1393/9/8 ۱۰:۲۴
به نظر میرسد كه ما ایرانیها با مفاهیم «انسان چندفرهنگی»، «هویت چندفرهنگی» یا آنطور كه من میگویم «اگزیستانس چندفرهنگی» بیگانه نیستیم. تو گویی این سرنوشت تاریخی ما بوده كه در طول تاریخ این نوع بودن را تجربه كنیم. فیلسوفان ما هم مسلمان بودهاند، هم یونانی میاندیشیدهاند. شاعران ما هم فارسی مینوشتهاند، هم در بلاد ترك زندگی میكردهاند
تحلیلی از سیاست چندفرهنگی تا اگزیستانس چندفرهنگی
در ایران یكی از نخستین كسانی كه نامی از چندگانگی فرهنگی آورد داریوش شایگان بود. آثار شایگان اما در بستر فلسفه سیاسی نوشته نشدهاند. شایگان چندگانگی فرهنگی را در فضایی ورای مرزهای سیاسی تعریف میكند آثار شایگان فرامرزی و بین كشوری و بین قارهیی است، آنهم نه قارههای جغرافیایی و سیاسی بلكه قارههای فكری و فرهنگی
حمید اندیشان / دانشنامه فلسفی استنفورد چندگانگی فرهنگی را یكی از شاخهها و بحثهای فلسفه سیاسی معرفی میكند. این نگاه رایج و استاندارد به چندگانگی فرهنگی است، یعنی چندگانگی فرهنگی (multiculturalism) نظریهیی است مطرح بر بستر فلسفه سیاسی,١ موضوع اصلی این بحث نحوه برخورد یك دولت فراگیر با خرده فرهنگهای موجود در چارچوب یك نظام سیاسی است بهطوری كه از یك طرف حقوق آن خرده فرهنگها آسیبی نبیند و حتی تقویت نیز بشود و از طرف دیگر وحدانیت و كلیت آن نظام سیاسی حفظ شده و از هم نپاشد. به بیان دیگر نظریه چندگانگی فرهنگی در پی یافتن یك سازش فراگیر در بین خرده فرهنگهای متعدد موجود در یك محدوده سیاسی (كشور) است، بهطوری كه این سازش بتواند در مسائل مختلف هم خرده فرهنگها را محدود كند هم مجال خودمختاری به آنها بدهد. حال اینكه مصداق مفهوم خرده فرهنگ چه گروههایی هستند و حقوق مورد نیاز آنها چه میتواند باشد طیف وسیعی از نظرها را شامل میشود. گروههایی مانند زنان، اقلیتهای فرهنگی زبانی و دینی، مهاجرین و... همه مصادیق یك خرده فرهنگ هستند كه در بحث چندگانگی فرهنگی به حقوق آنها توجه شده است. سیاست چندفرهنگی خواهان برقراری نظامی سیاسی است كه این حقوق را برای خرده فرهنگها محترم شمارد: حق برابری فرصتهای كاری و تحصیلی، برابری در مقابل قانون، حق پرداختن به آداب و مناسك دینی و فرهنگی خاص بدون مزاحمت فرهنگ كلان محاط، حق حفظ و ترویج زبان خاص، حق معافیت از قوانینی كلی كه با یك خردهفرهنگ سازگار نیست و دهها موارد دیگر. برای درك بهتر این نظریه میتوان به وضعیت كشوری مثل كانادا اشاره كرد كه در یك محدوده سیاسی سعی میكند بین استانهای مختلف با گرایشات سیاسی و فرهنگی مختلف سازش و اتحادی یكپارچه ایجاد كند و مثلا به استان كبك خودمختاریهای مشخصی میدهد كه این استان هم در اتحاد ملی باقی بماند و هم ارزشها و آرمانهای مشخص و منحصربه فرد خود را از دست ندهد.
وقتی به آثار نویسندگان مطرح در این حوزه مانند چارلز تیلور٢، ویل كیملیكا٣، طارق مدود٤، بیخو پارخ٥ و دیگران نگاه میكنیم همه بر بستر فلسفه سیاسی نوشته شدهاند. همه به دنبال این هستند كه در یك جامعه كه دارای اقلیتهای فرهنگی است چگونه میتوان بین حقوق گروهی و قانون حاكم بر جامعه تعادلی برقرار كرد كه به اصطلاح، نه سیخ بسوزد و نه كباب.
در ایران یكی از نخستین كسانی كه نامی از چندگانگی فرهنگی آورد داریوش شایگان بود. آثار شایگان اما در بستر فلسفه سیاسی نوشته نشدهاند. شایگان چندگانگی فرهنگی را در فضایی ورای مرزهای سیاسی تعریف میكند. هرچه آثار كیملیكا درون مرزی است و دغدغه حل اختلافات فرهنگی در یك واحد سیاسی را دارد، آثار شایگان فرامرزی و بین كشوری و بین قارهیی است، آنهم نه قارههای جغرافیایی و سیاسی بلكه قارههای فكری و فرهنگی. در نظر كیملیكا چندگانگی فرهنگی سیاستی است كه یك دولت در پیش میگیرد تا آرامش و تعادل درونی خود را حفظ كند در حالی كه از نظر شایگان چندگانگی فرهنگی هم فردی است، هم گروهی، هم دولتی است، هم منطقهیی است و هم جهانی. برای شایگان فضای جولان این مفهوم از شرق تا غرب است و كسی مثل شایگان خود را چندگانه فرهنگی میداند زیرا دریافتی شرقی- غربی از شخصیت و هویت خود دارد.
حال سوال اینجاست كه به راستی حد و مرز بحث چندگانگی فرهنگی كجاست؟ چگونه میتوان این دو قطب این بحث را به هم مربوط كرد؟ آیا صحبت درباره چندگانگی فرهنگی صرفا در فضای فلسفه سیاسی معنا دارد یا از جوانب دیگر چندفرهنگی بودن هم میتوان سخن گفت؟ به بیان دیگر نگاه آفاقی و انفسی به چندگانگی فرهنگی چگونه به هم مربوط میشوند. من به نوبه خود دوست داشتم وقتی به سراغ بحث چندگانگی فرهنگی میرویم حرفهایی بشنویم از سنخ دیوان شرقی-غربی گوته، از سنخ آمیزش افقهای٦ شایگان اما هر چه بیشتر جلو رفتم كمتر یافتم. هر چه بود بحثهای سیاسی و حقوقی بود مبنی بر اینكه مثلا اقلیت مسلمان در جوامع غربی چگونه میتواند آداب و مناسك خود را داشته باشد، بدون اینكه درگیریای بین آن و فرهنگ قالب غربی ایجاد شود (بحثهای طارق مدود) . این دغدغه به جای خود محترم، مهم، درخور توجه و از همه مهمتر مورد نیازتر است (به خصوص برای كشورهایی كه بهطور عملی با این مساله مواجهند مثل كانادا و انگلستان) اما تعریف چندگانگی فرهنگی صرفا به عنوان یك سیاست مملكتداری آیا محدود كردن این مفهوم نیست و آیا رویكرد سیاسی به مساله چندگانگی فرهنگی برای رسیدن به حقوق خرده فرهنگها كافی است؟
برای اینكه بحث روشنتر شود رویكرد ویل كیملیكا را اندكی تشریح میكنم. رویكرد لیبرال كیملیكا اقتضا میكند كه شخصیت و اصالت فرد بر اصالت جمع ارجحیت یابد، در نتیجه وقتی یك مسلمانزاده میخواهد شخصیت خود را بسازد نیاز دارد كه از منابع فرهنگی قابل دسترس خود بهرهمند شود تا شخصیتی راضیكننده برای خود بسازد. حال اویی كه در یك كشور غربی زندگی میكند باید داشته باشد تا با شركت در مجامع و مراسم اسلامی شخصیت فردی خود را بسازد و یك دولت غربی لیبرال هم چون به اصالت فرد معتقد است باید این امكان را برای او فراهم كند. در واقع با تصور فرد به عنوان واحد اجتماع، باید مواظب بود كه حق فردی چه از طرف خرده فرهنگها و چه از طرف فرهنگ حاكم آسیب نبیند.
این راهحل برای من كمی ناكافی به نظر میرسد. من میپرسم چه حسی میتواند به قانونگذار غربی بقبولاند كه به اقلیت مسلمان چنین حقی بدهد؟ كیملیكا میگوید اعتقاد آن دولت به لیبرالیسم. من برای باز شدن مساله مثالی میزنم. فرض كنیم شورای شهر لندن با اعضایش جلسه گذاشته تا درباره حجاب دختران مسلمانان در مدارس تصمیم بگیرد. آنها طبق اصول لیبرال دموكراسی و طبق رای كیملیكا چارهیی نمیبینند جز اینكه حق را به مسلمانان بدهند. زیرا اگر حق ندهند مخالف اصول لیبرال خود رفتار كردهاند. یك دختر مسلمان به عنوان عضوی از یك جامعه لیبرال حق دارد در تعیین هویت فردی خود بین داشتن و نداشتن حجاب مختار باشد و این میسر نمیشود مگر با آزادی حجاب او در همه جا از جمله مدرسه. به نظر شما آیا احتمال دارد كه قانونگذار غربی در اعطای این حق، با خود نجوا كند كه لعنت به این شرایط! ما به دست خود گورمان را میكنیم. لیبرالیسمی كه خود ساختهایم شده است بلای جان خودمان! آن روزی كه از اصالت و آزادی فرد صحبت میكردیم، نمیدانستیم روزی بر اساس همین اصل فلسفه سیاسی غربی مجبوریم با مسلمانها در دل جامعه خودمان كنار بیاییم تا هرطور كه میخواهند بروند و بیایند و هر كس هم كه اعتراضی كرد فریادها به سرعت بلند شود كه ما بر اساس لیبرالیسم حق داریم چنین كنیم و چنان كنیم. اگر فرض كنیم كه چنین دیالوگ درونی در دل یك قانونگذار غربی احتمال وقوع دارد، سوال اینجاست كه چگونه میشود دل و زبان او (و هر قانونگذار دیگر) را به هم نزدیك كرد؟ چگونه میتوان اعطای یك حق فرهنگی به یك خرده فرهنگ را نه ضرورتی سیاسی بلكه ضرورتی انسانی تلقی كرد؟
به نظر من این نكته مهم است كه اگر قرار باشد در دل یك جامعه اقلیتی فرهنگی حق خاصی داشته باشد و به او اجازه داده شود كه بر بستر قانون كلی جامعه تا آنجا كه ممكن است نحوه زندگی خود را داشته باشد، باید این اجازه نه به اجبار نظام حاكم (تو بگو لیبرالیسم) بلكه به رضایت عقل باشد. منظور از رضایت عقل چیست؟ یعنی آن قانونگذار هنگام تصویب قانونی در جهت استقلال فرهنگی اقلیتها دلیلی عقلانی مجابش كند نه ضرورتی لیبرالیستی. این گفته من به این معنی نیست كه عقلانیت و لیبرالیسم دو دایره ناهمپوشان هستند. نباید تصور كرد كه اگر میگوییم دلیلی عقلانی باید مجابش كند یعنی دلیل لیبرال غیرعقلانی است بلكه منظور من این است كه دلیل مستقیم و اولیه او برای مجابشدن باید عقل فردی او باشد نه ضرورتی بیرونی. حال چگونه عقل او مجابش خواهد كرد یا چگونه دست و زبان او در اعطای این حق یكی خواهد شد؟ اینجاست كه باید درباره بنیادهای اگزیستانسی نظریه چندگانگی فرهنگی بیندیشیم. من از آن جهت از كلمه اگزیستانس استفاده میكنم چون هنوز هیچ معادل قانعكنندهیی برای آن ندارم و اصراری هم برای وضع معادل جدید نمیورزم. منظورم هم از این اصطلاح همانی است كه در فلسفههای اگزیستانس از آن یاد میكنند یعنی آن نوع از بودنی كه خاص انسان است. بر این بستر، اگزیستانس چندفرهنگی بیانگر توانایی چندفرهنگی بودن انسان است. وقتی میگوییم اگزیستانس چندفرهنگی یعنی آن نوع از بودنی كه خاص انسان است و به او امكان میدهد كه مطابق با فرهنگهای مختلف رشد و نمو كند. حال با بازگشت به مثال مطرح باید بگوییم وقتی من قانونگذار غربی در شهری غربی به اقلیتی شرقی حق میدهم كه رفتاری شرقی بكند، باید این حق دهی كاملا بر بستر یك فهم درونی از نحوه بودن (اگزیستانس) خودم باشد نه به خاطر ضرورتی سیاسی؛ اما چگونه:
١- نخست آنكه باید بفهمم این فعالیت خاص تو (مثلا داشتن حجاب) معنایش چیست. به بیان دیگر باید بفهمم كه آداب و رسوم تو بیمعنا و پوچ نیست، نشان توحش نیست بلكه معنایی در پشت آن نهفته است. این معنا میتواند سمبولیك، برآمده از تاریخ یا متكی بر یك سری پیش فرضهای پنهان دیگر باشد.
٢- وقتی فهمیدم كه معنایش چیست و از كجای تاریخ و فرهنگت ریشه میگیرد و بر اساس چه پیش فرضی توجیه میشود باید بفهمم كه تو و اجدادت چگونه آن را موجه دانستهاید و در طول زمان زنده نگه داشتهاید. به تعبیر دیگر شما این رای و سنت را بیدلیل و توجیه قبول نكردهاید.
٣- حال كه فهمیدم این آداب و رسوم توجیه تاریخی و فرهنگی دارد باید بتوانم آن توجیه را برای خود قابل تجربه و تعقل كنم، یعنی به نوعی آن را برای خود ترجمه عقلانی كنم. این ترجمه عقلانی یك نكته كلیدی است و با مفهوم «فهمیدن» پیوند دارد. من در ادامه به شرح كاركرد مفهوم «فهمیدن» در این «ترجمه عقلانی» خواهم پرداخت.
٤- اگر توانستم با فهم آداب و رسوم تو را درك كنم، خواهم توانست به تو حق بدهم، زیرا الف- دیگر به مانند نقطه شروع با تو و آدابت غریبه هفتاد چشت نیستم، یعنی پیش خود میگویم «عجب، این هم برای خود مساله قابل توجهی است» و بدانم اگر ما فرضهایی را بپذیریم آنگاه فلان نتیجه مطابق با فرهنگ تو خیلی هم پر بیراه نیست؛ ب- فایده حضور تو در جامعه خود را میفهمم و میدانم كه جامعهیی با دو امكان فرهنگی غنیتر است از جامعهیی با یك امكان فرهنگی.
گذر از مرحله «غریبگی عقلانی» تا «آشنایی عقلانی» به این معنی نیست كه در اول راه دو عقل كاملا با هم مخالف بودند و حالا یكی مجبور است در دیگری حل شود یا اعلام شكست كند. برعكس در انتهای آشنایی عقلانی هر عقل میتواند دلیل عقل دیگر را «بفهمد» اما همچنان در تفاوت و تكثر باقی بماند، زیرا «فهمیدن» با «قبول كردن» فرق دارد. آن قانونگذاری كه حق حجاب را تصویب میكند و در دل از حجاب نفرت دارد، در واقع حق را «قبول كرده» اما «نفهمیده». دلیل این همه كش مكش كشورهای غربی با مسائلی مانند حجاب و توهین به مقدسات مسلمانان این است كه جامعه غربی به عنوان بستری برای این نزاعهای فرهنگی در بین دو قطب «فهمیدن» و «قبول كردن» در كش و قوس است. گاه از سر حسن فهم راه میدهد و اختلافات فرهنگی را محترم میشمارد و گاه از سر مقاومت راه میبندد و قرآن میسوزاند و فیلم موهن میسازد. من این كش و قوس عقلانی را دو دلی بین «سیاست چندفرهنگی» و «اگزیستانس چندفرهنگی» تصور میكنم. در برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت «قبول كردن بدون فهمیدن» به سازشی شكننده میانجامد اما «فهمیدن و قبول نكردن» به همزیستی سازنده. وقتی میگوییم «فهمیدن و قبول نكردن» بدان معنا نیست كه سر خصومت و ناسازگاری در میان است. وقتی میفهمیم اما همچنان متفاوت باقی میمانیم و یكی نمیشویم یعنی گامی در جهت احترام و سازش برداشتهایم اما ترجیح میدهیم عقاید خودمان را داشته باشیم و همچنان اختلاف را حفظ كنیم. این نوع دیالوگ عقلانی بسیار نو و غریب است. چگونه میتوان در یك دیالوگ و بحث عقلانی شركت و استدلال آوری كرد اما در نهایت منتظر شكست و تحلیل یكی در دیگری نبود؟ اگر تمایز «فهمیدن» و «قبول كردن» را در نظر داشته باشیم مساله قابل فهمتر میشود.
راه دیگر برای فهم این تمایز این سوال است كه آیا مفهوم «چندگانگی فرهنگی» صرفا مفهومی سیاسی است یا اینكه میتوان آن را در بستری بزرگتر نیز به كار برد. مثلا آیا میتوان از اگزیستانس چندفرهنگی یاد كرد یا خیر؟ از هویت چندفرهنگی چطور؟ وقتی از جامعه چندفرهنگی صحبت میكنیم لزوما در عرصه سیاسی هستیم، یعنی داریم به جامعهیی اشاره میكنیم كه میكوشد در قوانین خود حق همه فرهنگهای درون خود را رعایت كند. اما وقتی از انسان چندفرهنگی صحبت میكنیم معنایش چیست؟
به نظر میرسد كه ما ایرانیها با مفاهیم «انسان چندفرهنگی»، «هویت چندفرهنگی» یا آنطور كه من میگویم «اگزیستانس چندفرهنگی» بیگانه نیستیم. تو گویی این سرنوشت تاریخی ما بوده كه در طول تاریخ این نوع بودن را تجربه كنیم. فیلسوفان ما هم مسلمان بودهاند، هم یونانی میاندیشیدهاند. شاعران ما هم فارسی مینوشتهاند، هم در بلاد ترك زندگی میكردهاند. دانشمندان ما هم دل در گرو ناسا دارند و هم دل در گروی آبگوشت مادربزرگ. از این همه بسیار است اگر بخواهیم بشماریم. بیآنكه بخواهم زبان در قبول یا رد این نوع بودن انسانی (اگزیستانس) باز كنم فقط میخواهم بگویم كه تاریخ بیش از هر فرهنگ دیگری ما را در این چندفرهنگیبودن مجرب كرده و از این روست كه در چهره ما از هر قومی خط و نشانی است.
پس اگر سخن گفتن از چندگانگی فرهنگی محصور به امر سیاسی نیست و میتوان از «اگزیستانس چندفرهنگی» یاد كرد پس شاید این نوع از چندگانگی فرهنگی بتواند دست و زبان هر قانونگذاری را هنگام اهدای حق تفاوت به خرده فرهنگها یكی كند. دانستن اینكه هیچ هویت و بودن انسانیای محض و یكدست نیست و هریك از ما موزاییكی از عناصر فرهنگی مختلف هستیم به ما كمك میكند تا تفاوت فرهنگی دیگری را آسانتر احترام كنیم. اگر قانونگذار غربی بفهمد كه این سیاهپوست فقط یك موجود عقلا عجیب نیست بلكه یكی از پایههای مدرنیته و مدنیت امریكایی است، خواهد فهمید كه او (قانونگذار) خودش هم به نوعی سیاه است اگرچه پوستش سیاه نیست. اگر هریك از ما به عنوان اعضای فرهنگ حاكم بفهمیم كه چقدر در هویت خود به خردهفرهنگها وابستهایم رفتارمان با افراد آن فرهنگ فرق خواهد كرد. اگر ما ایرانیهای فارس زبان كه به ادبیات فارسی خود غره هستیم بفهمیم كه یك افغانی چقدر زیباتر از ما فارسی صحبت میكند و دمی همدمی با او چه دریچههای زیبای زبانی رفته از یادی كه بر ما نخواهد گشود، دیگر این رفتارهای زشت معاصر را در مقابل این اقلیت نخواهیم داشت.
اگزیستانس چندفرهنگی شبیه آن چیزی است كه شایگان تفكر سیار مینامد. اگرچه این اصطلاح او فقط به آگاهی سیار بین لایههای مختلف آگاهی اشاره میكند، اگزیستانس چندفرهنگی دایره بزرگتری دارد. شایگان در كتاب افسون زدگی جدید، هویت چهل تكه و تفكر سیار در فصل - چندگانگی فرهنگی- به وضعیت چندگانه بودن انسان معاصر میپردازد. او در این فصل بیشتر رویكردی توصیفی از اندیشههای مختلف مطرح در این حوزه دارد اما در فصل سه - هویت چهل تكه- به دفاع از نوعی تفكر میپردازد كه دیگر متعلق به یك نظام معرفتی خاص (مثلا تفكر دینی یا تفكر مدرن) نیست و سیار و متغیر است و عصارهیی از همه تفكرات مختلف است. شایگان با ارجاع به دیدرو - آن مرقعكار بازیگوش- تفكری را به تصویر میكشد كه بازیگوشانه و بدون تقید به نظامها و ساختارهای معرفت شناسانه از هر نظامی تكه زیبایی را برمیدارد و با كنارهم گذاشتن آنها نه یك آش درهم جوش بلكه ظرف سالادی درست میكند. او اجزا را در هم نمیآمیزد تا تركیب جدیدی درست كند، بلكه فقط تكهها را موزاییكوار در كنار هم میگذارد تا در عین اینكه تصویر یگانهیی درست میكنند، از هم مستقل هم باشند,٧ حال اگزیستانس چندفرهنگی نیز بر شانههای نظریه هویت چهل تكه شایگان میایستد.
وقتی ما دیگر نمیتوانیم در چارچوب معین یك نظام اندیشه و جهانبینی باقی بمانیم و هر نظام اندیشهیی برایمان ناكافی است مجبوریم به قول شایگان گاه در سپهر فكری حافظ گامبرداریم و گاه چون كانت عقلگرا باشیم، گاه سنتگرایی كنیم و گاه خردگرایی. این سیار بودن در بین نظامهای آگاهی متفاوت ناگزیر به نوعی بودن چندگانه نیز میانجامد. به بیان دیگر آگاهی چندفرهنگی به اگزیستانس چندفرهنگی خواهد انجامید و آگاهی به اگزیستانس چندفرهنگی میتواند پایه محكمی برای سیاست چندفرهنگی باشد.
پینوشتها :
١- برای مطالعه مدخل چندگانگی فرهنگی در دانشنامه فلسفی استنفورد رجوع كنید به این آدرس اینترنتی:
http://plato.stanford. edu/entries/multiculturalism/
٢- Taylor, Charles, and Amy Gutmann. Multiculturalism:examining the politics of recognition. Princeton: Princeton University Press, ١٩٩٤.
٣- ویل كیملیكا، فیلسوف مشهور كانادایی كتابهای بسیاری در دفاع از پیوند چندگانگی فرهنگی و لیبرالیسم دارد. از آن جمله میتوان به شهروندی چندفرهنگی (multicultural citizenship) و ادیسههای چندفرهنگی (multicultural Odysseys) اشاره كرد.
٤ -Tariq Modood
٥- Bhikhu Parekh
٦- شایگان، داریوش، آمیزش افقها منتخباتی از آثار داریوش شایگان، گزینش و تدوین محمد منصور هاشمی، فرزان روز، ١٣٨٩. شایگان همچنین در فصل دوم و سوم كتاب افسون زدگی جدید به طرح اندیشه چندگانگی فرهنگی و هویت چهل تكه پرداخته است. مشخصات كتابخانهیی این كتاب چنین است:
- شایگان، داریوش، افسون زدگی جدید، هویت چهل تكه و تفكر سیار، ترجمه فاطمه ولیانی، فرزان روز، چاپ اول ١٣٨٠. همچنین بنگرید به:
- شایگان، داریوش، چندگانگی فرهنگی، مجله گفتوگو، شماره ٢، ١٣٧٢، ص ٤٠.
شایگان اصطلاح آمیزش افقها (fusion of horizons) را از هانس گئورگ گادامر فیلسوف معاصر آلمانی و شاگرد هایدگر گرفته است. برای مطالعه بیشتر درباره نظریه آمیزش افقهای گادامر بنگرید به این مقاله خواندنی:
Vessey, David. «Gadamer and the Fusion of Horizons» in International Journal of Philosophical Studies Vol. ١٧ (٤) , ٥٣١–٥٤٢.
٧- این تشبیههایی كه آوردم (دیگ آش درهم جوش، ظرف سالاد و موزاییك) همه مثالهای رایج بر زبان مفسران نظریه چندگانگی فرهنگی است.
چارلز تیلور
چارلز تیلور، از جمله متنفذترین فلاسفه قرن بیستم است. او در زمینه عاملیت انسانی، هویت و موضوع «خویشتن» (self) زبان، محدودیتهای معرفتشناسی، تفسیر و تبیین در علوم اجتماعی، اخلاق و سیاست دموکراتیک قلم زده است. مساعی او به دلیل پرداخت خلاقانهاش به مسائل فلسفی دیرپا (خصوصا مسائلی که ناشی از کار بست معرفتشناسی روشنگری در تئوریهای زبان، «خویشتن» و کنش سیاسی بودند) ممتاز و برجسته است. او معمولا در آثار خود ترکیبی از گرایشها و رویکردهای فلسفی «تحلیلی» و چشماندازهای «اروپای قارهیی» (غیر آنگلوساکسون) را به کار میبرد و این نیز وجه شاخص کارهای اوست.
داریوش شایگان
در میان گفتمانهای روشنفکری ایران، داریوش شایگان را به استناد آرای او «فیلسوف فرهنگ» مینامند. شایگان همواره بحث «ایران فرهنگی» را در نظر داشته است: چه آنجا که در «هندوییسم و تصوف» به قیاس ظرفیتها و امکانات ایران فرهنگی برای تأثیرگذاری بر فرهنگ و آیین هندو و عناصر بینافرهنگی میپردازد، چه هنگامی که در «آسیا در برابر غرب» از هجوم دیگری و فرهنگی بیگانه و به ناچار نشانههای خطرآفرین برای ایران فرهنگی و هویت ایرانی سخن میگوید، چه آنجا که در «نگاه شکسته» با طرح بحث اسکیزوفرنی فرهنگی به دوپارگی این فرهنگ و هویت اشاره میکند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید