1393/5/21 ۱۱:۵۵
روحالله سپندارند: چندی پیش با اوجگیری حملات هوایی و زمینی رژیم صهیونیستی به مردم مظلوم غزه، شماری از روشنفکران کشورمان اقدام به صدور بیانیهیی علیه آن رژیم غاصب و حمایت از مردم بیپناه فلسطین کردند که در نوع خود بینظیر بود. در بخشی از این بیانیه ضمن محکوم کردن سکوت دولتهای غربی در این خصوص آمده است:
ما به مردم فلسطین معصوم اعلام میکنیم که دل ما با آنهاست، ما در کنار آنانیم، کشتگان آنها نه فقط کشتگان ما، بلکه کشتگان تمامی مردم آزادیخواه جهانند. ما دولت امریکا و اتحادیه اروپا را شریک جنایات دولت اسراییل میدانیم؛ آنان در نظر به نعل و به میخ میکوبند اما در عمل نهفقط از هیچ کمکی به دولت جنایتکار اسراییل کوتاهی نمیکنند بلکه سعی میکنند از یکدیگر پیشی گیرند تا به دولت اسراییل کمک کنند تا بزرگترین، دهشتناکترین و پلشتترین گتوی جهان را بسازد. اولین قدم برای حل مساله یهود برچیدن هر نوع گتوست، اعم از واقعی و نمادین، ساکن آن هر که باشد، نه آنکه کسانی به بهانه ستمی که در اروپا بر یهودیان رفته است، خوفانگیزترین گتو را در فلسطین برپا کنند و هر زمان به هر بهانهیی آنان را به فجیعترین شکل سلاخی کنند. کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی سکوت مردم آلمان در مورد آدمسوزیهای نازیها را «گناه مردم آلمان» نامید. اکنون عملا تمامی مردم جهان در معرض ارتکاب این گناهند. سکوت در برابر کشتار مردم فلسطین گناهی است که هیچ توجیه فلسفی، سیاسی و روانشناختی، آن را نخواهد شست. ما از مردم تمامی جهان میخواهیم که سکوت نکنند، انزجار خود را از این سلاخیهای عریان ابراز کنند و به مردم فلسطین برای کسب آزادی و حفظ خانه و کاشانه و دفاع از وقار انسانی خود یاری رسانند. از جمله روشنفکرانی که این بیانیه را امضا کردهاند میتوان به حبیبالله پیمان، ضیا موحد،مراد فرهاد پور، یوسف اباذری،محمد جواد کاشی، احسان شریعتی، سوسن شریعتی، سارا شریعتی،محمد مالجو،مراد ثقفی، محمد بهارلو،رخشان بنیاعتماد، محمد امین قانعی راد ، ناصر فکوهی و... اشاره کرد.
کشتار اخیر غزه، در هزارتوی تلاطمات این روزهای خاورمیانه شاید تلنگری بود برای یادآوری سرزمینی به نام فلسطین که تصویر دردها و مرگهایی تاریخی است. آنچه رژیمی غیرانسانی را مجاب میکند چنین بیرحمانه، نسلکشی انسانها را بیهیچ ابایی در پیش گیرد، نه فقط ماهیت آپارتاید آن بلکه بخشی از جامعه بینالمللی در تقلیل دادن کشتار مردم به درگیری نظامی بین دو گروه است. از سوی دیگر فلسطین چه در اسلو و چه در مذاکرات دیگر، نه فقط قربانی زیادهخواهی غرب بلکه زخمی خنجرهایی شد که از پشت به او وارد آمد و سران عرب او را وجهالمعامله خویش کردند. این همه تنها یک مساله را روشن کرد که فلسطین را دیگر امیدی به دولتها نیست. مردم به معنای واقعی آن باید به مساله فلسطین ورود پیدا کنند تا شاید دولتها نیز ناگزیر از مواضعی انسانی در برابر فلسطین شوند. در جنایات اخیر اسراییل، روشنفکران و نخبگان و دیگر گروههای اجتماعی ایران نیز - شاید بتوان گفت به شکلی بیسابقه- ورود پیدا کردند و در قالب بیایهها و نامههای سرگشاده محکومیت کشتار مردم غزه را در پیش گرفتند. با ناصر فکوهی، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و مدیر سایت انسانشناسی و فرهنگ درباره جایگاه چنین موضعگیریهایی و تاثیر آن به گفتوگو نشستیم. فکوهی همچنان که فعالیت حماس را قابل قیاس با کشتار و نسلکشی نظاممند اسراییل نمیداند، این سوال را طرح میکند که آیا نوشتن بیانیه و اعلام نظر در برابر دولتهای قدرتمند و نظامی بر چیزی تاثیر دارد؟ و خودش میگوید: «پاسخ به نظر من کاملا روشن است: بدون شک.»
***
فجایع اخیر کشتار مردم در غزه چه واکنش موثری میتواند از سوی گروههای اجتماعی به همراه داشته باشد؟
جنایات اخیر یعنی نسلکشی جدیدی که اسراییل به راه انداخته است که خوشبختانه با یکی از شدیدترین واکنشها در سطح بینالمللی مواجه شده است؛ در سراسر دنیا چنین بوده است. منتها باید این نکته مهم را نیز در نظر گرفت که تضادی اساسی میان ضعف واکنش دولتها -که اغلب در سطح بسیار محتاط و دیپلماتیک در محافظهکارترین معنای این واژه باقی مانده- و شدت واکنش مردم که به صورت تظاهرات گسترده خیابانی، اعلام تحریمهای اقتصادی مصرفکنندگان علیه محصولات اسراییل و فاصله گرفتن هر چه بیشتر یهودیان ضدصهیونیست از دولت اسراییل به شکل عمومی و با سروصدای زیاد، به ویژه در کشورهای غربی، اتفاق افتاده، وجود داشته است. برای مردم دیدن چنین فجایعی که به سرعت در شبکههای اجتماعی رسانهیی میشوند، در عین سکوت رسانههای رسمی و دولتهایشان، قابلتحمل نیست و دولتهای خود را به دلیل ریاکاری و برخوردهای متفاوتی که با موضوع حقوق بشر، بنابر میزان نزدیکی یا دوری با رژیمی که آنها را زیر پا میگذارد، به زیر سوال برده و متهم میکنند. سیاسیون کشورهای غربی نیز نمیتوانند به دلیل منافع اقتصادی پیوند خوردهشان با دولت اسراییل، مافیای گسترده اقتصادی آن و شبکههای جنایت تروریسم دولتیاش، جز در حدی اندک به این موضوع بپردازند.
در ایران چطور؟ گروههای اجتماعی و مردمی چگونه میتوانند واکنش به کشتار مردم در غزه داشته باشند؟
در کشور ما، طبق معمول این موضوع مثل بسیاری موضوعهای دیگر متاسفانه دستخوش بازیهای سیاسی شده است و گویی هر بار باید دشمنان ایدئولوژیک و رقبای سیاسی بهانهیی پیدا کنند که همدیگر را به بهانهیی متهم کنند. همین امر نیز واکنشهای مردمی را دچار مشکل میکند. وقتی دو گروه اصلی سیاسی در ایران به یکدیگر اتهام میزنند که یا از قربانیان این فاجعه انسانی به اندازه کافی دفاع نمیکنند یا دفاعشان برای «رد گم کردن» و به فراموشی سپردن مشکلات درونی است، طبعا نمیتوان انتظار داشت که مردم عادی دقیقا بدانند واکنشهایشان تا چه حد سیاسی است و تا چه حد عقلانی.
و در مورد نخبگان هم این مساله صدق میکند؟
واکنش روشنفکران و افراد غیردولتی ما نیز به همین صورت، متناقض و آکنده از اما و اگر و باید و شاید است و با دقت و روشنی فاصله زیادی دارد: گروهی معتقدند این یا آن اعلامیه را نباید امضا کرد زیرا به این یا آن سازمان سیاسی خدمت خواهد شد، گروهی معتقدند اصلا باید سکوت کرد چون عدم سکوت منافع این یا آن گروه سیاسی را تامین میکند، گروهی برعکس میگویند باید اعتراض کرد اما نه به هر شکلی و در هر جایگاه و موقعیتی بلکه باید شرایط را در نظر گرفت و «طرفین» ماجرا را سنجید و غیره. بدین ترتیب گاه به نظر میرسد که به خصوص نخبگان و روشنفکران ما که باید قاعدتا بهتر از دیگران توانایی فکر کردن داشته باشند، بیشتر از آنکه به خود موضوع فکر کنند، به سود و زیانی فکر میکنند که از پرداختن به آن در سطح داخلی یا خارجی به وجود خواهد آمد و گاه برعکس فکر میکنند که اگر به آن موضوع بپردازند، برایشان هزینههایی دارد که بعدا نمیتوانند از پس آن بربیایند. نتیجه آنکه، اینجا هم سیاستزدگی در بدترین و فجیعترین شکل آن امکان اندیشیدن به جهان و مسائل ما را محدود یا دچار کژروی کرده است. باز هم در درک جهان و مسائل آن وامیمانیم و چشم و گوشمان به حرفهایی است که این و آن زدهاند و اینکه باید تاییدشان کنیم یا تکذیبشان؛ یعنی خودمان نمیتوانیم یک موضوع را با اهمیت نسلکشی غزه درک کنیم و تصمیم بگیریم که واکنش نشان بدهیم یا نه و اگر بله، چه واکنشی؟ در حالی که مساله کاملا روشن است: سیاست اسراییل نه فقط در غزه بلکه در سراسر پهنه خاورمیانه و نه از زمانی که هدف حملات حماس است بلکه از زمان تاسیسش تا امروز بر اساس آپارتاید و نسلکشی قرار دارد و بر همین روال هم پیش رفته است. اسراییل هرگز اصل جدایی «جماعتگرایی» و به وجود آوردن اصل «شهروندی» و دولتی فراتر از قومیت را نپذیرفته است و همین آن را به سوی آپارتاید پیش برده است. البته هروقت دولتهای میانهرو در این کشور روی کار میآیند، این سیاست را تعدیل میکنند؛ اما پایه این دولت، همواره قومگرایانه، نژادپرستانه و بر اساس ساختارهایی متضاد با دولت ملی یعنی ساختارهای باستانی بوده است و از اینرو بازگشت به سیاست نسلکشی نه یک تصمیمگیری سیاسی که به این یا آن سیاستمدار بستگی داشته باشد بلکه مسالهیی ساختاری بوده که به اصل تاسیس و هدف اعلامشده آن وابسته بوده است، درست همانطور که دولت نازی در آلمان نه به دلیل خوشآمد این یا آن شهروند یا دولت نسلکشی میکرد بلکه اصل و اساسش بر پایه برتری نژاد ژرمن و لزوم بردگی همه گروههای دیگر انسانی زیر سلطه آن و از میان رفتن پستترین نژادها قرار داشت؛ همین کار را هم میکرد. امروز گروهی که خود را به اصطلاح طرفدار یهودیان میدانند مقایسه سیاست کنونی دولت اسراییل را با دولت فاشیستی که کشتار گسترده یهودیان را انجام داد امری غیراخلاقی میدانند در حالی که نمونههای مشابه بسیار زیادی در تاریخ وجود داشته است. تقریبا تمام دولتهایی جهانسومی که از دل مبارزات آزادیبخش علیه دولتهای استعماری بیرون آمدند تبدیل به بزرگترین جانیان مردم خود شدند. خمرهای سرخ تا جایی پیش رفتند که یکسوم جمعیت مردم کشورهای خود را زیر شکنجه و کار و گرسنگی کشتند با وجود این، همین خمرها بودند که با استعمارگران خارجی مبارزه میکردند و تا زمان پیروزی طرفدار مردم خود بودند و از آنها در برابر استعمارگران دفاع میکردند.
ایده حقوق بشر در این زمینه، بیش از پیش در میان برخی فعالان اجتماعی رنگ باخته است و آن را تنها فرافکنی ناکارآمدی دولتهای مرکزی در جلوگیری از خشونت و خونریزی بیشتر میدانند، نمونه آن را ناتوانی نهادهای حقوق بشری در توقف کشتار مردم از سوی اسراییل عنوان میکنند، به نظر شما چه اندازه ایدهیی به نام حقوق بشر در مساله فلسطین میتواند موثر باشد؟
ایده حقوق بشر شاید بیشتر از هر ایدهیی در چنین روابطی ضربه خورده و قربانی شده است. ایدهیی که هرگز متعلق به دولتها نبوده است و همچون تمام حقوق دیگر انسانی، از حق رای و انتخاب شدن گرفته تا آزادی بیان و آزادیهای زنان و کودکان و نظامهای تامین اجتماعی و بهداشت و آموزش رایگان همه و همه حاصل مبارزات مردم و درگیر شدن آنها با دولتهایی بوده است که تا آخرین لحظه به سنگینترین بها، با کشتن صدها و گاه هزاران نفر، با جا افتادن این حقوق مبارزه کردند، اما سرانجام ناچار شدهاند آنها را بپذیرند. البته دولتها به مردم احتیاج داشتند که به آنها مشروعیت بدهند اما همین و دیگر هیچ، به همین دلیل نیز دولتها اغلب کاری جز زیر پا گذاشتن حقوق بشر نمیکردند و نمیکنند و در این میان آنچه ممکن است آنها را از این کار بازدارد یا اندکی به سود دستاوردهای دموکراتیک بکشاند، میزان جاافتادگی و رشد دموکراسی و ریشهدار شدن آن و قدرت رسانهها و بیان مردم و آدمهای غیرسیاسی است که هر اندازه ضعیفتر شود دولتها بنابر ذات خود، یعنی اراده معطوف به قدرت هرچه بیشتر و هرچه نامحدودتر، باز هم به همان سو حرکت خواهند کرد؛ بنابراین زیر سوال بردن حقوق بشر به نظر من در این میان، ماهی گرفتن از آب گلآلود در شرایطی است که دولتها و به ویژه دولتهای بزرگ عربی و سرمایهدار هرگز مدافع حقوق بشر نبوده و نیستند و نمیتوانند باشند مگر در چارچوب فشار مردمان عادی. دقیقا به همین دلیل است که بازی زیر سوال بردن حقوق بشر به جای زیر سوال بردن دولتهایی که حقوق بشر را زیر پا میگذارند، بازی دولتهای سرمایهدار از یکسو و سرمایهداریهای توتالیتاریستی جدید مافیایی (نظیر روسیه) یا کمونیستی (نظیر چین) از سوی دیگر است.
پس مشکل کجاست؟
حقوق بشر به هیچوجه مشکل قضیه نیست بلکه ریاکاری در اجرای حقوق بشر و به این ترتیب ایجاد شبهه درباره آن است که باید مشکل اصلی را تشکیل دهد و بهتر است همه ما این ریاکاری و این یک بام و دو هوا بودن آن را مورد انتقاد قرار دهیم.
مساله حماس و گروههای مقاومت فلسطینی، یکی دیگر از دستاویزهای انفعال برخی جریانهای اجتماعی است تا فجایع غزه را به رویدادی جنگی بین دو گروه نظامی تقلیل دهند و مانع هر گونه مداخله و موضعگیری از سوی گروههای اجتماعی شوند؛ نظر شما در این باره چیست؟
وانمود کردن این نسلکشی واقعی به مثابه یک مناقشه یا نزاع سیاسی بین دو طرف برابر یعنی مثلا حماس و دولت اسراییل، یک نوع طرح مساله است که باید آن را یا بسیار سادهلوحانه دانست یا بسیار ریاکارانه. چطور میتوان دولتی تماما نظامی، تنها دولت خاورمیانه که مسلح به سلاحهای کشتارجمعی است و حاضر به امضای کنترل این سلاحها نیز نشده و هر بار خواسته است از تروریسم دولتی و نسلکشی به عنوان ابزارهای بسیار «طبیعی» در حفظ خودش استفاده میکند را با یک سازمان نظامی کوچک ولو قدرتمند در سطح یک منطقه کوچک مقایسه کرد. موضوع مسوولیتهای حماس و اسراییل موضوعی نیست که به نسلکشی مربوط باشد و این را همه میدانند و اگر ندانند یعنی واقعا هیچچیز از مسائل منطقه نمیدانند. در این شرایط اینکه ما خواسته باشیم مسوولیت نسلکشی را با پرتاب موشک به بیابانها و چند شهرک اسراییل یکی بدانیم. درست شبیه همان کاری است که فاشیستها در آلمان جنگ جهانی دوم کردند یعنی رفتار و کردار ادعایی درباره این یا آن یهودی را بهانه کشتارهای جمعی خود ساختند. در آن زمان هیچ کسی مساله مسوولیت دوسویه را مطرح نکرد و امروز هم نمیکند. یا مثلا در نسلکشی سرخپوستان امریکا در طول چند قرن، آیا مسوولیت سرخپوستانی را که با تیر و کمان به کاروانهای امریکایی حمله میکردند و گاه بسیار هم خشونت و بیرحمی نشان میدادند، میتوان با فعالیت نظاممند سوارهنظام امریکایی در کشتار آنها که یک نسلکشی واقعی بود مقایسه کرد؛ آیا میتوان حملات بومیان آفریقا در دوره استعمار به مسیونرها و باز هم بیرحمی آنها را با کشتار نظاممند و مشت آهنین ارتش فرانسه در این قاره مقایسه کرد؟ این مثالها برای کسانی که تاریخ را بشناسند زیاد است. کسانی هم که نمیخواهند تاریخ را بشناسند مشخص است که سخن گفتن با آنها بیفایده است.
و البته عدهیی هم سعی در پیوند دادن این وضعیت و یافتن ریشه آن در قربانیان هولوکاست و دفاع از یهودیان هستند.
کسانی که با ادعای دفاع از یهودیان و قربانی شدن آنها در هولوکاست، اسراییل و یهودیان را یکی میکنند، در واقع خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناخودآگاهانه در حال مشروعیت بخشیدن به یهودستیزی هستند زیرا هر گونه عمل ضد یهودی را به این ترتیب میتوان به عنوان عملی ضد اسراییل و خشونت آن توجیه کرد.
بازگردیم به بحث نخست و رویکردهای گروههای اجتماعی، یکی از مواردی که در ایران اتفاق افتاد و شما خودتان هم در آن مشارکت داشتید، بیانیه روشنفکران کشور در محکومیت فجایع غزه بود، از سوی دیگر برخی هنرمندان هم مواضع بسیاری جدی علیه اسراییل گرفتند. همچنین 170 نفر از جامعهشناسان ایرانی هم به بانکیمون نامهیی نوشتند و تاکید کردند ناتوانی قدرتهای جهانی و نهادهای بینالمللی برای حل سریع و پایدار این بحران انسانی، در بین روشنفکران، اندیشمندان، جامعه شناسان و تحلیلگران سیاسی تردیدهای گوناگونی را درباره آینده صلح جهانی دامن زده است. فکر میکنید چنین کنشهایی چه جایگاهی در موازنه قدرت بینالمللی دارد؟
به نظر میرسد موضعگیری روشنفکران، اساتید و بسیاری از نخبگان مستقل کشور این بار قویتر از دفعات پیشین انجام گرفته است و این را باید نکتهیی مثبت به حساب آورد. بدین معنا که نخبگان ما به تدریج در حال درک آن هستند که به عنوان روشنفکر و متفکر و کسانی که جامعه روی حرفهایشان حساب میکند، مسوولیتی فراتر از آن دارند که نظرشان را درباره مسائل جهانی وابسته به رابطه این مسائل با مسائل داخلی و موضعگیری این و آن کنند، کاری که تا به حال بارها شده بود. بد نیست یادآوری کنم زمانی که بیش از یک سال و نیم پیش گونتر گراس، نویسنده معروف آلمانی موضعگیری سختی علیه اسراییل کرد و شعری سرود، بسیاری از روشنفکران از جمله در کشور خود ما او را «ضد یهود» نامیدند. نگاهی به آرشیو روزنامهها و اینترنت میتواند نشان دهد که در آن زمان تعداد روشنفکران ایرانی که از این شاعر دفاع کردند چندان زیاد نبودند. در همان زمان نیز من به سرعت از موضع گراس دفاع کردم و فکر میکنم یکی از معدود افراد در این زمینه بودم که به همین دلیل نیز یادداشتی علیه من منتشر شد و مرا با سفسطهگری رایج راستگرایان خشکمغز، «ضد یهود» نامیدند؛ اما امروز خوشبختانه میبینیم که موج بسیار گستردهتری علیه این رژیم آپارتایدی به راه افتاده است و دیگر اینگونه اظهارنظرهای سطحی که هر کسی علیه یک دولت «رسمی» که سازمان ملل به رسمیت شمرده موضع بگیرد - استدلالی که در آن یادداشت کذایی علیه من شده بود- یک فرد «ضد یهود» است، کمتر خریدار دارد. دوستان ظاهرا فراموش کردهاند که آفریقای جنوبی آپارتاید هم رسما عضو سازمان ملل بود، همانگونه که آلمان هیتلری نیز عضو جامعه ملل به شمار میآمد؛ اما هیچیک از اینها نه باعث آن شد که آلمان به زیر حمله متفقین قرار بگیرد و چهل سال اشغال نظامی شود و نه آفریقای جنوبی آپارتایدی به کلی زیر و رو شود و سفیدپوستان در آن در همان موقعیت اقلیتی قرار بگیرند که در واقعیت داشتند.
البته اگر رژیم صهیونیستی تن به قواعد بینالمللی بدهد...
این همان چیزی است که اسراییل از آن وحشت دارد. اینکه در کشوری باستانگرا و متعصب و قومگرا ناچار باشد قواعد بازی بینالمللی را ایفا کند و شاید روزی تبدیل به یک اقلیت شود. هدف از نسلکشی این است؛ و این نکتهیی است که هر چه بیش از پیش در جهان روشن میشود که ضد اسراییل بودن نه فقط به معنی ضدیهود بودن نیست، بلکه درست برعکس اعمال اسراییل را باید آبی دانست که به آسیاب یهودیستیزی ریخته میشود. موضعگیری اخیر روشنفکران و متفکران بزرگ یهود علیه کشتار غزه (نوام چامسکی، جودیت باتلر و دیگران) این را بیش از پیش روشن کرد. از اینرو روشنفکران ما نیز به گمان من در حال درک بهتر جهان هستند، هر چند با تاخیر. این نکته سادهیی نیست که درک کنیم یهودستیزی امروز با رژیم آپارتایدی اسراییل، همگام هستند، البته نه در چارچوب یک نظریه توطئه بلکه در نوعی ناخودآگاه افراطی که در یکسوی آن سردمداران یک رژیم راستگرای نظامی قرار دارد که تمام مشروعیت خود را مدیون آن است که ثابت کند هیچ کجا در جهان «امنیت» اسراییل را برای یهودیان ندارد و «صهیون» تنها نقطه جهان است که یهودیان در آن میتوانند در آن در امان باشند و همینطور رژیمی که با استفاده از خاطره قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم و نسلکشیهای آن، در پی دستوپا کردن عاملی برای مشروعیت دادن به فساد مالی و نظامی و ستیزهجویی بیپایانش است. در سوی دیگر این معادله نیز یهودستیزانی قرار دارند که همواره بر آن بودهاند و هستند که یهودیان باید از سرزمین مسیحیت بیرون رانده شوند. بیهوده نیست که در زبانهای اروپایی به «یهودستیزی» (anti -semitism) میگویند یعنی «سامیستیزی»؛ دقیقا این ریشه نفرت را نشان میدهد، نفرت از یهودیان و نفرت از مسلمانان در سرزمینهای مسیحی به دلایل تاریخی و به دلیل عدم پذیرفته شدن دولتهای غیردینی در نزد مسیحیان متعصب تا امروز ادامه یافته است و چه بهتر از آنکه امروز یهودستیزان میتوانند با قدرت تمام نشان دهند که «دولت یهود» همان اسراییل است و بنابراین چه بهتر که یهودیان روانه آنجا شدند و دیگر جایگاهی در سرزمین مسیحی ندارند و مساله یهودی از این پس یک مساله یهودیت و اسلام است.
با این اوصاف چه میتوان کرد؟ برخی معتقدند چنین بیانیههایی از سوی روشنفکران صرفا وجه نمادین دارد و به صورت پیشینی، ناکارآمدی آن بر مقابله با کشتار مردم ثابت شده است، آنها تنها راه خاتمه دادن به چنین فجایعی را تصمیم دولتها برای حمایت یا مقابله با یک جریان میدانند، در مقابل چنین استدلالی آیا میتوان گفت بدیل چنین رویکردی، ورود مستقیم نیروهای اجتماعی در عرصه مقابله با فجایع است؟ مانند دورههایی که نیروهای اجتماعی حتی خارج از مناسبات دولتها وارد مبارزات بینالمللی میشدند، یا فکر میکنید دوران چنین رویکردهایی گذشته است؟
این دقیقا از مواردی است که میتوان درباره آن پرسش کرد: آیا نوشتن بیانیه و اعلام نظر در برابر دولتهای قدرتمند و نظامی بر چیزی تاثیر دارد؟ پاسخ به نظر من کاملا روشن است: بدون شک؛ زیرا اغلب دولتهای قدرتمند و بسیاری از دولتهای جهانسومی هر روز بیش از پیش ناچارند قالبهای ظاهری دولت ملی را رعایت کنند، یعنی خود را منتخب و دارای نمایندگی از سوی مردم خود اعلام کنند و به این ترتیب مشروعیت خود را که باید از پایین بیاید به کرسی بنشانند. حال اگر مردم از طریق رسانهها، از طریق مشارکتها و شبکههای اجتماعی و به هر وسیله دیگری بتوانند این مشروعیت را در هم بشکنند، بدون تردید این دولت نمیتواند هر کاری را که مایلند انجام بدهند. در حقیقت تنها ابزاری که امروز مردم در دست دارند همین ابزار اعتراض و اصرار ورزیدن بر قانون و جلوگیری از قانونگریزی به هر شکل است، البته اعتراضی بدون خشونت زیرا خشونت دقیقا بازیای است که دولتها در انتظارش هستند تا بتوانند همهچیز را به زیر سوال ببرند و تمام مطالبات مشروع را به بهانه خشونتآمیز بودنشان نفی کنند. ازاینرو تکرار میکنم دوران این اطلاعیهها، این همفکریها، این تشکیل شبکه دادنهای اجتماعی و ایجاد ارتباطهای رسانهیی میان مردمی که در سراسر جهان با زورگویی به خصوص و قدرتهای بزرگ در تضاد قرار گرفتهاند، امروز بیش از هر موقع دیگری یک واقعیت است. برای مثال ببینید امروز چگونه شبکههای اطلاعرسانی مردمی در سراسر جهان در برابر شبکههایی که قدرتهای بزرگ در اختیار دارند میتوانند اخبار درست را به اطلاع مردم برسانند. عکسها را منتشر کنند، پرده از روابط نهانی بردارند و امکان درک واقعی جهان را در کل پیچیدگیهای سیاسی و اقتصادیاش برای گروه بزرگی از معمولیترین آدمها فراهم کرده و آنها را به واکنش بکشند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید