1400/7/11 ۰۸:۳۲
اهمیت و عظمت ساموئل بكت در جهان هنر و ادبیات مدرن، چیزی نیست كه حاجت به اثبات كسی داشته باشد. این رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر ایرلندی كه تجربههای زیستی عجیب و غریبی هم داشت، بیشك یكی از قلههای ادبیات مدرن جهان محسوب میشود.
نیهیلیسمِ بكت در اعماقش امیدوار است
زهره حسینزادگان: اهمیت و عظمت ساموئل بكت در جهان هنر و ادبیات مدرن، چیزی نیست كه حاجت به اثبات كسی داشته باشد. این رماننویس، نمایشنامهنویس و شاعر ایرلندی كه تجربههای زیستی عجیب و غریبی هم داشت، بیشك یكی از قلههای ادبیات مدرن جهان محسوب میشود. بسیاری به سبب عدم قطعیت جاری در نگاهش، او را در زمره نویسندگانِ پسامدرن در شمار میآورند و دیگرانی هم هستند كه بین تكثر و گریز از معنای قطعی در آثارش با آنچه پستمدرنها از هستی مراد میكنند، مرز و فاصله قائلند. به هر حال آنچه اهمیت دارد، همپوشانی بسیاری از نظریههای پساساختارگرایان با جهانی است كه بكت قبل از تبیین آن نظریهها خلق كرده بود. به تازگی كتاب «آخر بازی / در انتظار گودو»، حاوی دو نمایشنامه مشهور بكت كه پیشتر با ترجمه بهروز حاجیمحمدی بارها منتشر شده بود، بار دیگر از سوی نشر ققنوس انتشار یافت. حاجیمحمدی علاوه بر این كتاب، آثار چون «پارتیزان و كبوترها» كه مجموعه مقالاتی است در باب آثار بكت و نیز «در انتظار گودو: تفسیرها و تاویلها» را نیز ترجمه كرده است. با او درباره جهان آثار ساموئل بكت گفتوگو كردیم.
********
همواره بر اهمیت ساموئل بكت در ادبیات نمایشی و بهطور كلی در جهان هنر و ادبیات تاكید شده است. از نظر شما در مقام مترجم كتابهای او مهمترین ویژگیهای این نویسنده ایرلندی در عالم هنر و ادبیات چیست؟
یكی از منتقدین معاصر به درستی گفته است كه بعد از «در انتظار گودو» عرصه جدیدی در هنرهای نمایشی جهان ایجاد شد. چكیده آنچه ما در «در انتظار گودو» میبینیم، نشان میدهد این اثر منشا تحولات متعاقب بوده است. به ایجاز خدمتتان بگویم جاذبههای بكت، جاذبههای بصری، ایماژهای بسیار باشكوه و ماندنی، رابطه بسیار درست فرم و معنا در این تئاتر كه تئاتر ابزورد نامیده میشود، كاملا مخاطب را جذب میكند. برای من فرم و مضمون این تئاتر بسیار اهمیت دارد، چون مضمونش جهانی، فراگیر و همیشگی است: وجود و هستی انسان و نوع رویارویی او با یك پدیده.
پیشتر ترجمههای دیگری از این كتاب منتشر شده بوده. چطور شد به صرافت ترجمه دوباره آن افتادید؟
همیشه زبان این دو اثر برایم مهم بود. زبان این آثار به عنوان بخشی از فرم، شگفتانگیز و پركشش و حتی شاعرانه است؛ گاهی اساسا شعر است. زبان در بعضی قسمتها حالت اسطورهای پیدا میكند. این تنیدگی فرمهای مختلف زبانی برای من جاذبه داشت. در متن اصلی هم همینطور است. لغزش واژهها روی هم، تبادل - به اصطلاح - پینگپنگی واژهها با هم و ویژگی دیالوگی كه به كار میرود، شگفتآور است. محتوا و معنا هم كه بحث مهم دیگری است.
در پشت جلد ترجمه شما از «در انتظار گودو» بیان شده است كه بكت معتقد بود، موفقیت این اثر ناشی از سوءتفاهم مخاطبان در درك و تفسیر آن است و این اثر اساسا تعریفناپذیر، پوشیده و معناگریز است. بكت چه منظوری از این حرف دارد؟
این ویژگی، یكی از شاخصهای پسامدرنیسم را در آثار بكت نشان میدهد. من البته در معنا و مفهوم دقیق، شخصا بكت را نویسندهای پسامدرن نمیدانم ولی رگههای بسیار قوی پسامدرنیسم در آثار او است: تكثر و تعدد معانی و گریز از معنای واحد. البته این به معنای بیمعنایی نیست، به مفهوم كثرت معناست. یعنی نقد، نگرش، تفسیر و برداشتهای متفاوت از منظر و زوایای مختلف. اساسا تئاتر بكت، همزمان برای شما هم معنا دارد و هم ندارد؛ همزمان معانی متعددی را تداعی میكند، پنهان و پیدا و البته بیهیچ یقین قطعی.
مارتین اسلین در مقالهای پوچگرا بودن بكت را منتفی میداند و معتقد است او تنها ملالی ناشی از پوچی را بیان میكند؛ اما آیا واقعا بكت نویسندهای نیهیلیست نیست؟
در این بحث هم بكت، چندوجهی است؛ یعنی همزمان باورمندی است وجودگرا و نیهیلیست. میدانید كه او همعصر با سارتر و كامو بود ولی معتقد نبود كه انسانش، آن انسان اگزیستانسیالیست سارتری است كه باید بجنگد و دنیا را تغییر دهد. بكت اساسا به تغییر دنیا باور نداشت؛ از دیدگاه فلسفی اساسا به حركت و مارپیچ صعودی باور نداشت. آثارش هم سیر خطی ندارد و یك نوع دوران افولی است. شما در انتهای یك پوچ مدور به ابتدایش میرسید و این چرخه همچنان ادامه دارد. بنابراین، جهان بكت، هرگز اگزیستانسیالیسم تغییردهنده سارتر نیست. از سوی دیگر اگزیستانسیالیسم كامویی هم نیست. كامو درباره قهرمانش سیزیف میگوید كه او از طرف خدایان محكوم است و تقدیر خودش را هم میداند. او هر روز تخته سنگی عظیم را باید ببرد تا بالای قله و در نهایت در غروب میداند كه این سنگ خواهد افتاد. سیزیف از تقدیر گریزناپذیرش از سوی خدایان آگاه بود. كامو میگوید سیزیف این سرنوشت را قهرمانانه میپذیرد و قهرمانانه این تخته سنگ تقدیر را بر دوش میكشد و بالا میبرد. قهرمانهای بكت اصلا از جنس سیزیف نیستند. نگرش بكت، نیهیلیستی است؛ اما نیهیلیسم او در اعماقش حتی امیدوار است؛ اینجاست كه برای من جذاب است. شخصیتهای بكت به عبث امیدوارند. بكت میگوید كه این موقعیت عبث است و این دور مدور است. در انتهای پرده دوم در انتظار گودو ما به همانجا میرسیم كه در انتهای پرده اول رسیده بودیم. این دور مدور و پوچ و بیمعنا ادامه دارد و كاری نمیشود كرد؛ یعنی همان حرفی كه در ابتدای پرده اول، استراگون بعد از مبارزه واقعا رقتانگیزش با آن پوتین -كه نمادی از نوعی تصلیب قهری بشری است- میگوید: «نمیشه كاری كرد.» در آخر هم میبینیم كه واقعا كاری نمیشود كرد. ولادیمیر میگوید: «خب، بریم؟» استراگون پاسخ میدهد: «آره، بیا بریم.» اما آنها بنا بر دستور صحنه بكت«حركت نمیكنند.»این مصداقی از بیحركتی زنون یونانی است كه معتقد بود تغییر و حركت اصلا معنایی ندارد، یعنی میسر نیست. این نوع عدم امكان حركت عینی در یك پروسه را در «آخر بازی» هم میبینیم، در تلمیحی صریح در دو سطر اول دیالوگ. در آن مثال مشهور زنون در مورد دانهای ارزن و كپهای ارزن كه بر اساس آن، هیچ تغییر و حركتی معنادار و متصور نیست.
در كتاب «پارتیزان و كبوترها» یكی از مقالهها لذت تراژیك را تعریف كرده است؛ لذتی كه از پذیرفتن یك حقیقت دردناك حاصل میشود. مخاطبها لذت تراژیك را در نمایشنامههای بكت چطور درك و دریافت میكنند؟ این لذت عمیق چطور حاصل میشود؟
بله، این لذت در واقع وهمزدایی است. من میفهمم كه پشت این دیوار خبری نیست و وقتی خبری نیست وقت و زمانم را هدر نخواهم داد. ممكن است كسی بگوید وقتی خبری نیست تو پیشرفتی نخواهی داشت و چیزی بر تو حادث نخواهد شد؛ بله ولی به عبث پنجه خود را هم نمیخراشم؛ اما كامو میگوید این كار را بكنید، قهرمان پوچ باشید، پوچی را معنا بدهید. بكت میگوید نه، اگر پوچ است، پوچ است دیگر، رنگ و لعاب نمیخواهد، معنادهی نمیخواهد.
جامعه مدرن و اجزای آن از دید بكت بسیار سیاه به نظر میرسند؛ انسانهایی كه نقص جسمانی دارند و اشیایی كه همچون زباله و كثافت فضا را دربرگرفتهاند. چرا بكت این نمادها را اینگونه استفاده میكند و چه منظوری از چنین نمادسازیهایی دارد؟ به خصوص در نمایشنامه «آخر بازی»؟
«آخر بازی» نمایش آخرین لحظات عبور و حقیقتا آخر بازی است. من عنوان كتاب را «آخر بازی» ترجمه كردم، چون در معناشناسی واژگان انگلیسی در كمبریج به آخرین مرحله بازی شطرنج كه فقط چند مهره روی صفحه باقی ماندهاند، Endgame میگویند؛ این نمایشنامه نیز آخرین لحظات وجود شخصیت یا شخصیتها را در بازی وجود نشان میدهد. این آخر بازی در برزخ وجود است؛ به تعبیری خود مرگ است. دارید میروید اما هنوز زندگی را حس میكنید. بكت این لحظه خاص را در این اثر نشان داده است. در نمایشنامه كوتاهی با عنوان «من نه» بخشی از دستور صحنه بكت این است كه در ارتفاع دو و نیم متری و در صحنهای مطلقا تاریك، نوری متمركز است بر دهان، یك دهان روشن و این دهان از طریق یك راوی حرف میزند. این دهان آخرین نجواهای یك موجود در حال عبور است؛ موقعیتی برزخی و تعلیقی. این لحظه وجود را با موقعیت گراكوس شكارچی در داستان كوتاهی از كافكا با همین عنوان مقایسه كنید. دقیقا همین است. شما نه مردهاید و نه زنده. بدترین لحظه و موقعیت ممكن. نمردهاید، مرگ ناتمام است. درست مثل وضعیت دختری كه گوستاو یونگ در یكی از سخنرانیهایش به آن اشاره كرد؛ دختری كه به تعبیر یونگ كاملا زاده نشده بود. اتفاقا بكت در آن سخنرانی حاضر بود. به هر حال، آن لحظه خاص عبور، آن لحظه خاص در نمایشنامه بكت با داستان كوتاه گراكوس شكارچی كافكا بسیار شبیه و قیاسپذیر است. این لحظه را در اثری به نام «نمایش» هم میبینید. در اینجا سه بدن محصور در سه خمرهاند؛ آنها سرهای برزخیاند. خود امواتند، بارقههایی محو از وجودند؛ این سه تن، با حركت متناوب نوری كه در مقام یك بازجوست به حرف آمده و گذشته خود را روایت میكنند؛ در برزخ وجودند، در حال عبورند.
بسیاری از منتقدین عقیده دارند كه این گودو به خدا اشاره دارد یا نگاهش به نوعی منجی است. با توجه به اینكه بكت خودش در یك جامعه پروتستانی و استثمارزده به دنیا آمده و رشد پیدا كرده بود، نظرش را در این مورد میپرسند. بكت میگوید من آن موقع كه در انتظار گودو را مینوشتم، نه به مسیح فكركردم و نه به خدا. به نظر شما انتظار در این نمایشنامه چه معنایی میتواند داشته باشد؟
تلاشی برای معنایابی است. به همین دلیل وقتی بكت و بكتاندیشان را پوچگرا خطاب میكنیم، كمی در حق آنها ستم میكنیم؛ زیرا آنها برای معنایابی تلاش میكنند، تلاشی ارجمند اما معنا را پیدا نمیكنند. این از جاذبههای بكت است، انتظار برای معنا، اینكه كسی بیاید و به این وجود معنا بدهد. نقل میكنم از بركلی كه «بودن، درك شدن است». من هنگامی بودنم را پی میبرم كه شما به عینیت وجودی من پی ببرید؛ مثل وقتی كه شما صدایم میزنید یا پاسخم را میدهید. آنگاه میفهمم وجود دارم. موقعی كه درك نشوم، یعنی از سوی آن دیگری دریافت نشوم، دیگر وجود ندارم. شما منتظرید كسی بیاید، صدایتان بزند، به وجود شما معنا بدهد، ولی نمیآید و این معنا حادث نمیشود. ولادیمیر و استراگون در چنین برزخی گرفتارند.
زمینههای اجتماعی كه بكت در آن به دنیا میآید، بسیار مهم است. مثل استثمار سرزمینش ایرلند به دست انگلیس و شخصیتهای مختلفی كه بازتولید نظام سرمایهداریاند. هم «در انتظار گودو» و هم در «آخر بازی» استثمارشونده و استثمارشده، حضور دارند و هر دو اینها به هم زنجیر شدهاند. آیا اینها نمیتوانند از این وضعیت خود رها شوند یا آن را ترك كنند؟ چرا همان وضعیت باز هم اتفاق میافتد و آیا این نقدی بر نظام سرمایهداری است؟
به نكته جالبی اشاره كردید. صحبت كردن در این مورد یك مبحث كاملا مهم و مفصل است. به اشاره عرض میكنم. هر هنرمندی، جهان بیرون را میبیند و این جهان بیرون را در اثرش به شكلی بازتاب میدهد. هنرمند حتی در افراطیترین باورهای پستمدرن یقینا متاثر از مسائل و حوادث و رخدادهای محیطی است. ما در خلأ نه میبینیم، نه مینویسیم و نه میاندیشیم. پس هنرمند و اساسا انسان حتما متاثر از محیط است؛ اما مهم، نحوه پرداخت این تاثیرپذیری است. میدانیم كه بكت شاهد دو جنگ جهانی بوده است. او در جنگ اول جهانی نوجوان بود، در جنگ دوم هم به عنوان یك پارتیزان در نهضت مقاومت فرانسه شركت داشت.
بله و شما برای همین عنوان كتابتان را كه مجموعه مقالاتی درباره بكت است، «پارتیزان و كبوترها» گذاشتید.
بله، كسی كه مثلا بوی جسدهای سوزانده شده همنوعانش را در بازداشتگاه آشویتس استشمام كرده و اجزای متلاشی بدن همرزمان و هموطنان خودش را دیده، چطور میشود از آنها تاثیر نپذیرد؟ اما چگونگی بازتاب این تاثرات بستگی به نوع نگاه و سبك كارهنرمند دارد. كارهای بكت كاملا به شكل اكسپرسیونیستی نمایش داده میشود. او در برخی جاها به این موارد اشاره میكند. به عنوان مثال ولادیمیر و استراگون در «در انتظار گودو» به صداهای مرده و اجساد اشاره میكنند. اینها اشارتی است به جنگ. اینها درست از چرخ گوشت ذهن اكسپرسیونیستی هنرمندی مثل بكت گذشته است. هنرمند دیگری مثل برتولت برشت در تئاتر اپیك به شكل دیگری این را ارایه میدهد؛ ابزار دیگری را به كار میگیرد، فرم و سبكی دیگر را. هنرمند قطعا از محیطش متاثر است اما چگونگی بازنمایی این تاثر، به سبك و نوع نگاه هنرمند و فرم منتخب او بستگی دارد.
وقتی كه بكت از ایرلند برای سفر به فرانسه میآید، جاذبههای فرانسه و افراد و اشخاصی مثل جیمز جویس باعث میشوند او در فرانسه بماند. مواجهه بكت و جیمز جویس بر همدیگر چه تاثیرات متقابلی را به همره دارد. چون میگویند بكت، وارث واقعی جیمز جویس است؛ در حالی كه میدانیم تكنیكهای این دو نویسنده بسیار با هم متفاوت است. بكت در چه چیزی از جیمز جویس تاثیر پذیرفته است؟
از اینجا باید شروع كنیم كه چه چیزهایی را نمیگیرد. بكت آن غول بزرگ را دیده بود. جیمز جویس را. دستیارش بود و در بخشهایی كمكش میكرد. جویس ویرایش و انجام برخی كارهایش را به بكت جوان میسپرد؛ از جمله مقالات و تدوین مصاحبه و مانند اینها را. خود بكت در جایی صراحتا به عظمت جایگاه جویس اشاره میكند. جویس میرود در ذهن اشخاصش. جویس با استفاده از تكنیك جریان سیال ذهن، اعماق ذهن شخصیتهایش را میكاود؛ جویس در رمانهای اولیس «شب زندهداری فنیگانها» و «تصویر هنرمند در عهد شباب» چنین میكند. یك روز از زندگی قهرمانش را در رمانی قطور بازگو میكند. همین كار را مارسل پروست در «در جستوجوی زمان از دسترفته» انجام میدهد. نوع نگاه و تكنیك بكت متفاوت است. او زمان را فشرده میكند، لحظات را برش میدهد و تقطیع میكند، شخصیتهایش را به شكلی استیلیزه عرضه میكند. قصدش واكاوی ذهن شخصیتها و بسط آن نیست و اصلا چنین بسطی را باور ندارد. ذهن شخصیتهای بكت، پراكنده و گسیخته است: اندیشیدن همزمان در مورد مسیح و مشكل پروستات، همزمان درباره نجوای مردگان و ورود محتمل گودو، درباره تصلیب مسیح و پیشنهاد بازی و فحاشی به هم برای گذران وقت. بكت اصلا به شخصیتهایش فرصت واكاوی و تشریح نمیدهد؛ ذهن و زبان آنها را تقطیع میكند و برش میدهد؛ به شخصیتهاش اجازه و فرصت بسط نمیدهد. او مارسل پروست نیست و نمیخواهد مثلا با استشمام بوی خوش چای و كلوچهای صفحاتی را به كاوش نوستالژیك ذهن و ضمیر شخصیتهایش اختصاص دهد. او جهان و انسان و پدیدهها را به شكلی استیلیزه و اكسپرسیونیستی نشان میدهد. بكت با صرفهجویی خاص خود، انسان را در آثار كوتاهی مثل «در انتظار گودو» و «آخر بازی» به نمایش میگذارد؛ بعدها از این نیز فراتر میرود: نگارش نمایشنامههایی حداكثر در دو یا سه صفحه با شخصیتهایی كاملا تقلیل یافته كه در آثار كوتاهتر بعدیاش صرفا به چند عضو بدن، یعنی سر و دهان تقلیل مییابند. از این مینیمالیسم مفرط در آثار پروست و جویس خبری نیست.
اشاره كردید به اینكه در «در انتظار گودو» اشاراتی داریم به متنهایی مثل انجیل یا تعلیمات مسیحی یا متن فیلسوفان و متفكران دیگر و به نوعی با یك فرامتن مواجهیم. نوع نگاه بكت به این ارجاعات و تلمیحات چگونه است؟
این تلمیحات با بكت آغاز نشد و به بكت هم محصور نماند. اساسا این قبیل تلمیحات در ادبیات و هنر رایج است اما بكت آنها را نه در جهت اثبات بلكه در جهت سلب و انكار به كار میبرد؛ به شكل یك پارودی یا نقیضه. در پرده اول «در انتظار گودو» ولادیمیر از استراگون میپرسد: «انجیل رو خوندی؟» استراگون میگوید: «باید نگاهی بهش انداخته باشم... نقشههای سرزمین مقدس یادم میآد. رنگی بودن. خیلی قشنگ». بعد در مورد چهار روایت متفاوت و متناقض انجیل از رستگاری یكی از دو دزدی گفتوگو میكنند كه بنا بود در كنار عیسی مسیح به دار آویخته شوند. سپس نتیجه میگیرند كه اساسا متن موثق و معتبری از انجیل وجود ندارد. در واقع حرف بكت این است كه هیچ متن قطعی و نهایی و در نتیجه هیچ تفسیر واحد و معتبری در هیچ حیطهای وجود ندارد. در این دیدگاه، یكی از مبانی پستمدرنیسم مشهود است: نفی هر تفسیر و تاویل ثابت. بنابراین در آثار بكت، معنا هست و نیست. دقت كنید كه مفهوم این حرف، بیمعنایی نیست؛ بلكه تكثر معناست. در حاشیه بگویم كه امكان تكثر معنا صرفا منوط به وجود شواهد و مستندات درون متنی است؛ وگرنه به ورطه ابتذالی كشانده میشویم كه اساسا با ادبیات و هنر پسامدرن زمین تا آسمان فاصله دارد.
درباره ثبات صحبت كردید. انگار ثبات یكی از انتظارات و آرزوهای بشری است و گویا گاهی این امر از او سلب میشود. این ثبات چطور به دست میآید و در نگاه بكت چطور از دست رفته است؟ آیا این یك امر جهانی و اجتماعی است یا درونی و فردی؟
بكت هم از ساكنان دنیاست، در جامعه زندگی میكند، جنگ میبیند، جنایت نازی را میبیند. حتی در جنگ جهانی دوم به نوعی حضور فعال دارد، در هستهای از نهضت مقاومت فرانسه فعالیت میكند، یكی از همرزمانش به دام گشتاپو میافتد و بعدها در بازداشتگاه نازیسم از بین میرود. بكت اینها را میبیند و آثارش به هر حال بازتاب غیرمستقیم همه اینهاست و هنر واقعی نیز همین بیان غیرمستقیم حوادث و رخدادهاست، نه اشارات صریح و شعارگونه. این نكته مهمی است. شما میتوانید درباره جنگ، نفرت، صلح و عشق، در مورد هر چیزی، در تایید یا تكذیب هر مورد اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و مانند اینها شعر بگویید، داستان بنوسید، نمایشنامه بنویسید، نقاشی كنید و فیلم یا مجسمه بسازید اما شرطش زبان غیرمستقیم است. زبان غیرمستقیم، زبان هنری است. به علاوه، آثار بكت ابدا بازتاب ثبات و یقین و امنیت نیست. استراگون از ولادیمیر میپرسد: «دیگه ما هیچ حقی نداریم؟» ولادیمیر در پاسخش میگوید: «اگه خنده ممنوع نبود، از دستت میخندیدم». یعنی اینكه حق خنده را هم از انسان گرفتهاند. این یك زبان هنری است، غیرمستقیم است؛ این مضحكهای تراژیك است كه در آن، جایی برای ثبات ذهنی و عینی باقی نمانده است. همه چیز، حتی حقوق بدیهی انسان، نابود شده است؛ انسانی كه در چرخهای مضحك و رنجآور گرفتار شده است. این است كه ما در انتظار گودویی كه هرگز نمیآید و در آخر بازی خود كه برندهای ندارد، همزمان میخندیم و هایهای گریه میكنیم.
بفرمایید درباره كتاب «در انتظار گودو: تفسیرها و تاویلها» چطور شد كه این كتاب را در ادامه نمایشنامه «در انتظار گودو» ترجمه كردید؟
من از دوران جوانی تاكنون برای درك معنای این اثر تلاش كردهام. در جوانی گیج و حیران بودم و الان حقیقتا گیجترم. من تا به این لحظه، مستقیم و غیرمستقیم، دستكم سیبار به این نمایشنامه مراجعه كرده و هر بار جور متفاوتی دركش كردهام؛ یعنی هر بار به شكلی متفاوت بر من تاثیر میگذارد. در واقع دركش نمیكنم، یعنی به هیچ معنای ثابتی نمیرسم و با معانی بیشماری روبهرو میشوم. برای من شكوه و زیبایی اثر در همین است. به نظرم این كتاب راهنمای تحلیلی بسیار خوبی است برای دوستان من در نقد ادبی و تئاتر و سینما و سودمند است برای نویسندگان ما كه چگونه یك اثر را میشود از جنبههای مختلف دید و لمس كرد و نوشت. این اثر، گزیدهای از مقالات پژوهشگران و بكتشناسان تراز اول دنیاست كه از زوایای مختلف به «در انتظار گودو» نگاه و تحلیلش كردهاند. این كتاب نشان میدهد كه تحلیل نمایشنامه بكت فرآیند پیچیدهای است و در اجرا نیز نیازمند دقتی مضاعف. در نمایشنامه بكت، ولادیمیر مشكل پروستات دارد، مشكل دفع ادرار دارد و روی صحنه باید این نیاز را برطرف كند و میكند؛ این آدم نمیتواند مثل یك جاهل سرحال خوشمشرب بنشیند روی پا و مسلسل و ردیف و سرحال حرف بزند. وضع آن دیگری هم بدتر است. پای استراگون مجروح است؛ او پوتین خود را از این پای مجروح به سختی در میآورد. گذشته از این، مشكل تنفسی دارد. این شخصیتها همزمان به رنج انتظار هم گرفتارند. بنابراین، اجرای صحنهای این اثر و نوع بازی، اعم از بیان و لحن و حركات بدن بازیگران، باید بر اساس تحلیل شخصیتها و ساختار اثر باشد؛ وگرنه از روح اثر فاصله میگیریم. باید سختگیر باشیم و هر تصمیم نهایی ما در اجرا بر تحلیلی عینی و منطقی استوار باشد. در این اثر، ولادیمیر و استراگون نمایندگان بشریتی حیران و مظلوم و رنجور و منتظرند؛ درماندهاند، حقیقتا مایوسند و وعدهای مكرر و موهوم را با تنی دردناك و روحی زخمدیده انتظار میكشند. بنابراین نمیتوانند سبكبال و تیزپا مثل كلاه مخملیها بنشینند و گفتوگو كنند؛ آن هم در مورد «صدای تمام مردگان» كه محور گفتوگوی آنها در صحنه مذكور است. آنها دارند درباره اشباح متصور و آدمهای مرده و برگهای مرده و اجساد حرف میزنند؛ خودشان هم در آستانه عبور از این برزخند و از نظر جسمی و روانی نمیتوانند آنقدر سرحال باشند؛ همخوانی فرم با محتوا، ركن اساسی هر اثر هنری است.
جدای از اینها كتابی هم درباره خود ساموئل بكت و آثار او ترجمه كردهاید به نام «پارتیزان و كبوترها» كه مقالاتش را خود شما انتخاب، گردآوری و ترجمه كردهاید. درباره این كتاب و شیوه تدوین آن و نگاه خودتان بفرمایید.
بله، این كتاب هم مجموعه مقالاتی است در باب آثار بكت كه البته علاوه بر «آخر بازی» و «در انتظار گودو» به دیگر آثار او هم میپردازد. این كتاب نیز به كار مخاطبین تخصصی و علاقهمندان به ادبیات و هنرهای نمایشی میآید. بخشهایی از ویژگیهای كارگردانی بكت و شكلهای اجرایی آن را میگوید. این كتاب با ذكر نمونههایی از كارگردانی بكت و سختگیری و جدیت اجرایی او به ما نشان میدهد كه اگر بخواهیم به آن معنای بكتی نزدیك شویم، یعنی به آن معنای متكثر كه در واقع عین معناست، الزاما به فرم و اجرای مبتنی بر تحلیل نیازمندیم؛ به دقت در برداشت اولیه نیاز داریم؛ به بررسی موشكافانه، صحنهآرایی، دكور و افكت متناسب و به تمامی عوامل دخیل و البته از همه مهمتر به تصحیح خود در فرآیند تحلیل و اجرا نیازمندیم. این كتاب نشان میدهد كه در جهان آثار بكت، راه نزدیكی به معانی متصور، اساسا توجه دقیق به فرم است. عشق، نفرت، جنگ، خیانت، وفاداری و هزاران مورد دیگر، همگی موضوعند و هزاران هزار بار نیز در ادبیات و هنر مطرح شدهاند اما صرفا در قالب فرمهای خاص ادبی و هنری است كه این موضوعات تكراری به شاهكارها و آثاری ممتاز و ماندگار بدل میشوند. این كتاب مجموعا بر پایبندی بكت به این اصل بنیادین تاكید میكند: اهمیت فرم در ادبیات و هنر.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید