوش‌ دوم شهر پانزدهم شوش است. در این کتاب در بخش اشاره یادی از استاد نگهبان، پدر باستان شناسی ایران شده و گذری به مسئله غارت آثار تاریخی ایران از سوی گیرشمن.

 

کتاب «شوش» احسان‌( اسماعیل) یغمایی که شامل کاوش‌های باستان‌شناسی در شهر پانزدهم در دوره عیلام میانی می‌شود، از سوی «شرکت سهامی انتشار» به چاپ رسید. این کتاب حاصل بررسی‌ و پژوهش‌های کاوش‌ دوم شهر پانزدهم شوش است. در این کتاب در بخش اشاره یادی از استاد نگهبان، پدر باستان شناسی ایران شده و گذری به مسئله غارت آثار تاریخی ایران از سوی گیرشمن.

کتاب شوش حاصل سال‌ها بررسی و پژوهش احسان ( اسماعیل) یغمایی است که سمیرا ایمنی ویراستاری آن را به عهده داشته است. این کتاب به میرعابدین کابلی، پیشکش شده است. در بخش یک اشاره این کتاب، یغمایی نگاهی کوتاه به وضعیت باستان شناسی ایران داشته و مسئولیتی بزرگ را بر دوش باستان شناسان می‌داند.در یک اشاره این آمده است: نخستین بار در درس باستان‌شناسی پیش از تاریخ ایران به استادی دکتر نگهبان با شهر پانزدهم شوش آشنا شدم و پس از آن در کلاس استاد مقدم. آن زمان در نخستین سال‌های دهه چهل نه اسلایدی بود و نه فیلمی، تنها جزوه‌ای پلی‌کپی شده و ناخوانا و آن چه استادان می‌فرمودند. خانم سلمی مقدم سرپرست کتابخانه موزه حتی اجازه نمی‌داد کتاب DAFI را که در خزانه بود ببینیم تا چه رسد به این که به عکس‌هایش بنگریم.

هنگامی که در نخستین کاوش خود به عنوان کوچک‌ترین عضو همراه گروه بودم، یک روز که نم نم بارانی هم می‌آمد، دکتر نگهبان ما را به شوش برد و کنار شهر پانزدهم. گودی ژرف و گسترده‌ای با پشته‌های پراکنده و دور از یکدیگر پوشیده از بوته و علفزارهای خود روییده. زمین لیز بود و خطر سقوط در این گودی. دکتر نگهبان هشدار داد زیاد جلو نرویم و کنار لبه‌ها نایستیم. کمی از دور نگرستیم و با شگفتی پرسیدم:

_ببخشید استاد این ویرانه‌ها شهر پانزدهم است؟ این خرابه‌ها که با فرموده شما سر کلاس همخوانی ندا...

_حرفم را برید و کمی خشمناک گفت؛ بله این نتیجه حفاری گیرشمن است و ... خوب حالا ویران شده و سکوت کرد، یک سکوت تلخ کش‌دار. سرانجام یکی از اعضای گروه گفت؛ این دره را کنده تا هر چه بوده بردارد و ببرد یا بدهد به لوور....

دکتر نگهبان نگاه تندی به او انداخت و گفت؛ شما که نمی‌دانید این طور قضاوت نکنید و باز سکوت و تنها صدای باران. کمی بعد گفت برویم، برویم، باران دارد تند می شود. هرگز ندیدم یا نشنیدم این استاد بزرگ منش روی در خاک کشیده حتی به دشمنش بی‌احترامی کند.

روزی که آقای کابلی مدیر پروژه ملی شوش پیشنهاد کاوشی دیگر بار را در شهر پانزدهم کرد، به یاد پنجاه سال پیش، آن نخستین دیدار، آن خرابه‌ها و ویرانه‌ها که امروز سخت بدتر و آشفته‌تر از گذشته بودند، پذیرفتم و اندیشیدم باید این کاوش دوباره را تعریف کرد.در ایران نه برای برای این گونه کارهای کوچک، که برای پروژه‌های بزرگ هم هیچ تعریف دقیقی نشده است. روشن نیست چه می‌خواهیم بکنیم برای چه. ده‌ها سد می‌سازیم و روستا نشین‌ها را آواره و بی‌خانمان می‌کنیم بی‌آنکه بدانیم برای چه. از کنار سنگ نگاره‌ها خط آهن می‌کشیم، در اصفهان خط مترو می‌سازیم و هنگاهی که پایه‌های پل می‌ریزد تازه به فکر چاره می‌افتیم، هزاران درخت جنگل را می‌بریم و نابود می‌کنیم تا جاده بکشیم، تونل کندوان را بدون آگاهی و بدون تعریف زمین ریخت شناسی آن پهن‌تر می‌کنیم و پس از این شاهکار می‌خواهیم با سیمان از ریزش کوه جلوگیری کنیم، در حریم شوش ورزشگاه و هتل می‌سازیم و آن‌گاه که می‌خواهیم به زور زر هم که شده ثبت جهانی کنیم چون آدم در گل مانده درمانده و از پای‌افتاده می‌شویم و.. و هزاران از این دست بی‌آنکه آن را تعریف کنیم، بنویسیم تا بدانیم چه می‌خواهیم بکنیم. در باستان شناسی هم از دیرباز تا امروز تا فردا و فرداها همین گونه بوده است و خواهد بود.مثلا؛ بروید ببینید در تپه‌یقلاپچی چه خبر است! یک سری به ارگان بزنید می‌گویند سد ساخته‌اند! خط آهن حصار رسیده و آن را تخریب کرده بروید ببینید می‌شود اشیاء آن را برداشت! مردم روی تپه سیلک خانه سازی کرده‌اند. یک سری بزنید ببینید می شود خرابشان کرد و گزارش بنویسید وو... و خدا می‌داند چقدر از این برنامه‌ها بدون تعریف انجام شده یا در دست اجراست و یا خواهد شد.

نزدیک بیست سال است یافته‌های باستانی مصادره شده موزه‌های بنیاد را کارشناسی می‌کنم. ده دوازده سال پیش هنگامی که می‌خواستیم قرداد جدیدی بنویسم، با آقای حاج بابایی سرپرست خزانه‌ها ( که حرفه اصلی‌اش امروز سرپرستی کاروان زائران به مکه و کربلا و در سال‌های پیش دام‌دار و رمه‌دار بوده است) گفتم؛ لطفا در این قرار داد تورم سالانه را هم در نظر بگیرید. نپذیرفت و گفت و گوی ما به درازا کشید. سرانجام گفتم؛ببینید حاج آقا! اینجا که دکان ماست فروشی نیست. نه خدای ناکرده شما ماست فروشید، نه من خریدار ماست. احترام فرهنگی این جا بسیار بیش از این هاست. من فقط می‌خواهم آنچه دولت خودش محاسبه کرده و گفته اضافه شود. جوابی داد که خاموش شدم. گفت؛ ای آقا! الان بیست و چند سال است، این‌ها، این اشیایی که شما آنقدر برایشان دل می‌سوزانید این جا افتاده‌اند.

اگر پنجاه سال دیگر، سد سال دیگر هم باشند و توی این زیرزمین خاک بخورند هیچ طور نمی‌شود. آب هم از آب تکان نمی‌خورد. این‌ها پشت این دیوارها و درهای آهنی خواهند ماند. چه کارشناسی بکنی، چه نکنی! در پاسخ این جواب دندان شکن در دل گفتم؛.. کسی به فکر گل‌ها نیست و بی‌آنکه گفت و گو را ادامه دهم زیر قرار دادی که جای دستمزد آن خالی بود امضا کردم. تنها گفتم قلم دست شماست حاج آقا هر چه دلتان می‌خواهد بنویسید، بنویسید. دو سه روز بعد دیدم پس از آن گفت و گوی بی‌ثمر دستمزد مرا حتی از قرداد پیش نوشته است! به حاجی گفتم مهم نیست چون برای کارشناسی این یافته های پراکنده حبس شده و به زنجیر قفس‌های آهنی دکسیون بسته شده بسیار ارزشمندتر از این چندغازی است که شما اضافه می‌کند.

چهارده سال پیش، اگر هم گام کابلی نمی‌شدم، امروز دیگر از شهر پانزدهم هیچ چیز نمانده بود. هیچ چیز. آنچه آن روز برای این کاوش اندیشیدم و برای خود تعریف کردم این بود، بازنگری و کاوشی دیگر در سه یا چهار در سد برجای مانده از سازه گسترده یک شهر ارزنده عیلامی برای دستیابی به بیش‌ترین آگاهی ها از این بسیار ناچیز بر جای مانده.آنچه می‌خوانید گزارشی است کوتاه از این تلاش کوششی سخت دشوار با بازدهی کم و اندک از ویرانه‌هایی که تنها بخش هایی کوچک، پراکنده و از یکدیگر جدا شده‌ای بیش از آن نمانده است.

نخستین روزی که کلنگ به دست خاک‌های انباشته شده را برای یافتن یکی دو برج بر خشت یا یک کف دست کنار می‌زدم، دیگر بار به یاد این سروده فروغ افتادم؛

کسی به فکر گل‌ها نیست

کسی به فکر ماهی‌ها نیست

کسی نمی‌خواهد

باور کند که باغچه دارد می‌میرد

که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است

که ذهن باغچه آرام آرام

از خاطرات سبز تهی می شود

و حس باغچه انگار،

چیزی مجرد است که در انزوای باچه پوسیده است

بیایید برای یک بار هم که شده باور کنیم که در انتهای تنهایی، باغچه پوسیده و آرام دارد می‌میرد،آخر مگر جز ما گروه کوچک باستان شناسان دیگر چه کسی می‌تواند این پیکر زخم خورده از پا افتاده در آستانه مرگ را از نیستی برهاند و دور کند؟ چه کسی؟

میراث فرهنگی

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: