1397/4/31 ۰۹:۳۴
اندیشههای دیوید هاروی (متولد ١٩٣٥ بریتانیا)، استاد ممتاز انسانشناس و جغرافیدان در دانشگاه شهری نیویورك، در سالهای اخیر مورد توجه مترجمان و به ویژه علاقهمندان به اندیشههای چپ در ایران واقع شده و آثار متعددی از او به فارسی ترجمه شده است
كبوتر ارشدی: اندیشههای دیوید هاروی (متولد ١٩٣٥ بریتانیا)، استاد ممتاز انسانشناس و جغرافیدان در دانشگاه شهری نیویورك، در سالهای اخیر مورد توجه مترجمان و به ویژه علاقهمندان به اندیشههای چپ در ایران واقع شده و آثار متعددی از او به فارسی ترجمه شده است، مثل فضاهای امید (با ترجمه علیرضا جباری)، هفده تضاد و پایان سرمایهداری، پاریس پایتخت مدرنیته، تجربه شهری، شهریشدن سرمایه (هر چهارتا با ترجمه عارف اقوامیمقدم)، معمای سرمایه و بحرانهای سرمایهداری (با ترجمه مجید امینی) و تاریخ مختصر نئولیبرالیسم (با ترجمه محمود عبداللهزاده). به تازگی نیز كتاب «از حق به شهر تا شهرهای شورشی» او با ترجمه مشترك پرویز صداقت و خسرو كلانتری، به همت نشر آگاه منتشر شده است. كمال اطهاری، محقق و پژوهشگر اقتصادی در گفتوگوی حاضر، ضمن نشان دادن ریشههای اندیشه هاروی، به رویكردهای او انتقاد جدی دارد و اقبال به آن را نیز از سوی چپ نوی ایرانی، چندان مثبت ارزیابی نمیكند.
*******
به نظر شما دیوید هاروی، چقدر به لوفور و گرامشی وفادار است؟
هاروی درموخره تولید فضا میگوید لوفور هم استاد بزرگ آكادمیك من بود و هم استاد زندگیام. دلیل او شیوه زندگی لوفور و حضورش در نهضت مقاومت فرانسه است. هاروی در جواب چپ سنتی میگوید لوفور از حزب كمونیست فرانسه از در چپ خارج شده است. هاروی در ادامه كار لوفور فلسفه فضای او را به جغرافیا میبرد. رشته هاروی جغرافیای نو است و به بسط جامعهشناسی جغرافیایی میپردازد، مشابه كار گیدنز كه فضا را وارد این حوزه میكند. لوفور فضا را وارد فلسفه و شناختشناسی میكند و آن را از علم مجرد مكان (جغرافیا) بیرون میآورد. در این بحث با این سویه كاری ندارم. به هر حال این جایگاه استادی لوفور است و دیوید هاروی در اقتصاد سیاسی آن را بسط میدهد و به تعبیری جلد سوم سرمایه را كامل میكند. ماركس در جلد سوم سرمایه انتزاعی را كه در جلد اول و دوم هست، به طور مشخص به جامعه وارد میكند و هاروی با وارد كردن سرمایه به فضا به نوعی جلد سوم را تكمیل میكند. میدانید كه جلد سوم سرمایه ناتمام مانده است. نقش اساسی هاروی از نظر من بیشتر همین است. او فضای مصنوع را وارد چرخه سرمایه یا تحقق ارزش اضافی میكند كه ملهم از لوفور است، ولی لوفور به این اندازه وارد اقتصاد سیاسی نمیشود. هاروی شهری شدن سرمایه را مطرح میكند كه البته مربوط به دوران جدید (پایان دوران رقابتی قرن نوزدهم) هم هست و خود ماركس نمیتوانسته این متمم را بنویسد.
آیا به نظر شما لوفور در قیاس با هاروی خوانش وفادارانهتری از ماركس ندارد؟
به نظر من خوانش درستتری دارد.
درستتر به چه معنا؟
به این معنا كه تحلیل مشخصتری از شرایط میدهد و در عین حال مبنایش طبقاتی است یعنی بسط دیالكتیكی دستگاه ماركس درباره طبقات در جامعهشناسی تاریخی را به نحو جامعتری انجام میدهد. شاید به این دلیل كه لوفور یك فیلسوف است و بدون فلسفه نمیشود دستگاه ماتریالیسم تاریخی ماركس را بسط داد.
البته هاروی هم نظریهپرداز است.
بله، اما فیلسوف نیست. برای بسط جامعتر باید فیلسوف بود. بدون فلسفه و با تئوریهای شناخت و به كار گرفتن علوم جدید، تحلیل جامع اجتماعی غیرممكن است. لوفور در مقدمه فصول آغازین تولید فضا كاملا از فیزیك جدید استفاده میكند، برای اینكه جغرافیا و تاریخ را بیامیزد و این تاریخی بودنش بسیار قوی است. در چارچوب جامعهشناسی تاریخی این كار را انجام میدهد. گرایش جغرافیایی هاروی هم اینجا بیشتر عیان میشود، هاروی كمتر تاریخی است.
آیا این كمتر تاریخی بودن هاروی را در بحث شما میشود به عنوان غفلت هاروی عنوان كرد؟ و اینكه در این تبارشناسی گرامشی را كجا قرار میدهید؟
بله، این نوعی غفلت محسوب میشود. در این تبارشناسی لوفور با نوعی تقدم تفكر فلسفی-تاریخی یا تقدم جامعه بر فضا به تحلیل فضا میپردازد، ولی نزد هاوری نگرش جغرافیایی اولویت دارد. بر همین اساس بحث حق به شهر لوفور از «جنگ مواضع» گرامشی بسط یا نتیجهگیری جدید شده است، یعنی جنگ مواضع گرامشی در فضا یا شهر رخ میدهد و این موضعی است كه هاروی به آن نمیپردازد. در همین كتاب مورد بحث از حق به شهر تا شهرهای شورشی، ندیدم كه هاروی در این باره نظر داده باشد. در صورتی كه جنگ مواضع گرامشی مبنایی است برای اینكه موضوع حق به شهر نزد لوفور دنبال شود، بدون اینكه طبقات در آن محو شده باشد. كاری كه گرامشی به لحاظ شناختشناسی انجام میدهد و متفاوت است با كسانی مانند موفه و لاكلائو كه خودشان را در تبار گرامشی جا میدهند اما با حذف طبقات، پوپولیست چپ میشوند. گرامشی به خاطر دیدگاه فلسفی-تاریخیاش، كه مبتنی بر جنگ مواضع برای به دست آوردن هژمونی است و در واقع برای به دست آوردن كانترهژمونی (هژمونی جایگزین)، كاملا به جامعهشناسی تاریخی ماركس و دستاوردهای لنین درباره هژمونی وفادار است. چین و ویتنام هم از همین دستاوردها استفاده میكنند، حتی در چین كنونی هم این ایده ادامه دارد، گرامشی با این تحلیل از جنگ رودروی طبقاتی در یك جامعه طبقاتی اجتناب میكند، بدون اینكه در دام پوپولیسم گرفتار شود. به نظر من، برداشت هاروی از لوفور، بدون در نظر گرفتن شناختشناسی گرامشی، باعث میشود كه او نیز به تدریج در نتیجهگیریهایش به پوپولیسم چپ گرایش پیدا كند.
چیزی كه شما به عنوان غفلت از آن نام میبرید در متن هاروی برای ما نقطه عطف محسوب میشود. رویكرد هاروی در خوانش گرامشی، رویكردی آگاهانه است به این دلیل كه تز هاروی به خصوص در این كتاب یك نوع بازخوانی متفاوت است كه ریشههایش به ماركس میرسد. هاروی بر تقویت «پریكاریا» به جای «پرولتاریا» تاكید دارد و پریكاریا را همان «بیثباتكاران» میداند. همچنین تاكیدش بر شیوههای مولكولی حركت یا ایستادن بر آن چیزی كه شما به درستی به عنوان خطر گرایش به پوپولیسم از آن نام میبرید. هاروی دقیقا میخواهد به عنوان یك روشنفكر بر جابهجایی این گروهها یا تحركپذیری و ایده دادن به عقل سلیم (common sense) و ارتقایش به عقل ممیز (good sense) تلاش كند. آیا نمیشود هاروی را این گونه قرائت كرد؟
برای من همواره عجیب بوده كه كسی كه اقتصاد سیاسی كار كرده چرا چنین گرایشی دارد؟ منظورم همین گرایشی است كه شما به درستی به آن اشاره كردید. از آنجایی كه هاروی به این اقتصاد سیاسی به صورت بسیار انتزاعی نگاه میكند و به آن به عنوان موضوعی تاریخی نگاه نمیكند، دچار چنین مشكلی میشود.
همچنان به عنوان مشكل از آن نام میبرید؟
بله، از نظر من كاملا مشكل است. هاروی در همین كتاب میگوید ماركس (در كتاب سرمایه) قوانین عام سرمایه را ارایه داده است. برخورد هاروی به این مقوله درست همان ایرادی را دارد كه ماركس در ایدئولوژی آلمانی از آن بر حذر میدارد. ماركس میگوید آنچه من گفتهام بسیار انتزاعی و فلسفی است و آن را جایگزین واقعیت نكنید. جلد سوم سرمایه میخواهد همین رویكرد را كامل كند و آثاری مثل هجدهم برومر و نبردهای طبقاتی در فرانسه كه اتفاقا مورد اشاره هاروی هم هست، ولی از آن میگذرد نیز همینطور است. در صورتی كه اساس كار گرامشی همین است؛ جنگ مواضع گرامشی روی همین مصادیق است نه روی قوانین عام سرمایه.
نگاه گرامشی، هژمونیك است. یعنی هژمونی را قبول دارد ولی هاروی درواقع این هژمونی را پس میزند و ایده جایگزین میدهد.
اگر هاروی هژمونی را قبول ندارد پس چرا به حركت مولكولی اشاره میكند؟ چرا میگوید ما باید علیه حزب والاستریت كار كنیم كه واژهای موهوم است، آنقدر كه نمیدانید چیست. والاستریت جناحی از سرمایهداری است یا خود سرمایهداری؟ وقتی آن دید عام را داشته باشید یك جناح سرمایهداری را كه راس هرم است به عنوان كل روح سرمایهداری میگیرید كه ماركس بهشدت با آن مخالفت میكرد. این دیدگاهی هگلی است كه ماركس در «نقد فلسفه حق» هگل آن را به طور جدی نقد میكند و میگوید آلمانیها همعصران فلسفی تاریخاند ولی در تاریخ حضور ندارند. این گرایش باعث میشود كه تقسیمبندیهای تاریخی ماركس را فلسفی-انتزاعی كنید و تحلیل مشخصی را كه ماركس دارد مخدوش. اینكه روح تاریخ در جاهای مختلف خودش را تجلی میدهد، كاملا هگلی است نه ماركسی! روح سرمایهداری هم همین طور است و چون در راس هرم، سرمایه مالی است، پس هر مبارزهای با این روح تاریخی یا سرمایهداری، شكل میگیرد. این مولكولها هم به همین درد میخورند كه با این روح تاریخی مبارزه كنند. این تفسیر هم به نوعی در شوروی پیش از فروپاشی دیده میشود. میگویند كه اردوگاه كار بر سرمایهداری فایق شده، پس نیازی نیست كه طبقه كارگر به هژمونی برسد و خرده بورژوازی انقلابی را حمایت میكنیم. ماركس به جهش معتقد نبود. نگرش انتزاعی این خطرات را در پی دارد. همیشه هم چپ به آن دچار بوده است و ریشه آن هم نوعی اكونومیسم است. چون در دامن سرمایهداری، در راس هرم، سرمایهداری فایق شده است. پس این امر اقتصادی، روح تاریخ را مشخص كرده است و همه جوامع در خدمت مبارزه با آن هستند و بگذاریم كه آن را بیثبات كنند، در واقع بیثباتی برای بیثباتی! هاروی همین جا به مكتب فرانكفورت نزدیك میشود، البته نه با هابرماس. در نتیجه با پستمدرنیسم همصدا میشود كه درهیچ كدام فراروایت مجاز نیست. در این نگاه این رویكرد هگلی هست كه روح سرمایهداری همه جا رسوخ كرده است، حتی وقتی من و شما هم داریم حرف میزنیم كاریكاتوری بیش نیستیم از روح تاریخ، كه یك دستوپایی میزنیم. از نظر هاروی ما فقط اتم هستیم، حتی مولكول هم نیستیم چرا كه شورش هم نمیكنیم. در این نگاه جامعهشناسی تاریخی حذف میشود. رابطه اقتصاد سیاسی با طبقات حذف میشود و باید در خدمت نوعی برادر بزرگتر (big brother) جدید قرار بگیریم. البته این «برادر بزرگ» جدید، فكری است، نه سیاسی. اگر قرار است شورش برای شورش را دنبال كنیم و فراموش هم نكنیم كه همه اینها باید علیه حزب والاستریت باشد، آن وقت به رستگاری میرسیم. اما چرا همه باید علیه حزب والاستریت باشند در صورتی كه جامعه ما، جامعهای نوفئودال است؟ اصلا نولیبرال نیستیم كه علیه حزب والاستریت باشیم! اگر ما شعار بدهیم كه به «افای تی اف» نمیپیوندیم، لابد این هم ضربهای است به سرمایهداری جهانی؟
یعنی شما فكر نمیكنید كه این نپیوستن ضربه محسوب میشود؟
به هیچوجه! زیرا كه نمیتوانید. ماركس (در كتاب «نبردهای طبقاتی در فرانسه») به طبقه كارگر فرانسه گفت شما یك مو از سر بورژوازی نمیتوانید، بكنید برای اینكه تا بخواهید چنین كنید، تولیدتان را نمیتوانید به هیچ كجا بفروشید و نابود میشوید. برای اینكه به عنوان جامعه باقی بمانید، باید كه یكسری قواعد را رعایت كنید وگرنه پیوسته مثلا نفت را میفروشید ولی تولید مولد و توسعه ندارید. آیا در فقر و فلاكت میشود آلترناتیو سرمایهداری را ساخت؟ آیا جهش ممكن است؟
در این بحث باید بین سیاست و خواست قدرت و از سوی دیگر با مطالبات جامعه، تفكیك قائل شد.
مطالبات عقب مانده كه فایدهای ندارد!
نكته دیگر نظرات هاروی اتفاقا روی ایستادن بر همین مطالبات است. اینكه البته شما آن را عقبمانده بدانید امر دیگری است. در جامعهای كه امكان تشكل و تحزب نیست، چه باید كرد؟ اینجا شما نمیتوانید به عنوان روشنفكر تك و تنها جلوی شورشها را بگیرید؛ شورشها خودبهخودی است و جلوتر از روشنفكری ایستاده و بحث هاروی دقیقا اینجا قابل انطباق است. او به ایده برساخت نوعی معرفت برای بستر جامعه تاكید دارد كه اتفاقا روی شورشها تاثیر بگذارد. نمیشود به جامعه گفت كه بایست تا به تو بگویم چه بكنی. مساله هاروی این نیست كه ما او را در تبار لوفور یا گرامشی بدانیم یا ندانیم، بلكه مساله عمده برای او اتفاقا دیدن این واقعیت عمده است كه در حال كنش است. اتفاقا چیزی كه میتوان از ایده هاروی بیرون كشید، دیدن همین پتانسیلها و ایجاد نوعی معرفت جدید است.
مردم همواره شورش میكنند ولی شورش موقعی نهادهای بهروزی بخش را ایجاد میكند كه در مورد آن نهاد فكر و توافق شده باشد. «واقعیت متصورهای» در ذهن مردم پرورده شده باشد.
فكر نمیكنید هاروی دقیقا منظورش همین آگاهیدادن باشد؟
نه، گرامشی و لوفور این كار را میكنند ولی هاروی به هیج وجه. «جنگ مواضع» گرامشی درست پخته شده چیزی است كه در آستانه قرن بیستم هم مطرح بود و از حیث توسعه با ایران امروز شباهت تاریخی دارد. موفه و لاكلائو گفتهاند كه گرامشی در فلسفه سیاسی انقلاب كپرنیكی كرد. البته لنین این انقلاب كپرنیكی را زودتر آغاز كرده بود. وی میگفت طبقه كارگر تنها زمانی كه رابطهاش را با دیگر طبقات تعریف كند، به هژمون تبدیل میشود. اما فرق لنین با گرامشی در چیست؟ لنین بنا به خاصیت آن زمان گمان میكرد كه طبقه كارگر واقعا میتواند هژمون شود و دیكتاتوری برپا كند. گرامشی میگوید كه این طور نیست و دستگاهی میسازد كه شناختشناسی جدیدی را پایهگذاری میكند. گرامشی میگوید اصلا نباید به جامعه مدنی دست بزنیم، بلكه باید سر موضع هژمونی فكری در جامعه مدنی تلاش كنیم بیآنكه ساختارش را به هم بزنیم وگرنه فاشیسم بیرون میزند. مسلم است كه الان احتمال بروز فاشیسم در اروپا كمتر است. در جامعه ما باید با جنگ مواضع، كانترهژمونی (مدل اقتصادی- اجتماعی جایگزین) را شكل داد؛ نمیشود فقط آنتی هژمونی را دامن زد. از اینجا جامعه مدنی شكل نگرفته است. دستگاه شناختشناسی گرامشی این مشكل را حل میكند. هژمونی با حزب ماركسیستی زمین تا آسمان فرق میكند. لنین میگوید وقتی بخواهید انقلاب دموكراتیك راه بیندازید، اگر طبقه كارگر در انقلاب دموكراتیك پیشرو باشد، هژمونی به دست میآورد. او میگوید حتی اگر قدرت هم به دست نیاورد، جامعه مسیر كمدرد و رنجتری را میپیماید. گرامشی این نسبتها را دقیقا روشن میسازد. آینده آزمایشی است كه هیچ جریانی نمیتواند آن را تعیین كند. گرامشی ایراداتی از این دست را نسبت به ماركسیسم حل میكند. گرامشی به تاثیر در زندگی روزمره معتقد است، دقیقا همین تاكیداتی كه لوفور هم دارد. لوفور میگوید در زندگی روزمره آرزوهای انسانها چون ققنوس بر میخیزد، خاكستر میشود و دوباره آرزوهای جدیدی متولد میشود. او مثل مكتب فرانكفورتیها عدمی نیست. حتی مثل هاروی نیست كه معتقد است هیچ توافقی رخ نخواهد داد. این حرف هابرماس را مورد دقت قرار دهیم كه میگوید انسانها میتوانند عقلانیت ارتباطی برقرار كنند و برای آن كانتر هژمونی تعریف كنند. ما میتوانیم یك حقیقت بینالاذهانی را ایجاد كنیم. نوع برخورد هاروی از چند زاویه مانع چنین توافقی است. یكی اینكه به جای توافق شورش كنیم، دوم اینكه تنها توافق ما حتما باید علیه حزب والاستریت باشد! وقتی میخواهیم كانترهژمونی را به عنوان یك حقیقت بینالاذهانی در دستور كار قرار دهیم، با روشهای پستمدرن یا پوپولیسم چپ نمیتوانیم.
واقعا ما نمیتوانیم؟ آن چه واقعیت عینی روزمره به ما نشان میدهد این است كه اتفاقا نمیتوانیم به سمت توافق هژمونیك پیش برویم!
برای اینكه شناختشناسی هاروی رایج شده و به جای بسط نظریه لوفور و خواندن متون دست اول از این فیلسوف یا گرامشی سراغ هاروی میرویم، به اینها میگویند «خُرد- بنیانهای تفكر». مدتی كه چپ جدید معروف شده بود، شناختشناسی گرامشی از طرف چپ سنتی كنار گذاشته شد. لوفور این را میگیرد، حتی كسانی مثل كستلز با او مقابله میكنند. گرامشی هم در مقابل شورشها موضع دارد. به بلوك تاریخی اشاره دارد. این بلوك تاریخی در هر جامعهای بر مبنای اقتصاد سیاسی متفاوت است. باید به سمت این بلوك تاریخی یا جبهه رفت. این بلوك تاریخی به صورت مقدماتی فكری است نه طبقاتی.
اما شورشها به هیچوجه فكری نیستند. شورشها ایده اجتماعی یا اقتصادی یا فكری ندارند، این شورشها صرفا مطالبهمحورند. به امروز خرمشهر نگاه كنید. این طلب آب یك مطالبه كاملا غیر سیاسی و غیر هژمونیك است.
بله، خب حقشان را میخواهند. چطور میشود مشكل آب را حل كرد؟ باید از دز تا آن منطقه لولهكشی كرد. اگر این لوله كشی نشود آب خوردن به مردم نمیرسد.
این وظیفه یا برنامه دولت است. منظور من این است آنچه رخ میدهد اسمش شورش است و ربطی به جنبش ندارد.
این شورش همان آنتی هژمونی است.
بحث اصلی هاروی دقیقا آگاهیبخشی و معرفتسازی در قبال همین شورشها است. اینكه تحركات مولكولی مردم شناسایی و تقویت شود.
برای چنین كاری باید دستگاه داشته باشد. اگر هاروی همین را هم نمیگفت كه به كلی باید كنارش میگذاشتیم! اما با كدام دستگاه ذهنی میشود این ایده را پیش برد؟ من میگویم این دستگاه ذهنی متعلق به گرامشی است. لوفور هم میگوید اگر توانستیم حق به شهر را دنبال كنیم، حق به طبیعت را هم میتوانیم دنبال كنیم. او حق به شهر را در حوزه حقوق جمعی میداند. میشود با دنبالهروی از هاروی دنبال حقوق جمعی بود؟
بحث بازپس گرفتن شهر برای مبارزه ضد سرمایهداری، یك جور حقوق جمعی است كه هاروی بر آن پافشاری میكند؛ شیوههای هاروی متفاوت است.
هاروی چند چیز را با هم قاطی میكند. عام دیدن سرمایهداری، اعتقاد داشتن به بلوك تاریخی نیست! این طور نگاه كردن انقلاب كپرنیكی است. ما در جامعه خودمان هم دچار نوعی افراط و تفریط هستیم. برخی چپ سنتی هستند كه هر چیزی را كه در آن رهبری طبقه كارگر از پیش تضمین شده نباشد، قبول ندارند از جمله حق به شهر را. آنها حتی اقتصاد دانش را وجهی از سرمایهداری میدانند. گویی هنوز انقلاب كپرنیكی به گوششان هم نخورده است و همه طبقات باید دور طبقه كارگر بگردند! این طرف ماجرا هم، مثل هاروی یا موفه و لاكلائو در نهایت همه حرفهای هاروی را كه ریشهیابی كنیم، یك اكونومیسم پدیدار میشود. نوعی اكونومیسمیكه به قول ماركس فلسفی- انتزاعی است و فقط به كار تسهیل شناخت وضع موجود میآید. هاروی در كل تناقض دستگاهی دارد.
مطالعه هاروی بیشتر نوعی تقویت و انتشار معرفت در قشر گستردهای از اجتماع انسانی است كه پتانسیل تحرك و ایده كنش از آن بیرون بیاید. غیرممكن است كه كل یك جامعه ذیل یك دستگاه اخلاقی- فلسفی به توافق برسند.
اما هاروی علیه والاستریت بودن را عمده میكند، اینكه غیرممكنتر است.
علیه والاستریت بودن به خلاقیت شما و اتخاذ شیوه شما واگذار میشود.
جنگ مواضع گرامشی به عنوان فلسفه عمل همواره همراه با انكشاف شناخت و جامعه است. این بحث در شناختشناسی، توسط هابرماس هم مطرح میشود: حقیقت به عنوان امری بینالاذهانی. وقتی شما از جنگ مواضع در جامعهای معین صحبت میكنید اصلا این طور نیست كه از پیش امری عام تعیین شده (مانند حزب والاستریت) وجود دارد؛ چرا كه اولا مبارزه تاریخی امری وابسته به مسیر (path dependent) است؛ ثانیا در هر عنصری از این جامعه سرمایهداری ممكن است عناصری از جامعه آینده باشد، همان طور كه در فئودالیسم بود. ولو كاركردش در حال حاضر كاملا مقوم سرمایهداری باشد. حرف من این است كه دستگاه شناختشناسی گرامشی كاملا بدون اینكه دچار تناقض شود، به انكشاف تدریجی جامعه یا همان «به خلاقیت شما» نگاه میكند و دچار مشكل نمیشود. ببینید بحرانی كه توسط ماركس در نظام سرمایهداری پیشبینی شده، همچنان باقی است ولی اگر بخواهید این را جایگزین تحلیل مشخص طبقاتی در همه جوامع كنید، به اشتباه رفتهاید، مانند علیه حزب والاستریت بودن در همه جوامع. اتفاقا خلاقیت این است كه علیه هژمونی حاكم بر جامعه خود (با جنگ مواضع) كانترهژمونی ایجاد كنید، نه علیه حزب موهومی كه فوقش در امریكا هژمونیك است. اما در حال حاضر ارایه كانترهژمونی یا مدل جایگزین در جامعه ما، در شكاف مغاك اندیشه آیندهگریز چپ سنتی افتاده است كه گمان میكند هژمونی یعنی تك رهبری طبقه كارگر از یكسو و از سوی دیگر اندیشه گذشتهگریز پوپولیسم چپ (به همراه پستمدرنها) كه درست همین تعریف را از هژمونی داشته و از آن گریزاناند. پس شگفت نیست كه با این كژفهمی شناختشناسانه، هردو شورشپرست شوند، به خصوص كه دیوید هاروی بر آن مهر تایید زده باشد!
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید