ایران پذیرای کهن‌ترین اشکال سکونت و تمدن بوده است

1401/11/24 ۱۳:۲۸

ایران پذیرای کهن‌ترین اشکال سکونت و تمدن بوده است

ایران پذیرای کهن‌ترین اشکال سکونت و تمدن بوده است. با توجه به‌ طولانی‌تر بودن فرصت تعامل جامعه با محیط ایران، اهلیت به‌تمامه در آن ظهور یافته است. در واقع انسان در این سرزمین چند هزاره فرصت داشته که هر نقطه بالقوه قابل‌سکونتی را مسکون و آباد کند. یکی از نشانه‌های این موضوع آنکه تقریبا هیچ نقطه‌ای از این سرزمین را نمی‌توان سراغ گرفت که واجد نامی کهن نباشد و یا با قصه و افسانه‌ای عجین نشده باشد.

ایران اصیل و قدیم است یا جدید و اعتباری؟ در جهان جایی مهم است یا اهمیت چندانی ندارد؟ آیا ایرانی شایسته تفاخر است؟ آیا می‌توان برای رفع نواقص ایران و کاستی‌های ایرانیان کوشید؟ اینها و پرسش‌هایی دیگر در کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» آمده است، این کتاب نوشته سیدمحمد بهشتی، بهنام ابوترابیان و الناز نجفی (انتشارات روزنه) است. این اثر به طرح پرسش و مبانی نظری در باب چیستی فرهنگ و وقوع آن در صحنه تاریخ و جغرافیا پرداخته است. کتاب حاضر ۴ نوع محیط و ۴ طبع فرهنگی را شرح داده است. در شرح بیشتر این کتاب به گفت‌و‌گو با الناز نجفی نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانیم:

*******

در پشت جلد کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» چندین پرسش مطرح شده است؛ آیا این کتاب به تمام این پرسش‌ها پاسخ گفته و اساسا این پرسش‌ها از چه منظری مورد پژوهش قرار گرفته است؟

مسلما ما ادعای پاسخگویی به همه این پرسش‌ها را نداریم. در متن خلاصه پشت‌جلد در مختصرترین عبارات خواسته‌ایم به خواننده بگوییم که این مجموعه با چه پرسش‌هایی آغاز شد. پرسش‌هایی که مبتلابه عموم ما خصوصا در دهه‌های اخیر بوده است. در واقع مهمترین هدف از طرح این پرسش‌ها این بوده که بگوییم این مجموعه با پرسش‌هایی درباره زمینه آغاز شد؛ پرسش‌هایی که شاید کمتر کسی باشد که از خود یا دیگران نپرسد. این یعنی این مجموعه را به نیت نظرورزی در باب فرهنگ تألیف نکرده‌ایم ولی به‌ضرورت از این پرسش‌ها به تعریف فرهنگ و دانایی و... رسیدیم.

حتی پرسش‌های عنوان کتاب یعنی «ایران کجاست؟ و ایرانی کیست؟» نیز من‌باب تذکر اهمیت و ضرورتِ طرح این سؤالات برای ادامه زندگی در ایران و رسیدن به سعادتمندی در آن است. این درست که پاسخ این سؤالات در بادی امر ساده و روشن و حتی بدیهی به نظر می‌آید و ای‌بسا کسی پیدا نشود که بگوید پاسخش را نمی‌داند ولی مسلما کسی نیست که بتواند ادعا کند تمام و کمال می‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد: این واضح‌ترین مثال برای عبارت «سهل و ممتنع» است. اگر کسی بپرسد «سهل و ممتنع» به چه معنی‌ است می‌توانیم بگوییم پاسخ‌گویی به این دو سؤال هم سهل است و هم ممتنع. این یعنی نه فقط ادعای عرضه پاسخ به این دو پرسش در قالب یک کتاب یا یک مجموعه چند جلدی ناممکن است بلکه اصلا ساده‌لوحانه است. انتخاب این دو پرسش به مثابه عنوان، یعنی دعوت همگانی به اینکه هرکسی از منظر علم و تخصصش یک بار به موضوع کار و علاقه‌اش از دریچه این دو پرسش بنگرد و درباره این دو پرسش تأمل کند. چنانکه در کتاب آمده اگر «زمینه» را «ایران بودنِ ایران» و «ایرانی بودنِ ایرانیان» بدانیم، انتخاب این عنوان یعنی دعوت به پرسش از زمینه و توجه به زمینه.

باید دوباره «اهل» سرزمینمان شویم؛ اهلیت حیات در ایران چگونه در کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» مورد مداقه قرار گرفته است؟

اهلیت به معنی بستگی جامعه با محیط است: بستگی‌ای از نوع سرشتگی. سرشتگی‌ای که سبب می‌شود جامعه و محیط در وجود و ماهیت هم ایفای نقش کنند: یعنی جامعه محیطش را شکل ‌دهد و محیط بر خصوصیات یک جامعه اثر بگذارد. در این کتاب توضیح داده‌ایم که اهلیتِ جامعه نسبت به هر محیط، «دانایی» ویژه‌ای پدید می‌آورد که عموما «فرهنگ» می‌نامیم. به عبارت دیگر هر نوع تعامل میان جامعه و محیط به ایجاد دانایی یا همان فرهنگ نمی‌انجامد. این تعامل باید «تاریخی» شده باشد، یعنی باید روزگاران طولانی از آن سپری شده باشد و به عبارت بهتر به درجه «اهلیت» رسیده باشد، تا دانایی منحصربفردی پدید آورد. بنا به این دانایی، جامعه «کسی» می‌شود متمایز از جوامع دیگر و محیطش «جایی» می‌شود متمایز از دیگر محیط‌ها. با این شرح پیداست که برای توضیح اهلیت ناگزیر بودیم مفاهیمی مثل: دانایی، تاریخ، تعامل، جامعه و محیط را توضیح دهیم. تنها با توضیح این مبانی نظری بود که می‌توانستیم مطمئن شویم منظور ما از «اهلیت» برای مخاطب کاملا روشن شده است.

ایران پذیرای کهن‌ترین اشکال سکونت و تمدن بوده است. با توجه به‌ طولانی‌تر بودن فرصت تعامل جامعه با محیط ایران، اهلیت به‌تمامه در آن ظهور یافته است. در واقع انسان در این سرزمین چند هزاره فرصت داشته که هر نقطه بالقوه قابل‌سکونتی را مسکون و آباد کند. یکی از نشانه‌های این موضوع آنکه تقریبا هیچ نقطه‌ای از این سرزمین را نمی‌توان سراغ گرفت که واجد نامی کهن نباشد و یا با قصه و افسانه‌ای عجین نشده باشد. در واقع در ایران هیچ «ناکجایی» باقی نمانده و در آن نه فقط زیستگاه‌ها که عوارض طبیعی و جغرافیایی نظیر رود و کوه و تپه نیز واجد نام و نشانی کهن شده است. از نشانه‌های دیگر سرشتگی انسان با محیط در ایران اینکه عموم نقاط زیستیِ آن با ابتنای بر ظرفیت‌های بالقوه پدید آمده و دوام یافته و نه با ابتنای بر منابعِ نقد و آماده. این واقعیت خود نشان می‌دهد که زندگی در هر لکه زیستی، تا چه اندازه وابسته به شناخت عمیق و درونیِ انسان از محیطش بوده است و این جز از مسیر اهلیت دست نمی‌داده. یعنی جامعه انسانی باید واجد حواسی حسّاس و مجاری ادراکی‌ای می‌شده که تا اعماق محیط رسوخ کرده باشد تا بتواند از ورای ظاهر خشک و کم‌جاذبه محیط، راه به استعدادهای باطنی و نهانی آن ببرد و از آنها به منظور زیستن بهره برد. جالب اینکه خود این الزامِ اولیه برای یافتنِ حیاتی‌ترین منابع و زیستن در محیط، به انس و تعلق‌خاطر شدیدی میان انسان و محیط نیز انجامیده است. این یعنی اهلیت منجر به انس و علاقه انسان نسبت به محیط می‌شود. حتی اشتباه نیست اگر بگوییم هرقدر محیطی فقیرتر و به حیث ظاهری کم‌جاذبه‌تر بوده، از آنجا که اهلش مجبور بوده‌اند، بیشتر و بیشتر راه به باطن ناپیدای آن برند، نتیجتا با پیوندهای مستحکم‌تری با آن درآمیخته و حتی در نواحی‌ این ارتباط به مرتبه مغازله رسیده است. همین کیفیت از تعامل است که از آن تعبیر به «اهلیت» کرده‌ایم. بدیهی است که با این تعریف، اهلیت در هرگونه نسبتی میان جوامع انسانی و محیط مصداق ندارد. در جوامع جوان و روزگارنادیده نمی‌توان از «اهلیت» سخن گفت و به جای آن باید از «شهروندی» یا «تابعیت» گفت.

آیا اهلیت در یک سرزمین در عصرهای گوناگون با دگرگونی همراه است، این دگرگونی در کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» چگونه تبیین شده است؟

اهلیت به معنی ریشه‌ داشتن شخص یا جامعه در یک زمینه است که اسباب برخورداری جامعه از «دانایی» می‌شود. دانایی رموز حفظ بقا و رسیدن به سعادتمندی جامعه در یک محیط است: نتیجتا امری تاریخی است و به سادگی دستخوش دگرگونی نمی‌شود. اما در عین حال دانایی امری در قید حیات است و قرار است به کار گذران زندگی روزمره نیز بیاید. بنابراین دانایی خود مراتبی دارد: مراتبی مثل «بینش و منش» که همچون ریشه‌های درختی کهنسال است و مراتبی مثل «دانش و روش» که به تنه درخت می‌ماند و مرتبه «سواد و مهارت» که همچون برگ و بار درخت است. هر چه از «بینش و منش» به سمت «سواد و مهارت» می‌آییم، تغییرات دانایی مبتنی بر متغیرهای زمانه بیشتر می‌شود. حتی می‌توان گفت «بینش و منش» بیشتر منبعث از مختصات «زمینه» است و چون مختصات زمینه کمتر بر اثر مرور زمان دستخوش تغییر می‌شود، نتیجتا «بینش و منش» اموری ثابت است و در ناخودآگاه جامعه لانه گزیده است. اما در عوض «سواد و مهارت» خودآگاه‌تر است و همپای متغیرهای «زمانه» تغییر می‌کند و نتیجتا سرعت تغییرات در آن بیشتر و مشهودتر است.

اگر بخواهیم مثال ساده‌ و روزمره‌ای برای نسبت مراتب دانایی بزنم، مثال آشپزی ایرانی است. آشپزی ایرانی واجد اصول ثابتی است که شاید از اعماق سده‌ها و هزاره‌ها به امروز رسیده باشد. برای مثال «سرشته شدن» مواد و مصالح در آشپزی ایرانی همچون یک اصل ثابت است. یعنی آشپزی ایرانی ناخودآگاه میل به طبخ غذایی دارد که در آن مواد اولیه کاملا سرشته شده‌ باشند: اصطلاحاتی مثل «جا افتادن» که خاص آشپزی ایرانی مؤید همین مطلب است. در عین حال آشپزی ایرانی نسبت به مواد جدید و حتی غذاهای جدید نیز بی‌اعتنا نیست: شاید باورش سخت باشد اگر بدانیم گوجه‌فرنگی و سیب‌زمینی در دوره قاجار وارد آشپزی ما شد. اما به‌سرعت و به‌قدری با آشپزی ایرانی عجین شد که امروز تصور بسیاری از غذاهای ایرانی بدون این دو قلم سخت است: یعنی طولی نکشید که گوجه‌فرنگی به یکی از اقلام سرشته شده در خورش‌ها و خوراک‌ها درآمد و همین سرشتگی است که سبب می‌شود طبخ بسیاری از خورش‌ها بدون گوجه‌فرنگی غیرقابل تصور باشد. درباره فنون و دانش‌های زراعی، طبی، ساختمانی و... نیز جز این نیست. یعنی همه این حوزه‌ها همواره ضمن وفاداری به «بینش و منشی» ثابت و ناخودآگاه، در مرتبه «دانش و روش» و خصوصا «سواد و مهارت» معاصر و به‌روز می‌شدند.

بنابراین سرشتِ دانایی، اهلیت نیز هم وجهی ثابت دارد و هم وجهی دگرگون شونده. اهلیت یعنی اتصال به ریشه‌های زمینه و منعطف بودن نسبت به متغیرهای زمانه. این تصور که ریشه‌های مستحکم اهلیت در زمینه، سبب جمود و بی‌تغییری آن می‌شود اشتباه است. آنچیزی‌که سبب می‌شود یک درخت نسبت به تغییر فصول منعطف و حسّاس باشد؛ یعنی مثلا در پاییز خزان کند و در بهار برگ‌های جدید بدهد، همین اصالت و ریشه‌داری درخت است. پس اصالت و ثبات به معنیِ بی‌تفاوتی نسبت به تغییرات اوضاع نیست و کاملا عکس این مطلب صحیح است. یعنی اهلیت و ریشه‌داشتن جامعه در زمینه‌اش است که به او اجازه می‌دهد به‌راحتی و با آغوش باز از دستاوردهای جدید استقبال کند ولی آنها را آنچنان از هاضمه فرهنگی خود عبور دهد که محصولش امری کاملا جدید و منطبق با خودش و محیطش باشد.

اهلیت امری وجودی است و برای همین از آن تعبیر به «کیستی» یک جامعه کرده‌ایم. همانطور که هر انسان در طول دوران حیاتش احتمالا در خلقیات و حتی باورها و در واقع در مراتب خودآگاه وجودش بسیار تغییر می‌کند اما همچنان در ناخودآگاه همان آدم سابق است؛ جامعه نیز با حفظ کیستی دچار تغییرات می‌شود. حتی همین حالا که شاهد اختلال در اهلیتِ جامعه هستیم؛ این اختلال به معنی نابودیِ اهلیت نیست. چنانچه ناخودآگاهِ جامعه و در واقع همان اهلیت هنوز بازیگر اصلی صحنه است. ممکن است جامعه در خودآگاهش دچار تعارض شده باشد ولی ناخودآگاهش مشغول و فعّال است و می‌خواهد بقایش را حفظ کند.

در کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» مظاهر فرهنگی همان چیزهایی ذکر شده که فرهیختگان در پدید آوردنشان نقش داشته‌اند؛ اساسا شرط لازم برای فرهیختگی چگونه بیان شده است؟

 شرط لازم برای فرهیختگی تربیت است. «برخورداری» از دانایی امری عمومی است. یعنی در یک سرزمین همگان به صرفِ به‌دنیا آمدن و رشد در آن محیط، از دانایی ویژه زیستن در آن محیط برخوردار می‌شوند. اما همه برخورداران از دانایی الزاما از آن «بهره‌مند» نیستند. برخورداری از دانایی مثل داشتن ثروتی در جیب است که از وجودش بی‌خبریم. بدیهی است که تا از آن باخبر نشویم نمی‌توانیم از آن بهره ببریم و ای‌بسا با وجود ثروت سرشار همچون فقرا زندگی کنیم. «بهره‌مندی» از دانایی نیازمند تربیت است و ماحصل آن فرهیخته شدن شخص است.

فرهیخته کسی است که به کمک مربی بذر یا گوهر دانایی‌اش پرورانده شده و به بار نشسته است. عموم مظاهر فرهنگی، چه مادی و چه معنایی، همان چیزهایی است که فرهیختگان در پدید آوردنشان نقش داشته‌اند؛ در عرصه‌های مختلف فن، هنر، و دانش این فرهیختگانند که مرزها را وسعت می‌بخشند و داشته‌‌ها را حک و اصلاح می‌کنند تا عالی‌تر شود. تدوین و تألیف دانش هر زمینه، اعم از نجوم، ریاضیات، زراعت، خوشنویسی، نگارگری، کانی‌شناسی، آشپزی، ادویه، و طب، معمولاً بر عهدۀ فرهیختگان است و همۀ آنچه جامعه در ساحت روایی داراست به سعی فرهیختگان گرد آمده است. فرهیختگان با تأسی به سنت و در قلمروهای فتح‌شدۀ دانایی، استعدادها را از قوه به فعل می‌آورند. اگر برخورداری از دانایی سبب می‌شد، فرهنگ فقط زنده باشد، بهره‌مندی هر چه‌بیشترِ آحاد جامعه از دانایی و در واقع تعددِ وجود فرهیختگان سبب می‌شود حیات فرهنگ پرفروغ نیز باشد یعنی فرهنگ زاینده و بالنده باشد. چنین فرهنگی مثل درختی است که دیگر فقط زنده نیست بلکه در بهار برگ جدید می‌دهد و در تابستان به بار می‌نشیند و می‌توان از ثمرات لذیذ آن بهره‌های فراوان برد.

فرهیختگی روندی طولانی‌مدت و تدریجی دارد و منوط به انس مربی و شاگرد است. طی این انس است که، از سویی، گوهر شاگرد بر استاد معلوم می‌شود و از سوی دیگر، جانِ «دانش‌ها و روش‌ها» در مواجهه با موقعیت‌های مختلف به شاگرد انتقال می‌یابد. شخص فرهیخته کسی است که دیگر فقط آنچه به او رسیده را تکرار نمی‌کند بلکه قادرست در موقعیت‌های تازه و در نسبت با مسائل جدید، تصمیمات و تدابیر خلاقانه‌ای اتخاذ کند و به این ترتیب دانش‌ها و روش‌ها را در حیطه تخصصش، به‌روز کند. نوآوری‌هایی که فرهیختگان در حوزه‌های مختلف انجام می‌دهند، به اعتبار تربیت و اتصالشان با دانایی، در عینِ به‌روز بودن، همچنان متجانس با دانایی است.

کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» جلد یک از یک مجموعه‌ای سه جلدی است. هر یک از جلدها به چه مباحثی می‌پردازند و در نهایت چگونه قرار است خواننده به پاسخ پرسش‌هایی برسد که در کتاب آورده شده است؟

چنانکه در مقدمه کتاب آمده مجموعه مشتمل بر سه جلد است: جلد اول که منتشر شده طرح نظرگاه «منظر فرهنگی» است. در این مجلد به طرح پرسش و مبانی نظری در باب چیستی فرهنگ و وقوع آن در صحنه تاریخ و جغرافیا پرداخته‌ایم؛ چهار نوع محیط و مشخصات چهار طبع فرهنگی را توضیح داده‌ایم و کتاب را با بحثی پیرامون نسبت طبایع فرهنگی و نقش هریک از طبایع در نمایشنامۀ جهانی به پایان برده‌ایم. این اشتباه است که جهان را زمینه‌ای یکدست بدانیم و ساکنین آن را به‌ صفت انسان بودن و شباهت در مختصات بیولوژیک یکسان بپنداریم و نتیجتا از آنان انتظار رفتارها و خصوصیات واحدی را داشته باشیم. در این کتاب کوشیدیم توضیح دهیم که هر طبع فرهنگی در نمایشنامه جهانی نقش و جایگاهی منبعث از کیستی‌اش برعهده گرفته‌ و این نقش از گذشته تا به امروز تغییر چندانی نکرده است و این نمایشنامه بر پایه ایفای نقش همگی آنها در حال برپایی است. در واقع اجرای این نمایشنامه به همه این تنوع و همکاری متقابل آنها نیاز دارد و این میل معاصر در جهان که همه طبایع دیگر را به شباهت به یک طبع (طبع شکارگر) سوق داده عملا اجرای این نمایشنامه را با اختلال مواجه کرده است.

جلد دوم به منظر فرهنگی ایران اختصاص خواهد داشت؛ کجایی ایران و کیستی ایرانیان که پرسش‌های عنوان این مجموعه است همان چیزی است که در مجلد دوم به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. درباره خاستگاه آگاهی و به تبع آن انقلاب کشاورزی، ایجاد زبان و خط، ایجاد تمدن و صنعت و... توضیح خواهیم داد و ارتباط آن را با بی‌قراری محیط مستعد تبیین خواهیم کرد. سپس به اثرات «شعور» در اهالی این محیط یعنی بینش شاعرانه خواهیم پرداخت؛ درباره وقوع ایران در میانه جهان و ویژگی جهانی بودن ایرانیان نیز به‌تفصیل سخن خواهیم گفت. در این مجلد ای‌بسا که به پاسخ دقیق پرسش‌های عنوان کتاب نرسیم ولی دست‌کم در مسیر شناخت کجایی ایران و کیستی ایرانیان و رسیدن به پاسخ قرار خواهیم گرفت.

 جلد سوم نیز درباره امروز و آینده ایران با توجه به کیستی ایرانیان و کجایی ایران است؛ لایه‌های مختلف بحران که زایندگی و بالندگی فرهنگ ایرانی را نشانه گرفته و نقش ایران در نمایشنامه جهانی را تضعیف کرده است. دست آخر نیز به وضعیت حال حاضر جامعه ایرانی که در آن بارقه‌های خروج از بحران‌ها آشکار شده است می‌پردازیم و از ظرفیت‌ها و مزیت‌هایی خواهیم گفت که برای نیل به آینده‌ای بهتر باید به آن‌ها پرداخت.

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: