فدرالیسم ایرانی در دولت ساسانی

1397/3/12 ۰۸:۳۸

فدرالیسم ایرانی در دولت ساسانی

سقوط امپراتوری ساسانیان، با آن‌همه كر و فر و حشمت و شوكت یكی از بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخ جهان و بلكه مهم‌ترین واقعه تاریخ جهان باستان تلقی می‌شود. اما تا جایی كه به ایران هم مربوط می‌شود، این رویداد، از آنچنان اهمیتی برخوردار است كه در تمام دوره‌بندی‌های مرسوم و رایج، به عنوان نقطه عطف تلقی می‌شود؛ یعنی شكست ارتش ساسانیان از مسلمانان و برچیده شدن نظام شاهنشاهی ایرانی، سراسر تاریخ درازدامن و كهنسال این سرزمین را به دو بخش پیش از اسلام و پس از اسلام تقسیم می‌كند.

 

درباره كتاب «زوال و فروپاشی ساسانیان»

محسن آزموده: سقوط امپراتوری ساسانیان، با آن‌همه كر و فر و حشمت و شوكت یكی از بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخ جهان و بلكه مهم‌ترین واقعه تاریخ جهان باستان تلقی می‌شود. اما تا جایی كه به ایران هم مربوط می‌شود، این رویداد، از آنچنان اهمیتی برخوردار است كه در تمام دوره‌بندی‌های مرسوم و رایج، به عنوان نقطه عطف تلقی می‌شود؛ یعنی شكست ارتش ساسانیان از مسلمانان و برچیده شدن نظام شاهنشاهی ایرانی، سراسر تاریخ درازدامن و كهنسال این سرزمین را به دو بخش پیش از اسلام و پس از اسلام تقسیم می‌كند. آنچه این واقعه را چنین یكه و بی‌همتا می‌اندازد، فقط این وجه شگفت‌انگیز نیست كه گروه‌های معدودی از مهاجمان عمدتا چادرنشین كه تا دیروز خراج‌گزاران شاهان ساسانی بودند، توانستند بر ارتش نظام‌مند و مقتدر ولی‌نعمتان قلچماق پیشین خود، چیره شوند و بنای پادشاهی ایشان را از بنیاد برافكنند، بلكه این واقعیت هم هست كه در همان زمان، اتفاقا ساسانیان- لااقل در ظاهر- از چنان اقتداری برخوردار بودند كه سودای تصرف كل جهان را در سر می‌پروراندند. در همان سال‌ها آخرین جنگ بزرگ جهان باستان میان دو امپراتوری بزرگ خاور نزدیك یعنی بیزانس و شاهنشاهی ساسانی تا جایی پیش رفته بود كه می‌توانست به تغییر جدی نقشه جهان در دوره «باستان متاخر» منجر شود. در این مقطع، ساسانیان در اوج عملیات بزرگ خود علیه رومی‌ها بودند. زمانی كه ایرانیان در سال ٦١٥ میلادی، به كرانه جنوبی دریای سیاه رسیدند، هراكلیوس (٦٤١-٦١٠ م.)، امپراتوری بیزانس، آماده بود به فرزندخواندگی خسرو دوم (٦٢٨-٥٩١ م.) یا همان خسروپرویز مشهور در‌آید اما به‌یكباره ورق برگشت چرا كه در یكی از «شگفت‌انگیزترین بخت‌برگشتگی‌ها در تاریخ جنگ‌ها» (كه خود مساله‌ای ناگشوده است) و پس از شكست ساسانیان در سال‌های آخر جنگ مزبور (در فاصله ٦٢٨-٦٢١)، ناگهان خیزشی بی‌سابقه جهان «پساباستان» را فراگرفت: اعراب در فاصله زمانی كوتاهی نخست بساط امپراتوری ایران و سپس با فاصله اندكی امپراتوری بیزانس را بر‌انداختند. راستی چه اتفاقی افتاد كه چنین شد؟ چه شد كه اعراب توانستند یك «شاهنشاهی ریشه‌دار و مقتدر» را سرنگون كنند؟ آیا نمی‌شد و نمی‌توانستند جلوی این «مهاجمان» پایمردی كرده و آنها را سر جای خود نشانند؟

 

پرسش كلیدی

اینها پرسش‌هایی است كه ١٤٠٠ سال است كه ذهن و ضمیر محققان، اندیشمندان، پژوهشگران، ادبا، فلاسفه و تاریخ‌نگاران را به خود مشغول داشته است و اغراق نیست اگر بگوییم تاكنون زمینه‌ساز پدید آمدن هزاران كتاب و مقاله و گفتار و نوشتار شده‌اند. مساله برای ایرانیان مدرن به خصوص از این حیث قابل توجه است كه در تاریخ ٢٠٠ ساله مواجهه ایرانیان با تجدد، صورتی از ناسیونالیسم ایرانی پدید آمده كه می‌كوشد در پاسخ به پرسش انحطاط، به گذشته‌های دور نظر كند و علت‌العلل عقب‌ماندگی ایران را در همین واقعه سقوط ساسانیان جست‌وجو كند. ادعایی كه پژوهش‌های دقیق تاریخی از جنبه‌های مختلف سستی و بی‌پایگی آن را نشان می‌دهد. اما پرسش مهم‌تری كه ذهن تاریخ‌پژوهان را به خود مشغول داشته یافتن علت یا علل ضعف ساسانیان و شكست‌های پیاپی آنهاست. كتاب زوال و فروپاشی ساسانیان، نوشته پروانه پورشریعتی، استاد زبان و فرهنگ‌های خاور نزدیك باستان در دانشگاه ایالتی اوهایو پاسخی بدیع و تازه به این پرسش اساسی است. نویسنده در این كتاب به جای آنكه تلاش كند روایتی «ناسیونالیستی» یا آشكارا«ایدئولوژیك» درباره سقوط ساسانیان خلق كند، با اتخاذ رویكردی عالمانه و با پژوهش در انبوهی از اسناد و مدارك و منابع به خصوص مهرها و كتیبه‌ها در كنار منابع مكتوب پارسی میانه از اواخر دوره ساسانی و منابع یونانی ارمنی و سریانی و همچنین روایات فتوح (فتوحات عربی) به بازسازی تصویر ما از حكومت ساسانی بپردازد.

 

ساسانیان نه چنان بودند كه می‌پنداریم

جان كلام خانم پورشریعتی در این كتاب آن است كه برای فهم علل پیروزی اعراب در ایران در اوایل قرن هفتم و پیش از آن، شكست ساسانیان از بیزانس، نیازمند بازاندیشی در وضعیت تاریخ متاخر ساسانیان هستیم. در واقع به باور او تصور غالب و مسلطی كه ما از شاهنشاهی ساسانیان داریم، مخدوش و نادرست است. این تصویر را عمدتا مورخان غربی و در راس ایشان آرتور كریستین‌سن (١٩٤٥-١٨٧٥م.) پدید آورده‌اند. در این تصور، شاهنشاهی ساسانیان (٦٥١-٢٢٤ م.)، پس از شكست اشكانیان (٢٤٧ پیش از میلاد- ٢٢٤ میلادی) نظام حكومتی مقتدر و مركز‌گرا بنا كردند. «كریستین‌سن باور داشت كه ساسانیان همواره توانسته بودند تسلط مركزگرایی را بر قلمروی فرمانروایی خود اعمال كنند؛ و اوج این قدرت در دوره خسرو انوشیروان اول (٥٧٩-٥٣١ میلادی) پیش‌آمد كه مجموعه‌ای از اصلاحات را به دنبال یك خیزش دوباره در قدرت اشراف و نیز انقلابیون مزدكی اعمال كرد. این شاه نمونه، به سبك اردشیر اول (بنیانگذار ساسانیان) و شاپور اول توانست قدرت مرسوم مقام سلطنت را احیا كرده، یك نظام شاهنشاهی نیرومند مركزگرا، با توان بهره‌برداری از كلیه منابع موجود جهت برقراری ثبات داخلی، حفظ مرزها و در صورت لزوم، اعمال سیاست‌های توسعه‌طلبانه را سامان دهد». این تفسیر از دولت ساسانی، البته ریشه در آثار تئودور نولدكه، زبان‌شناس، سامی‌شناس و كلاسیك‌دان نام‌آور آلمانی دارد، اما كریستین‌سن و شاگردان او، بدون توجه ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های بیان نولدكه، آن را در راستای ارایه دیدگاهی یك دست و روان ساده‌سازی می‌كنند.

 

تاثیر تئوریك پسامشروطه

پورشریعتی در كتابش با همین برداشت «مركزگرا» از دولت ساسانیان به مقابله بر‌می‌خیزد. اما به یك نكته مهم یعنی زمینه‌ای (context) كه این نظریه در آن تكوین یافته و مورد اقبال قرار گرفته، اشاره نمی‌كند. تفسیر كلاسیك كریستین‌سن از ویژگی‌های دولت ساسانی را باید محصول دورانی از مطالعات ایران‌شناسی و شرق‌شناسی خواند كه او در آن به سر می‌برده است. یعنی زمانه‌ای (نیمه نخست قرن بیستم) كه از یكسو برداشت محققان غربی از مفهوم دولت (state)، تفسیری كلاسیك و مركزگرا بود و از سوی دیگر ایرانیان در پی انقلاب مشروطه و ناكامی‌های پس از آن، درصدد تاسیس دولتی مقتدر و تمركزگرا بودند كه بتوانند نیروهای «مركزگریز» را دفع كنند. طبیعی است در چنین شرایطی خوانش كریستین‌سن از تاریخ باستانی ایران، مبنی بر دولتی متمركز و مقتدر، سخت مقبول طبع ایرانیان افتاد، چرا كه این برداشت، با خواست دولت رضاشاه در ایجاد كشوری متمركز بسیار همراه است و روایتی بسیار مطبوع و متلائم با ناسیونالیسم باستان‌گرای ایرانی فراهم می‌آورد.

 

سوال‌ بی‌جواب

اما چنان كه دیدیم، نظریه دولت تمركزگرای كریستین‌سن در توضیح علل درونی زوال و فروپاشی ساسانیان ناكام است. مهم‌تر از آن این نظریه درباره وجود اشرافیت نیرومند پارتی ساكت است. در اواخر قرن ششم و پس از سلطنت انوشیروان، دو قیام عمده، حكومت «مركزگرای» شاهان ساسانی را هدف قرار داد: یكی قیام بهرام چوبین (٥٩١-٥٩٠) و دیگری وستهم (٥٩٥-٦٠٠) و جالب اینكه هر دوی آنها از خاندان‌های پارتی بودند. پارتیان، به شكلی نامنتظره (از دید نظریه كریستین‌سن) مشروعیت شاهان ساسانی را زیر سوال بردند و حتی در مقطعی، شاهی را نیز غصب كردند. همچنین جنبش‌های دیگری از سوی پارت‌ها رخ داد. نكته مهم این است كه این قیام‌ها، پس از اصلاحات به ظاهر موفق و مركزگرای خسرو انوشیروان به وقوع پیوست. پرسش مهم پورشریعتی از كریستین‌سن این است: «آیا انوشیروان نتوانسته بود به قدر كافی اقتدار خاندان‌های نیرومند پارتی را تحلیل ببرد؟ چگونه است كه آنان در اوج اقتدار ساسانیان، مشروعیت آنان را زیر سوال بردند؟» روشن است كه نظریه كریستین‌سن پاسخ درخوری برای این سوال‌ها ارایه نمی‌كند. فراتر از آن این مساله از سوی كریستین‌سن و پژوهشگران بعد او پاسخی نمی‌یابد كه چرا كه ساسانیان، دقیقا زمانی كه سودای تسلط بر سراسر جهان را در سر می‌پروراندند، ناگهان از رومیان شكست می‌خورند و بلافاصله بعد از آن در برابر اعراب به هزیمت دچار می‌شوند؟ همچنین دوره پرآشوب بعد از خسروپرویز (٦٢٨ میلادی) تا برآمدن آخرین شاه ناتوان ساسانی، یعنی یزدگرد سوم (٦٥١-٦٣٢ م.) از نگاه كریستین‌سن و پژوهشگران پس از او توضیح دقیقی نمی‌یابد. در روایت آنها، تاریخ ساسانیان بعد از خسروپرویز، «به پایانی ناگهانی و سرگیجه‌آور می‌رسد و دانشجوی پژوهشگر را نیز سرگردان و سردرگم رها می‌كند». تلاش پورشریعتی در كتاب حاضر تلاشی در جهت رفع همین سردرگمی است.

 

اتحادیه ساسانی- پارتی

پورشریعتی در كتاب حاضر در جهت رفع ابهامات مذكور، فرضیه بدیع و شگفت‌انگیزی درباره ساختار دولت ساسانی ارایه می‌كند. به نظر او ساسانیان ممكن است مثل هر دولت دیگری، رویای یك دولت متمركز و مقتدر را در سر داشتند، اما «با وجود تلاش‌های گذرا و ناموفق برای مركزگرایی، عملا با یك نظام خاندانی «تمركززدا» (decentralized) بر قلمرو خویش فرمان می‌راندند كه سنگ‌بنای آن اتحادیه ساسانی-پارتی بود». نكته مهم در این نظریه آن است كه اشكانیان، یكی از خاندانهای صاحب‌نفوذ و قدرتمند پارتی بودند. به نظر پورشریعتی در دوره ساسانی همواره یك دوگانگی همیشگی میان «پارسی» و «پهلوی» (واژه پارسی میانه برای پارت‌ها) وجود داشته است كه خاندان ساسانی را وادار به تشكیل اتحادیه با خاندان‌های نیرومند پارتی ساكن در قلمرو خود می‌كرده است. این نظریه را مهرهای به جامانده از آن دوران نشان می‌دهد. یعنی خاندان‌های پارتی كارن، مهران، اسپهبدان، سورین و گنارنگیان، شریكان ساسانیان در حكومت بودند. در نهایت نیز آنچه سبب فروپاشی و زوال ساسانیان شد، از میان رفتن این شراكت و از هم گسستن این اتحادیه بود: «انسجام از هم گسست و ساسانیان در فاصله سال‌های ٦٢٨-٦٢٤ شكستی سخت از رومیان متحمل شدند». به نظر پورشریعتی اگر پا پس‌كشیدن پارت‌ها از «اتحادیه ساسانی و پارتی» در سال‌های پایانی پادشاهی خسروپرویز رخ نمی‌داد، بیزانس به تبعه دولت ساسانی در می‌آمد و هراكلیوس امپراتور بیزانس به عنوان «برادر خسرو دوم (پرویز) » انتخاب می‌شد. پیامد مهم‌تر گسست این اتحادیه ساسانی و پارتی، شكست ساسانیان از سپاهیان عرب و برچیده شدن شاهنشاهی آنان در قرن هفتم میلادی بود.

 

ائتلاف پارت و عرب

یكی از ادعاهای جالب توجه دیگر پورشریعتی در بسط نظریه اتحادیه ساسانی-پارتی آن است كه زمان‌نگاری فتوحات عرب، تغییر می‌كند. در روایت‌های رایج و متاثر از نظریه كریستین‌سن و همفكرانش، معمولا تاریخ فتوحات اولیه اعراب را مربوط به سال‌های ٦٣٢ تا ٦٣٤ م. می‌دانند، یعنی پس از بر تخت نشستن یزگرد سوم (٦٥١-٦٣٢م.) . در حالی كه بنابه نظریه پورشریعتی، زمان فتوحات را باید با زمان درگیری‌های براندازانه میان پارت‌ها و ساسانیان همزمان دانست. یعنی سال‌هایی كه در آنها هر یك از این دو قدرت در تلاش بودند تا نماینده مورد پسند خود را بر تخت قدرت بنشانند. این درگیری‌ها و منازعات علت اصلی ناتوانی سپاهیان ایران برای اتحاد و مقابله با اعراب بود. گو اینكه برخی از خاندان‌های پارتی نواحی شرقی (خراسان) و شمالی (آدربادگان) بعد از قطع امید از ساسانیان، با سران سپاه اعراب صلح كردند و با ایشان بر سر به رسمیت شناخته‌شدن فرمانروایی «دوفكتو» بر مناطق مذكور توافق كردند.

 

عباسیان وارث ساسانیان

نظریه اتحادیه ساسانی-پارتی پورشریعتی بر بحث‌های مفصل در زمینه تاثیر فتوحات بر ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران نیز تاثیرات اساسی خواهد گذاشت. بر این مبنا «فتح ایران به دست اعراب را نباید به منزله زیر و رو كردن كامل ساختارهای سیاسی ایران در دوره «باستان متاخر» پنداشت؛ زیرا در حالی كه پادشاهی خاندان ساسانی توسط سپاهیان عرب رخت بر بست، اما نواحی تحت تسلط خاندان‌های پهلوی و نیز سلطه پارتیان بر قلمروهای مذكور، عمدتا در دوره اموی دست‌نخورده باقی ماند». شاهد مهمی كه پورشریعتی برای اثبات ادعای خود مبنی بر مصالحه موقت میان خاندان‌های پهلوی با سران سپاهیان عرب بر آن تاكید می‌كند، «انقلاب عباسیان» است. حضور انكارناپذیر خاندان‌های ایرانی در دربار عباسی و تمایل آشكار مهم‌ترین خلفای ایشان مثل هارون‌الرشید و مامون عباسی به سنت شاهی ایرانی بیش از پیش این نظریه را تقویت می‌كند. «عباسیان وارث مستقیم ایدئولوژی سیاسی ساسانیان بودند» دیگر نتیجه قابل استخراج از نظریه پورشریعتی، روشن شدن ماهیت انگیزه فتوحات اعراب است. به نظر پورشریعتی «براندازی ساسانیان، نه هدف آگاهانه سپاهیان عرب كه تنها محصول «تصادفی» حمله آنان بوده كه از فروپاشی «اتحادیه ساسانیان و پارتیان» نتیجه شده است. هدف اصلی فاتحان عرب، نه تصرف عملی و برپایی مهاجرنشین‌هایی در سرزمین‌های ایرانی كه میانبرزدن آنها، برای تامین دسترسی به مسیرهای تجارت در ماوراءالنهر بوده است. سران خاندان‌های پهلوی نیز با پی بردن به این نكته با سپاهیان عرب به مصالحه‌ای موقت رسیدند».

 

چرا اشكانیان فراموش شدند؟

اشكانیان بیش از چهار و نیم قرن بر ایران و بین‌النهرین حكومت كردند، بیشتر از هخامنشیان (٢٣٠ سال) و حتی ساسانیان (٤٢٧ سال) . اما تاریخ ایشان به دلایل مختلفی از جمله شفاهی بودن ایشان از یكسو و تلاش دشمنان و رقبای‌شان (اعم از یونانیان و ساسانیان) از سوی دیگر، ناگفته مانده و آنچه در منابع مرسوم هست نیز سخت مخدوش و سرشار از باورهای غلط است، مثل اینكه «یونانی‌زده» بودند یا از فرهنگی غنی بهره نمی‌بردند یا شهرنشین نبودند و... یادآوری پارتیان و ضرورت احیای مطالعات اشكانیان، یكی از پیشنهادهای قابل توجه كتاب زوال و فروپاشی ساسانیان است كه خوشبختانه در دهه‌های اخیر شتابی روزافزون به خود گرفته است. البته پورشریعتی تاكید می‌كند با وجود كوشش‌های مخالفان پارتیان و اشكانیان، حضور عنصر پهلوانی در دوره ساسانیان و پس از آن را باید متاثر از دوران پارتیان خواند؛ میراثی كه پس از فتوحات و تا به امروز نیز در سنت‌های پهلوانی و حتی اندیشه ایرانی باقی مانده است.

 

فراتر از شرق شناسی

كتاب زوال و فروپاشی ساسانیان، گام مهمی در راستای شكستن هژمونی گفتمان‌های قالبی و رایج پیشین درباره تاریخ كهن ایران است؛ آثاری متاثر از نگاه‌های سیاست‌زده یا صرفا در جهت بازنمود «فر و شكوه» ایران باستان بودند و می‌كوشیدند تصویری «آرمانی» و «رویایی» از آن عرضه كنند یا در جهت تثبیت این نگرش بودند كه ایران پیش از باستان، به دلیل ساختارهای فاسد و ظلم و ستم شاهان، محكوم به فنا بود. این كتاب همچنین به فراسوی مطالعات شرق‌شناسانه‌ای گام می‌گذارد كه به منابع اصلی (منابع فرهنگی تازه‌یاب) چندان وقعی نمی‌گذاشتند و روایت‌های یونانیان و اعراب را با دیدی غیرانتقادی، بازگو می‌كردند. پروانه پورشریعتی، در كنار پژوهشگران ایرانی جدیدی چون محمد رحیم شایگان، تورج دریایی، روزبه زرین‌كوب و شاهرخ رزمجو، در همان مسیری گام بر می‌دارد كه سنگ بنای آن را بزرگانی چون عباس زریاب‌خویی، علیرضا شاپور شهبازی و احمد تفضلی بنا گذاشتند؛ رویكردی كه می‌كوشد فهمی تازه و انتقادی از تاریخ ایران، فارغ از نگرش‌های قالبی عرضه كند. نظریه پورشریعتی درباره ساخت دولت ساسانی و ماهیت فدراتیو آن ممكن است مورد پسند بسیاری از تاریخ‌پژوهان ایران نباشد، اما تردیدی نیست كه برای پذیرش انتقادی یا رد آن باید در همان راه دشواری قدم گذاشت كه او پیموده است: آشنایی عمیق و گسترده با زبان‌های باستانی و جدید اروپایی و اكتفا نكردن به منابع مرسوم پیشین و مجهز شدن به نظریه‌های تازه در زمینه تاریخ‌نگاری و تاریخ‌اندیشی.

منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: