جنبش دانشجویی در گفت‌وگو با ناصر فكوهی استاد دانشگاه تهران

1393/9/16 ۰۸:۵۸

جنبش دانشجویی در گفت‌وگو با ناصر فكوهی استاد دانشگاه تهران

١٦ آذر ١٣٣٢ بدون شك یكی از روزهای تاریخ معاصر ایران است كه تاثیر بسزایی بر روند تحولات تاریخی بعد از آن روز گذاشت. اگرچه این روز، بعد از انقلاب چند سالی به فراموشی سپرده شده بود اما در مقطعی دوباره بر سر زبان‌ها افتاد و جنبش‌ دانشجویی برای سیاستمداران اهمیت یافت. ناصر فكوهی، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مدیر «انسان‌شناسی و فرهنگ» معتقد است كه حالا دیگر نمی‌توان از چیزی به نام جنبش دانشجویی صحبت كرد چرا كه به زعم او، دوره برخی تحولات عمده، متاثر از جنبش دانشجویی گذشته است. با این حال فكوهی، دانشجوی امروز را نیز بدون رسالت نمی‌داند. او معتقد است: وظیفه دانشجویان، دانشگاهیان، روشنفكران و نخبگان فكری نه دنباله‌روی از جامعه است كه یك نوع پوپولیسم عقیم به حساب می‌آید و نه فرو رفتن در توهم نقش هدایت جامعه بلكه پرداختن به كار خودشان یعنی كار فكری و كمك به درك و بهبود سازوكارهای جامعه در مواردی است كه امكان چنین كار را دارند و این كار را باید در فروتنی مطلق انجام دهند.

 

  روح‌الله سپندارند: ١٦ آذر ١٣٣٢ بدون شك یكی از روزهای تاریخ معاصر ایران است كه تاثیر بسزایی بر روند تحولات تاریخی بعد از آن روز گذاشت. اگرچه این روز، بعد از انقلاب چند سالی به فراموشی سپرده شده بود اما در مقطعی دوباره بر سر زبان‌ها افتاد و جنبش‌ دانشجویی برای سیاستمداران اهمیت یافت. ناصر فكوهی، استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مدیر «انسان‌شناسی و فرهنگ» معتقد است كه حالا دیگر نمی‌توان از چیزی به نام جنبش دانشجویی صحبت كرد چرا كه به زعم او، دوره برخی تحولات عمده، متاثر از جنبش دانشجویی گذشته است. با این حال فكوهی، دانشجوی امروز را نیز بدون رسالت نمی‌داند. او معتقد است: وظیفه دانشجویان، دانشگاهیان، روشنفكران و نخبگان فكری نه دنباله‌روی از جامعه است كه یك نوع پوپولیسم عقیم به حساب می‌آید و نه فرو رفتن در توهم نقش هدایت جامعه بلكه پرداختن به كار خودشان یعنی كار فكری و كمك به درك و بهبود سازوكارهای جامعه در مواردی است كه امكان چنین كار را دارند و این كار را باید در فروتنی مطلق انجام دهند. این استاد دانشگاه همچنین تاكید می‌كند كه ١٦آذر، به گسستی عمیق و بازگشت‌ناپذیر میان دانشگاه و روشنفكران از یك‌سو با نظام پهلوی و شخص شاه از سوی دیگر دامن زد كه تا هنگام انقلاب باقی ماند.

***

 جنبش دانشجویی چه شاخص‌هایی دارد؟ عده‌یی، جنبش دانشجویی را از حیث مولفه‌ها و شاخص‌ها، متفاوت از جنبش‌های اجتماعی معرفی می‌كنند چرا كه جنبش‌ها را حركتی سازمان‌یافته و با برنامه‌ریزی می‌دانند كه به صورت آهسته و منسجم هدف مشخصی را دنبال می‌كند و این در حالی است كه كنشگران جنبش دانشجویی، دانشجویانی هستند كه بازه كوتاهی را در دانشگاه سپری می‌كنند.

آنچه در ادبیات سیاسی و اجتماعی جهان و ایران عمدتا «جنبش دانشجویی» نامیده شده و می‌شود، به دوره خاصی بر‌می‌گردد كه آن را در یك بازه زمانی ٢٠ساله ١٩٨٠-١٩٦٠ (١٣٥٠ -٤٠) قرار می‌دهند. در این دوره، دانشجویان به دلایل متعددی كه به آنها اشاره می‌كنم، در كشورهای مركزی اروپا و امریكا و همین‌طور در كشورهای حاشیه‌یی جهان سوم، به ناگهان در صف اول جبهه قرار گرفتند و به بازیگران اصلی سیاسی تبدیل شدند. اهمیت یافتن مفهوم «روشنفكر» و «روشنفكری» و نوعی «اسطوره‌یی شدن» آنها كه تا امروز ادامه یافته و به عنوان مثال این توهم را ایجاد كرده است كه نظریات روشنفكرانه یا علمی، اثر بسیار زیادی بر فرآیندهای اجتماعی دارند و می‌توانند در آنها «سرنوشت‌ساز» باشند، نیز ناشی از همین دوره هستند. در حالی كه واقعیت‌های اجتماعی و تاریخی ابدا گویای چنین چیزی نیستند و در مورد روشنفكران یا دانشمندان، اغلب زمانی كه مستقیما در قدرت قرار گرفته‌اند (نه زمانی كه مورد مشورت بوده‌اند) برخلاف نظریه افلاطونی و بسیار قدیمی در سیاست، به صورتی متناقض فاجعه آفریده‌اند كه این بحثی جداگانه است.

 

 یعنی در دوره‌های دیگر دانشجویان چندان تاثیرگذار نبودند؟

این نكته بدان معنا نیست كه پیش و پس از دوره تاریخی مزبور، دانشجویان نقشی در حركات انقلابی و اجتماعی مهم نداشته باشند. شاید بهترین مثال در این مورد، مشاركت دانشجویان، دانشگاهیان و روشنفكران در حركات انقلابی اروپای بین دو جنگ جهانی و بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم در كشورهایی چون روسیه، چین، آلمان، فرانسه باشد. اما دوره اصلی همان دو دهه ١٩٦٠ و ١٩٧٠ است.

دلایل این امر بسیار زیاد هستند و برخی از آنها را می‌توان چنین بر‌شمرد: سقوط اعتبار كمونیسم روسی پس از افشای جنایات استالینیسم در شوروی در كنگره بیستم حزب كمونیست (١٩٥٦) كه به جنبش‌های ماركسیستی- لنینیستی رادیكال‌تر (مائوئیسم، تروتسكیسم و...) دامن زد، یكی از این دلایل بود. این امر همزمان با قدرت گرفتن رویكردهای ایدئولوژیك موسوم به «ضد فرهنگ» (counterculture) در امریكا زیر نفوذ هربرت ماركوزه بود كه خود از مكتب فرانكفورت ریشه می‌گرفت. به صورت بسیار خلاصه در این رویكردها، فرهنگ حاكم یا رایج «بورژوایی»، یكی از ابزارهای اصلی تداوم سرمایه‌داری به حساب آمده و كارگران -كه در ایدئولوژی‌های كلاسیك ماركسیستی نیروی اصلی انقلاب معرفی می‌شدند- نیز «بورژوایی شده» معرفی می‌شدند و بدین‌ترتیب همه حركات ضد فرهنگ غالب، تقدیس می‌شدند كه از جمله مبارزه با ملی‌گرایی امریكایی، ضدیت با جنگ ویتنام و جنگ‌های استعماری (در فرانسه)، حمایت از حركات انقلاب كوبا، چین و... بودند. در حافظه جمعی اینها همان سال‌های معروف «هیپی‌ها» هستند؛ جوانانی كه بر‌خلاف سنت و اخلاق جامعه امریكایی موهای خود را اصلاح نمی‌كردند، ریش می‌گذاشتند، لباس‌های رنگارنگ می‌پوشیدند و كار نمی‌كردند. از اینجا بود كه نظریه موسوم به «انقلاب در انقلاب» (با كتابی به همین عنوان در ١٩٦٧) از رژیس دبره (Régis Debray) بیرون آمد؛ كتابی كه همراه با تزهای چه گوارا انقلابی آرژانتینی، در كوبا به تحقق رسیدند. این نظریه به صورت رایج، با عنوان نظریه موتور كوچك (دانشجویان انقلاب) و موتور بزرگ (جامعه) نیز در ادبیات ماركسیستی- لنینیستی دهه ١٩٧٠ مطرح بود: اینكه گروه كوچكی از دانشجویان در كوبا توانستند قدرت را در دست بگیرند (١٩٥٩) و دیكتاتوری باتیستا را ساقط كنند و نقشی كه بسیاری از دانشجویان در جنبش‌های آزادیبخش ضد استعمار داشتند، این پنداره را به وجود آورد كه دانشجویان «وجدان بیدار» جامعه هستند و توهمی بسیار گسترده ایجاد كرد كه البته روشنفكران نیز همان‌طور كه گفتیم، بدان دامن می‌زدند زیرا آنها نیز بدین‌ترتیب برای نخستین‌بار پس از انقلاب‌های قرن نوزدهمی از حاشیه به مركز و به راس جامعه صعود می‌كردند. اما این تز از نیمه دهه ١٩٧٠، با بی‌اعتبار شدن بسیاری از جنبش‌های ضد استعمار (الجزایر، كشورهای عربی، ویتنام و به ویژه كامبوج و خمرهای سرخ) ضربه سختی خورد و توهم ناشی از خود را نیز به زیر ضربه برد و این همان زمانی بود كه گروهی از روشنفكران تلاش كردند پایه‌های یك «راست جدید و روشنفكرانه» را بگذارند. برای مثال در فرانسه «فیلسوفان جدید» (نظیر برناد هانری لوی، ماكس گلوكمان و آلن فینكل كرات كه دانشجویانی تازه از دانشگاه بیرون آمده و روشنفكران چپ مائوئیست پیشین بودند) سر برآوردند. دانشجویان و روشنفكران رادیكال (نظیر آنتونیو نگری) پایگاه‌های محدود اجتماعی خود را از دست می‌دادند و بدین‌ترتیب در حالی كه اكثریت دانشجویان و اساتید و روشنفكران به رسالت دانشجویی و علمی و رسانه‌یی خود باز‌می‌گشتند، گروه اندكی نیز رادیكال‌تر شدند و در حدود ١٠ سال حركات چریكی (نظیر فراكسیون ارتش سرخ در آلمان و بریگادهای سرخ ایتالیا) به وقوع پیوست كه همگی ریشه‌های دانشجویی داشتند، اما سرانجام همگی از بین رفتند، نه فقط به دلیل فشار و نفوذ گسترده پلیس در آنها، بلكه به دلیل تضاد‌ها و تناقض‌های داخلی.

در نهایت جنبش دانشجویی بیشتر تبدیل به یك اسطوره و خاطره شد كه مربوط به سال‌های هم‌آمیزی جنبش چپ، ماركسیسم، مبارزات ضداستعماری و ضدامپریالیستی و ادبیات رومانتیكی كه خاص آنها بود، می‌شد.

امروز نیز به نظر من چنین «جنبشی» همچون «نقش روشنفكران» و «بزرگان اندیشه» دانشگاهی و غیر دانشگاهی، بیشتر در ردیف اسطوره‌ها هستند و در واقعیت بیرونی تاثیر بسیار ضعیفی دارند و برای بقای خود و دست یافتن به اعتباری اجتماعی كه اغلب به دلیل غیر كاربردی بودن نظریات‌شان از آن محرومند، از طریق رسانه‌ها تلاش می‌كنند. اینكه ما امروز به صورت گسترده شاهد نوعی «لمپنیسم روشنفكرانه» هستیم یعنی می‌بینیم كه كنشگرانی كه دانشجو یا حتی به اصطلاح متفكر هستند به شكلی رایج و بدون هیچ‌گونه شرمی از ادبیات و برخوردارهایی علیه یكدیگر استفاده می‌كنند كه پیش از این صرفا در اراذل و اوباش می‌دیدیم، به نظر من پدیده‌یی اتفاقی نیست و امیدوارم روزی این امر را با ذكر شواهدی كه همگی را جمع‌آوری كرده‌ام، بتوانم نشان دهم. این واكنش‌ها حاصل فروپاشی اسطوره‌هایی است كه مدت‌های مدیدی همراه این جماعت بوده است و خاص ایران نیز نیست و حتی كامو در نطق معروفی بدان اشاره می‌كند. تاكید كنم كه هیچ كسی نمی‌تواند از این سخنان برداشتی ضد روشنفكرانه بكند، این رویكرد، رویكردی دقیقا روشنفكرانه و انتقادی است كه شاید بهترین نماینده تاریخی آن همان آلبر كامو باشد.

 

 پس وظیفه دانشجویان یا به‌طور كل قشر روشنفكر چه می‌شود؟

وظیفه دانشجویان، دانشگاهیان، روشنفكران و نخبگان فكری نه دنباله‌روی از جامعه است كه یك نوع پوپولیسم عقیم به حساب می‌آید و نه فرو رفتن در توهم نقش هدایت جامعه، بلكه پرداختن به كار خودشان، یعنی كار فكری و كمك به درك و بهبود سازوكارهای جامعه در مواردی است كه امكان چنین كار را دارند و این كار را باید در فروتنی مطلق انجام دهند.

 

 به این معنی، نباید از آنها انتظار كنش‌های سیاسی داشته باشیم؟

از آنچه گفته شد این نتیجه را نباید گرفت كه ما حركات سیاسی دانشجویی نداشته‌ایم، یا نداریم یا نباید داشته باشیم. دانشجویان مثل همه گروه‌های اجتماعی و شاید از برخی موارد بیشتر از آنها درگیر مسائل جامعه خود هستند و نسبت به آنها حساسیت دارند و طبیعی است كه داشته باشند و این را در قالب‌های مختلف هیجانی یا تحلیلی و فكری به بیان در‌آورند اما این بدان معنا نیست كه جنبش دانشجویی به شكلی كه در آن سال‌ها وجود داشت قابل باز‌سازی باشد چون شرایط آن دوره دیگر تكرار‌ناپذیر است و موقعیت دانشجویان، كنشگران علمی و روشنفكران نیز به كلی تغییر كرده است. در یك كلام ما امروز بیشتر با خاطرات و حافظه جمعی و گاه نوستالژیك سر و كار داریم و نه با واقعیت. این نكته نهایی را هم بگویم كه جنبش‌هایی مانند جنبش جوانان، جنبش زنان كه دو حركت بسیار مهم در جامعه كنونی ایران هستند را نمی‌توان با جنبش دانشجویی اشتباه گرفت. منتها چون بخش بسیار بزرگی از جوانان و زنان جامعه ما امروز به دلایل مختلف (و به خصوص به بركت درآمد نفتی) توانسته‌اند وارد نظام دانشگاهی شوند، این توهم به وجود می‌آید كه ما با جنبش دانشجویی روبه‌رو هستیم در حالی كه اغلب اینها نه جنبش  دانشگاه‌ها، بلكه جنبش درون دانشگاه‌ها هستند، اما می‌توانند كاملا در بیرون دانشگاه و بدون ارتباط با دانشگاه نیز انجام بگیرند.

 

 با این اوصاف؛ اساسا می‌توان از جنبشی مستقل تحت عنوان جنبش دانشجویی یاد كرد؟

به همان دلایل تاریخی كه در بالا بر‌شمردم. ما جنبش مستقلی با عنوان جنبش دانشجویی، جز در دوره مزبور، نداشته‌ایم و بعید می‌دانم هرگز داشته باشیم. دلیل این امر روشن است؛ موقعیت دانشجویی یك موقعیت موقت و چند ساله است كه پس از آن دانشجویان عموما در شرایطی كاملا جدید قرار می‌گیرند. پیشینه جنبش‌های دانشجویی نیز نشان می‌دهد كه تقریبا همیشه زیر نفوذ احزاب سیاسی، دولت‌ها یا جریان‌های ایدئولوژیك قوی بوده‌اند. البته از لحاظ میزانی كه به وسیله این احزاب یا جریان‌ها دستكاری شده‌اند بسیار متفاوتند، اما این رابطه و وابستگی همواره وجود داشته است. از این رو به نظر من سخن گفتن از «استقلال» جنبش دانشجویی به معنی عدم وابستگی سیاسی چندان معنایی ندارد. با وجود این در دو دهه اخیر شاهد گروهی از جنبش‌های خودانگیخته بوده‌ایم كه عموما بدون راس (acephal) به شمار می‌آمده‌اند و این نوع از جنبش‌ها را باید پیامدی مستقیم از انقلاب اطلاعاتی به شمار آورد كه هنوز زود است درباره آنها قضاوت و تحلیل عمیقی عرضه شود.

 

 خب شما می‌گویید این رابطه و وابستگی وجود داشته است. سوال اینجاست كه پیوند خوردن جنبش دانشجویی با احزاب سیاسی را یك آسیب می‌دانید یا مساله‌یی است اجتناب‌ناپذیر؟

به نظر من این بیشتر مساله‌یی است اجتناب ناپذیر و لزوما نیز منفی نیست. در تاریخ سیاسی نیم قرن اخیر اغلب شاهد آن بوده‌ایم كه جنبش‌های دانشجویی و فعالیت‌های سیاسی در دوران دانشگاه مقدمه‌یی بوده است برای ورود افراد به یك سیستم سیاسی یا یك حزب سیاسی در رده‌های بالا. بسیاری از فعالان جنبش دانشجویی دیروز، امروز در راس امور سیاسی هستند و همین در همه جای دنیا، نوعی الگوی دستیابی به قدرت به وجود آورده و خود از دلایل اصلی بی‌اعتبار شدن امر سیاسی در میان مردم است. البته به همان دلایلی كه گفتم لزوما میان موقعیت سیاسی دانشجویان در دوران دانشجویی و موقعیت بعدی آنها در دوران ورود به عرصه اجتماعی رابطه مستقیم وجود ندارد؛ مثلا بسیاری از دانشجویان چپ وقتی وارد عرصه اجتماعی می‌شوند به احزاب راست و محافظه‌كار می‌پیوندند. این تقریبا یك الگوی شناخته شده در اروپا و امریكا بوده است. اگر  فعالیت سیاسی در دوران دانشجویی در هر موضعی باشد، به هر حال نوعی تمرین برای سیاست در عرصه عمومی است و می‌تواند به همان اندازه مفید باشد كه زیانبار. این بسته به حزبی است كه از آن سخن می‌گوییم.

 

 شما در ابتدای این گفت‌وگو جنبش دانشجویی را اساسا مختص به دوره‌یی خاص بین سال‌های دهه ٦٠ و ٧٠ میلادی نسبت دادید، این مساله تا اندازه زیادی از این جهت قابل پذیرش است كه دست‌كم هر زمان از جنبش دانشجویی سخنی به میان می‌آید، مه ٦٨ فرانسه یادآور خواهد شد و بعد صحبت از شكست مه ٦٨ از سوی عده‌یی مطرح می‌شود (بدون توجه به اینكه پس از مه ٦٨، مردم به سادگی حاضر به پذیرش دوباره هنجارها و قواعد پیشین نبودند)، با این حال این عده شكست از مه ٦٨، را به نوعی آنارشیسم موجود در دل جنبش‌های دانشجویی تعمیم می‌دهند كه مخاطرات زیادی را برای جنبش‌های اجتماعی به همراه دارد، چقدر موافق این مساله هستید؟ آیا چنین چیزی را می‌توان پذیرفت؟

چندین مساله را باید در اینجا مورد توجه قرار داد: نخست اینكه مه ٦٨ به دلایل مختلفی قدرت نمادین زیادی را در خود حمل می‌كند. اما صرفا بخشی از گروه گسترده‌یی حركات و جنبش‌های دانشجویی است كه از اواخر دهه ١٩٥٠ تا اواخر دهه ١٩٧٠ ادامه داشتند و در طیف بسیار گسترده‌یی از حركات مطالبات صنفی تا رادیكالیسم مسلحانه و زیرزمینی امتداد داشتند. بنابراین تاكید زیاد بر مه ٦٨ بیشتر امری نمادین است و با واقعیت‌های تاریخ انطباق ندارد. جریان مه، در كلیت آن، از تظاهرات نانتر تا تعطیلات تابستانی، چند ماه بیشتر طول نكشید. اما این امر بدان معنا نیست كه جنبش و جریان اجتماعی كه جنبش مه را در خود حمل می‌كرد به این اندازه كوتاه بود. اگر خواسته باشیم به گستردگی لحظه‌یی و به معنایی خیابانی تظاهرات اشاره كنیم، تظاهرات ضد جنگ در امریكا كه در دهه ١٩٦٠ و ١٩٧٠ بسیار گسترش داشتند و تظاهرات و جنبش‌های دانشجویی دهه ١٩٧٠ در امریكای لاتین به مراتب از مه ٦٨ قوی‌تر بودند. اما همان‌گونه كه در پرسش خود گفتید، ارزش مه ٦٨ نه در حركات خیابانی آن، بلكه در زیر و رو كردن گسترده‌یی بود كه در جامعه فرانسه به ویژه در عرصه دانشگاه و سپس در عرصه اخلاق و روابط اجتماعی به وجود آورد. جامعه فرانسه پس از مه ١٩٦٨ جامعه‌یی كاملا متفاوت با پیش از آن بود و این امر به تمام اروپا و امریكا نیز سرایت یافت. بنابراین نباید مه ٦٨ را لزوما منشأ این جریان دانست. به نظر من دهه ١٩٦٠ دهه‌یی بود كه جنبش‌های دانشجویی به‌گونه‌یی جهان جدید را شكل دادند، منتها نه با آن شعارها و دیدگاه‌هایی كه داشتند و تصورش را می‌كردند بلكه با تغییرات گسترده‌یی كه در سبك زندگی، روابط اجتماعی، توزیع علم و شناخت و رابطه با مسائل اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در جوامع مركزی و از آن طریق در جوامع پیرامونی ایجاد كردند. جهان بدین‌ترتیب آمادگی كامل داشت كه از دهه ١٩٨٠ با انقلاب اطلاعاتی پا در عرصه‌یی كاملا جدید بگذارد كه امروز آن را تجربه می‌كنیم. عرصه‌یی كه لزوما موقعیت بهتری از سال‌های طلایی دهه‌های ١٩٦٠ تا ١٩٨٠ نیست، اما می‌تواند چشم‌اندازهای بسیار مثبتی (همچون چشم‌اندازهای بسیار منفی) در مقابل ما قرار دهد. در نهایت سخن گفتن از شكست مه ٦٨ اگر به شعارهای مه و آنچه در ذهن دانشجویان می‌گذشت، یعنی تغییر و انقلاب و ایجاد یك نظام سیاسی كاملا جدید استناد كنیم، درست است، اما اگر به تغییرات اساسی و ریشه‌یی كه این جریان و جریان‌های مشابه در حوزه اجتماعی ایجاد كردند بپردازیم درست نیست.

 

 جنبش دانشجویی تا چه اندازه در پیوند با وضعیت اجتماعی است و به طول كل نسبت جنبش دانشجویی با بدنه اجتماعی برای یك حركت اعتراضی به چه صورت است؟ آیا می‌توان صورت‌بندی واحدی برای ارتباط جنبش دانشجویی با جامعه ارایه داد كه از طریق آن بتوانیم همراهی این جنبش با جامعه را در موضوع اعتراضی واحدی تحلیل كنیم؟

دانشجویان به دلیل جوان بودن، قرار گرفتن در یك جریان گسترده شناخت علمی و تحلیل و اندیشه، آمادگی بیشتری برای نشان دادن حساسیت از خود در برابر مسائل اجتماعی دارند. اما واقعیت آن است كه در سراسر جهان جنبش دانشجویی از دهه ١٩٩٠ رو به خاموشی رفت و دیگر اثری از آن نیست. جنبش‌ها و حركات اعتراضی كه ما در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم از جنبش وال استریت گرفته، تا اعتراضات حمایت دانشجویان از كشاورزان و مردم فقیر مكزیك، از حركات آزادیخواهانه در آفریقا و جنبش‌های عربی گرفته تا امریكای لاتین، هیچ‌كدام را با وجود تركیب بزرگ جوانان در آنها و حضور گسترده دانشجویان، نمی‌توان با عنوان جنبش دانشجویی طبقه‌بندی كرد. بنابراین ما شاهد آن بوده‌ایم كه اعتراضات دانشجویی بیشتر محدود به اعتراضات صنفی شده‌اند در عین حال كه دانشجویان حضور گسترده خود را در حركات اجتماعی حفظ كرده‌اند، اما به دلایل مختلفی دیگر نمی‌توان از جنبش دانشجویی یا حتی از رهبری دانشجویان و روشنفكران بر‌ای جنبش‌ها سخن گفت. در این میان كمرنگ شدن نقش روشنفكران آكادمیك و غیر آدمیك به نسبت رسانه‌ها و نویسندگان و تحلیلگران آنها كاملا روشن است و شاید به همین دلیل بوده است كه از سه دهه پیش به این سو، شاهد حضور گسترده گروهی از برجسته‌ترین اساتید و روشنفكران دانشگاهی در رسانه‌ها نیز هستیم كسانی نظیر نوام چامسكی، جرج استیگلیتز، پل كروگر، آلن بدیو، نوامی كلاین و...

 

 جنبش‌های دانشجویی چقدر پتانسیل برای تشكیل ائتلاف واحدی در مقیاس بین‌المللی را برای وحدت اعتراضی روی موضوعی خاص دارند؟ چیزی شبیه ارتباط اتحادیه‌های كارگری برای شكل دادن اعتراضی عمومی. آیا این امكان برای جنبش دانشجویی وجود دارد یا خیر؟

چنین امكان و چنین پتانسیلی برای گروه‌های دانشجویی بسیار كمتر از سایر گروه‌های اجتماعی نظیر كارگران و سندیكالیست‌ها و غیره و حتی احزاب سیاسی و سازمان‌های غیر دولتی و كلیسا‌ها و مذاهب است.

 

   علتش چیست؟

دلیل این امر روشن است: دانشجویان قشر و گروهی موقت هستند و بنابراین نمی‌توانند مدت زمان زیادی را صرف ایجاد این‌گونه روابط كنند كه رسیدن به آنها زمان زیادی را طلب می‌كند. افزون بر این دانشجویان معمولا در همه دنیا از لحاظ مادی، گروه فقیری هستند، یعنی از امكانات مالی بسیار محدودی بر‌خوردارند در حالی كه این‌گونه روابط نیاز به برخورداری از امكانات اقتصادی كمابیش زیادی دارد. از این رو به نظر می‌رسد كه دانشجویان جز از خلال دولت‌ها، احزاب سیاسی، سندیكاها و در بهترین حالت سازمان‌های غیر دولتی و انجمن‌های علمی نتوانند چنین شكلی از رابطه را ایجاد كنند این رابطه حتی در دوران طلایی جنبش‌های دانشجویی نیز، بسیار معدود بود و بیشتر به یك خاطره نوستالژیك شباهت دارد (مثل گرد‌هما‌یی و جشنواره معروف ووداستاك)، گاه نیز برای مثال در گردهمایی‌ها و انجمن‌های دانشجویی بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم، كاملا نقش احزاب و دولت‌ها در این جریان‌ها مشخص بوده است مثل كنگره‌های دانشجویی كه سازمان بین‌الملل كمونیست زیر هدایت شوروی برگزار می‌كرد و دانشجویان را به آنها دعوت می‌كرد.

 

 یكی از ویژگی‌های جنبش دانشجویی این است كه فارغ از آنكه چنین مساله‌یی برایش امكان‌پذیر است یا خیر، دنبال كسب قدرت نیست و به‌طور كل ماهیتی سلبی داشته است، آیا چنین مولفه‌یی خودش باعث آن نمی‌شود كه گروه‌های سیاسی بیرونی بتوانند این جنبش را دستاویزی برای تحقق اهداف خودشان قرار دهند؟

مساله لزوما به این شكل نیست. در نظریه‌یی كه عنوان كردم و به‌گونه‌یی تز اصلی هم ماركوزه و هم دبره بود و در كوبا پیاده شد، دانشجویان قرار نبود كه قدرت را به دست بگیرند كه خود آن را در دست داشته باشند، بلكه بحث «پیشتاز بودن» آنها برای به حركت در آوردن جامعه مطرح بود. به همین دلیل نیز بود كه پس از پیروزی انقلاب در كوبا، چه‌گوارا برای تداوم دادن به انقلاب‌های قاره به بولیوی رفت و در آنجا كشته شد. همین امر در كشورهای جهان سوم نیز در نمونه جهان سومی‌اش و با تلفیق‌هایی با نظریه‌های دیگر ضد استعماری و سنتی و غیره به وجود آمده بود. اما دانشجویان حتی در آن دوران نیز به دنبال كسب قدرت سیاسی نبودند. اما این دلیلی نبود كه مستقیما بتواند قابلیت دستكاری شدن آنها و مدیریت شدن‌شان به وسیله قدرت‌های بیرونی را توجیه كند. این قابلیت عمدتا به موقعیت شكننده دانشجویی و بی‌ثباتی ذهنی و مادی دانشجویان بر‌می‌گردد. دانشجویان هنوز شغلی ندارند، ازدواج نكرده تشكیل خانواده نداده‌اند، موضع اجتماعی‌شان تعیین نشده است و... در نتیجه اگر دانشجویان را با گروه‌های دیگر اجتماعی مثلا جوانانی كه دانشگاه نرفته و وارد مدارهای اجتماعی كار و مبارزه حزبی سیاسی شده‌اند، مقایسه كنیم، می‌بینیم كه دانشجویان شكننده‌تر هستند و بی‌ثباتی موقعیت آنها را وادار به نوعی دنباله روی می‌كند كه البته اغلب آن را نفی می‌كنند، چون ترجیح می‌دهند خود را در نقش آوانگارد مطرح كنند، اما در واقعیت چنین نیست، مگر آنكه از موقعیت دانشجویی گذار كرده و وارد دستگاه حزبی یا دولتی یا نهادهایی شوند كه موقعیت با ثبات‌تری را به آنها بدهد.

 

 اگر بخواهیم این مساله را در ایران دنبال كنیم، می‌بینیم كه در فاصله سال‌های ١٣٢٠ تا ١٣٣٠ بسیاری از گروه‌های سیاسی خارج از دانشگاه توانستند گروه‌های دانشجویی را در دانشگاه فعال كنند، اتحادیه دانشجویی حزب توده یا بعد همان سازمان دانشجویان دانشگاه تهران، انجمن اسلامی، سازمان صنفی دانشجویان... هستند، الگوی چنین فعالیت‌هایی از كجا گرفته شد؟

این سال‌ها را در تاریخ معاصر ایران نباید قاعده به حساب بیاوریم، بلكه باید آنها را یك استثنا بدانیم. در حقیقت شما دارید از دوره پس از سقوط رضا شاه و كودتای ٢٨ مرداد، صحبت می‌كنید كه ایران یك دوران دموكراسی كوتاه‌مدت را كه اغلب از آن با عنوان دوره ملی شدن صنعت نفت یاد می‌شود، تجربه می‌كند. از این رو طبیعی بود كه نه فقط در نزد دانشجویان بلكه در كل جامعه حركات سیاسی به‌شدت افزایش بیابد. اما در این دوران، به دلیل فقدان پیشینه كار سیاسی سازمان‌یافته در نزد اكثر سازمان‌های سیاسی، عملا تنها حزب توده بود كه بر‌اساس مدل روسی و اغلب زیر دستور و هدایت مستقیم مسكو، جریان‌های دانشجویی و دانش‌آموزی را سازماندهی می‌كرد. سازمان‌های اخیر مدل خود را اغلب از كومسومول یا اتحادیه‌‌های جوانان حزب كمونیست شوروی می‌گرفتند. حزب توده در مدارس دانش‌آموزان را به كار سیاسی مثلا از طریق تهیه روزنامه دیواری ترغیب می‌كرد، در دانشگاه‌ها آنها را به برگزاری میتینگ و تظاهرات و انتشار روزنامه تشویق می‌كرد و در باشگاه فرهنگی خود در ایران (وكس) برنامه‌های نمایش فیلم و سخنرانی ترتیب می‌داد. اغلب روشنفكران زیر نفوذ حزب توده بودند هر چند بعدا با آن فاصله گرفتند به جز نوشین (در حوزه تئاتر) كه فعالیت گسترده‌یی داشت، صادق هدایت و جلال آل احمد نیز از این زمره بودند. حزب این تجربیات و دستورات را از مسكو می‌گرفت و البته نبود تجربه سیاسی دیگری در ایران سبب شد كه كودتا به پیروزی برسد و حكومت دموكراتیك و ملی دكتر مصدق شكست بخورد. احزاب سیاسی غیر‌توده‌یی در ایران و البته خود حزب توده، در ابعادی كمتر، بسیار به وسیله كودتا‌گران دستكاری شدند، زیرا اغلب تجربه نداشتند كه در یك حركت بزرگ اجتماعی و یك سیاسی شدن تسریع شده چه امكاناتی برای دستكاری به وسیله قدرت‌های بزرگ وجود دارد. بنابراین دانشجویان ایران را در این دوران به دو گروه می‌توان تقسیم كرد: گروهی كه كاملا سازمان‌یافته عمل می‌كردند كه الگو را در مورد آنها حزب توده بر‌اساس الگوهای حزبی مسكو می‌داد و سایر دانشجویان كه اغلب فاقد ساماندهی‌های مستحكم و با‌ثبات بودند و این حتی صرفا شامل دانشجویان هم نمی‌شد. مثلا احزاب جبهه ملی، اصولا چندان در فكر سازماندهی مردم و بسیج سیاسی نبودند و تصوری بسیار ساده‌پندارانه از روابط خود با دولت‌های بزرگ و میزان پایبندی آنها نسبت به قانون داشتند، یعنی قانونگرا بودن را اصل می‌گرفتند و تصورشان این بود كه طرف مقابل را نیز می‌شود از طرق قانونی و نهادهای بین‌المللی به این كار وادار كرد و البته نباید فراموش كرد كه استراتژی امریكا از طریق سازمان سیا برای دخالت سیستماتیك در كشورهای مختلف و كودتا‌های منظم علیه دموكراسی‌ها برای روی كار آوردن رژیم‌های آمرانه و سپردن تغییر نظام اجتماعی و نوسازی به آنها عملا از اوایل دهه ١٩٥٠ شروع شده بود و كودتای ایران جزو نخستین كودتاهایی بود كه سیا برنامه‌ریزی می‌كرد. بنابراین این خوشبینی تا‌حدی اجتناب‌ناپذیر بود. مساله حزب توده متفاوت بود، چون این حزب اصولا در بخش بزرگی از راس و مدیریت خود، همچون اغلب احزاب كمونیست اروپایی مثل حزب كمونیست فرانسه و ایتالیا، بنا بر اسناد تاریخی منتشر شده، مستقیما زیر دستور مسكو بودند.

 

 ١٦آذر ٣٢ و حوادث آن روز، چه تاثیری در فضای عمومی جامعه گذاشت؟ چقدر زمینه‌ساز تحولات سال‌های بعد بود یا اینكه فقط به تاریخی نمادین برای نامگذاری یك روز مبدل شد؟

١٦ آذر به دو صورت در فرایندهای بعدی تاثیر‌گذار بود. نخست از این رو كه نشان داد نظام جدید سیاسی كه پس از كودتا روی كار آمده است، كاملا در گسست با دوران كوتاه دموكراسی قرار دارد. به عبارت دیگر شاید اگر كودتا را بتوانیم كشتن دموكراسی بسیار نوپای ایرانی بدانیم، ١٦ آذر تیر خلاصی بود كه به آن شلیك می‌شد. دومین مساله به نظر من، آن بود كه گروه حاكم با این ماجرا و ورود به دانشگاه و كشتن جوانان تمایل داشت، نشان دهد كه یك دانشگاه سیاسی و آزاد را به هیچ رو تحمل نخواهد كرد و این را هم به خود و هم به دانشجویان و هم به نخبگان فكری و روشنفكران نشان دهد و از این طریق یك كنش كاملا سخت نشان دهد. فراموش نكنیم كه این به نوعی دكترین نیكسون نیز - كه بعدها ریس جمهور امریكا شد - و در زمان سفر او این واقعه اتفاق افتاد نیز بود و این سیاست را در همه جا از جمله در خود امریكا به اجرا در آورد.

١٦ آذر، بــه گسســتی عمیــق و بازگشت‌ناپذیر میـان دانشگاه و روشنفكران از یك سو با نظام پهلوی و شخص شاه از سوی دیگر دامن زد كه تا هنگام انقلاب باقی ماند و بسیاری از نزدیك‌ترین روشنفكران و دانشگاهیان نزدیك به نظام حاكم نیز از شاه دفاع نكردند، زیرا طعم دیكتاتور‌منشی او را در حوادثی چون شانزدهم آذر و همچنین رویكردهای امنیتی وی - پس از وحشت از شروع جنبش چریكی در ایران در اواخر دهه ١٣٤٠ و ابتدای دهه ١٣٥٠ – چشیده بودند. همه شاهد بودند كه چگونه شاه در مقابله با گسترش هر‌گونه جریان روشنفكری و فرهنگ آزاد در ایران، حتی حاضر به تحمل نوعی فرهنگ نزدیك به غرب از خلال دستگاهی چون رادیو، تلویزیون ملی را نیز نداشت. برخورد شاه در توطئه موسوم به «تهدید خانواده سلطنتی» كه منجر به برگزاری محاكمه‌یی قلابی برای گروهی از روشنفكران و كارمندان تلویزیون در سال ١٣٥٢ و اعدام گلسرخی و دانشیان و تبعید بسیاری از كاركنان تلویزیون شد،‌گرایش راس قدرت سیاسی را به طرف سیاست‌های آمرانه و سركوب مستقیم روشنفكران، دانشگاهیان و دانشجویان نشان می‌داد كه همه اینها هر بار با نمادشناسی جنبش دانشجویی و تاریخ ١٦ آذر تقویت می‌شد. از این رو به نظر من ارزش شانزدهم آذر بیشتر یك ارزش نمادین بود تا یك ارزش تاریخی به خودی خود. اما ضدیت جنبش دانشجویی، روشنفكری و علمی با شاه ولو آنكه این ضدیت دست‌كم در سال‌های دهه ١٣٤٠ تا نیمه ١٣٥٠ عمدتا فرهنگی بود و نه سیاسی و اجتماعی، بسیار تحت تاثیر وقایعی همچون شانزدهم آذر ١٣٣٢ و تحقیر فرهنگ به وسیله شخص شاه و دستگاه‌های امنیتی بود.

 

 واگر بخواهیم چند سال جلوتر برویم، فكر می‌كنید جنبش دانشجویی ایران چقدر توانست در انقلاب سال ٥٧ نقش داشته باشد؟

این مشاركت گسترده بود اما باز هم ما در اینجا در لایه‌های عمیق تحلیلی نیاز به دقت داریم. دلیل آنكه دانشجویان به صورت گسترده‌یی در انقلاب و سپس در دفاع مقدس مشاركت داشتند لزوما «دانشجو» بودن آنها نبود بلكه درگیر شدن‌شان و قرار داشتن‌شان در جریان‌های سیاسی گاه رودر رو بود كه آنها را به عرصه مبارزه سیاسی می‌كشاند. در سال‌های نخست انقلاب جنبش دانشجویی كاملا سیاسی شده بود و محیط دانشگاه‌ها نیز به همین شكل و كمتر اثری از بحث‌های علمی یا مطالبات دانشجویی بود. دانشجویان خود را از خلال احزاب سیاسی كاملا در رده تصمیم‌گیرندگان برای آینده سیاسی ایران می‌دیدند و البته حلقه اتصالی هم در اینجا وجود داشت كه همان امر «جوانی» بود. در‌گیر شدن و مشاركت گسترده جوانان و زنان در انقلاب و سپس در دفاع مقدس، تاثیری دراز‌مدت بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی این دو گروه داشت كه هنوز در جامعه ایران پس از گذشت ٣٠ سال از آغاز انتقال نقشی بی‌نظیر و بسبار موثر دارند. شاید حتی به صورتی بتوان گفت كه نقش جوانان و زنان در سال‌های پس از انقلاب از نقش احزاب سیاسی قوی‌تر بوده است، زیرا فرآیند تحزب و شكل‌گیری واقعی احزاب هنوز در ایران به‌گونه‌یی كاملا عقلانی تكمیل نشده است، اما این گروه‌ها با مطالبات خود به صورتی دایم در عرصه عمومی حضور دارند و از حق خود دفاع می‌كنند و بنابراین سبب پیشرفت و نزدیك شدن بیشتری به شعارهای انقلاب و باز شدن بیشتر فضا و تداوم یافتن تجربه دموكراتیك برای تثبیت آن می‌شوند.

 

 پس از انقلاب سرنوشت این جنبش به كجا كشید؟ آیا ماهیت آن با توجه به تغییرات ساختار دانشگاه‌ها، دچار تغییر شد؟

پس از انقلاب همان‌گونه كه گفتم جنبش دانشجویی حتی بسیار بیشتر از پیش، درون جریان‌ها (و نه لزوما احزاب سیاسی در معنای واقعی حزب) تلفیق شد. امروز همچون ١٠ یا ٢٠ سال پیش ما در دانشگاه‌ها با جریان‌های دانشجویی روبه‌رو هستیم كه به صورت تقریبا كاملی با جریان‌های سیاسی بیرون از دانشگاه در ارتباط و تلفیق شده‌اند. اینكه این امر خوبی است یا بد، به ما ربطی ندارد اما می‌توان گفت كه این امری است تقریبا جهانشمول یعنی در همه جهان دیده می‌شود با این تفاوت كه به صورت نسبی سیاسی بودن دانشگاه‌ها در ایران به دلیل كمبود تحزب بیرون دانشگاه بسیار بیشتر از كشورهای اروپایی و امریكایی است كه دانشگاه به مكانی بیشتر علمی تبدیل شده است و جریان‌های سیاسی به بیرون از دانشگاه منتقل شده‌اند.

 

 برخی معتقدند كه دوم خرداد و روی كار آمدن دولت اصلاحات، نقطه عطفی در جنبش دانشجویی و پویایی دوباره آن بود، در مقابل عده‌یی هم این دوره را نقطه آسیب جنبش دانشجویی می‌دانند چرا كه به زعم این عده، جنبش دانشجویی به پیاده‌نظام و اهرم فشار برخی جریان‌های سیاسی خارج از دانشگاه بدل شد، شما كدام نظر را درست می‌دانید؟

دوم خرداد، بدون شك تاثیر بسیار زیادی بر كل جامعه ایران داشت؛ این تاثیر در این واقعه همچون بسیاری از وقایع و مناسبت‌های تاریخی دیگر كه ما از آنها اسم می‌بریم بیشتر نمادین هستند نظر شخصی من آن است كه ما از ابتدای انقلاب تا امروز به جز دوره جنگ تحمیلی كه سازوكارها و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی خود را می‌طلبد و تقریبا با انفجار انقلاب همزمان بود، بنابراین باید به صورت جداگانه‌یی تحلیل شود، سیری تقریبا دایم به سوی افزایش قابلیت‌ها و فضاهای باز داشته‌ایم اما این خط سیر به نسبت میزان رشد جامعه ایرانی، بسیار كندتر بوده است. به عبارت دیگر من اصلا گمان نمی‌كنم كه ما از لحاظ دموكراتیك رشد نكرده‌ایم اما فكر می‌كنم این رشد به نسبتی كه جامعه مدنی داشته است به نسبتی كه جوانان و زنان ما رشد كرده و بر سرمایه فرهنگی خود افزوده‌اند، بسیار ناكافی بوده است و بحران‌هایی هم كه داشته و داریم نیز ناشی از همین نابرابری است.

 

 البته این بحث جداگانه‌یی می‌طلبد كه من هم مایلم ادامه دهیم اما فكر می‌كنم برگردیم به موضوع گفت‌وگو و بحث جنبش دانشجویی؛ در حال حاضر فكر می‌كنید آیا می‌توان از چیزی به نام جنبش دانشجویی صحبت كرد؟

در حال حاضر به نظر من در معنای كلاسیك و متعارف این واژه، نه در ایران و نه در جهان سخن گفتن از جنبش دانشجویی چندان محلی از اعراب ندارد. جنبش دانشجویی، مفهومی است تاریخی كه در سال‌های ١٣٨٠ به پایان خود رسید. اما می‌توان از جنبش‌های سیاسی جوانان، زنان و در یك معنا از جنبش‌های اجتماعی سخن گفت و آنها را در ایران بسیار نیز زنده دانست. اما این بدان معنا نیست كه من معتقد باشم كه نقش دانشجویان در ایران ضعیف است یا از گذشته ضعیف‌تر شده است؛ به نظرم درست برعكس امروز امید ما باید به نسل جوان باشد كه با درس گرفتن از اشتباهات، تندروی‌ها، افراط و تفریط‌ها و سطحی‌نگری‌های نسل ما، راه‌هایی درست‌تر را برای خود انتخاب كرده و بتواند آینده‌یی روشن‌تر برای كشور و ایران پیش روی خود و همه مردم بگذارند. مشاركت جوانان و دانشجویان در روند ساختن كشور امری ضروری است و تقویت همه امكانات و برنامه‌هایی كه امید را در آنها زنده كند تا فعالیت‌های خود را تشدید كنند، به نظر من اولویت مطلقی دارند. همان‌گونه كه هر‌گونه نومید‌كردن و دامن‌زدن به یاس و جبرگرایی‌های تاریخی و نشان دادن اتوپیاهای بی‌ریشه و بی‌آینده به افراد برای ایجاد توهم در آنها، كاری است بی‌فایده كه نمی‌تواند نقشی در پیشرفت جامعه و رسیدن آن به موقعیتی با‌ثبات و در‌خور نسل جوان ما باشد.

 

 در دولت یازدهم، شاهد هستیم كه جناح مقابل بیش از دیگر حوزه‌ها، بر روی مساله دانشگاه حساسیت دارد، شاهد مثال آن هم استیضاح فرجی دانا و رای عدم اعتماد به سه گزینه پیشنهادی روحانی برای وزارت علوم است و در نهایت پنجمین گزینه یعنی فرهادی توانست رای اعتماد بگیرد، فكر می‌كنید علت حساسیت جناح مقابل دولت، بر روی وزارت علوم چیست؟

در این مورد به دلیل نداشتن داده‌های لازم نمی‌توانم اظهارنظری بكنم. اما بحثی كه ما از ابتدا بر آن تاكید داشتیم آن بود كه دو اتفاق مهم در دانشگاه‌ها باید بیفتد؛ یكی آنكه از طریق گروهی از برنامه‌های سریع و عمیق، اعتبار دانشگاه‌ها بالا برود و كمی‌گرایی حاكم بر آنها تغییر كند و اینكه ما تعداد بسیار زیادی دانشجو و استاد و كتاب دانشگاهی بی‌كیفیت داشته باشیم، به سود هیچ كسی نیست و در نهایت همه را بی‌اعتبار می‌كند. برای جلوگیری از وخیم‌تر شدن اوضاع در این زمینه و بهبود تدریجی وضعیت موجود راه‌حل‌های مدیریتی زیادی هست كه به نظر من وزیران پیشنهادی برای این كار مناسب بوده و هستند و خوشحالم كه بالاخره به یك وزیر رای داده شد كه بتواند كارش را بكند. اینكه چه شخصیتی كار را بكند مهم نیست، مهم آن است كه كار اصلی در این زمینه انجام گیرد كه بالا بردن كیفیت دانشگاه‌ها و موقعیت‌های دانشگاهی است. مورد دیگری نیز كه به نظر من اهمیت داشت از میان بردن و كاهش جو امنیتی و نوعی سوء ظن داشتن به دانشگاه و دانشگاهیان بود كه خوشبختانه آن هم به تدریح و شاید بسیار كندتر از انتظار دانشگاهیان، اما به هر حال، در حال پیشرفت است و امیدوارم همین روند ادامه یافته و تسریع شود. بنابراین اینكه در یك دموكراسی به این یا آن وزیر رای داده شود به نظر من طبیعی است ولو آنكه این یك امر سیاسی یا حتی، همان‌طور كه در مورد دكتر فرجی‌دانا نوشتم، یك تسویه‌حساب سیاسی باشد. باید دقت داشت كه تسویه حساب‌های جناحی و سیاسی هم، جزیی تفكیك‌ناپذیر از دموكراسی است و مهم آن است كه همه خونسردی خود را حفط كرده و قانون و فرایندهای دموكراتیك را محور همكاری و روابط با یكدیگر قرار دهند. فكر نمی‌كنم انتظارات دانشگاهیان بیشتر از این باشد كه محیطی مناسب كار كردن برای خود داشته باشند و زیر فشار‌های بیهوده قرار نگیرند و حق كسی نیز به دلایل سیاسی ضایع نشود. اگر دولت یازدهم در این زمینه‌ها اقدامات لازم را بكند، فكر می‌كنم بخش بزرگی از دانشگاهیان راضی خواهند بود.

 

 البته شما گفتید كه جنبش دانشجویی دیگر به آن معنای كلاسیك وجود ندارد، اما اجازه بدهید دوباره از همین اصطلاح استفاده كنم و بپرسم كه آیا می‌توان تصویری از آینده پیش روی جنبش دانشجویی با توجه به شرایط سیاسی-اجتماعی ایران ارایه داد؟

این پرسش باز هم از لحاظ تاریخی به نظر من معنایی ندارد و همان‌طور كه گفتم به نظر من جنبش دانشجویی مفهومی متعلق به گذشته است و بهتر است از فعالیت دانشجویان، ولو فعالیت سیاسی دانشجویان، صحبت كنیم، نه از جنبش دانشجویی كه مفهومی شناخته شده چه در ایران و چه در جهان است و امروز تغییر شكل داده است و به حركات و فرایندها و سازو‌كارهای كاملا جدیدی رسیده است.

 

 همین فعالیت سیاسی كه شما از آن صحبت می‌كنید، آیا می‌توان رسالتی را برای جنبش دانشجویی ایران، در روزهای آینده تعریف كرد؟

منظور از روزهای آینده را درك نمی‌كنم، اگر منظور شانزدهم آذر است، بدون شك. به نظر من دانشجویان ایرانی باید همیشه این روز را در ذهن خود داشته باشند و برای آن مراسمی در خور برگزار كنند. اما این نظر من است و نمی‌توانم آن را یك اجبار یا امر بدانم. فكر می‌كنم این‌گونه مناسبت‌ها فرصتی برای ابراز نظر برای تشكیل جلسات، بحث و تبادل نظر و تعمیق در تاریخ و تحلیل رفتارهای گذشته و امروزمان به ما می‌دهد و باید قدر آنها را بدانیم.

 

  قطعا منظور آینده است.

 اما اینكه در آینده دورتر تا چه حد این حافظه‌تاریخی باقی می‌ماند را ما نمی‌دانیم. برای مثال مه‌٦٨ امروز در فرانسه و در جهان، دیگر آن بازتاب و تاثیری را كه تا اواخر دهه ١٩٧٠ داشت، ندارد ولی هنوز هم بزرگداشت‌های زیادی برای آن برگزار می‌شود. شانزده آذر نیز به هر‌حال یكی از مهم‌ترین تاریخ‌ها در دوران معاصر ایران، به شمار می‌آید كه هرگز قابل فراموش‌شدن نیست و همواره می‌تواند به امكان تحلیل‌ها و اندیشیدن‌هایی بیشتر درباره موقعیت گذشته، كنونی و آینده ما دامن بزند. اما اینكه این موقعیت‌ها را موقعیت‌هایی برای تشدید رادیكالیسم و خروج از اعتدال در هر جهتی بدانیم من به شخصه، كاملا مخالفم. كشور ما در صد سال اخیر، بسیار از رفتارها و اندیشه‌های افراطی، ضربه خورده است و باید به ‌شدت از این‌گونه رفتارها و اندیشه‌ها اجتناب كند. این مهم‌ترین معنا و نمادی است كه به نظر من در بطن شانزدهم آذر نهفته  است.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: