1399/7/22 ۱۲:۲۸
پروفسور دكتر حمیدرضا یوسفی، استاد تاریخ تفكر و روانشناسی تعامل در دانشگاه پُتسدام آلمان و از صاحبنظران حوزههای مختلف روانشناسی و آسیبشناسی اجتماعی است كه آثار متعددی ازجمله مبانی علم رواندرمانی، نقش فرهنگ در رواندرمانی، افسردگی در غربت، نبرد اندیشهها و مبانی اندیشهورزی و گفتوگوی میان فرهنگی به زبان آلمانی منتشر كرده كه برخی از آنها به زبان فارسی هم ترجمه شدهاند.
عواقب مخرب اجارهنشینی فكری
سیدحسین امامی: پروفسور دكتر حمیدرضا یوسفی، استاد تاریخ تفكر و روانشناسی تعامل در دانشگاه پُتسدام آلمان و از صاحبنظران حوزههای مختلف روانشناسی و آسیبشناسی اجتماعی است كه آثار متعددی ازجمله مبانی علم رواندرمانی، نقش فرهنگ در رواندرمانی، افسردگی در غربت، نبرد اندیشهها و مبانی اندیشهورزی و گفتوگوی میان فرهنگی به زبان آلمانی منتشر كرده كه برخی از آنها به زبان فارسی هم ترجمه شدهاند. در گفتوگویی با او به بررسی فلسفه میان فرهنگی، علل اجارهنشینی فكری و خودباختگی فرهنگی و علمی و راههای بهبود و علاج آن پرداختیم كه اكنون متن آن پیش روی شماست.
*********
آقای پروفسور یوسفی! در جهانی زندگی میكنیم كه آبستن حوادث است و به گونهای همه دنبال گفتوگو و راهكار برای بهتر كردن شرایط هستند. شما در حوزههای مختلف علمی فعالیت دارید. یكی از حوزههای كاری شما را فلسفه میان فرهنگی تشكیل میدهد. ما در حال حاضر در ایران شاهد گفتمانی هر چند محدود و پراكنده درخصوص فلسفه میان فرهنگی هستیم. شما در این حوزه كتاب و مقالات زیادی به زبان آلمانی نگاشتهاید. قبل از اینكه به صحبت پیرامون این حوزه با شما بپردازم، بفرمایید كه شما وضعیت فلسفه در ایران را چطور ارزیابی میكنید؟
همینطور است. دنیای امروز دستخوش حوادث بسیار ناگوار است. عدم علاقه به گفتوگو رو به رشد است، در حالی كه همه به گونهای از گفتوگو صحبت میكنند. ویروس كرونا نیز جان انسانهای بسیار زیادی را در دنیا گرفته و جهان را با چالشی عظیم روبهرو كرده است. این فاجعه قطعا روی رفتار و نوع نگاه انسانها تاثیر مستقیم و غیرمستقیم میگذارد. فضای سیاسی و تاحدودی ضد گفتوگویی حاكم بر عرصه بینالملل نشانگر این است كه ما با نوعی نگاه جدید یا متفاوت درگذشته روبهرو هستیم. بدیهی است كه همه دنبال راهكاری كارا برای ایجاد فضایی گفتوگویی بین ملتها هستند. فلسفه میان فرهنگی هم كه من از نمایندگان آن هستم، دنبال ایجاد زمینهای برای صلح و گفتوگوی همهجانبه است.
همه از گفتوگو صحبت میكنند، ولی عملا شاهد یك گفتوگوی واقعی و مبتنی بر استدلال متقابل در بسیاری از حوزههای علمی و غیرعلمی نیستیم. از گفتوگو، صحبت كردن و دنبال گفتوگو نبودن بحثی مفصل دارد كه به دنیای ذهنیت بشر و خودشیفتگیهای پنهان و آشكار آن برمیگردد. مادامی كه شما یا من دنبال گفتوگوی واقعی نباشیم، گفتوگویی صورت نخواهد گرفت. من فكر میكنم كه بسیاری از كنشگرها و واكنشگرها خودشان را بیشتر به گفتوگو میزنند، مثل فردی كه بیدار است و خودش را به خواب میزند. وضعیت فلسفه در ایران نیز چنین است. معدود كسانی را میتوان مثل علامه طباطبایی، دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی یا دكتر غلامرضا اعوانی در ایران پیدا كرد كه اهل تفكر فلسفی خودجوش باشند و خود را با جهان مستقیم درگیر كنند، طرح سوال نمایند و به پاسخ آن بپردازند.
وضع كنونی فلسفه یا به بیانی فارسی اندیشهورزی خودجوش، هدفمند و مبتنی بر روش، بسیار بد و ناامیدكننده است. فلسفه به مسائلی چون معنای تفكر، عدالت، عشق، آزادی، زبان، زندگی، مرگ، جاودانگی و هستی میپردازد كه با زندگی بشر و كیفیت وجودی او بهطور مستقیم سروكار دارند. این موضوعات در همه بسترهای فرهنگی ریشههای عمیق دارند. ما هنوز بهطور گسترده و روشمند به این پرسشها نپرداختهایم، بلكه خودمان را مثل فریدون آدمیت به «نداشتن فكر بِكر» متهم كردهایم و گفتمانهای مربوط به این موضوعات كلیدی و حساس را از غرب وارد ایران كردهایم. تردید نداشته باشید: بسیاری از «روشنفكران» را كه شما در مراكز علمی كشور میبینید، كسانی هستند كه خود را به فلسفیدن میزنند. این خود را به فلسفیدن زدن، آسیبهای زیادی به ریشههای فرهنگی و تمدنی كشور و استعدادهای آینده آن وارد كرده است. یكی از دلایل شكاف شدید اجتماعی و یارگیری سیاسی مخرب همین اجارهنشینی فكری مبتنی بر ترجمه و واردات گفتمانهای كشورهای غربی به ایران است كه باید مورد آسیبشناسی سیستمی قرار گیرد.
در سالهای گذشته مقالات، یادداشت و كتابهای متعددی از شما در ایران ترجمه و منتشر شدهاند. این كمك میكند كه با دیدگاههای شما درخصوص این موضوعات كلیدی بیشتر و بهتر آشنا شویم. با توجه به كتاب «مبانی و ساختار فلسفه میان فرهنگی» شما كه در سال 1396 در ایران ترجمه شده است، مایلم این سوال را مطرح كنم كه شما به عنوان یك ایرانیالاصل كه 21 سال در ایران و 33 سال در آلمان زندگی كردهاید و یكی از بنیانگذاران و نظریهپردازان برجسته این بحث هستید، فلسفه میان فرهنگی را چگونه تعریف میكنید و چه اهدافی را برای آن اصولی و ضروری میدانید؟
همان طور كه اشاره كردم، فلسفه یعنی اندیشهورزی هدفمند و مبتنی بر روش، لذا باید در اولین گام بپذیریم «تفكر» كه در ذات و نهاد بشر نهاده شده است، مادر فلسفه و فلسفیدن میباشد. این نوع نگاه ما به تفكر و اندیشهورزی است كه تعیین میكند، فلسفه چیست و چه چیز نیست. عین این در مورد فلسفه میان فرهنگی مصداق دارد. وقتی كه میگوییم فلسفه، بهگونهای یونانی صحبت میكنیم و تعریفی خاص را به عنوان پیشفرض میپذیریم. وقتی كه فلسفه را اندیشهورزی هدفمند و مبتنی بر روش قلمداد میكنیم، گستره معنایی آن متفاوت میشود. فلسفه میان فرهنگی به تنوع معانی و مبانی اندیشهورزی اشاره دارد. طرز تفكر، نوع استفاده از تفكر كه اغلب منجر به دستاوردهای مختلف میشود، در افراد یكسان نیست، زیرا آن را میتوان در همه شاكلهها بدون پیشداوری مورد تحلیل قرار داد. مشاركت و احترام متقابل قرائتهای مختلف اندیشهورزی كه در بسترهای گوناگون فرهنگی درون و میان ماكرو-فرهنگها ظهور میكنند، میتواند زمینهای مناسب برای ایجاد گفتوگوی چندمنظوره و همهجانبه باشد. توجه به این پتانسیل یكی از دستاوردهای اندیشهورزی میان فرهنگی است، البته فرهنگ در اینجا به معنای گسلهای گذرناپذیر ادراك نمیشود، بلكه به عنوان بسترهایی است كه بینشان همپوشانی با اختلاف و اشتراك وجود دارد.
فكر نمیكنید كه این یك امر بدیهی است؟
كاملا موافقم. فلسفه میان فرهنگی به بدیهیات فراموش شده میپردازد كه در كانون تفكر فلسفی به آنها به علت فساد قدرت، انحصارگرایی تاریخی و استعمار ملتها جفا شده است. تفكیك فرهنگها به مدرن و سنتی، دینی و غیردینی و طبقهبندی ملتها به جهان اول، دوم سوم و چهارم هیچ كمكی به تقریب دیدگاهها نكرده است. برعكس، باعث جنگهای پرهزینه و فرسایشی شده است كه به این راحتی نمیتوان از چنگالشان رهایی پیدا كرد. من بیست و شش سال پیش در آخرین حضورم در نشست بزرگ فلسفه میان فرهنگی آلمان گفتم كه فلسفه میان فرهنگی برای بازگرداندن كرامت فلسفه و اندیشهورزی مبتنی بر بشردوستی و بازبینی و كالبدشكافی تاریخ نگاری تفكر نیاز به یك مبانی معرفتی و مبتنی بر روش دارد. حرف دیروز من مثل امروز این بود كه ملتها باید در كانون فلسفه میان فرهنگی بتوانند و این حق را داشته باشند كه با مفهومشناسی خود و نگاهشان به تاریخ و نقششان در آن وارد گفتمانها شوند. فساد قدرت و انحصارگرایی كه اوج آن در جهانبینی مغرب زمین آشیانه دارد، فلسفه را به اسارت خود درآورده است و الفبای آن را نیز به جهان دیكته میكند. آنها گلهای آن باغ را چیدند و تنها گلهای خودشان را آبیاری كردند.
تاریخ یكطرفه نوشته شده علوم فلسفی و تجربی باید یا از نو نوشته شود یا تصحیح و تكمیل شوند. غرب خود را مركز جهان و پایتخت اندیشهورزی قلمداد میكند و با تحریم، جنگ و فشارهای حداكثری روی ملتها اجازه استقلال به آنها را نمیدهد. بازگشت به اندیشهورزی میتواند یكی از بهترین رویكردهای ممكن برای عبور از گفتوگوی سلبی و آغاز دوران تاریخ ساز گفتوگوی ایجابی باشد. من دنبال نفی هیچ بینشی نیستم، زیرا به همگرایی و اصل اعتدال تفكر اعتقاد دارم. ولی تفكر، ساز و كارهایی دارد كه همه رشتهها از آن برمیخیزند. ابنسینا بدون دلیل نگفته است كه خداوند ابتدا تفكر را خلق كرده است. من هم حرفم حرف ابنسینا است. لذا همیشه و همهجا از تفكر شروع میكنم. تفكر یعنی فلسفیدن، فلسفه به خودی خود به وجود نمیآید. خودتان بهخوبی میدانید كه در كشور ما یك توفان گفتمانهای وارداتی در جریان است؛ گفتمان پشت گفتمان. جامعه و مخصوصا طبقه «روشنفكری» كه به اندیشهورزی خودجوش نرسیده است و تلاش جدی نیز در این مسیر نمیكند و با نگاهی خودشیفته و حماقت برانگیز از فلسفه میان فرهنگی در ایران صحبت میكند، تبدیل به تیشه ریشههایی خواهد شد كه صیانت از آنها جزو مقدسات مدنی یك كشور است؛ آینده جوانان كشور.
بله همینطور است. جوانان آینده كشور هستند و باید از آنها صیانت كرد. باید برای آنها زمینه بستر فرهنگی ایجاد كرد تا بهطور خودجوش شكوفا شوند. رابطه فرهنگ و اندیشهورزی را چگونه میبینید؟
دقیقا همینطور است. جوانان كشور نور چشمان ما هستند و كوتاهی در صیانت از چرخه روح و روان آنها یك گناه اجتماعی محسوب میشود، ضمن اینكه رابطه فرهنگ و فلسفه در هر قوم، ملت و جامعهای با نوع اندیشهورزی افراد آن نسبتی مستقیم دارد. هر چه افراد یك جامعه به دنبال اندیشهورزی فعالانه و جرح و تعدیل كنشگرانه داشتههای خود باشند، به همان میزان فرهنگ و فلسفه آنها نیز كمتر از در جا زدن و بازتولید افكار تقلیدی و عاریه گرفته شده از این و آن برخوردار خواهد بود. هرچه افراد یك جامعه معانی فرهنگی و نوع اندیشهورزی خود را بیشتر درونی كنند و با نگاهی بیدار و كنجكاو به این واقعیت پی ببرند كه چگونه میتوان آنها را هدفمند و مبتنی بر روش به كار گرفت و با شرایط منطبق ساخت، بهتر خواهند توانست، به فرهنگ و اندیشهورزی خود روح و جان حركتدهنده و كاوشگرانه ببخشند. اینجاست كه این فرهنگ و اندیشهورزی در هم میتنند و موجب تنظیم احساسات و رفتارها خواهند شد، لذا باید به این شناخت رسید كه فرهنگ و اندیشهورزی میتوانند مكمل یكدیگر باشند. هیچ كدام از آنها خود به خود ایجاد، اجرا و بارور نخواهند شد، بلكه این تكتك افراد جامعه هستند كه با تواناییهای مسوولیتپذیر خود، خودیاری فكری را اندیشمندانه تبدیل به یك فرهنگ قوی، انعطافپذیر و رو به رشد خواهند كرد.
چرا ما متفكر در سطح جهانی نداریم؟ آیا اندیشمندان ما در خارج از كشور هستند؟ چرا در عرصه جهانی، تاثیرگذار نیستیم و جهان غرب گوی سبقت را از جهان اسلام ربوده است؟ ما را چه شده است؟!
یكی از دلایل ریشهای این فقدان این است كه ما به نوباوگان خود اندیشهورزی را نیاموزاندهایم. نظام آموزش ما ناكارآمد است و باید دگرگونیهای اساسی در آن صورت بگیرد. دروس مدارس باید طوری طراحی شوند كه نوباوگان در مراحل تحصیلی با خودیاری فكری آشنا شوند و بیاموزند كه میتوانند بیندیشند و با اندیشه خود مرزهای دانش و اكتشاف را درنوردند. بسیاری از والدین دهان فرزندان خود را با تصمیمهای زودرس برای آنها گچ میگیرند و عملا مغز آنها را تعطیل میكنند. والدینی كه در دوران كودكی آرزوی دكتر شدن و مهندس شدن فرزند خود را دارند، برای او همسر هم نیز تعیین میكنند، وظیفه خود را درست انجام نمیدهند. اینجاست كه نیت پاك آنها تبدیل به ضد خود میشود. اگر خوب بنگرید، حس خودحقیرپنداری در ما ایرانیان جدای از نگاه ناسیونالیستی كور و كاذب بالاست. یكی از دلایل آن همین تربیت نادرست و مخرب میتواند باشد. نتیجه آن را در میدان زندگی و كف خیابان نیز میبینیم.
انسانهایی كه با اندیشهورزی آشنا نیستند، مشكلات خود را اغلب با زور بازو و خشونت حل میكنند. این پندار نادرست در جامعه ما ریشهای به قدمت تفكر قاجاری در ایران دارد. برعكس، كسانی كه جلای وطن میكنند این امكان را برای اولین بار پیدا میكنند كه دور از یوغ خانواده و فشارهای اجتماعی مسیر زندگی خود را به تنهایی انتخاب كنند. ما را این شده است كه خود را به خواب زدهایم و علاقهای گویا به بیدار شدن نداریم و پیوسته برای توجیه كمكاریها و بدكاریها دنبال مقصر میگردیم. یك بار اسلام مقصر است و یك بار آخوندها و بار دیگر امریكا. ما باید به بطن اصلیت خود برگردیم و كلیت فرهنگی خود را مورد بازبینی نقادانه و بدون حب و بغض قرار دهیم. ابزارهای ممكن در نهاد ما كه اندیشهورزی است، نهاده شده است. باید اهل اندیشهورزی شجاعانه شویم تا خلاقیت، امكان شكوفایی در دنیای ذهنیت ما پیدا كند. آشنایی با تفكر و اندیشهورزی یعنی در مسیر خودیاری فكری و رفاه فردی جمعی قرار گرفتن. بقیه راهها و راهكارها ما را به ناكجاآباد دگرپرستی و زندگی در حسرت خواهد برد، دنیایی كه بسیاری از جوانان كشورمان در آن زندگی میكنند.
قبل از این بحث اصلا شاید لازم باشد به دوران افول تمدن اسلامی بازگردید و علت افول را بررسی كنید؟
یكی از اساسیترین دلایل افول ما خردگریزی و فرار از اندیشهورزی بوده است. راحتطلبی اجتماعی و دهنكجی به خدا و پیغمبر ما را عاجز كرده است. مرتب به خود تحمیل میكنیم كه دیگر ابنسینا و ملاصدراییزاده نخواهد شد و آنها حرف آخر را زدهاند درحالی كه اصلا این طور نیست. آنها حرف آخر را نزدهاند. ما باید با اندیشهورزی راه آنها را ادامه دهیم و به مرزهای جدید برسیم. آنجا كه لازم است از آنها تمجید و آنجا كه باید از آنها عبور كنیم. این كار عملا صورت نگرفته است. ما از قطار این اندیشهورزی تاریخساز پیاده و سوار قطار تفكر غرب شدهایم و تا فی خالدون خود با عینك غربی مینگریم. بدیهی است كه این از خودگریزی فرهنگی ما را در باتلاق امتناع تفكر و راحتطلبیمان فرو ببرد.
اسلام به ما آموخته است كه بیندیشیم و اهل اندیشه باشیم. اگر نمیخواهیم مسلمان باشیم لااقل اهل اندیشهورزی شویم و از این كلام بزرگ كه هزار و چهارصد سال قدمت دارد، استفاده كنیم لذا من باید حرفهایم را تكرار كنم. تنها راه رهایی از این زندانهای مرگباری كه با از خود بیزاری برای خود و نسلهای بعدی ساختهایم، بازگشت به دامن معراجساز تفكر است. ما با اندیشهورزی بسیار بیگانه هستیم. به نظام دانشگاهی فرتوت و بیجانمان نگاه كنید. دانشگاههایی كه در كشور به اندیشهورزی و خودیاری فكری رسیدهاند، پیشرفتهترین سیستمهای راداری و موشكهای بالستیك را میسازند و دانشگاههایی كه از خود بیگانگی را ترویج میكنند، اساتیدش برای دورههای مطالعاتی ابنسینا به امریكا میروند. مشكل این افول ما هستیم و باید به دودمان خود برگردیم و از دهنكجی و خندقهایی كه برای خود و دیگران درست میكنیم، دست برداریم. آن وقت خواهید دید كه درهای دانش به روی كشور باز خواهند شد.
در دوره معاصر طیف تجددخواه ایرانی، تفكر را وارداتی دانست و سعی كرد با تقلید به تفكر برسد. چه تفكراتی مانع تفلسف و فلسفهورزی و به شكلی اندیشهورزی میشوند؟ راهكار شما چیست؟
یكی از بنیادینترین مشكلات كشور امتناع تفكر و چرخ و فلك گفتمانهای وارداتی است كه روشنفكران ما از دوران قاجار به این طرف ما را در آن میگردانند. در واقع، تفكرات وارداتی توسط «روشنفكران» از عصر مشروطه تا به امروز كه این مصاحبه صورت میگیرد در هر برهه تاریخی مانند یك چرخ و فلك به شهر و دیار ما میآیند و ما بدون هیچ آگاهی، تامل و تحلیلی مجذوب رنگ و لعاب این چرخ و فلك ناكارآمد میشویم و حتی هزینه میكنیم و سوار این چرخ و فلكی میشویم كه هیچ گونه تناسبی با تاریخ تفكر، فرهنگ، تمدن و دین و آیینهای ما ندارد. چرخ و فلكی كه ما را در دور باطل هم به عرش و هم به فرش كاذب میبرد و زمین و زمانی را برای ما ترسیم میكند. تنها راه خروج از این چرخ و فلك و دور باطل آن، خروج بیداری و خودباوری مبتنی بر اندیشهورزی خودجوش است.
این گفتمانهای وارداتی سد بازدارنده اینگونه اندیشهورزی در ما میشوند و این سیكل معیوب همچنان ادامه دارد كه در نهایت به از خود بیگانگی و خود حقیر پنداری فكری و فرهنگی منجر میشود. به یاد داشته باشیم كه اجارهنشینی فكری نه تنها باعث بیخانمانی فلسفی در كشور شده است بلكه باعث نوعی خودفریبی در طیفهای مختلف جامعه شده و آنها را به این باور كاذب كشانده است كه ایران جای اندیشهورزی نیست. اگر در ایران اندیشهورزی كنید، جانت را میگیرند. در صورتی كه این طور نیست. اینگونه افراد، ایران را هتل تلقی میكنند. اگر سرویس آن خوب نبود به كشورهای غربی میروند و پناهنده میشوند. این بزرگترین خیانتی است كه یك ملت یا یك طیف میتواند به خود و دیگران تزریق كند.
تعجب نكنید كه بسیاری از جوانان و افراد سنین بالاتر به علت بیاندیشگی در شبكههای مجازی هر گونه خوره و خنازیل را برای یكدیگر فوروارد میكنند و باعث انحراف اجتماعی و مدنی میشوند یا اینكه به آن دامن میزنند. طبیعی است كه بیفكران جامعه ناخواسته آتش بیار معركه میشوند. جامعه ما نیاز به یك آسیبشناسی همه جانبه دارد. خدمت و خیانت روشنفكری در ایران باید مورد آسیبشناسی دقیق قرار بگیرد. بدون لایروبی معضلات و پیشداوریهای تاریخی كه به خود تحمیل كردهایم، قادر به حركت درآوردن ارابه موفقیت در كشور نخواهیم شد. بدیهی است كه كشورهای غربی به تناسب سیاستهای خارجی خود ما را تاكسی قلمدا میكنند و هر جا كه دوست داشتند، سوار و پیاده میشوند.
عدهای امروزه با طرح مفاهیمی مانند تمدن نوین اسلامی و... سعی در احیای تمدن اسلامی دارند. به نظر شما با این وضعیت این امر چگونه امكانپذیر است؟
بیایید ابتدا اهل اندیشهورزی شویم و نوجوانان و جوانان كشور را جدی بگیریم كه سكان آینده كشور دست آنها خواهد بود. اندیشهورزی كانون عظیمی به روی ما باز خواهد كرد. اندیشهورزی مثل آبی میماند كه میان سنگهای بزرگ و كوچك رویدادها و چالشها راه خود را پیدا میكند. به این نیروی حیرتآور اندیشهورزی اعتماد و اعتنا كنیم. بدون تكنولوژی تفكر در بطن جامعه و تحول سیستمی نظام آموزشی كشور این كار میسر نخواهد شد. اسلام توانمندیهای بیبدیلی دارد. خوارزمی و خواجه نصیر طوسی فرزندان همین اسلام هستند. فردوسی و حافظ نیز در جان همین اسلام زاییده شدهاند و بالیدهاند.
ابنسینا و ملاصدرا نیز از فرزندان اندیشمند اسلام هستند. علامه طباطبایی، مطهری و عبدالجواد فلاطوری نیز مسلمان هستند. در ایران این پتانسیل وجود دارد كه تبدیل به مركز تمدنی و دانشساز جهان اسلام شود و در جهان حرفی برای گفتن داشته باشد. بگذارید خودمان را بیازماییم و با اندیشهورزی چنین آرمانی را دنبال كنیم. آرمانخواهی سالم ذهن به اندیشهورزی سلامت و به عملكردها بهداشت میبخشد. اندیشهورزی هدفمند و مبتنی بر روش میتوانند بسیاری از غیرممكنها را ممكن كنند. مسوولان باید امر به معروف و نهی از منكر را از خودشان شروع و به خودشان ختم كنند. این روحیه و روش باعث میشود كه جامعه تبدیل به یك دانشگاه اندیشهورزی و تولید افكار بلند شود.
آقای دكتر! در خاتمه سوالی در مورد رواداری داشتم! شما در كتاب «مبانی و ساختار فلسفه میان فرهنگی» به اصل رواداری میانفرهنگی اشاره دارید؟ مسلما زندگی عاری از جنگ و درگیری و همراه با آرامش جهانی بدون رواداری میانفرهنگی امكانپذیر نیست. چگونه این اصل میتواند بشر را از بسیاری از مشكلات امروز رها كند؟ به نظر شما سیاستمداران كه اندیشه تجاوز، استعمار و استثمار را در ذهن دارند، چگونه میتوانند این اصل را رعایت كنند؟
اول باید مشخص شود كه منظور ما از رواداری چیست؟ رواداری از تحمل دیگری، تساهل و آسانگیری كه جوهر تعاریف معمول از رواداری را تشكیل میدهند، فراتر میرود. رواداری به معنای واقعی كلمه یعنی مشاركت در بهبودبخشی متقابل روابط، همدردی و همدلی متقابل، نیت بدون حب و بغض طرفین، رعایت مرزها و حریمهای اخلاقی و نگاه گفتوگویی برای فهم و حل چالشها. رواداری به این معنا نیست كه همه چیز خوب و مفید و سالم است. در خصوص باورها، جهانبینیها و خصوصیات فردی و جمعی باید با نگاهی راهحل محور، صحبت بدون تهدید شود. برای تحقق اینگونه رواداری باید تكالیف سیاسی، اجتماعی و علمی خود را با مسوولیتپذیری بیشتر انجام دهیم. همه چیز باید سر جای خودش باشد.
اگر عملكردها اختیاری و نوع اندیشهورزی آلونكی و تجزیهطلبانه باشد، نمیتوان از رواداری گفتوگویی صحبت كرد. یكی از راههای ممكن برای درونی كردن رواداری گفتوگویی، تغییر نظام آموزش و پرورش است. تربیت مداوم، اساسنامه رواداری گفتوگویی است. این نوع رواداری باید از مهد كودك به نوباوگان تا حضورشان در دانشگاهها و مشاغل دیگر تعلیم و آموزش داده شود. اگر تربیت رواداری گفتوگویی صورت نگیرد در سنین بالاتر سخت میتوان میزان شكیبایی را كنترل كرد. دلیل درگیریهای خیابانی و درصد بالای خشونت در ایران میتواند همین بیاعتنایی به تربیت سیستمی و اساسی باشد. رواداری گفتوگویی و تعامل درونفرهنگی مبنای هر گونه رواداری میان فرهنگی است. ما باید به مضامین فكری خود و نظام ارزشهایمان اشراف كافی و مسلط داشته باشیم تا بتوانیم به گفتوگوی پایاپای با دیگران بپردازیم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید