اندیشه‌های السدیر مك‌اینتایر در گفت‌وگو با كاوه بهبهانی

1404/3/12 ۱۰:۱۸

اندیشه‌های السدیر مك‌اینتایر در گفت‌وگو با كاوه بهبهانی

السدیر مك‌اینتایر درگذشت. او یكی از بزرگ‌ترین فیلسوفان معاصر بود. در ایران البته جز در میان اهل فلسفه چندان شناخته نبود و شهرتی چون فیلسوفان همسنگ خودش در سنت قاره‌ای نداشت. مك‌اینتایر مورخ فلسفه بود، در فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست می‌اندیشید و منتقد اندیشه اخلاقی در غرب بود.

دوراهه نیچه/ارسطو

محسن آزموده: السدیر مك‌اینتایر درگذشت. او یكی از بزرگ‌ترین فیلسوفان معاصر بود. در ایران البته جز در میان اهل فلسفه چندان شناخته نبود و شهرتی چون فیلسوفان همسنگ خودش در سنت قاره‌ای نداشت. مك‌اینتایر مورخ فلسفه بود، در فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست می‌اندیشید و منتقد اندیشه اخلاقی در غرب بود. شماری از آثار مك‌اینتایر همچون «در پی فضیلت» به فارسی برگردانده و برخی آثار هم راجع به او تالیف و ترجمه شده است. كاوه بهبهانی، پژوهشگر و مترجم آثار فلسفی كتاب فلسفه مك‌اینتایر اثر جك راسل واینستین را به فارسی ترجمه كرده است. به مناسبت درگذشت این فیلسوف انگلیسی‌زبان و برای آشنایی با اندیشه‌هایش با كاوه بهبهانی گفت‌وگو كردیم.

*******

‌نخست برای آشنایی مخاطبان كمتر آشنا بفرمایید السدیر مك‌اینتایر چه كسی بود؟ در كدام سنت فلسفی می‌اندیشید و چه اهمیتی در تاریخ فلسفه معاصر داشت؟

السدر مك‌اینتایر اسكاتلندی‌تبار بود و خود اسكاتلند در تفكر مدرن نقش مهمی دارد. جنبش روشنگری اسكاتلند با فیگورهای مهمی مثل آدم اسمیت، دیوید هیوم، فرانسیس هاچسُن، توماس رید، ادموند برك و بسیاری از اندیشمندان دیگر تاثیر چشمگیری بر فلسفه و علوم اجتماعی اروپا و امریكای شمالی داشت. خود مك‌اینتایر بی‌شك از ادموند برك تاثیر گرفته است. مك‌اینتایر مثل ادموند برك محافظه‌كار است و به سنت خیلی اهمیت می‌دهد. از طرف دیگر او در جوانی متاثر از دو رانه فكری دیگر هم بود كه به ظاهر با هم سرِ آشتی نداشتند. هجده سالش كه بود عضو حزب كمونیست شده بود و در همان حال دل در گرو مسیحیت كاتولیك داشت. او بعدها به تفصیل از ریشه‌های مسیحی ماركسیسم نوشت و البته هم تفكرات تغییر شكل‌ یافته ماركسیستی (در قالب جدال با سرمایه‌داری و لیبرالیسم) و هم تفكرات مسیحی (در قالب نوعی تومیسم) همیشه در اندیشه‌های او باقی ماندند. علاوه بر این، مك‌اینتایر منتقد جدی فلسفه تحلیلی یا آنگلوساكسون بود. او فلسفه تحلیلی را متهم می‌كرد كه از جهان واقعی دور شده است و لابه‌لای زنجیره‌های استدلالی و «لِم و لااسلم‌های» منتزع از واقعیت سیر می‌كند و فلیسوفان برجسته سنت تحلیلی را متهم می‌كرد به برج عاج‌نشینی و نخبه‌گرایی. همچنین از نظر او، فقدان نگاه تاریخی به مسائل در فلسفه تحلیلی موجب می‌شود كه این فلسفه به ابزارهای ریشه‌ای برای پاسخ دادن به معضلات اخلاقی بشر مسلح نباشد. بازگشت او به تاریخ و اهمیت نگاه تاریخی به مفاهیم، عنصری هگلیانیستی در اندیشه مك‌اینتایر است. البته از آن طرف منتقد اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی در سنت فلسفه قاره‌ای هم بود. به قول خودش هوسرل و مرلوپونتی همانقدر به بی‌راهه می‌روند كه كواین و استراسُن. نهایتا مك‌اینتایر با بازسازی نظام فكری ارسطویی-توماسی به جنگ جریانات غالب فلسفه رفت.

می‌گویند كه مك‌اینتایر به نگرش اخلاقی در غرب انتقاد داشت. نقد او به فلسفه اخلاق و تفكر اخلاقی در غرب چه بود؟

مك‌اینتایر منتقد سرسخت اخلاق‌شناسی مدرن بود. در سطح نظریه‌های هنجاری در فلسفه اخلاق یا اخلاق‌شناسی، دو كلان‌نظریه رقیب وجود دارد كه مشهورند به اخلاق پیامدگرا و اخلاق وظیفه‌گرای كانتی. مك‌اینتایر هم به پیامدگرایی نقد داشت و هم به وظیفه‌گرایی. در فرااخلاق (meta-ethics) منتقد شهودگرایانی مثل مور بود. با عاطفه‌گرایی (emotivism) - كه نوعی ناشناخت‌گرایی است- و طبق آن جملات اخلاقی اساسا صدق ‌و كذب‌پذیر نیستند و یك مشت وصف‌الحال هستند، مخالف بود. او این عاطفه‌گرایی را روح اخلاقی جهان ما می‌دانست كه ریشه در جامعه مدرن دارد و به تفصیل در ذم و رد آن قلم زد. در واقع بخش‌های عمده‌ای از آثار او (مثلا كتاب مهم و مشهور «در پی فضیلت») در نقد همین عاطفه‌گرایی بود و در نهایت مخالف طبیعت‌گرایی فرااخلاقی بود؛ یعنی قبول نداشت كه مفاهیم اخلاقی را می‌توان به ویژگی‌های طبیعی فروكاست. باید توجه داشت كه مك‌اینتایر در شرایطی فكر می‌كند و قلم می‌زند كه دنیای مدرن با انواع بحران‌ها دست به گریبان بود: جنگ‌های جهانی، حاكمیت نظام‌های تمامیت‌خواه، بحران‌های اقتصادی و خلاصه ناكامیابی آرمان‌های روشنگری. اما در نگاه او فلسفه اخلاق آكادمیك در غرب كمكی به حل مسائل اخلاقی برآمده از این وضعیت نمی‌كردند و بحث‌های انتزاعی و بی‌تاریخِ فلاسفه اخلاق، گره‌گشای مشكلات جهان مدرن صنعتی‌ شده نبود. جنبش روشنگری قرار بود شالوده تمدن بشر شود و با به بلوغ رساندن عقل آدمی، او را به روزهای خوش «صلح پایدار» و پیشرفت روزافزون برساند. جان كلام اینكه از نظر مك‌اینتایر پروژه روشنگری-پروژه لیبرال عقل‌گرا-خوش‌خیالانه بود و ناكام ماند و در نگاه او از همان ابتدا معلوم بود كه این پروژه ناكام خواهد ماند.

‌خود مك‌اینتایر در فلسفه اخلاق چه دیدگاهی داشت؟ به عبارت دقیق‌تر رویكرد و سهم او در فلسفه اخلاق چه بود و از كدام نحله یا جریان فلسفی در اخلاق دفاع می‌كرد؟

مك‌اینتایر با كنار گذاشتن دوراهه اخلاق فایده‌گرا/ وظیفه‌گرا، به احیای تقریری از اخلاق فضیلت‌گرایی ارسطویی روی آورد. از نظر او در زمانه ما دیگر داستان یا روایت‌های منسجمی وجود ندارد كه اخلاق در دل آنها معنا پیدا كند. مك‌اینتایر تصویری پُست‌آپوكالیستی (پساآخرزمانی) از وضیعت اخلاق در جهان مدرن ترسیم می‌كند و در پی راه برون‌شد از این وضع فاجعه‌‌بار است. او برای توصیف این وضعیت از مخاطب خود می‌خواهد وضعیتی را تصور كند كه در آن به دلیل ماجراجویی‌های دانشمندان و پیشرفت لجام‌گسیخته فناوری، بلایا و فجایع زیست‌محیطی مهیبی رخ داده است. اوباش و جاهلان كه دانشمندان را مقصر این وضع می‌دانند، كتاب‌سوزی راه می‌اندازند و به جان دانشمندان و عالمان می‌افتند و آزمایشگاه‌ها و پژوهشكده‌ها و كتابخانه‌ها را ویران می‌كنند و قدرت را به دست می‌گیرند و علم و علم‌آموزی را ممنوع می‌كنند. بعد از مدتی مصلحانی سراغ این می‌روند كه علوم گذشته را احیا كنند. اما آنچه در اختیار دارند، ورق‌پاره‌هایی شرحه‌شرحه و پراكنده از علوم است كه معلوم نیست چه ربط و نسبتی با هم دارند و بدون وجود پشتوانه‌های تاریخی مورد نیاز برای تفسیر، اصلا چطور قرار است تفسیر شوند. البته چه‌ بسا این مصلحان در نهایت بتوانند تفسیرهای سازگاری از این اوراق و ادوات آزمایشگاهی پاره‌پاره به دست دهند، اما این انسجام و سازگاری لزوما به حقیقت راه نمی‌برد. از نظر مك‌اینتایر حال ‌و روز انسان پساروشنگری دقیقا مثل همین است و اوباش مدت‌هاست بر ما حاكم شده‌اند و زندگی اخلاقی انسان معاصر، دست‌وپا زدن در میان تكه‌های از‌هم‌گسیخته و پراكنده‌ای از آثار و نظریه‌هاست كه روزگاری منسجم بوده‌اند و معنایی داشته‌اند.نهایتا او انسان معاصر را در برابر یك دوراهه قرار می‌دهد: دوراهه نیچه/ ارسطو. مك‌اینتایر نیچه را متفكر بسیار مهمی می‌داند كه دیدگاه‌های او تجلی‌گاه وضعیتی است كه انسان مدرن در آن گرفتار شده. نیچه نشان می‌دهد كه اخلاق مدرن بی‌پشتوانه و دلبخواه شده است و فروپاشی آن را با اعلام «مرگ امر مقدس» به معنای مرگ سنجه و معیار و زیربنای نظام ارزش‌ها اعلام می‌كند. از نظر مك‌اینتایر، فردگرایی افراطی نیچه نتیجه ناكامی روشنگری است. گزینه بدیل مك‌اینتایر ارسطو و اخلاق فضیلتمدارانه ارسطویی است.

‌مك‌اینتایر همزمان كه به فلسفه اخلاق می‌اندیشید، در فلسفه سیاست هم صاحب‌نظر بود. دیدگاه او در فلسفه سیاست چه بود؟

می‌گویند كه او در فلسفه سیاسی جماعت‌گراست. البته خود او این برچسب را قبول نداشت. به هر روی تردیدی نیست كه او به مفهوم جماعت (community یا گِماین‌شافت) اهمیت زیادی می‌دهد. در نگاه او هویت آدمی برساخته اجتماع است و روایت‌ها و داستان‌هایی كه اجتماع مفروض می‌گیرد در تعیین كیستی آدمی نقش دارد. به تعبیر دیگر «خود» یا selfبشر، امر روایی و در عین حال اجتماعی است. جماعت مهم است. به قول مسلمان‌ها «دست خدا با جماعت همراه است». از همین جهت او با نهادهای محلی‌تر و جمع‌وجورتر قدرت، مثل شوراهای شهر و انجمن‌های احزاب سیاسی میانه خوبی دارد. البته مك‌اینتایر نهایتا با دولت-ملت مدرن بر سر مهر نیست و از این جهت راهش از جماعت‌گرایی متعارف نیز جدا می‌شود. آنچه واضح است اینكه مك‌اینتایر با انواع تقریرها از لیبرالیسم، از جمله تقریر راولزی، مخالف است و مفاهیمی مثل «سنت»، «تِلوس» (غایت)، «پراكسیس» و «جماعت» را وارد نظریه سیاسی خود می‌كند و معتقد است دولت باید به جای حمایت از ارزش‌های «جهانشمول»، از جماعت و ارزش‌های نهفته در جماعت حمایت كند؛ جماعت‌هایی كه هر كدام عقلانیت و ارزش‌های درونی خودشان را پرورش داده‌اند. جالب است كه مك‌اینتایر ارزش‌های جهانشمول لیبرال را كه برآمده از عقل خودآیین هستند، قبول ندارد. یعنی اصلا قبول ندارد كه عقل كاملا خودآیین باشد.مك‌اینتایر بحث بسیار مهمی در اینجا دارد: حرف او این است كه جماعت، در دل سنت‌هایی دست به كنش می‌زند كه غایاتی در تار و پود این سنت‌ها تنیده است. این یعنی جماعت ارزش‌ها و غایت (و حتی عقلانیت) را تعریف می‌كند. او با این كار یكی از شكاف‌های شكاكانه مهم در تاریخ فكر را رفو می‌كند. یعنی شكاف «است» (سپهر دانش) از «باید» (سپهر ارزش) كه بهترین تقریر آن را فیلسوف هموطن او، دیوید هیوم داده بود. او معتقد است جدا كردن دانش از ارزش، «مثل اختراع كلاه‌گیس»، یك اختراع قرن هجدهمی است. ماكس وبر از ابزاری شدن عقل مدرن می‌گفت. اینكه عقل مدرن بلد است بهترین ابزارها را برای رسیدن به هر غایتی بسازد، ولی نمی‌داند غایت كجاست. این یعنی مرگ تلوس در جهان جدید. مك‌اینتایر می‌خواهد تلوس را زنده كند. او جای تلوس را در جماعت و سنت پیدا می‌كند. برای همین، برخلاف لیبرال‌ها، دولت در نگاه او بی‌طرف نیست، بلكه باید هوای جماعت‌ها را داشته باشد و اساسا گره‌گاه فلسفه اخلاق فضیلت‌گرا و فلسفه سیاسی جماعت‌گرای او همین مفاهیم هستند: او مثل ارسطو می‌خواهد بداند عقل عملی (به قول ارسطو فرونوسیس) از كجا مشروعیت می‌گیرد و جواب می‌دهد از سنت‌ها و جماعت‌ها. عقل، نه خودآیین كه سنت‌بنیاد است. عرصه سیاست هم عرصه همین عقل عملی است و باید از سنت و جماعت حمایت كند. اما آنچه باعث می‌شود به غایات مطلوب در سنت و جماعت برسیم، آراسته شدن به پاره‌ای فضیلت‌ها (یا شایستگی‌ها) است. فضیلت همان آرِتِه یونانی است كه سقراط و ارسطو آن را نظریه‌پردازی می‌كردند. از طرفی خود جماعت‌ها هم باید واجد فضیلت‌هایی باشند. مثلا هیچ جماعتی بدون وجود اعتماد متقابل اعضایش دوام نخواهد آورد. هم فرد باید فضیلتمند باشد و هم جماعت. البته در این گفت‌وگو نمی‌توان شبكه مفهومی مك‌اینتایر را دقیق واكاوی كرد.

‌به كتابی بپردازیم كه شما ترجمه كرده‌اید، نویسنده این كتاب كیست و چه رویكردی به مك‌اینتایر دارد؟

ترجمه این كتاب برمی‌گردد به اوایل دهه هشتاد. كار ترجمه كتاب سال 86 تمام و سال 90 در نشر نی چاپ شد. كتاب شرح موجز و خوش‌خوان و البته دقیقی است بر اندیشه‌های مك‌اینتایر و خاستگاه‌های فكری‌اش. نویسنده كتاب، جك راسل واینستین هم آدم بسیار جالبی است و این كتاب عمدتا برگرفته از پایان‌نامه دكتری او است. من در آن سال‌ها روی مك‌اینتایر كار می‌كردم و به دشواری‌های نثر مك‌اینتایر كه می‌رسیدم از جك كمك می‌گرفتم. جك سخاوتمندانه كمك می‌كرد و راهگشا بود. به‌طور خاص كتاب در «پی فضیلت»: را دقیق به كمك جك خواندم. خیلی آموزنده بود. جك یكی از آدم‌هایی است كه به معنای واقعی فلسفه را زندگی می‌كند و فضیلت و اخلاق فضیلت در زندگی عملی‌اش عمیقا ریشه دوانده. در دانشگاه داكوتای شمالی تدریس می‌كند و متخصص فلسفه سیاسی و نظریه لیبرال است و حتی یك موسسه برای فلسفه در زندگی عمومی و یك برنامه فلسفی رادیویی دارد. به‌طور خاص روی آدم اسمیت كارهای جدی كرده و كتاب مهمی درباره آدم اسمیت دارد به اسم «كثرت‌گرایی آدم اسمیتی» یا Adam Smith’s Pluralism كه متاسفانه به فارسی هم ترجمه نشده.تازه یك مقدمه مبسوط و جذاب هم برای خوانندگان ایرانی كتاب نوشت.

‌آیا نویسنده این كتاب و خود شما به مك‌اینتایر انتقادی هم دارید؟ اگر پاسخ مثبت است، این نقد یا انتقادات چیست؟

دیدگاه‌های مك‌اینتایر هم مثل دیدگاه‌های هر فیلسوف جدی دیگری با نقدهای بسیاری مواجه بوده است. جك واینستین سه دسته از مهم‌ترین نقدها به مك‌اینتایر را آورده است و سعی كرده به آن نقدها پاسخ بدهد. یكی از جدی‌ترین اتهامات علیه مك‌اینتایر این است كه ایده «عقلانیت محصور در سنت‌» یا «عقلانیت سنت‌زادِ» (tradition-bound rationality) او به نسبی‌گرایی پهلو می‌زند. حتی گاهی به او می‌گویند پست‌مدرن! در مورد خود من باید بگویم اصلا طرفدار نظریه سیاسی مك‌اینتایر نیستم، اما از او بسیار آموخته‌ام و معتقدم بحث‌های نظریه لیبرال را وادار به فكر می‌كند. توجه او، البته در كنار چند فیلسوف مهم دیگر، به اخلاق ارسطویی راهگشای جریان مهم و بارآوری در اخلاق‌شناسی و معرفت‌شناسی شد.باز برای خود من توجه او به مفهوم سنت (به معنای دقیق‌تر فرادهش، یعنی روایت‌ها، داستان‌ها و متونی كه نسل‌به‌نسل تطور و تحول پیدا كرده‌اند و اساسا ما انسان‌ها سازوكارهای عقلانی خود را از آنها می‌گیریم) برای من درس‌آموز بود و اتفاقا همین‌ جا به اهمیت ادموند برك پی بردم. اما نگاه خود من در فلسفه سیاسی شكلی از لیبرالیسم است. البته مك‌اینتایر مجابم می‌كند كه جماعت مهم است. اما از اهمیت آن به این نمی‌رسم كه دولت باید از آرمان‌های جهانشمول دست بردارد یا این آرمان موهومند. روشنگری در نگاه من از مهم‌ترین جنبش‌های تاریخ بشر است كه البته باید مدام از مسیر آسیب‌شناسی خود به پیش برود. اما شاید استفاده‌ای كه من از بخشی از نظریه سیاسی مك‌اینتایر در فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی می‌كنم برایتان جالب باشد. گفتم كه مك‌اینتایر، به ویژه در كتاب مهم «عدالتِ چه كسی؟ كدام عقلانیت؟» از عقلانیتِ سنت‌بنیاد دفاع می‌كند كه این دیدگاه او منتقدانی دارد. من معتقدم این دیدگاه برای ذوق (ذائقه یا taste) بیشتر به كار می‌آید و مفهوم «ذائقه سنت‌بنیاد» به برخی پرسش‌های فلسفه هنر پاسخ می‌دهد. البته در جهان مدرن هم مفهوم «سنت» در دستگاه فكری زیبایی‌شناسی مدرن مهجور ماند و هم مفهوم «ذائقه». در حالی كه در عصر روشنگری مفهوم ذائقه از مفاهیم محوری زیبایی‌شناسی (خواه در فرانسه و در نگاه ولتر، خواه در اسكاتلند و نزد كسانی مثل هیوم و برك و هاچسُن) . خلاصه من در زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر خیلی از نگاه مك‌اینتایر-كه ربطی به این حوزه‌ها ندارد- بهره گرفته‌ام. البته یكی از ویژگی‌های خود مك‌اینتایر توجه به هنر و به‌ویژه ادبیات و فلسفه‌ورزی از دل رمان و ادبیات داستانی است. خود مك‌اینتایر نثر دقیق و صاحب سبكی هم دارد و شاید برایتان جالب باشد كه یك آهنگساز برجسته اسكاتلندی برای بندهای پایانی كتاب «در پی فضیلت» او آهنگ ساخته است.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: