1393/6/2 ۱۰:۰۵
توپهای ماه اوت» روایتی دست اول و داستانی از فاجعه جنگ جهانی اول به قلم باربارا تاکمن نویسنده و تاریخنگارا مریکایی با برگردان محمد قائد توسط نشر ماهی در اردیبهشت امسال منتشر شد و اکنون در آستانه چاپ دوم است.قائد در مقالهنویسی مهارت خاصی دارد، شاید تجربه روزنامهنگاری او را یک پله بالاتر از همگنان خود نشانده است. نام محمد قائد در عرصه ترجمه و تألیف نیز روی جلد هر کتابی که بیاید تضمینکننده فروش آن است. چنان که ترجمه «قدرتهای جهان مطبوعات» اثر مارتین واکر پس از چند چاپ توسط نشر مرکز اکنون نایاب است.
سایر محمدی: «توپهای ماه اوت» روایتی دست اول و داستانی از فاجعه جنگ جهانی اول به قلم باربارا تاکمن نویسنده و تاریخنگارا مریکایی با برگردان محمد قائد توسط نشر ماهی در اردیبهشت امسال منتشر شد و اکنون در آستانه چاپ دوم است.قائد در مقالهنویسی مهارت خاصی دارد، شاید تجربه روزنامهنگاری او را یک پله بالاتر از همگنان خود نشانده است. نام محمد قائد در عرصه ترجمه و تألیف نیز روی جلد هر کتابی که بیاید تضمینکننده فروش آن است. چنان که ترجمه «قدرتهای جهان مطبوعات» اثر مارتین واکر پس از چند چاپ توسط نشر مرکز اکنون نایاب است. آثار تألیفیاش نیز مانند «دفترچه خاطرات و فراموشی» و «ظلم، جهل و برزخیان زمین»، «رنج و التیام» هر کدام پس از سه – چهار چاپ توسط انتشارات طرح نو اکنون نایاب است.
از چاپ «توپهای ماه اوت» گویا چندان راضی نبودید.
کلاً ناراضی نیستم. در مورد جلد کتاب روی عکسی توافق کرده بودیم اما بدون پرسیدن نظر من طرح را عوض کردند. درهرحال موضوع پشت سر گذاشته شد و مدیر نشر ماهی وعده داد طرح جلد را در چاپ دوم عوض کند. خوشبختانه از این اثر استقبال شد و به نظر میرسد چاپ بعدی نزدیک باشد. اینجور تفاوت سلیقه به قول اهل فرنگ طوفان در فنجان چای است اگر مال خودت باشد و از نزدیک در آن نگاه کنی. از بیرون و از دور چیز زیادی پیدا نیست. و چه بهتر.
کتابی در دست نشر ماهی دارید؟
برای کار جدید اظهار علاقه کردهاند اما هنوز قرار و مداری نگذاشتهایم.
ترجمهای که به ناشر دیگری سپردهاید از کدام نویسنده است و موضوع آن چیست؟
ترجمه «بچه رزمری» نوشته آیرا لوین نویسنده امریکایی. فلامک بردائی قرار است آن را در نشر کلاغ منتشر کند.
کتابهای شما در انتشارات طرح نو چه سرنوشتی پیدا کرد؟
برخی مثل «دفترچه خاطرات و فراموشی» و «رنج و التیام»، نایاب است. گویا یک نفر به عنوان مدیر اجرایی در تدارک تجدید چاپ است.
من هم شنیدم و به آقای ناشر گفتم مبادا عملهجات فرهنگ را همراه ملک و مزرعه و عرصه و اعیان واگذار کند. ایشان اطمینان داد هر تحولی با توافق انجام میشود و اظهار علاقه کرد همکاری بیستسالهمان ادامه یابد.
کتابهایی ملایم فروش است و هر نسلی به عرصه میرسد علاقه دارد آنها را بخواند. بعید میدانم از چاپ دوم «سیمای نجیب یک آنارشیست» هم نسخهای در کتابفروشیها یا مراکز پخش پیدا شود. علاقهمندانی به من مینویسند که نمیتوانند آن را پیدا کنند. به این ترتیب هم خواننده بالقوه از دسترسی به متن محروم میماند و هم مؤلف از آنچه حق اوست.
چه شد سراغ «توپهای ماه اوت» رفتید که سال 1962 میلادی منتشر شد؟
از میان پیشنهادهای نشر ماهی ترجمه این کتاب را پذیرفتم. جنگ جهانی اول همیشه برایم موضوع غریبی بوده. درباره آن بسیار کم فیلم ساخته شده و کم دربارهاش نوشتهاند. در امریکا فیلمهای بسیاری میسازند از دهههای اول قرن بیستم اما جنگ اول ندرتاً.
کتاب چه درسی برای امروز و برای علاقهمندان تاریخ دارد؟
به قول بِنِدتّو کروچه ایتالیایی، کل تاریخ، تاریخ معاصر است. وقتی راجع به گذشته فکر میکنیم و رویدادهای سپریشده را مطالعه میکنیم، در واقع راجع به امروز مطالعه و فکر میکنیم. خودمان را در لباس قاجاری میبینیم، در تهران قرن نوزدهم یا در زمان جنگ جهانی اول و از خودمان میپرسیم: اگر من در چنان شرایطی بودم چه میکردم و چه احساسی داشتم؟
اگر معاصر بودن تاریخ مطرح نباشد خیلی چیزهای سابق کماهمیت و بیاهمیت میشود. چیزهای کهنه را دوست نداریم چون قطعاً پایان یافتهاند اما برای عتیقه پول میدهیم چون ما را به فضایی میبرد که مخلوطی است از زمان گذشته و حال.
نکتهای که در این کتاب و در مورد جنگ جهانی اول کلاً به نظرم مهم میآید نفی نظر ذهنگرایانه و ارادهگرایانهای است که گویا آدمهایی فکر ساختند و آن فکرها تاریخ ساخت و دنیا عوض شد با فکر آن آدمها.
در این کتاب میبینیم دنیا عوض شده بود اما آدمها عین پدربزرگشان فکر میکردند. منظورم شاهان و حکمرانها و سیاستمداران و ژنرالها و سردارهاست، عوامالناس که هیچ.
تا درگرفتن جنگ جهانی اول، انفجاری عظیم در فناوری پیدا شده بود. موتور درونسوز، ماشین پرنده، دستگاه عکاسی، مسلسل و توپ دورزن محصولاتی قابل فروش بودند. تئوریهای قرن هجدهم، زمان اصحاب دایرهالمعارف، تبدیل شده بود به صنعت و صنعتگران اینها را تبدیل به کالای قابل فروش میکردند.
مثلاً ادیسون نظریاتی را که 200 سال انباشته شده بود تبدیل میکرد به کالا و به بازار میفرستاد. تصاعدی و جهشی پیش میرفت. با هر پیشرفتی پیشرفت بعدی سریعتر و قویتر شکل میگرفت.
اما فکر غالب بر جوامع و بر حکمرانان مربوط به صدها سال پیشتر بود. فکر میکردند توپ دورزن به جای فیل، و تیربار به جای تفنگ چخماقی، و حالا با دو میلیون نفر به جای پنجاه هزار نفر همان کارهای قدیمی و حتی باستانی را میتوان خیلی بهتر انجام داد و دست به فتوحاتی زد که پدر جد ناپلئون و فردریک کبیر هم خوابش را نمیدیدند. تصور نتایج عملی وقایع و درک پیامد انباشت تغییرهای سریع برای یک آدم و یک نسل تقریباً غیرممکن بود. نیاز به تجربهای داشت که حتی وقتی اتفاق میافتاد غیرقابل درک بود.
انگار با وقوع جنگ جهانی اول نوعی همدلی نشان میدهید و نتیجه آن را زوال سلطنت در اروپا و ختم یک عصر میدانید. شروع جنگ را امری ناگزیر ارزیابی میکنید؟
ناگزیر بودن اخلاقی یا تجویزی غیر از ناگزیر بودن طبیعی است. سلول در طبیعت وقتی بزرگ میشود ظرف گنجایش مظروف را ندارد چون حجم سلول با حالتی جهشی و تصاعدی نسبت به سطح آن افزایش پیدا میکند. سلول برای اینکه ارتباطش با محیط حفظ شود و بتواند تنفس کند و مواد زائد را پس بدهد، سطحش را بیشتر میکند و همین سبب تکثیر میشود. اول دوتا بعد چهارتا و بعد هشت تا و الی آخر. به همین سادگی و به همین پیچیدگی.
این فرایند را در جنگ جهانی اول میبینیم، در فروریختن رژیم شاه هم میبینیم. شاه سیستمی درست کرد که بزرگ و بزرگتر شد. عده آدمها بیشتر، دانشگاهها بیشتر، سواد بیشتر و شهرنشینی بیشتر شد. اما پوسته سیاسی برای آن حجم کافی نبود. سیستم از داخل متلاشی شد و فروریخت.
تا ابتدای قرن بیستم هم جوامع اروپا پیچیدهتر و بزرگتر شده بودند و کیفیت به تبع کمیت تغییر کرده بود. آلمانیها چیزی ابداعی به امریکا صادر کردند که امروز پدیدهای بدیهی است: دانشگاه. دانشگاه در شکل امروزیاش، اختراعی آلمانیـ امریکایی است. مدارج لیسانس، فوقلیسانس و دکترا، تز و پایاننامه هیچ کدام سابقه نداشت. دانشگاه در قرنها از آگورای یونانی تا سوربن و آکسفورد و کمبریج، حوزه علمیه بود. مینشستند در این باره که خیر بهتر از شر است، حقیقت چیست و مجاز کدام است صحبت میکردند و رسالههای فاضلانه مینوشتند.
باربارا تاکمن ابتدا کتاب «توپهای ماه اوت» را نوشت، بعد کتاب «برج فرازان» را که در واقع مکمل «توپهای ماه اوت» است. در ایران این روند برعکس شد.
این را خوانندگانی از من پرسیدهاند. زمانی به این سؤال میتوان جواب داد که برداشت افرادی که با تقدم و تأخر این دو کتاب را خواندهاند، شنیده باشیم.
هر کتابی حاوی اطلاعاتی است که در زنجیرهای از اطلاعات در ذهن خواننده میماند. زنجیره اطلاعات (در مورد اکتشافات زیر دریا یا درباره کره زمین یا جنگهای جهانی) در ذهن خواننده باید باشد تا حلقههای دیگر به آن اضافه شود. اگر سؤالهایی برای خواننده پیش آمده با مطالعه این کتاب به پاسخ بخشی از سؤالاتش میرسد. البته با گرفتن پاسخ هر سؤال، سؤالات جدیدی ممکن است در ذهن خواننده پیدا شود.
موضوع پیدایش سرمایهداری بزرگ امریکا هم ارتباط دارد با نبردهای جهانی برای تسلط بیشتر بر سرزمینها و هم میتواند موضوعی مستقل باشد. خواننده حسب سؤالهایی که برایش پیش آمده، میتواند جواب سؤالهایش را پیدا کند، اما اینکه به چه ترتیبی خواندن این دو کتاب میتواند مفیدتر باشد، نمیتوانم جواب قطعی بدهم.
نویسنده هم این دو کتاب را به شیوه جزوه درسی تنظیم و تدوین نکرده که برای ترم اول و ترم دوم، کدام را باید اول بخواند و کدام را بعد. سؤالاتی در ذهنش بوده. برحسب این که تحقیق کند و به سفر مطالعاتی برود و اسناد و مدارک و منابعش را پیدا کند، اقدام به نوشتن این کتابها کرده است.
در این کتاب علاوه بر زبان پاکیزه در ترجمه، نویسنده هم تاریخ را به شیوه داستان روایت میکند که بر جذابیت کار میافزاید. اما این سؤال را هم در ذهن ایجاد میکند که با تاریخنویسی علمی چقدر فاصله دارد؟
جواب این سؤال را باید تاریخنویسان و واضعان نظریههای تاریخ بدهند. در این زمینه هم مانند زبانشناسی افراد در بیان نظریههای مختلف در نوسان هستند و گاهی یادت میرود چه کسی قبلاً چه گفته و حالا چه میگوید.
برخی گاهی به بنده طوری لطف میکنند که انگار تاریخنگار و تاریخدان هستم. نه مورخ بودهام و نه اصرار دارم در این جایگاه باشم. متنی درباره تاریخ هم برایم چیزی است مانند هر متن دیگری.
ما ناچاریم با نگاه امروزی به گذشته نگاه کنیم. نمیتوانیم سعی کنیم چیزی را که میدانیم، ندانیم. آرتور کوستلر در کتاب «خوابگردها» مینویسد: «ما میتوانیم به دانایی خود بیفزاییم اما نمیتوانیم از آن بکاهیم. هنگامی که میکوشم جهان را آنچنان که بابلیان در حدود سه هزار سال پیش از میلاد دیدهاند ببینم باید کورمال کورمال به کودکی خودم بازگردم.»
بابلیها نخستین تمدن شهری را ایجاد کردند و منظور کوستلر این نیست که بچه و نادان بودند. خردمندانی بزرگ بودند اما اطلاعاتشان کمتر از ما بود. تجربه و اطلاعات کودک از جهان محدود است اما مغزش مانند فرفره کار میکند و وقتی چیزی را یاد گرفت، نمیتواند فراموشش کند. انسان فقط از طریق کتابت و متن قادر میشود لایههای انتزاعی از هستی و واقعیت را درک کند. تفکر انتزاعی یعنی مثلاً فهم این نکته که چرخاندن مستطیل حول یک ضلع آن ایجاد استوانه سهبعدی میکند. از بابل گرفته تا مصر و مایاها، توانایی کتابت، لازمه درک هندسه فضایی بود. ما ناچار با عقل مبتنی بر اطلاعات خودمان به آدمهای 100 سال پیش نگاه میکنیم و آخر ماجرایی را که در آن گرفتار بودند، میدانیم. اما قادریم تا حدی تجسم کنیم بدون دانستن آنچه ما امروز میدانیم در چه موقعیتی قرار داشتند. چنین بندبازی انتزاعی و ظریفی فقط با متن و در متن امکان دارد.
در نگاه به جنگ جهانی اول توجه داریم که آدمها از نظر تجربه، عادت و توقعات عین ما نبودند. در فیلم ایرانی خانه 100 سال پیش را با حوض و پنجدری و مخلفات نشان میدهند. اما علاوه بر ماهی قرمز و سیب گلاب و هندوانه غوطهور در آب حوض چیزهای دیگری هم بود که نمیبینیم. مثلاً حوض پر بود از حشراتی به نام خاکشی و در همین آب افراد دست، صورت و پایشان را میشستند، آفتابه مسی میزدند و چندین ماه از این آب همه جور استفاده میکردند. امروز نمیتوانید همه را نشان بدهید چون قابل تحمل نیست. فیلمساز باید وانمود کند نمیداند چه خبر بوده. نه اینکه واقعاً نداند، بلکه نمیخواهد درباره پیشینیان با معیارهای بهداشت و زیباییشناسی امروزی قضاوت کند.
در همین کتاب میخوانیم روزها پشت هم صدها هزار سرباز را روزی 50-40 کیلومتر در گرمای وسط تابستان در تپه ماهور و جنگل راه میبردند بدون غذای گرم و خواب کافی و پوتین حسابی. افسرهای فرانسوی و آلمانی در یادداشتهای روزانهشان نوشتهاند نفرات گرسنه، چرک و بدبو در خواب راه میروند. امروز با سرباز در هیچ جای دنیا نمیتوان چنان رفتاری کرد. قابل تصور هم نیست.
چه ویژگیهایی در این اثر سبب شد جان اف کندی آن را به دیگران توصیه کند و به اطرافیانش هدیه بدهد؟
چیزی که در این باره میدانیم این است که کندی نسخههای کتاب را به اعضای کابینه داد و گفت نسخههایی به پایگاههای نظامی امریکا در سراسر دنیا بفرستند تا افسرانش آن را بخوانند. حدسی که میتوان زد: کتاب، تصویر آدمهایی است که تا شب قبل خیال میکردند استاد و خداوندگار شرایطیاند که صبح روز بعد وقتی واقعاً در آن شرایط قرار میگرفتند نمیدانستند چه باید کرد.
کندی متوجه بود دشواری شرایط بیش از حد عقل آدم است. گاهی به نظر میرسید برخوردی نظامی ممکن است به جنگ اتمی با شوروی منجر شود. چین کمونیست هم برایش دغدغه بود.
در این گرفتاریها آدم ممکن است تصمیمی بگیرد که عواقبش جهان را دگرگون کند. لابد میل نداشت یکی از آنهایی باشد که 50 سال پیشتر یک نسل کامل از جوانهای اروپا را در خندقهای جبهه غرب نابود کردند.
اصطلاحی که در این کتاب تحت عنوان «گوتهای- نیچهای» به کار بردهاید، چه توجیهی دارد؟ شاید نیچه قابل درک باشد اما گوته چرا؟
نکتهای درباره ملت آلمان این است که ملتی با چنان مغزهای بزرگ و متفکری متوسل به آن کارها شود، یعنی سه بار جنگ با همسایه تا سرانجام پایتختش را بگیرد و بعد آن فجایع. از کسانی که ملامت میشوند، نیچه بود که میگویند باعث و بانی تفکر ابرمرد شد.
در پیشگفتار کتاب و در بحث دیگری در «ظلم، جهل و برزخیان زمین» بحث کردهام چه بسا آنچه به یک شخص نسبت میدهند نه فکر آن آدم خاص بلکه جریانی فکری و اجتماعی بود که آن آدم به نحوی عالی یا مهیج بیان کرد و بعد به نظر رسید موضوع را او ابداع کرده است. نیچه طرز فکری را که از خیلی وقت پیش در آلمان وجود داشت پروراند: ما انسانهای متعالی هستیم که حقمان را خوردهاند و برای گرفتن این حق فقط یک راه وجود دارد: جنگ. نیچه معتقد بود مسیحیت به تمدن غرب و تمدن رومی صدمه زد. میدانید که از قدیم آلمانیها امپراتوری مقدس خودشان را جانشین امپراتوری روم میدانستند. نیچه معتقد بود مسیحیت به تمدن غرب لطمه زد چون مردم را از فکر جنگ غافل کرد.
نقش گوته در این ماجرا چه بود؟
به گوته خرده نگرفتم. در «ظلم، جهل» صحنهای از فیلم سینمایی «هولوکاست» را یادآوری کردم که خانمی پیانو میزند و شوهرش در فکر است. ناگهان زن میگوید بیا از اینجا برویم. آلمان سال 1933 است و به قدرت رسیدن صدراعظم جدیدی از حزب نازی. مرد انگار با صدای بلند فکر کند میگوید در کشور شیلر و گوته از آن اتفاقها نمیافتد. هر دو میدانستند بزودی خبرهایی میشود و میآیند سراغشان با چوب و چماق و بدتر از آن.
بخشی بزرگ از ملت میگفت جنگ چیز خوبی است. از مشهورترین کسانی که این فکر را بیان کردند نیچه بود اما آن فکر را او ابداع نکرد. شاید بتوان گفت تقویت کرد. در مورد گوته آنچه اشاره کردم این است که ملتی با چنین آدمی متعالی و ادیب بزرگی، شب و روز به چوب و چماق فکر کند.
تأویل به رأی میکردند و میگفتند عظمت گوتهای در این است که جلو بروی و با چماق بزنی توی سر و کله دیگران و اروپایی را بگیری که این همه تاتار در آن ریخته با یک مشت فرانسوی جلف و سرکرده دزدها که بریتانیاست. این دنیا و این قاره را چه کسی باید نجات دهد؟ انسان متعالی، انسانی گوتهای که روحش را به شیطان نفروشد (یا در واقع بفروشد)، انسانی که پیش برود، همه اینها را کنار بزند و دنیا را در دستان پرقدرت خویش بگیرد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید