1397/1/21 ۰۹:۳۱
وجود مشكل حركت در فضای شهری كشور كاملا قابل مشاهده است. برای جابهجایی در تهران روزانه ساعتها باید وقت گذاشت، از همه مهمتر مشكل حركت در اندیشهها و نمادها را داریم. در زمینه تاریخ و مشكلات تاریخی حركت در طول زمان نیز حرف برای گفتن بسیار است. ما در ایرانشهر دچار یك چالش بنیادین هم از جهت حركت و هم زیست و زندگی هستیم. بنابر این رضایتمندی طبقات مختلف اجتماعی اندك است.
*****
ریشه مشكلاتی كه به آن اشاره میكنید در كجاست؟
نمیتوانیم به عنوان یك مسوول از این مشكلات چشمپوشی كنیم، واقعیت این است كه جوانان ما هراس سنگینی از آینده دارند. نكته كلیدی و بنیادی سخن من این است كه ریشه مشكلات در «ازجاكندگی اجتماعی» است؛ ما دچار از جاكندگی هویتی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و... هستیم. در غربت قرار گرفتن مفهوم ایران این وضع را ایجاد كرده است: من در میان جمع و دلم جای دیگر است. در ایران زندگی میكنیم ولی دركش نمیكنیم.
مقصودتان از مفهوم ایران، دولت- ملت است؟
نه. منظورم فهم از هستی موضوعی به نام ایران است. هستی ایران در مجموعه فراگرد فكری، تاریخی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و بطور كلی در یك نظم معرفتی معنی پیدا میكند و نه در یك چارچوب جغرافیایی صرف به نام ایران.
اجازه بدهید یك مرحله به عقب برگردیم، به آن نظام معنایی كه همراه ایران است: حكمت ابن سینایی، حكمت سهروردی و... وقتی درباره ایران صحبت میكنیم، منظورمان نظام معرفتی و مهجور مانده از این نظام است. برای بازخوانی و بازگشت به توسعه ایران باید به یك نظام معرفتی كه ریشه در اعماق سرزمین دارد و اكنون با مدرنیته درگیر شده است برگردیم؛ البته فقط قصد بیان دردها و رنجها را ندارم بلكه میخواهم چشمانداز نیز ارایه دهم. باید بدانیم كه چشمانداز یك داد و ستد است باید چیزهایی را از دست بدهیم و چیزهایی به دست بیاوریم مشكل این است كه فكر میكنیم در چشمانداز باید همهچیز را با هم داشته باشیم.
مسائل اقتصادی و دیدگاههایی كه مثلا لیبرالیسم مطرح میكند چقدر در پدید آوردن وضع امروز موثر بوده است؟
كارل پولانی، اندیشمند مجارستانی مقیم امریكا كه پس از مهاجرت به این كشور كتاب تغییر بزرگ را در ۷۰ سال قبل نوشت در كتابش اندیشهای مطرح كرد كه هنوز هم كه هنوز است جای توجه و بررسی دارد. وی در نقد لیبرالیسم كه عمدتا بر محور اقتصاد و آن هم ایدئولوژیك و جهانی است صحبت میكند. بزرگترین مشكل لیبرالیسم از نظر پولانی این است كه مفهوم اقتصاد را از بستر اجتماع جدا میكند و میخواهد اقتصادی بسازد كه جایگاهی در اجتماع ندارد. در واقع دچار ازجاكندگی اجتماعی شده است. مشكل لیبرالیسم این است كه میخواهد برای همه جهان یك نظریه ثابت بدهد. البته این مشكل در سوسیالیسم به شكل بسیار حادتری دیده میشود و تجربه از جاكندگی در ایران از نوع سوسیالیستی آن است.
این نظریه پولانی بود كه البته هنوز هم در دنیا راجع به آن بحث میشود. این اندیشمند لهستانی میگوید این نظریه در مرحله اجرا امكان وقوع ندارد چون زندگی از اقتصاد قابل تفكیك نیست و اقتصاد بخشی از زندگی اجتماعی است. نتیجه اجرای یك امر غیرممكن به انواع مشكلات منجر شده و به توسعه تعارض و انواع ناآرامیهای اجتماعی میانجامد.
میخواهم با كمك گرفتن از نظریه ازجاكندگی اجتماعی پولانی این موضوع را بگویم كه ازجاكندگی تنها در اقتصاد نیست ما ازجاكندگی را در همه حوزهها اعم از فرهنگ، اجتماع، سیستم، اقتصاد و... هم میبینیم. ازجاكندگی بحثی فراتر از اقتصاد صرف است. نتیجه ازجاكندگی اجتماعی در ایران منجر به كالایی شدن (كمودیفیكیشن) همهچیز شده است. زندگی ایران پس از ازجاكندگی منجر به كالایی شدن همهچیز و قابل خرید و فروش شدن همهچیز شده است: شهر، قانون، آب، هوا، رودخانه و... را به راحتی خرید و فروش میكنند.
مفهوم كالایی شدن را چه كسانی دنبال میكنند؟
كسانی كه میخواستند شهر را اداره كنند دیدند به وضعیت امتناع و غیرقابل اداره شدن شهر رسیدهاند. اولین چیزی كه به ذهنشان رسید این بود كه شهر را بفروشند. در اوایل فقط كوهپایهها را میفروختند و ساختمان میساختند اما بعد به تدریج همه منابع زیستی، آب و هوا، رودخانه و همهچیز را به فروش گذاشتند. بنابراین بلافاصله بعد از بحث ازجاكندگی با مفهوم كالایی شدن مواجه شدیم كه در این مفهوم، همهچیز كالاست.
حتی كسانی كه میخواستند راهحل بدهند هم در چنبره كالایی شدن گرفتار شدند. مگر مسكن مهر غیر از این است كه برخی میخواستند یكسری انسانهایی كه كالا هستند را در خانههایی كه انبارند جای دهند؟ در هر جای كشور كه خواستند انبار و قفسههایی ساختند و مردم را در آنها چیدند. در مسكن مهر نه شهر میبینیم، نه مقام انسان. در مسكن مهر نه ساختار اجتماعی وجود دارد و نه حتی ساماندهی شهری دیده شده است، فقط یك سری قفسه هستند كه میتوانید در آن انسان یا هر كالای دیگری بگذارید.
مفهوم كالاییشدن تنها مختص لیبرالیسیم است؟
نه، در سوسیالیسم این مفهوم به صورت حادتری دیده میشود. سوسیالیسم هم ساحت زندگی انسان را به تعارض طبقاتی تبدیل میكند و میخواهد همه انسانها را بدون توجه به ویژگیهای متفاوت آنان و بدون توجه به حق انتخاب آنان در یك جامعه به اصطلاح بدون طبقه به پیش براند: یعنی افراطیتر از لیبرالیسم. سوسیالیسم از ابتدا و از اساس به هویت جوامع بیاعتقاد است اگر شما به نوشتههای عامیون یا اعضای حزب توده در دهه ۲۰ بنگرید درمییابید كه تمام افتخارشان این است كه هیچ تعلقی به هیچ سرزمینی ندارند. اصلا ازجاكندگی شعارشان است نه نتیجه اعمالشان.
ریشه این عدم احساس تعلق در ایران از چه زمانی قابل پیگیری است؟
مفهوم ازجاكندگی و غربت در وطن به شكلی ضعیفتر قبلا هم در ایران بوده اما شكل افراطی آن بعد از مشروطه است. این هم شعری از شفیعی كدكنی در توصیف این حس:
طفلی به نام شادی، دیریست گم شدهست
با چشمهای روشن برّاق با گیسویی بلند،
به بالای آرزو
هركس ازو نشانی دارد،
ما را كند خبر
این هم نشان ما:
یك سو، خلیجفارس
سوی دگر، خزر
البته با انقلاب آیسیتی مفهوم ازجاكندگی هر روز عمیقتر میشود.
به نظر شما دلیل این ازجاكندگی از بستر اجتماعی و كالایی شدن را در كجای تاریخ كشورمان باید جستوجو كرد؟
اگر نگاهی تاریخی كنیم، میبینیم كه سیدجواد طباطبایی درباره نظریه انحطاط تاریخ در ایران میگوید ما دو شكست بزرگ تاریخی بعد از اسلام داریم كه یكی در چالدران و دیگری تركمنچای است. بعد از شكست چالدران شاهد روی كار آمدن صفویه هستیم. صفویه آنچه از شكست یاد گرفت و برای ما به ارث (از جهت معرفتی) گذاشت این بود كه ایران را با برگشت به سنت، یك بار دیگر یكپارچه و متحد كرد. آنها با طرح مفهوم «مرشد كامل» ایران را یكپارچه كردند اما اگر دقت كنیم آغاز صفویه، پایان رنسانس در غرب است و پدیده مدرنیته به تدریج به غرب شكل تازهای میبخشد بنابراین از آن شكست یاد گرفتیم كه باید همهچیز را درونی كرده و در عین حال داد و ستد با جهان بیرون را بیشتر كنیم. البته نحوه درونی كردن امور در دوران صفویه جای نقد بسیاری دارد و عدهای بر این باورند كه ناتوانی كنونی ما در بازتولید مفاهیم در ایران به نحوهای بازتعریف صفویان از هستی ایران باز میگردد و ریشه مشكلِ كنونی ما همانجاست.
یك بار دیگر در تركمنچای شكست خوردیم اینبار سیاست معكوس اتخاذ شد. پس از این شكست سیاست باز كردن آغوش به روی جهان غرب را در پیش گرفتیم كه وجه غالب آن حركت به سمت نظریههای چپگرایانه و سوسیالیستی بود. شكلگیری عامیون در تهران، حزب دموكرات در گیلان، چپ گرایان در آذربایجان و نهایتا ایجاد حزب توده در سراسر كشور از آثار این شكست بود. این صورت مسالهای به نام «ایران» و هستی آن از اندیشه آنان در برونرفت از مشكلات حذف میشود.
میبینید كه پشت كردن به كل میراث معنوی، اقتصادی، زیستی و... چه به شكل چپ آن و چه به شكل لیبرالیستی آن در تاریخ كشور وجود دارد ولی آنچه در هر دوی این جنبشها دیده میشود این است كه مفهومی به نام «هستی معنوی ایران» در آنها جایی ندارد. بنابراین بیوزنیای كه الان داریم تصادفی نیست بلكه برمیگردد به یك ریشه تاریخی و ازجاكندگی اجتماعی كه به سوداگری مطلق منجر شده است. به نحوی كه وقتی برای جوانان ایرانی از بازار آزاد بحث میشود آنچه در ذهنشان شكل میگیرد یك نوع بیقانونی، لاقیدی و عدم تعهد به همهچیز است در حالی كه اصل نظام بازار رقابتی در دل خود چنین چیزی ندارد اما ناتوانی در بازتولید و خلق مجدد مفاهم هستیشناسانه در ایران، موجب فزونییافتن تعارضها بهجای یافتن راهی برای برون رفت شده است.
ما چقدر فرصت داشتهایم و تلاش كردهایم تا خودمان را به این تاریخ و فرهنگ پیوند بزنیم؟
الان متاسفانه این منابع تاریخی و میراث فرهنگی كه در كشور داریم روی دوش عدهای سنگینی میكند و فكر میكنند اگر این آثار تخریب شوند و برج به جای آنها ساخته شود از شرشان راحت میشویم. الان چقدر از فضای چهارباغ اصفهان باقی مانده؟ چه مقدار از فضای ۳۰ سال پیش پیرامون حرم مطهر امام رضا(ع) باقی مانده است؟ این سوداگری همه منابع تاریخی را مزاحم خود میداند.
اصلا چرا مفهوم و اندیشه «ایران» اینقدر برای ما مهم است؟
چون این مفهومی است كه تمام هستی و هویت ما را تبیین میكند. البته در همه كشورها هم اینگونه است برای فرانسویها پاریس و برای ایتالیاییها رم و اندیشه رم اهمیت دارد. وقتی میگوییم ایران را گم كردهایم به این معناست كه با آنچه داریم نمیتوانیم ارتباط برقرار كنیم و میخواهیم تغییرش دهیم. همچنان ساكنان آپارتمان وقتی به ساختمانهای قدیمی كاشان میروند احساس تعلق به مكان دارند اما محلات امروزی هیچ حس تعلقی برای شما ندارد. بنابراین وقتی راجع به ایران حرف میزنیم درباره جایی سخن میگوییم كه هستی ما را تعریف میكند و بهیادمان میآورد. به آن حس تعلق داریم و دوستش داریم.
نمادهای شهری و الگوهای فیزیكی فرهنگی ما مثل فضاهای عمومی چقدر در ادبیات و فرهنگ ما قابل جستوجو هستند؟
ببینید؛ فضای عمومی یا عرصه عمومی جایی است كه هویت اجتماعی ما را شكل میدهد و بازتاب میدهد. بنابراین، به آن حس تعلق داریم و در آن فضا گفتوگو میكنیم. اما آیا میتوان از اینگونه فضاها بدون داشتن عقبه نظام معرفتی صحبت كرد؟ یك فضای عمومی مانند كتابخانه ملی را در نظر بگیرید؛ آیا كتابخانه ملی میتواند جایگزین فضای مسجد شاه تهران یا تكیه دولت شود؟ فضای عمومی یا عرصه عمومی جایی است كه با آن رابطه ذهنی برقرار میكنیم.
حافظ میگوید: در خرابات مغان نور خدا میبینم/ این عجب بین كه چه نوری ز كجا میبینم/ جلوه بر من مفروشای ملك الحاج كه تو/ خانه میبینی و من خانه خدا میبینم. خرابات مغان؛ در این شعر همان فضای عمومی است كه اولین هستههای هویتی ما را شكل داده است. البته این فضا در طول زمان شكلهای مختلفی پیدا میكند؛ مسجد یا خانقاه. لیكن روح و جوهر وابستگی و ارتباط به عالم اعلی در فضای اجتماعی ایران همچنان محفوظ میماند. اگر بخواهیم تفسیر جدید از این عبارت بر اساس مفاهیم جامعهشناسی ارایه دهیم خرابات مغان همان عرصه عمومی است؛ جای عشق ورزیدن و مبداء هستی باز گشتن است. چون نظام معرفتی آن نور است. نوری كه در بن مایه حكمت و اندیشه ایرانشهری جای دارد. این غزل بسیار پرمعناست اولا پیوستار تاریخی را در آن میبینیم: حافظ مسلمان به خرابات مغان برای بیان فضای عمومی در اندیشه ایرانشهر باز میگردد. ثانیا باید پرسید حافظ كیست؟ محبِ خدا كه مجلای ایران است كه شمارا دوست و شما او را دوست دارید. ثالثا نظام معرفتیاش چیست؟ نوری است كه در خرابات مغان وجود دارد، یعنی در عرصه عمومی مبتنی بر نور و عشق.
وقتی همه از فرهنگ صحبت میكنند بر لزوم گسترش فضاهای عمومی تاكید دارند، اما آن فضای عمومی كجاست؟ آن عرصهای كه در آن از عشق بتوان سخن گفت كجاست؟ وارد بحث فلسفی نمیشوم ولی نكته بسیار مهمی كه به اجمال آن را بیان میكنم بحث پدیدارشناسی مفهوم «ایران» است. آنچه در حكمت ایرانی میبینید همواره جنگ میان نور و تاریكی است. نور است كه میتواند جهان را به شما پرده به پرده بنمایاند. تمام این جهان پر است از حكمت و مفهوم «ایران» پردهای است كه هر لحظه میتوان در آن نقشی دید. البته این نظام فكری با پوزیتیویسم (اثباتگرایی مادی) فاصله دارد. من منكر اثباتگرایی نیستم اما باید دانست كه این مكتب فكری برای طبیعیات است و در حوزههای دیگر باید پرواز كرد و پردههای دیگری از جهان هستی را دریافت.
حافظ در جایی دیگر میگوید: مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش/ كو به تایید نظر حل معما میكرد. در اینجا باز حافظ وقتی مشكل معرفتی مییابد به پیر مغان برمیگردد. این پیوستار تاریخی را در اندیشه حافظ میبینید نظام معرفتی آن هم جالب است همه جهان آینه اسماءالله هستند: دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست یعنی فراتر از پوزیتیویسم اثباتی حركت میكند و در این آینه هر لحظه نقشی جدید میبیند.
وقتی به نظام معرفتی فكر میكنیم این نظام بر فهم ما از گیتی و نحوه زندگی اثر دارد، گفت: ما در نظام حكمی ایران مفهومی پدیدارشناسانه به نام نور داریم كه مهم است این نور از چه زاویهای به پدیدهها تابانده شود و به شما تصاویر مختلفی ارایه میدهد و در نتیجه چه فضاهایی برای زندگی خلق میشود. سعدی میگوید: سروی به لب جویی، گویند چه خوش باشد/ آنان كه ندیدستند سروی به لب بامی/ روزی تن من بینی قربان سر كویش/ وین عید نیست الا به هر ایامی. سعدی با یك پدیده طبیعی رشد سرو لب جوی مواجه میشود و از این سرو لب جوی هزاران سرو دیگر خلق میكند. وی میگوید سرو لب بام، اما آیا سرو، لب بام هم رشد میكند؟ این هستیشناسی وی است كه هر چیزی را به عالم بالا ارجاع میدهد. قدرت خلاقیت سعدی هم از همین نگاه پدیدارشناسانه وی نشأت میگیرد. در حالی كه در نگاه پوزیتیویستی سرو لب جوی همواره سرو لب جوی بوده است كه از این اندیشه نباید انتظار خلاقیت ذهنی داشت اما این حكمت ایرانی است كه از سرو لب جوی، به سرو لب بام میرسد.
سعدی میگوید: همه بینند نه این صنع كه من میبینم/ همه خوانند نه این نقش كه من میخوانم/ آن عجب نیست كه سرگشته بود طالب دوست/ عجب اینست كه من واصل و سرگردانم و سپس خاطرنشان كرد: صنع الهی را همه میبینند اما سعدی جور دیگر میبیند كه فراتر از پوزیتیویسم مادی است و اینجاست كه مفهوم وحدت در عین كثرت و كثرت در عین وحدت در زندگی ما نقش میبندد. به تعبیر حافظ: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر نظر پاك خطاپوشش باد؛ باز میبینیم كه صنع جلوههای گوناگون دارد حافظ در اینجا وحدت در كثرت و كثرت در وحدت را به هم پیوند میدهد.
اگر به نظام معرفتی ایرانی، حكمت ایرانی و مفهوم نور برگردیم، آیا اجرای این مفاهیم در هر قالبی امكانپذیر است و آیا میتوان با این اندیشههای بلند در چنین شهرهای آشفتهای زندگی كرد و به نظام معرفتی ایرانی پایدار بود؟
اینكه به حكمت ایرانی- اسلامی پایبندیم نباید فقط به شعار ختم شود و در عمل هیچ تغییری در كیفیت زندگیمان رخ ندهد. در معرفت ایرانی شما نمیتوانید معرفت را مستقل از عمل دریابید و معرفت محصول عمل است. تفكیك حكمتها به نظری و عمل یك تفكیك یونانی است. در حكمت این دو همواره بههم پیوستهاند. از نظر ما اساسا معرفت پرده پرده است و شما به هر پردهای از معرفت رسیدید، نیاز به معرفت جدیدی برای حركت به پرده دیگر دارید. بنابراین امكان تفكیك از كیفیت زیست و حكمت ایرانی وجود ندارد.
میان نحوه بودن و نحوه فهم ارتباط قوی وجود دارد. كیفیت زندگی در نظام شهرسازی بسیار مهم است. اما آیا كیفیت زندگی فقط شاخصهای مادی دارد یا باید به شاخصهای معنوی از زندگی هم برگردیم؟ مشكل اینجاست كه وقتی وارد كیفیت زندگی میشویم تفسیر میشود به «شهر خوب» و برای آن مشخصات مادی تعریف میكنیم. من با مشخصات شهرخوب هیچ مشكلی ندارم. فقط میگویم كافی نیست. در شهر خوب وضع ذهنی هم مهم است. باید «ایران» را در این میان یافت. وقتی میخواهید «ایران» را در این كیفیت زندگی بیابید دنبال آینه و خرابات مغان و پیر مغان و نور باشید تا پرده پرده معرفتتان افزایش یابد. بحث بسیار هم در حكمت ما این است كه شیوه وجود و زیست ما به فهم ما اثر میگذارد هر تغییری در فهم و معرفت مستلزم تغییر در شیوه وجودی است: ما زنده به آنیم كه آرام نگیریم/ موجیم كه آسودگی ما عدم ماست.
نكته مهم دیگر این است كه وقتی میگوییم حكمت ایرانی مبتنی بر حكمت نور در برابر ظلمت است هم به دانش برمیگردد و هم به عمل. اگر میگوییم دانش نور است عمل هم نور است و اساسا نور مبتنی بر عمل به دانش است. این آیه از قرآن میگوید: یوْم ترى الْمُومِنِین والْمُومِناتِ یسْعى نُورُهُمْ بین أیدِیهِمْ وبِأیمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْیوْم جنّاتٌ تجْرِی مِنْ تحْتِها الأنْهارُ خالِدِین فِیها ذلِك هُو الْفوْزُ الْعظِیمُ: میگوید روزی را میبینی كه مومنین و مومنات نورشان پیشاپیش آنها حركت میكند و راه را نشان میدهد و آنها را به جنات مخلد و جاودان راهنمایی میكند كه این سعادت بشری است اما در ادامه در آیه بعد میخوانیم: یوْم یقُولُ الْمُنافِقُون والْمُنافِقاتُ لِلّذِین آمنُوا انْظُرُونا نقْتبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِیل ارْجِعُوا وراءكُمْ فالْتمِسُوا نُورًا فضُرِب بینهُمْ بِسُورٍ لهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرّحْمةُ وظاهِرُهُ مِنْ قِبلِهِ الْعذابُ. یعنی: دیگران به مومنان میگویند كه به ما نگاه كنید تا ما از نور شما استفاده كنیم و در پی شما حركت كنیم. پاسخ میآید كه برگردید و به عقب بروید شما باید نور را در گذشته مییافتید. این نور، نور عمل و كردار است و كسی نمیتواند به دیگری بدهد.
در شاهنامه سراسر جنگ نور و ظلمت و نیكی و بدی میبینیم. ولی فردوسی در حكمت نظری باقی نمیماند و به حكمت عملی هم ورود میكند. رستم كسی است كه در عمل پیرو این نور است و در زندگی فردی و در هفت خوان حكمت عملی را نشان میدهد. میبینید كه رستم در حكمت عملی است كه این نور را خلق میكند.
اگر راجع به اندیشه حكمی ایران بحث میكنیم، این اندیشه نیاز به ساختار دارد. نمیتوان ساختار را از كنشگر جدا كرد. این كنشگر در ساختار قرار دارد و با آن ارتباط اقتصادی، فكری، اجتماعی، سیاسی و... دارد.
ما در چالش جدی شهرنشینی قرار داریم همه مفاهیم شهرنشینی ما اعم از موبیلیتی و حركت، امكان زندگی خوشایندی از شهر و... مشكلات و چالشهای جدی دارند. این مشكلات به ازجاكندگی اجتماعی و كالایی شدن برمیگردد. راهحل این چالشها بازخوانی همزمان دو مفهوم بنیادین مدرنیته و ایران در ۱۵۰ سال اخیر است. البته بازگشت به «ایران» بدون بازخوانی مدرنیته ممكن نیست و بازخوانی مدرنیته در ایران بدون بازخوانی معنی و مفهوم هستی «ایران معاصر» ممكن نیست.
چشماندازی كه شما از آینده تصور دارید چگونه است؟
بعد از توافقنامه برنامه جامع اقدام مشترك (برجام) ایران مجددا به نقطه تعادل منطقه برگشت. عدهای از قدرتهای جهانی به همراه برخی بیتدبیریهای داخلی سبب شدند كه نقطه ثقل خاورمیانه، غرب آسیا، شمال آفریقا و آسیای میانه از ایران خارج شود. اما ما دوباره به نقطه تعادل منطقه بازگشتیم كه نشان میدهد در این كشور منابعی داریم كه میتواند آینده روشنی بسازد. بسیار مهم است كه بدانیم این منابع هنوز در اختیار ماست چه از نظر جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیكی چه از نظر معرفتی.
ما هنوز در ایران بیش از ۱۰۰ شهر میانی داریم كه منابع تاریخیشان از بین نرفته، گفت: سبزوار، كاشان، یزد، زاهدان، زابل و... از جمله این شهرها هستند بنابراین اصلا نباید فكر كنیم كه منابع ما محدود بوده و از بین رفته است، نه؛ هنوز منابع مادی و معرفتی مختلفی داریم كه میخواهیم با استفاده از آنها ایران را بسازیم.
فردوسی موفق شد اندیشه ایرانشهری را در قرن چهارم تحت سایه اسلام بازخوانی كند. ما هم باید یك بار دیگر رویكرد ایرانشهری را با نور اسلام همراه با گشودن درهای كشور به جهان مدرن بازخوانی كنیم. ما هم ایران را میخواهیم هم اسلام را و هم تمدن جدید را. اگر بتوانیم كاری را كه فردوسی كرد تكرار كنیم، چشمانداز آینده روشنی را برای ایران ترسیم خواهیم كرد. این بحث سرآغاز بحث پیچیدهای در دانشگاهها خواهد بود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید