1393/7/5 ۰۸:۲۶
سیاستگذاری علمی و توسعه علم هنوز دغدغه جدی كشور ما است و به سادگی نمیتوان از كنار این موضوع مهم گذشت. از سوی دیگر نقد این فضا و جریانات وابسته به آن هم فضای خاص خود را میطلبد. طی چند وقت اخیر صحبتهای مختلفی درباره رشد و سرعت و كاهش علم در كشور صورت گرفته كه سعی كردیم این بحث را با رویكردی اندیشهیی مورد نقد و بررسی قرار دهیم و طرح كنیم كه جایگاه علم و توسعه و حضور نخبگان و اندیشمندان در فضای فعلی جامعه ما كجاست و چه باید كرد.
حضور در علم آكادمیك جهان نیاز به برنامهریزی دراز مدت دارد
منوچهر دینپرست: سیاستگذاری علمی و توسعه علم هنوز دغدغه جدی كشور ما است و به سادگی نمیتوان از كنار این موضوع مهم گذشت. از سوی دیگر نقد این فضا و جریانات وابسته به آن هم فضای خاص خود را میطلبد. طی چند وقت اخیر صحبتهای مختلفی درباره رشد و سرعت و كاهش علم در كشور صورت گرفته كه سعی كردیم این بحث را با رویكردی اندیشهیی مورد نقد و بررسی قرار دهیم و طرح كنیم كه جایگاه علم و توسعه و حضور نخبگان و اندیشمندان در فضای فعلی جامعه ما كجاست و چه باید كرد.
***
طی سالهای اخیر وضعیت علمی كشور با فراز و نشیب بسیار عجیبی روبهرو شد به طوری كه عدهیی صحبت از كاهش یا افزایش سرعت علمی در ایران داشتند. اگرچه برای این كاهش یا افزایش معیاری اعلام نشد كه بدانیم بر اساس چه معیاری این اتفاق رخ داده است. از سوی دیگر وضعیت علمی در ایران كه بیشتر نگاهها به سوی فضای دانشگاهی و آموزش عالی است در مسیر تندباد حوادث سیاسی قرار گرفته و به ماهیت و ذات علم توجه جدی نشده است. به عنوان نخستین پرسش میخواستم بدانم تحت چه شرایطی كشوری در مسیری قرار میگیرد كه به جای اینكه معیارهای واقعی توسعه علم مورد توجه قرار گیرد صحبت از سرعت یا كاهش تولید علم میشود؟
ما دو مشكل اساسی داریم، یعنی دو پدیده را در آن واحد تجربه میكنیم كه برای هیچ كدامشان آمادگی نداریم؛ نه آمادگی ساختاری یعنی در نهادهایمان و نه آمادگی در نظامهای عاملیت یعنی رفتارها و ذهنیتهای مردم و نخبگانمان. نخستین تجربه كه قدیمیتر است و دستكم در ایران عمری 100 ساله دارد، همان تجربه ایجاد و گسترش نهادهای علمی به مثابه پایههای دولت مدرن است. دانشگاه تهران، به مثابه دانشگاه مادر، امسال 80 سالگی تاسیس خود را جشن میگیرد، اما اگر مبنای خود را تاسیس دارالفنون بگذاریم به 150 سال میرسیم. این نظام علمی جدید همزمان با دولتهای ملی یا دولت – ملتها و به عنوان یكی از پروژههای اصلی آنها در مقابله با كلیسا شروع شد و هدفشان ایجاد نخبگان فكریای بود كه دولتهای جدید را اداره كنند. این تجربه از آغاز تا امروز برای ما مشكل ساز بود و نتوانستیم با آن رابطه درستی برقرار كنیم، زیرا ورود علم نهتنها از بیرون انجام گرفته بود بلكه چارچوبهای آن نیز نه در علوم محض و طبیعی و نه به خصوص در علوم انسانی و اجتماعی با وضعیت آن روزگار یا حتی امروز ما، انطباق نداشت. اما ما بدون توجه به همه مسائل فرهنگی، صرفا الگوبرداری كردیم و تصور همه آن بود كه الگوبرداری مكانیكی یعنی ساختن دانشگاه، آزمایشگاه، بیمارستان و غیره، ما را به اندازه «فرنگی»ها پیشرفته میكند. با به راه افتادن درآمد نفتی از دهه 1340، رابطه میان نیازهای بازار و دانشگاه نیز رفته رفته قطع شد. بنابراین یك كمیگرایی باورنكردنی بر همه حوزههای علمی ما غلبه كرد كه امروز نتیجه دردناكش را میبینیم. یعنی حضورمان در علم جهانی بسیار ضعیف است به خصوص در حوزه علوم انسانی و این حضور را هم بر اساس شاخصهای كمی، مثلا تعداد مقالههای علمی میسنجیم درحالی كه به صورت گستردهیی در این زمینه مشكل وجود دارد. به همین دلیل نیز به جای آنكه مساله علمی، مساله دانشگاهیان باشد و مورد بحث آنها قرار بگیرد، به مسالهیی سیاسی تبدیل شده است كه موافقان و مخالفان میخواهند از آن ابزاری برای استدلالهای سیاسی خود بسازند. یا مساله مدرك به بحثی كه بر سر آن مناقشه است كه با این مدارك چه امتیازات مادیای به وجود آمده است. حضور در علم آكادمیك جهان كاری بسیار سخت است و نیاز به برنامهریزیهای درازمدت دارد و مهمترین ابزار آن برای كشورهای در حال توسعه نیز گسترش توانمندیهای بومیشان بر اساس پروژههای مشترك علمی با كشورهای توانمند چه در حال توسعه و چه توسعه یافته است. و این نكتهیی است كه كمترین توجه به آن میشود و برعكس دایما از تعداد مقاله و سایر شاخصهایی صحبت میشود كه امكان تقلب در آنها وجود دارد. اما این امر چیزی را در جایگاه ما عوض نمیكند. ما هنوز به طور ریشهیی با مفهوم علم آكادمیك در معنای قرن نوزدهم و بیستمی بیگانهایم. مثال بارزی در این زمینه چگونگی برخورد ما با موفقیتهای علمی برخی از كنشگران علمی نظیر همین اواخر خانم میرزاخانی، استاد دانشگاه استنفورد كه برنده جایزه برجسته فیلدز ریاضی شد، است. ما در این موضوع قادر نیستیم بفهمیم كه این افتخار در عرف علمی جهان، در درجه اول به دانشگاهی میرسد كه وی در آن مشغول به كار و تحصیل است و سپس به پروژهیی كه یك تیم در چارچوب آن كار میكنند و سپس به خود آن تیم و در نهایت به یكی از اعضای تیم به عنوان «مسوول یا هدایتكننده تیم» و نه به یك «نفر» و آن هم به یك نفر «ایرانی». یعنی نمیفهمیم كه علم دانشگاهی را بر اساس تبار خونی فرد نمیسنجند و اگر هم نظام دانشگاهی ما در تربیت این افراد نقش داشته است، این نظام همین كه نتوانسته آنها را حفظ كند، یعنی اشكال دارد. باز هم اگر خواسته باشم تنها یك مثال دیگر از عدم درك ما از علم در معنای كلاسیكش بزنم، میتوانم به رابطه میان نخبگان دانشگاهی و غیردانشگاهی (روشنفكرانمان) اشاره كنم، كه دایما یكدیگر را متهم به اتهاماتی میكنند كه هیچ ربطی به علم ندارد: گروه اول گروه دوم را متهم میكنند كه چرا «رسانهیی» هستند و گروه دوم گروه اول را متهم میكنند كه «حكومتی» هستند و این نشان میدهد كه هیچ كدام قادر نیستنند علم كلاسیك را بفهمند.
اما جریان دوم، كه ما با آن روبهرو هستیم و جنبه جهانشمول دارد دگرگونی كامل مفهوم و موقعیت علم پس از انقلاب اطلاعاتی است كه در آن واحد هم در حال زیر و روكردن نظامهای ساختاری علمی (دانشگاهها، كنشگران رسمی علم) است و هم رابطه مصرفكنندگان را با علم تغییر داده است. نمونه كوچك ولی مهمی بزنم. میلیون نفر از كنشگران و كسانی كه به علم به هر شكلی و در هر سطحی نیاز دارند، هر روز وارد سایت گوگل میشوند تا از یكی از خدمات آن استفاده كنند. زندگی علمی در جهان امروز بدون شبكه اینترنت و سایتهایی نظیر گوگل غیرممكن است. اما در همین زمان، میزان استفادهكنندگان از نظامهای كلاسیك دانشگاهی و ابزارهای آن (مثلا كتابهای كاغذی، كلاسهای واقعی...) دایما روبه كاهش است. دانشگاههای پیشرفته برای آنكه در این جدال نبازند و موقعیت خود را حفظ كنند نه تنها ابزارهای الكترونیك و فناوریهای جدید مثل نرمافزارها، سیستمهای عامل، برنامههای رایانهیی علمی، كتابها و مجلات الكترونیك، روابط مجازی و موتورهای جستوجوگر و كلاسها و شبكههای اجتماعی علمی را كنار نزدهاند بلكه وارد تعاملات بیپایان با آنها شدهاند و در عین حال خود نیز به صورتی باور نكردنی اكثریت مدارك اسناد و كلاسها و آزمایشگاهها و... خود را روی شبكه قرار دادهاند و امروز با سیستمهایی مثل یوتیوب تقریبا تمام كلاسها و سخنرانیهای علمی و سمینارها را میتوان مشاهده كرد و علم خود را بالا برد. در طول این مدت ما هنوز در حال بحث درباره سرعت اینترنت هستیم و ظاهرا تصورمان آن است كه چون پول داریم از همه جهان بینیازیم و میتوانیم در جهانی كه جز در چند نقطه كوراز آن، دایما سرعتهای رایانهیی افزایش مییابد، میتوانیم به میل خود اینترنت را كنترل و سرعتش را كم و زیاد كنیم. نتیجه روشن است: نهتنها به هدف اعلام شده، یعنی جلوگیری از نفوذ فرهنگهای دیگر بر فرهنگ خود نمیرسیم، بلكه برعكس راه را برای آن فرهنگها كاملا باز كرده و بهترین بهانه را به نظامهای سیاسیشان میدهیم كه نیروهای علمی ما را جذب كنند، دانشگاههای ما را فقیرتر و ما را بیشتر به خودشان وابسته كنند.
در هر دو این جنبهها باید توانست مسیر روشنی برای خود ترسیم كرد، راهبردهای پیچیدهیی برای موفقیت داشت و بهشدت در تاكتیكهای به كار برده شده مهارت داشت وگرنه نباید تعجب كرد كه چرا وضعیت علمیمان نمیتواند چیزی باشد كه آرزویش را میكنیم. البته راه دیگری هم هست و آن اینكه هر چه دلمان میخواهد برای خودمان تعریف كنیم و این اتفاقا همان چیزی است كه بسیاری از مخالفان سیاسی بیگانه میخواهند زیرا میدانند این راه ما را جز به وابستگی بیشتر و بیشتر به آنها نخواهد رساند و این وابستگی جز به نفع آنها نیست.
در گسترش و توسعه علمی در كشور بیشتر نگاهها به نخبگان آن جامعه است. آیا اساسا نخبگان در كشور ما نقش محوری در توسعه علم دارند با این حساب كه نگاه ما به نخبگان بیشتر نگاه دولتی است. ما كسانی را كه در كنكور سراسری رتبه اول آورده یا در المیپادها مقام آورده باشند به عنوان نخبه تلقی میكنیم. یا حتی در برخی موارد از افرادی با عنوان چهره ماندگار صحبت میكنیم آیا اساسا برایشناسی نخبه تعریف دقیق و علمی وجود دارد كه ما بتوانیم بر آن معیار آنها را شناسایی كنیم و نقش آن را در توسعه علم در كشور جویا شویم؟
دقیقا درست میگویید، این نخبهگرایی نیز هم كمی است و هم كاملا بیربط. اگر تجربه توسعه علمی را در نظر بگیریم، هر كشوری را كه میخواهید باشد. نخستین كاری كه در علم كلاسیك انجام شد، تقویت نظام آموزش و پرورش به خصوص در پایینترین سطوح آن بود زیرا همه میدانند تا فردی از كودكی كار علمی را نیاموزد نمیتواند تا درجههای بالا صعود كند. از طرف دیگر بهشدت بر آموزش روشها و رفتارهای گروهی تاكید شد، زیرا میدانستند و میدانند كه تنها در جایی علم پیشرفت میكند كه افراد بتوانند به صورت تیمی كار كنند و نه اینكه هر كسی تمام فكر و ذكرش این باشد كه مبادا كسی از او جلو بزند و به قیمت جلوگیری از فعالیت دیگری حاضر باشد به دانش و علم ضربه بزند. افزون بر این از همان آغاز تا امروز، در كشورهایی كه پیشرفت علمی كردهاند، اهمیتی كه به ترویج داده میشد و میشود، بسیار بیشتر از اهمیتی بود كه به نخبهگرایی میدادند. زیرا مشخص است و عقل سلیم هم این را میگوید اگر ما بتوانیم مجموعه مردم یك كشور را از پوشش ترویجی در حوزه علم برخوردار كنیم، شانس آنكه به نخبگان و نابغگان بسیار پر ارزش برسیم، بسیار بیشتر است. پس اگر میخواهیم نویسندگان بزرگی داشته باشیم، باید روزنامههای پرخواننده و زیادی داشته باشیم، اگر میخواهیم فیزیكدانان بزرگی داشته باشیم، باید كتابهای ساده درباره فیزیك به دست همه نوجوانان و جوانان برسد تا به آن علاقهمند شوند و غیره و این روندی است كه باید دایمی باشد. میدانید كه فرانسه كشوری است كه بیش از نیم قرن است در راس تولید نظری جهان در حوزه علوم انسانی قرار دارد. در این زمینه كسانی كه شك دارند میتوانند به سیلابس دروس معروفترین دانشگاههای امریكا كه در فهرست برترین دانشگاههای جهان هستند رجوع كنند و ببینند چه تعداد كتاب و مجله و مقاله و درس درباره فقط متفكران مدرن فرانسه وجود دارد و چه مقدار این جریان موثر است. بنابراین فرانسه كشوری است بهشدت نخبهگرا و روشنفكرگرا در زمینه علوم انسانی (فرصت بحث درباره علوم طبیعی را در اینجا ندارم) اما همین كشور، بالاترین رقم انتشارات ترویجی را در همه شاخههای علوم انسانی داشته و دارد. و دلیل اصلی آنكه نخبگان واقعی در این حوزه پیدا شدهاند، نیز همین است. در این مجلات و كتابها و رسانههای ترویجی مهمترین و نخبهترین دانشمندان فرانسه به صورت دایم شركت دارند و اصولا یكی از امتیازات دانشگاهی این قابلیت به دیده شدن در رسانهها و ترویج علم است. حال با وضعیت خودمان مقایسه كنیم. در اینجا تصور آن است كه همه باید مستقیما از موقعیت «هیچبودگی» به موقعیت «نخبهبودگی» برسند. بنابراین یك خط سیر این كار آن است كه فرد به دنبال روابطی باشد كه بتواند سریع او را به دانشگاه برساند و سپس سریع به مقام استادی با انتشار این و آن مقالهیی اسای. آنهایی هم كه بیرون دانشگاه میمانند، میدانند كه داشتن روابط دوستانه با «صاحبنظران» و «متفكران» خیلی مهم است، برای این كار حاضرند هرگونه چاپلوسی از خود نشان دهند، زیرا به این وسیله میتوانند دو، سه ترجمه بیرون بدهند و سپس بشوند «متخصص» آن حوزه و بعد هم كلاسهایی آزاد با موضوعهایی عجیب و غریب و بهشدت نخبهگرا كه نظیرش را در پاریس و نیویورك هم به زحمت میتوان پیدا كرد، برای آدمهایی كه بهشدت فقر فرهنگی دارند و اغلب هیچ كدامشان حتی فارسی را خوب نمیدانند چه برسد به یك زبان خارجی بگذارند، آدمهایی كه هدف اصلیشان از شركت در این كلاسها خودنمایی است و مشكل اصلیشان در زندگی این است كه نیاز شدیدی به اسنوبیسم فكری دارند اما حاضر به زحمت كشیدن برای آموختن عمیق مباحث نیستند و در ضمن بسیار برای «چهره» شدن عجله دارند. در مرحله بعد همین آدمها، كه عكس و رسمشان این طرف و آن طرف در مطبوعات منتشر شده است، شروع میكنند به حمله به روشنفكران یا دانشگاهیان دیگر به خصوص كسانی كه «صاحبنام» هستند یا اثر مهمی را ترجمه كردهاند، و ترجیع بند همه حرفهایشان هم این است كه دیگران «صاحب نام» یا «هنوز گمنام» بیسواد هستند، این هم مدرك و اسنادش! و سپس چند جمله از این طرف و آن طرف و این یا آن كتاب بیرون میكشند و خودشان مثلا ترجمه یا اطلاع دقیق را میآورند و بدین وسیله نشان میدهند كه چقدر در حق آنها ظلم شده و آنها باید كجا باشند و كجا هستند. این هم وضعیت ما در این زمینه است. وقتی هم كه به سراغ بخش الكترونیك و علم با دسترسی باز میرویم. میبینیم كه هر روز هزاران هزار وبلاگ وسایت و غیره باز میشود كه هر كسی به خود اجازه میدهد بدون هیچ كنترلی (به جز شاید كنترلهای سیاسی) هر چه میخواهد بنویسد و بگوید و مطمئن باشد كه كسی كاری به كار او نخواهد داشت. در این بازی فرد خود را برنده قطعی فرض میكند چون از دو حالت خارج نیست: او یك فرد «صاحبنام» را هدف میگیرد و بدترین اتهامات را به او میزند (اتهاماتی كلیشهیی مثل «بیسوادی»، «استفاده از علم و دسترنج دانشجو به سود خود» و غیره...) كه برخی از آنها هم درست هستند، اما روش به كار گرفته شده ربطی به علم و دغدغه آن ندارد. پس از این حمله، اگر فرد مورد یورش قرار گرفته از خودش دفاع كند، نام متهمكننده بیشتر بر سر زبانها میافتد و اگر دفاع نكند، همه جا میتواند بگوید كه «نقد» قاطعانه او، «آبروی این یا آن را برده» و پاسخی نداشته است. این هم وضعیت به اصطلاح نخبگان پرمدعا و روشنفكر ما. با این موقعیت چه انتظاری میتوانید از آدمهای عادی كه كارهایی به جز كار فكری دارند و لزوما نیازی به دخالت در این آشفته بازار برای خود نمیبینند، داشته باشید. از این رو، اینكه استاد ما یا روشنفكر ما، یا نخبه خود ساخته ما، تاثیر اجتماعی خود را از دست میدهد و هیچ كسی جز گروهی دیگر كه به خودش شباهت دارند، حرفهایش را نمیخوانند، جای تعجب ندارد. تاثیر نخبگان بر پیشرفت علم به صورتی كه در كشور ما مطرح میشود یك افسانه است. نخبگان در شرایطی میتوانند به پیشرفت علم كمك كنند كه در یك محیط سالم و بیدغدغه و به دور از هیاهو و جنجال و این روشهای سخیف بتوانند كار كنند نه در یك آشفته بازار فكری از كسانی كه با جهت و بیجهت، با مشروعیت و بیمشروعیت، برای دل خودشان یا دوستانشان مطلب مینویسند یا بدتر اینجا و آنجا «كامنت» میگذارند و نامش را میگذارند «تفكرات» و مطمئن نیز هستند كه هیچ كسی از آنها حسابی بابت این «تفكرات» نخواهد خواست.
آیا نخبگان و اندیشمندان خارج از چارچوب دانشگاه و فضای آكادمیك هم امكان ظهور و بروز دارند و اگر دارند آیا میتوانند بر روند توسعه علمی كشور تاثیر بگذارند؟ تاثیر چنین افرادی را شما كمتر یا بیشتر از نخبگان آكادمیك میدانید؟
این تفكیك دانشگاهی / غیر دانشگاهی یا دانشگاهی / روشنفكر به گونهیی كه در ایران مطرح میشود، اصولا یك اشتباه بیربط است. مثلا در كشور ما وقتی از متفكرانی همچون فوكو، بارت، دریدا، بوردیو، بودریار، و... صحبت میشود گمان به آن میرود كه اینها جزو نخبگان روشنفكر غیردانشگاهی بودهاند، در حالی كه همه این افراد برجسته و بسیاری از كسان دیگری كه به آنها در ایران روشنفكر میگویند در كشورهای دارای سنت روشنفكری، دانشگاهی بودهاند، تدریس میكردهاند، دانشجویان و گروههای كاری داشتهاند و... اما در ایران چون «نخبگان» غیردانشگاهی ما میخواهند خود را با آنها مقایسه كنند، دوست دارند كه این جنبه كار آنها را به «فراموشی» بسپارند. در حالی كه اگر این افراد مطرح بودهاند به دلیل آن است كه سختگیری و روش علمی دانشگاهی را با دخالت اجتماعی و دغدغههای حضور در زمانه خود تركیب كردهاند نه اینكه چون دانشگاه به آنها محل نمیگذاشته به سراغ مردم رفته باشند. البته موارد زیادی هم داریم كه با نخبگانی روبهرو بودهایم كه به خواست خودشان كمتر در دانشگاه حضور فیزیكی داشتهاند، مثلا چهرههایی چون ژان پل سارتر یا گی دوبور، اما معنی این آن نیست كه در اروپا یا امریكا میتوانیم نداشتن تحصیلات و نبود در آكادمی را یك افتخار دانست. بوردیو در كتاب «انسان دانشگاهی» خود (كه در حال ترجمه آن به همراه یكی از همكاران هستیم) به خوبی هر دو سوی ماجرا را نشان میدهد. روشنفكر بودن به میزان تعهد به دخالت اجتماعی مربوط میشود و نه به میزان سواد علمی یك فرد یا عدم حضورش در دانشگاه. از این رو، با شناخت دراز مدتی كه از نظام دانشگاهی ایران دارم میتوانم اطمینان بدهم كه اصلاح این نظام به وسیله كسانی كه درونش جای ندارند، غیرممكن است، معنای این حرف آن نیست كسانی كه درون این نظام هستند میتوانند به سادگی آن را تغییر دهند، اما به هر حال شانس بیشتری دارند كه با كمك همه كسانی كه دارای دانش و قابلیت هستند و چه در داخل چه در خارج دانشگاه امروز مشغول به كارند، این نظام را به طرف بهتر شدن ببرند. مثلا به گمان من حضور افراد غیردانشگاهی در محافل دانشگاهی، بسیار مفید و ارزشمند است، زیرا بسیاری از روشنفكران غیردانشگاهی ما سطح بسیار بالاتری از اساتیدمان دارند، اما این امر یك امر خودكار نیست.
متاسفانه در برخی موارد نخبگان به عنوان رقیب حاكمیتی در فضای دانشگاهی تلقی میشوند و برخی اعضای هیات علمی تصور میكنند ایجاد فضای كار و تلاش برای نخبگان رقیبی برای آنها تلقی میشود. چرا سیستم آموزشی ما به گونهیی نیست كه نخبگان بتوانند در خود دانشگاهها شناسایی شده و در خود دانشگاهها جذب شوند بدون اینكه احتیاجی به دایر كردن سازمانی با بودجههای كلان و اعطای تسهیلاتی مانند وام خرید مسكن و... آنها را زیر بال و پر خود بگیرد بدون اینكه در توسعه علمی دانشگاهها نقش جدی ایفا كنند؟
سخن شما تا اندازه زیادی درست است و این از یك طرف به دلیل سلطه علوم مهندسی و طبیعی در دانشگاههای ما است با وجود این، باید اذعان كرد كه رابطه نامناسب روشنفكران بیرون دانشگاه با دانشگاهیان نیز در این امر بسیار موثر است: نگاه همواره تحقیر آمیز روشنفكران غیردانشگاهی به دانشگاهیان انعكاسدهنده نگاه تحقیرآمیز دانشگاهیان نسبت به آنها است. در این میان، آنچه قربانی میشود، دانش و دغدغه به مشاركت در گفتوگو و بالا بردن خود در درك و تحلیل مسائل است. و آنچه غالب میشود، برخوردهای شخصی و سنتهای سخیف افرادی كه بویی از فرهنگ نبردهاند كه رفتهرفته بدل به روشهای رایج برای همه میشود.
به عنوان آخرین پرسش آیا ما نمیخواهیم چارچوبی برای نخبگان و نقش آنها در جامعه علمی ایجاد كنیم یا اینكه كسانی هستند كه اجازه این كار را نمیدهند یا اصلا قادر به این كار نیستیم یا اینكه تعیین چنین جایگاهی ما را در موقعیتی قرار میدهد كه هرگونه تعبیر سیاسی از آن به سهولت امكان دارد. همان طور كه در چند وقت اخیر دیدیم كه وظیفه اصلی دانشگاه كه آموزش و گسترش علم است نادیده یا كمتر دیده شد و به بحثهایی همچون اعطای بورسیهها و... كشانده شد.
برای این كار یك عرف بینالمللی در طول بیش از دو قرن شكل گرفته است. نیاز به آن نیست كه ما چرخ دوچرخه را دایما از نو اختراع كنیم. چه كشورهای در حال توسعهیی مثل هندوستان، چین، برزیل، مكزیك، مالزی و... را در نظر بگیرید و چه كشورهای توسعهیافتهیی چون ژاپن، اروپای غربی و امریكا، دارای معیارهای نخبگی، دانش، ترویج اجتماعی دانش و آگاهی مشخص هستند و مهمترین آنها دور شدن از اشرافیتهای تصنعی از سلسله مراتبهای مادی توزیع امتیازات، از پولی كردن نظامها، از آزادی هرچه بیشتر و بیشتر در ایجاد ارتباط میان نخبگان و اندیشمندان و دانشگاهیان، از فضای امن از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و از كاهش فساد اداری (در مورد بورسیهها و اقداماتی از این دست) است. كافی است ما برای آنكه این شاخصهای معلوم كه نتیجه خود را هم داده و موردتایید هستند به اجرا بگذاریم و البته اگر لازم شد شاخصهای دیگری هم بیفزاییم. امروز برای آنكه ببینند، میزان بهداشت یا شیوه رانندگی در یك جامعه چگونه است، معیارهایی از خود نمیسازند، این معیارها وجود دارد و تلاش نمیشود كه معیارهای جدید و كاملا «بومی» بسازند. مگر آنكه قصد آن باشد كه خودمان یا دیگران را گول بزنیم كه در هر دو زمینه نباید و نمیتوان انتظاری جز شكست را داشت؛ هیچ كسی گول نمیخورد.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید