1396/11/16 ۰۸:۴۹
ملایی توانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران معتقد است تحولات منتهی به انقلاب اسلامی، سال و آرمانهای آن را نمیتوان در چارچوب یك مفهوم لیبرال دموكراسی سنجید. كاری كه بسیاری از مورخان سعی میكنند با توجه به تاریخ حال، اتفاقات آن زمان را مورد بازخوانی قرار دهند.
انقلابی در افق مدرنیته
مرتضی ویسی: ملایی توانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران معتقد است تحولات منتهی به انقلاب اسلامی، سال و آرمانهای آن را نمیتوان در چارچوب یك مفهوم لیبرال دموكراسی سنجید. كاری كه بسیاری از مورخان سعی میكنند با توجه به تاریخ حال، اتفاقات آن زمان را مورد بازخوانی قرار دهند. ملایی توانی در بخشی از این گفتوگو با اشاره به شیوه حكمرانی پهلوی دوم میگوید: شكی در این نیست كه ما در دوران پهلوی با رژیمی مواجه بودیم بهشدت سركوبگر و تحت حمایت قدرتهای بزرگ، رژیمی كه تمام جریانهای دموكراسیخواه را شدیدا سركوب میكرد. متن این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید.
با توجه به اینكه هر انقلابی با یك آرمانی شكل میگیرد اساس شكلگیری آرمانهای انقلاب اسلامی ایران را باید در چه فضا و گفتمانی جستوجو كنیم؟ اگر ما بخواهیم آرمان تحولخواهی در ایران را بازخوانی كنیم باید به نخستین جنبش سیاسی اجتماعی به معنای مدرن آن در ایران یعنی جنبش مشروطه بازگردیم. در واقع مشروطه بود كه چشمان ایرانیان را به دنیای جدید باز كرد. به همین جهت میتوان این جنبش را در قالب انقلاب مشروطه فهمید. چرا كه به واقع یك انقلاب عمیق در پهنه سیاسی و اجتماعی ایران بود و كاملا در افق مدرنیته حركت میكرد. وقتی كه كارنامه مشروطهخواهان را بازنگری میكنیم متوجه میشویم مشروطهخواهان فهم نسبتا روشنی از شعارها و آرمانهای مدرن داشتند. مسائلی مانند محدود و مشروط كردن قدرت، تفكیك قوا، ایجاد نهادهای دموكراتیك، پارلمان مستقل، احزاب سیاسی، آزادی بیان و خیلی موضوعات دیگر بودند كه در افق همین نگاه و آرمانهای مدرن به واسطه جنبش مشروطه در ایران شكل گرفت. شعارها و آرمانهایی كه مختص به تمام ملتهای تحت حاكمیت دیكتاتوری بود. این آرمانها هرچند در ادامه دچار چالشها و بحرانیهایی مانند استبداد صغیر و حاكمیت رضاشاهی شدند اما بعد از شهریور ١٣٢٠ مجددا در غیاب دستگاه خشن و سركوبگر رضاشاهی به عرصه سیاست بازگشتند و دوباره فرصت پیدا كردند تا آرمانهای فروخفته مشروطه را مورد بازخوانی قرار دهند. مهمترین جریانی كه طی این سالها در عرصه سیاست ظهور كرد جبهه ملی بود كه در تمام سطوح و شاخههای خود تاكید بر احیاء جنبش مشروطه داشت. دكتر مصدق نیز در حكومت خود تحت همین آرمان حركت میكرد و زمانی كه از او پرسیدند هدف شما از ملی شدن صنعت نفت چیست، گفت كه ملی شدن صنعت نفت بهانهای است برای تحقق آرمانهای مشروطهخواهی در ایران. كودتای ٢٨ مرداد تاریخ ایران را وارد مسیر جدیدی كرد. این كودتا حركتی برای بازگرداندن قدرتمندانه سلطنت خاندان پهلوی بود و میخواست همان نقش و كاركرد رضاشاه را مجددا تكرار كند. وقتی كه به مجموعه تحولات بعد از كودتای ٢٨ مرداد تا انقلاب ٥٧ نگاه میكنیم در این ٢٥ سال شاهد یك تغییر گفتمانی در سطح آرمانهای سیاسی هستیم. در واقع میبینیم شعارها و آرمانهای سیاسی دستخوش نوعی دگرگونی شدهاند و آرمان مشروطهخواهی به نوعی در محاق قرار میگیرد. اینكه چرا جنبشی با عقبه یكصد سال در تاریخ ایران به فراموشی سپرده میشود یكی از مهمترین مسائل تاریخ معاصر ما است. در این زمان جبهه ملی و تمام گروههای دموكراسی خواه كاملا به حاشیه رانده شدند و دیگر صدای مردم نبودند. مشخص بود كه تاریخ ایران وارد عصر جدیدی شده است. این مسالهای است كه كمتر كسی بدان توجه كرده است.
با توجه به اینكه شما بر گسست گفتمانی در تاریخ ایران تاكید میكنید اگر این گسست را بپذیریم دقیقا چه گفتمانی را باید جایگزین آرمان مشروطهخواهی بدانیم؟ اسلام سیاسی مهمترین مفهوم یا گفتمانی است كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد شكل گرفت و این اتفاقی نو نهتنها در ایران بلكه حتی در منطقه و شاید هم در دنیا بود. اینكه تمام احزاب و جریانهای سكولار به حاشیه روند و جریان مذهبی یكهتاز عرصه سیاست در یك كشور باشد. در واقع اسلام سیاسی كه در این دوران شكل گرفت تقریبا رویكردی متفاوت از آرمانهای مشروطه را هدف گرفته بود.
البته از این جهت كه انقلاب اسلامی هم درصدد نفی استبداد بود میتوان نوعی قرابت را بین آن با آرمان مشروطه مشاهده كرد. اینطور نیست؟ لزوما اینگونه نیست چرا كه باید توجه داشت در انقلابها، پرداختن به مفهوم دموكراسی به معنای كاملا اخص آن كار مشكلی است. این مساله مختص به انقلاب ما نیست بلكه در تمامی انقلابهای تاریخ جهان میتوان مشاهده كرد. برای فهم بیشتر این موضوع باید به روزهای بعد از كودتای ٢٨ مرداد بازگردیم. نهضت مقاومت ملی از بازماندگان جبهه ملی، نخستین گروهی بود كه برای ادامه جنبش مشروطهخواهی بلافاصله بعد از كودتای ٢٨ مرداد وارد عرصه مبارزات سیاسی شد. اما زمانی كه عمیقتر به این جنبش نگاه میكنیم به تدریج این تغییر گفتمانی را مشاهده میكنیم. درمیان این بازماندگان نهضت مقاومت ملی شعارهای مذهبی جبهه ملی بیشتر از جریانهای سكولار و دموكراسیخواه مشاهده میشود. چنانچه طی فعالیتها و جلساتی كه باهم داشتند یك جریان مذهبی غیر ایدئولوژیك اساس و قدرت جریان را به دست گرفت. این را میتوان در كتاب «مرجعیت و روحانیت» كه پس از درگذشت آیتالله بروجردی منتشر میشود كاملا مشاهده كنیم كه این جریان شكل گرفته است و همینطور درباره جبهه ملی دوم كه جریان نهضت آزادی و دیگر جریانهای مذهبی با به جبهه ملی دچار زاویه میشوند و حتی مصدق كه از دور راهبری میكرد هم موفق به ایجاد اتحاد در بین این گروهها نمیشود.
استدلال و دلیل جبهه ملی برای اینكه جریانهای مذهبی را در میان خود نمیپذیرفت چه بود؟ جبهه ملی اعتقاد داشت ورود مذهب به عرصه مبارزات سیاسی، نوعی انحراف از مشروطهخواهی محسوب میشود و بر جنبه سكولاریسم مبارزات بیشتر تاكید میكردند در مقابل نیز جریان نهضت آزادی و نیروهای مذهبی اعتقاد داشتند كه جبهه ملی قادر به جریانسازی نیست و اساسا به بنبست تئوریك برخورده است و با این شیوه مبارزاتی نمیتواند رهبری مردم ایران را بر عهده بگیرد.
چرا در ادامه جریانهای مذهبی مثل نهضت آزادی پیشی گرفتند و نفوذ بیشتری پیدا كردند؟ دو عامل بود كه باعث شد جریانهای مذهبی پیشی بگیرند یكی ظهور آیتالله خمینی (ره) كه در واكنش به جریان اصلاحات ارضی و انقلاب سفید وارد صحنه شدند و یك چالش جدی برای حكومت ایجاد كردند. این برای نخستینبار بود كه یك روحانی وارد منازعات جدی با حاكمیت میشود. جبهه ملی و دیگر گروههای سكولار رهبری به این تراز ندارند. نكته دوم بحث اصلاحات ارضی است كه یك تغییر اجتماعی بزرگ را در پی دارد و به دنبال آن موج عظیمی از مهاجرت در ایران شكل میگیرد به طبع آن نظام ارباب- رعیتی شكسته میشود. این موضوع به همراه اصلاحات عمدهای كه در حوزه آموزش، سبك زندگی، بهداشت، مسائل حقوقی و... صورت گرفته بود به طور كامل چهره و حیات اجتماعی ایران را دگرگون كرد. با همراه شكلگیری طبقه متوسط جدید در ایران یك طبقه حاشیهای در اطراف شهرهای ایران به وجود آمده بود كه بیش از هر چیز به مساله بحران هویت دامن زده بود. در این شرایط جبهه ملی و جریان دموكراسیخواه قادر به پاسخگویی به این مساله مهم نیست. اینجاست كه پای مفهوم اسلام سیاسی مدرن به میدان آمده و پرچمدار پاسخگویی به سوالات نسل جدید میشود. حسینیه ارشاد به عنوان یكی از نمادهای این جریان ماوای امنی بود كه متفكرانی مانند شریعتی مباحث خود را در آن طرح كنند و بخش وسیعی از جوانان ایران را با خود همراه كند. در فضایی كه چپهای ماركسیست با تمام قوا فعالیت میكردند دكتر علی شریعتی با سخنرانیهای خود در حسینیه ارشاد چنان فضایی ایجاد كرد كه معادلات اپوزیسیون در ایران را طی یك دهه توانست به طور كامل تغییر دهد. اما نكته مهم این است كه از اندیشه شریعتی نمیتوانست دموكراسی بیرون آید.
اما برخی معتقدند به دلیل اینكه شریعتی متفكری مدرن و دارای نگاهی مترقی بوده است در نگاه او دموكراسی نیز به شكلی نهفته حضور داشته است و اساسا نمیتوان شریعتی را متفكری ضد دموكراسی نامید. به نظر شما این طور نیست؟ این بستگی دارد چگونه آثار شریعتی را بازخوانی كنیم. چه بسا اگر دكتر شریعتی زنده میماند به همین سمت پیش میرفت. اما آنچه او در آن فضای محدود تولید كرد جهتگیری و برآیند كامل آن سمت یك ایدئولوژی سیاسی - مذهبی قرار داشت. شما اگر به كتاب «امت و امامت» مراجعه كنید كاملا این نگاه را مشاهده خواهید كرد.
اما «امت و امامت» را نمیتوان یك نظریه مبتنی به نگاه تاسیسی دانست كه به طور كامل در پی نسخهای برای ایجاد یك حاكمیت تاسیسی و نظام سیاسی است. اما من فكر میكنم بر خلاف نظر شما تنها جایی كه در آثار شریعتی میتوان نگاه تاسیسی مشاهده كرد همین كتاب «امت و امامت» است. من قبول دارم كه در اندیشه شریعتی شاید بتوان مفهوم دموكراسی را هم پیدا كرد اما این در برابر كاری پروژهای كه او در «امت و امامت» دنبال میكرد خیلی ضعیف است. اما به هر حال فعلا در این فضا دموكراسیخواهان ما فعال نیستند و توانایی اینكه نگاه نقادی به اندیشههای شریعتی داشته باشند را ندارند. این را هم اضافه كنم كه در شرایطی كه شریعتی یكه تاز میدان بود جریانهای دموكراسیخواه مانند جبهه ملی منفعل و نظارهگر بودند.
در این نگاه كاركرد سركوبگرانه دولت نادیده گرفته میشود و به حاشیه راندن و منفعل شدن این جریانات به دست دولت بیان نمیشود. شما در این باره چه نظری دارید؟ شكی در این نیست كه ما در دوران پهلوی با رژیمی مواجه بودیم بهشدت سركوبگر و تحت حمایت قدرتهای بزرگ؛ رژیمی كه تمام جریانهای دموكراسیخواه را شدیدا سركوب میكرد. همین رژیم تا زمانی به شریعتی میدان میداد كه باعث دوری جوانان از اندیشههای چپ میشد وگرنه هر زمان كه از سوی او احساس خطر میكرد بلافاصله دست به دستگیری شریعتی و اطرافیان او میزد و مانع از شكلگیری بحثهای آنها میشد. فضای سیاسی و دولت نیرومند با ابزارهای سركوب مدرن از یك سو و فعالیت جریانهای سیاسی اسلام نواندیش از سوی دیگر فضایی را فراهم كردند كه در آن آرمان دموكراسیخواهی ادبیات زیادی را تولید نكرد.
نقش امریكا و سایر قدرتهای بزرگ را در این میان چگونه ارزیابی میكنید؟ آیا میتوان گفت بر خلاف شعارهایی كه امریكا میداد همیشه علیه نیروهای دموكراسی خواهی حركت میكرد؟ این كاملا موضوع درستی است كه امریكا به عنوان یك نیروی سوم در كنار انگلیس و شوروی سعی داشت منافع خود را پیش ببرد و خیلی اوقات منافع در تضاد با نیروهای دموكراسیخواه قرار داشت و به راحتی مانع فعالیت آنها میشد. این اتفاقی بود كه برای مصدق هم افتاد و این مساله موضوع را برای مبارزان آن دوران روشن كرده بود. امریكا نمیتوانست حامیای برای ایجاد دموكراسی در ایران باشد. این تجربه تلخ مداخله امریكا در ایران از یك سو و ادبیات نیرومند جریان چپ به عنوان گفتمان رقیب نظام سرمایهداری كه در میان بخشی از طبقه متوسط جدید پایگاهی كسب كرده بود مجموعا باعث شد بدبینی به امریكا كامل شود و آرمانهای مورد حمایت او هم یك شعار تو خالی و تهی قلمداد شود.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید