1396/8/6 ۱۱:۰۵
«اگر در آغاز و در جریان جنگ [جهانی اولُ یك دفعه دوازده یا پانزده هزار از این جهودهای فاسدكننده ملت را زیر گاز سمی میگرفتند، یعنی همان بلایی كه در میدانهای نبرد بر سر صدها هزار از بهترین كارگران آلمانیمان از همه قشرها و حرفهها میآمد، آن گاه میلیونها قربانی جبههها بیهوده نمیماند. بلكه برعكس: اگر دوازده هزار آدم رذل به موقع از میان میرفتند شاید زندگی یك میلیون آدمحسابی آلمانی كه برای آینده ارزشمند بود نجات مییافت.»
وقایعنگاری مصائب یهودیان در جنگ جهانی دوم
«اگر در آغاز و در جریان جنگ [جهانی اولُ یك دفعه دوازده یا پانزده هزار از این جهودهای فاسدكننده ملت را زیر گاز سمی میگرفتند، یعنی همان بلایی كه در میدانهای نبرد بر سر صدها هزار از بهترین كارگران آلمانیمان از همه قشرها و حرفهها میآمد، آن گاه میلیونها قربانی جبههها بیهوده نمیماند. بلكه برعكس: اگر دوازده هزار آدم رذل به موقع از میان میرفتند شاید زندگی یك میلیون آدمحسابی آلمانی كه برای آینده ارزشمند بود نجات مییافت.» جملات فوق، متعلق به یكی از فرازهای پایانی كتاب «نبرد من» آدولف هیتلر است؛ كتابی كه مبنای اصلی مصیبت و فلاكت تاریخی قوم یهود در قرن بیستم بود؛ مصیبتی كه الكساندر براكل در كتاب «هولوكاست» به واكاوی و وقایعنگاری آن پرداخته است. براكل در مقدمه كتابش این نكته را مطرح میكند كه تعابیر «شوآه» و «هولوكاست» به نابودی یهودیان اروپا اشاره دارند. شوآه به معنای «فاجعه» است اما هولوكاست از یونانی وام گرفته شده و «در اصل عنوانی نوعی قربانی كردن در آتش بود كه به نشانه ادای احترام ویژه به پیشگاه خداوند، حیوان قربانی بطور كامل در آتش سوزانده میشد اما نابودی جمعی یهودیان نه به قربانی كردن ربطی داشت و نه در بردارنده معنایی دینی بود.» وی عبارت «هولوكاست» را نامناسب و نامحترمانه میداند اما میگوید: «از دهه ١٩٧٠ تعبیر «هولوكاست» چنان جا افتاده است كه در اینجا نیز دیگر نمیتوان در بهكارگیری آن تردید كرد.» در آغاز كتاب، براكل میگوید «یهودیستیزی» در فرهنگ غربی، ریشههای كهن و مدرن دارد. ریشه كهن این پدیده، به صدر تاریخ مسیحیت و انجیل یوحنا بازمیگردد: «از دیدگاه مسیحی، یهودیان... میباید مسیح را همان منجیای مییافتند كه كتاب مقدس به آنها بشارت داده بود... به گمان بسیاری از مسیحیان، خودداری یهودیان از ایمان آوردن به مسیح مصلوب تنها به سبب كوردلیشان قابل درك بود و به باورشان، سرانجام همین یهودیان از سر بیبصیرتی باعث مرگ مسیح شدند.» اما در همان دوران قدیم، انگیزههای اقتصادی نیز یكی از عوامل ضدیت مسیحیان با یهودیان بود؛ چراكه كلیسا پیوسته مقرراتی علیه یهودیان وضع میكرد و از سال ١٢١٥ میلادی، «اشتغال به بسیاری از حرفهها برای یهودیان ممنوع شد» و این محدودیتها، یهودیان را «بیش از پیش به سوی حرفه وامدهی مالی سوق میداد؛ حرفهای كه مسیحیان به سبب ممنوعیت بهره ربوی از سوی كلیسا، مجاز به انجامش نبودند.» پیشرفت نظام نزولگیری در میان یهودیان، یهودیستیزی را به انگیزهای اقتصادی نیز متكی كرد. با افزایش فشارهای كلیسا، یهودیان در ١٢٩٠ از انگلستان و در ١٣٩٤ میلادی از فرانسه اخراج شدند (اگرچه در آلمان، البته با وضعی بدتر از قبل، باقی ماندند). یهودیان فقیر آواره بودند و یهودیان مرفه، در اثر عبور تجار مسیحی از اصل «ممنوعیت بهره» و روی آوردنشان به «تجارت پولی»، ناچار بودند از وامگیرندگان خود بهرههای بالاتری طلب كنند تا ورشكسته نشوند. این وضعیت به تدریج مفاهیم «بیوطن» و «رباخوار» را در فرهنگ غربی تثبیت كرد. در عصر روشنگری، روشنفكران اروپایی به دفاع از حقوق یهودیان برخاستند و بسیاری از محدودیتهای حقوقی آنان برطرف شد. همین باعث شد كه یهودیان جانب لیبرالیسم و تجدد را بگیرند. بحران اقتصادی آلمان در دهه ١٨٧٠، آثار روانی چشمگیری بر مردم این كشور بر جای گذاشت و یكی از ریشههای شكلگیری «دشمنی با تجدد» در آلمان بود. بخش قابل توجهی از مردم آلمان، «یهودیان را جماعتی میپنداشتند كه نهایت سود را از عصر جدید بردهاند و... همه كسانی كه خود را به نوعی بازنده تغییر و تحولات اقتصادی اخیر میدیدند، میتوانستند ناامیدیشان را گردن یهودیان اندازند.» مهمترین ویژگی یهودیستیزی در عصر جدید، «علمیسازی» دشمنی با یهودیان بود. متون «علمی» متعددی در اثبات این مدعا نوشته شد كه یهودیان «نه فقط پیروان آیینی دیگر و حاملان فرهنگی بیگانه، كه اعضای نژادی متفاوت»اند. با ظهور این نظریه نژادی، دیگر این امكان وجود نداشت كه یهودیان از «یهودیبودنشان» دست بشویند و به آلمانیهایی «تمامعیار» بدل شوند. در چنین فضایی، طبیعی بود كه كاسهكوزههای شكست آلمان در جنگ جهانی اول هم بر سر یهودیان خرد شود. خردهبورژوازی و دانشگاهیان، بیش از سایر طبقات و اقشار جامعه آلمان از یهودیان متنفر بودند. گروه اول، فروشگاههای یهودیان را علت كسادی كسب و كارش میدانست، گروه دوم نیز در رقابتی دشوار برای رسیدن به فرصتهای شغلی آكادمیك به سر میبرد و مایل بود كه در این رقابت از شر یهودیان خلاص شود؛ چه از نیمه دوم قرن نوزدهم، كه بسیاری از قوانین محدودكننده یهودیان نقض شدند، برخورداری از تحصیلات دانشگاهی در میان یهودیان مرفه یا نسبتا مرفه، تبدیل به یك سنت شده بود. با ظهور هیتلر در سیاست آلمان، این سرزمین حداقل هفتصد سال به عقب برگشت و مجددا تصویب قوانینی سفت و سخت علیه یهودیان آلمانی را نظاره كرد. در سال ١٩٣٣، پروانه وكلای یهودی لغو شد، ورود یهودیان به مدارس عالی بسیار محدود شد، پزشكان یهودی دیگر اجازه نداشتند با بیمههای درمانی همكاری كنند، فعالیت روزنامهنگاران یهودی ممنوع شد و از دهقانان یهودی نیز سلب مالكیت شد. این محدودیتها روزافزون بود ولی برای اجرای دقیق آن باید به این سوال پاسخ داده میشد كه «یهودی كیست؟» حكومت هیتلر به این نتیجه رسید كه «یهودی تماموكمال» كسی است كه خود را عضوی از اجتماع یهودی بداند یا دست كم سه نفر از پدربزرگها و مادربزرگهایش، یهودی بوده باشند. فردی هم كه دو نفر از پدربزرگها و مادربزرگهایش یهودی بوده باشند و خودش هم با یك یهودی ازدواج كرده باشد، یهودی محسوب میشد. البته این تعریف در مقام عمل بسط پیدا كرد و كار به سركوب «یهودیان تماموكمال» محدود نماند. همه كارمندان باید «گواهی آریایی» تهیه میكردند تا ثابت شود كه یهودی نیستند. حكومت هیتلر، ازدواج و هر نوع رابطه جنسی آلمانیها با یهودیان را نیز ممنوع كرد. فشار حكومت بر یهودیان، موجب شد بسیاری از آنان مغازهها و خانههایشان را زیر قیمت بفروشند. مردم سودجو هم از این فشار استقبال میكردند. همیشه عدهای آلمانی منتظر بودند تا این یا آن یهودی، برای گریختن از آلمان، مغازه یا خانهاش را مفت بفروشد. لاشخورها، سور عزای هموطنان سابقشان را به سفره نشسته بودند! مهاجرت تحمیلی یهودیان ابزار كارایی بود برای تحقق آلمان «یهودیزدوده». تا سال ١٩٣٦ بیش از صدهزار یهودی آلمان را ترك كرده بودند اما هنوز پانصدهزار نفرشان در آلمان بودند. آنانكه نرفتند، عدهایشان باور نداشتند كه كار از «سلب حقوق و تبعیض» فراتر میرود. برخی هم امیدوار بودند كه «این دیكتاتوری قهوهای» زودا به سر آید! مشكل دریافت پناهندگی از كشورهای دیگر هم البته دلیل مهمی بود. در ژوئیه ١٩٣٨، به دعوت روزولت كنفرانسی در فرانسه برگزار شد تا سایر كشورها چارهای برای تبعید یهودیان از آلمان بیندیشند. نتیجه كنفرانس برای یهودیان دلسردكننده بود: «هیچ كشوری برای پذیرش عمومی پناهجویان اعلام آمادگی نكرد. در پاییز ١٩٣٨ فرانسه و هلند مرزهایشان را به روی تبعیدیان جدید بستند. سوئد و دانمارك نیز قوانین مهاجرتی را تشدید كردند. دولت بریتانیا در بهار ١٩٣٩ جلوی مهاجرت یهودیان آلمانی به فلسطین را گرفت و حتی رویكرد ایالات متحد امریكا نیز پیوسته منفیتر میشد.» الكساندر براكل در كتابش بر این نكته تاكید میكند كه هیتلر با وجود نفرتش از یهودیان، تا پیش از سپتامبر ١٩٤١، قصد نداشت «مساله یهودیان» را از طریق «هولوكاست» حل كند. او ابتدا فقط به اخراج یهودیان از آلمان فكر میكرد ولی سایر كشورهای جهان غرب، كه بعدها مرثیهسرای هولوكاست شدند، حاضر نبودند یهودیان را بپذیرند. پس از شروع جنگ و پیشروی چشمگیر ارتش آلمان در شرق و شمال اروپا، مساله یهودیان از مرزهای آلمان فراتر رفت. با این حال هیتلر هنوز در فكر اخراج یهودیان از كل قاره اروپا بود. بعد از شكست فرانسه، طرح زیرخاكی «ماداگاسكار» مجدداً مطرح شد. در اواخر قرن نوزدهم «برنامههایی وجود داشت برای اسكان یهودیان در جزیره ماداگاسكار، واقع در ساحل شرقی آفریقا. در دوران میانی دو جنگ جهانی به خصوص دولت لهستان به این اندیشیده بود كه یهودیان را از لهستان به آنجا انتقال دهد. بزرگی این جزیره و اینكه مدتها بود تصور میشد میان یهودیان و ساكنان ماداگاسكار خویشاوندی نزدیكی وجود دارد، گویا دلایلی بودند كه باعث شده بود قرعه به نام این جزیره بیفتد.» رییس اداره یهودیان در وزارت خارجه آلمان میخواست پنج میلیون یهودی اروپایی و یكونیم میلیون یهودی غیر اروپایی را در ماداگاسكار اسكان دهد. اما «رادماخر به اشتباه مبنا را بر این نهاده بود كه این جزیره توان تامین خوراك ششونیم میلیون ساكن جدید را خواهد داشت.» با كنار رفتن طرح ماداگاسكار، یهودیان به سمت مناطق اشغال شده در شرق اروپا كوچانده شدند. آنچه موجب شد كار به كشتار بیمحابای یهودیان برسد، ناامیدی هیتلر از امكان رسیدن به اروپایی یهودیزدوده از طریق انتقال یهودیان به خارج از قاره بود. بنابراین در سپتامبر ١٩٤١، هیتلر قید انتقال یهودیان را زد و با حذف فیزیكی گسترده آنها در شرق اروپا موافقت كرد. اما قتل عام آن همه یهودی، كار آسانی نبود. هاینریش هیملر، فرمانده كل اس. اس، خودش یكبار از نزدیك شاهد اعدام یهودیان در «مینسك» بود و از تماشای صحنه اعدام به وحشت افتاد. البته همدردی او متوجه مجریان اعدام بود. فشار روانیای كه مجریان اعدام باید تحمل میكردند، برای هیملر دلیلی كافی بود كه در جستوجوی روشی نو و آسانتر برای كشتار یهودیان برآید. بحث «كشتار یا انتقال؟» پایان یافته بود و بحث تازهای بین مقامات آلمانی درگرفت كه این همه یهودی را چطور باید نابود كرد؟ این سوال منجر به شكلگیری اتاقهای گاز در اردوگاههای مرگ شد. در ژانویه ١٩٤٢، مقامات برجسته رژیم هیتلر در كنفرانس وانزه گرد هم آمدند و ظرف یكساعتونیم تصویب كردند كه همه یهودیان، حتی یهودیان آلمانی، باید راهی اردوگاهها شوند. نابودسازی یهودیان در اتاقهای گاز، از مارس ١٩٤٢ تا دو روز پیش از پایان جنگ جهانی در جریان بود. در پنجم مه ١٩٤٥، دو روز پیش از تسلیم شدن آلمان، با آزادسازی اردوگاه «ماوتهاوزن»، كشتار نیز پایان یافت. پس از ترور راینهارد هایدریش، یكی از مقامات برجسته اس. اس، «عملیات راینهارد» آغاز شد و در مدتی كمتر از دو سال، بیش از دو میلیون یهودی در این عملیات قربانی شدند. اردوگاههای عملیات راینهارد (تربلینكا، سوبیبور، بوژتس و مایدانك) بیشتر برای نابودی یهودیان لهستان به كار گرفته شد و آشوویتس برای كشتار یهودیان كشورهای اروپای شمالی، غربی، میانی و جنوبی. در آغاز جنگ، رژیم هیتلر فقط مردان یهودی را میكشت و زنان و كودكان را در اسارت نگه میداشت. اما با طولانی شدن جنگ، قاعده دیگر شد: زنان و كودكان و بیماران بلافاصله كشته میشدند، مردان سالم زنده میماندند برای بیگاری. مقامات رژیم هیتلر، این پروژه را «نابودسازی از طریق كار» نام نهادند. آشوویتس بزرگترین اردوگاه مرگ بود و در لهستان در ٦٠ كیلومتری غربی كراكوف قرار داشت. این اردوگاه در تابستان ١٩٤٠ ساخته شده بود اما از سال ١٩٤٢، تاریخچه واقعیاش به عنوان اردوگاه مرگ آغاز شد. الكساندر براكل درباره آنچه در آشوویتس میگذشت، مینویسد: «درهای واگنهای احشام گشوده میشد و قربانیانی كه گاه چندین روز در تنگترین فضای ممكن چپیدهدرهم به اینجا منتقل شده بودند... پیاده میشدند... پزشكان اس. اس درباره مرگ و زندگیشان تصمیم میگرفتند. كسانی كه وضعیت جسمانیشان نشان میداد توانایی كار كردن دارند، اجازه داشتند به عنوان كارگر برای بیگاری چند صباحی بیشتر زنده بمانند. اما افراد ضعیف، معلول، بیمار، سالخورده، زنان باردار و كودكان بیدرنگ روانه «گاز» میشدند... در یك اتاق ورودی به این عنوان كه باید دوش بگیرند، مجبور بودند جامههایشان را درآورند و بدینسان عریان وارد اتاق گاز میشدند. به محض آنكه اتاق پر میشد، درها را میبستند و گاز از دریچهای تزریق میشد. بر روی دری كه هوا از آن عبور نمیكرد، یك سوراخ چشمی قرار داشت كه مردان اس. اس از آن میتوانستند صحنه جان كندن را ببینند. در جریان تزریق گاز، صدای بلند موتورها و آژیرها مانع آن میشد كه فریاد مرگ قربانیان درمانده به گوش كسی برسد. بطور میانگین حدود بیست دقیقه طول میكشید تا در اتاق گاز دیگر كسی نجنبد...».
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید