1396/8/6 ۱۰:۲۹
«کتابخانه و موزه ملی ملک» نخستین موزه وقفی- خصوصی « موزه ایران باستان (موزه ملی ایران)» نخستین موزه ملی دولتی
پروندهای برای هشتاد سالگی نخستینهای ماندگار فرهنگ در تاریخ معاصر ایران «کتابخانه و موزه ملی ملک» نخستین موزه وقفی- خصوصی « موزه ایران باستان (موزه ملی ایران)» نخستین موزه ملی دولتی
امروز، شنبه ششم آبان ١٣٩٦ خورشیدی، نخستین موزههای دولتی و خصوصی ایران، هشتاد ساله میشوند؛ «موزه ایران باستان (موزه ملی ایران)»، نخستین موزه ملی- دولتی ایران که به سال ١٣١٦ خورشیدی گشایش یافت و «کتابخانه و موزه ملی ملک»، نخستین موزه وقفی- خصوصی ایران که دقیقا در همین روز از سال ١٣١٦ خورشیدی بر آستان قدس رضوی وقف شد تا ماندگار شود و همه مردم بتوانند از گنجینه آن بهره بگیرند. «آیین هشتاد سالگی»، برنامهای فرهنگی برای گرامیداشت و بزرگداشت «نخستینها»ی موزهداری خصوصی- وقفی و ملی دولتی تاریخ ایران است. حاج حسین آقا ملک، بازرگان، زمیندار و فرهنگدوست بزرگ تاریخ معاصر ایران و بنیانگذار کتابخانه و موزه ملی ملک، این گنجینه بزرگ را در سال ١٣١٦ خورشیدی بر آستان قدس رضوی وقف کرد تا همگان بتوانند از مجموعه کتابهای خطی و چاپی و آثار تاریخی بهره بگیرند. موزه ایران باستان (موزه ملی ایران) نیز نخستین موزه دولتی و نهاد مادر موزهداری در ایران به شمار میآید. دولت که ساخت بنای این موزه را در سال ١٣١٢ خورشیدی آغاز کرده بود، در سال ١٣١٦ خورشیدی به انجام رساند و آن را نخست در اردیبهشت ١٣١٦ برای رجال و سپس در مهر همان سال بر همگان گشود. هشتادمین سالگرد وقف و گشایش این دو نهاد بزرگ خصوصی و دولتی موزهداری ایران که در همسایگی یکدیگر در محوطه تاریخی باغ ملی تهران جای گرفتهاند، دستاویزی فرهنگی برای یادآوری استواری و مانایی دو نهاد بزرگ فرهنگی در ایران معاصر به شمار میآید؛ نیز از آنرو اهمیت دارد که پیوستگی تاریخی و زمانی، یکی از حلقههای گمشده «سازمانها» و «نهادها» در تاریخ ایران بوده است. بسیاری از نهادها، بنیادها و سازمانهای ایرانی به ویژه در گستره فرهنگ، تشکیلاتی دیرپا به شمار نمیآیند. امروز کمتر نشانی از سازمان یا نهادی در تاریخ ایران است که پنجاه سال از گذر روزگار را از سر گذرانده باشند. هشتاد سالگی این دو نهاد، کتابخانه و موزه ملی ملک و موزه ملی ایران، از اینرو است که در گستره فرهنگ و تاریخ ایران به ویژه از جنبههای ساختاری و تشکیلاتی اهمیت مییابد. یادداشتهای پرونده ویژه امروز، از دو دریچه، ما را به گذشته این نهاد بزرگ و مهم فرهنگی در تاریخ معاصر ایران میبرند؛ «موزه ملی ایران» و جایگاهی که به عنوان موزه مادر در پهنه فرهنگی ایران دارد و «کتابخانه و موزه ملی ملک» از دریچه خاطرههایی که بزرگان فرهنگ و ادب این سرزمین یا بازماندگان آن بازرگانمرد فرهنگی و واقف بزرگ، از او داشتهاند.
هشتاد سال همسفری/ رضا دبیرینژاد کارشناس موزهداری
موزه محل سفر است، سفری بیپایان که در آن خود رفتن مسئله است. موزهداری هم رسم مسافر بودن است، موزهداری آیین است. آیین همسفر بودن. آیینی که تا آیینگی پیش میرود. موزهداری از سویی با همه تاریخ و فرهنگ همسفر میشود و زمان و مکان را درهم مینوردد و بهواسطه هر نشانه و یادگار تا واحههای رفته آدمی پیش میرود. اما از سوی دیگر موزهها با جامعه همسفرند و با خوشیها و ناخوشی، با فرازها و فرودهای جامعه در هر برهه زمانی پیش میروند و سفر میکنند. اینگونه است که ایجاد هر موزه آغاز یک سفر است و نه پایانی بر آن. از همین رو در هشتاد سال پیش یعنی در ١٣١٦ خورشیدی جامعه ایرانی دو همسفر برای خود پدید آورد و دو مسافر تازه برای ایران زاده شد. از سویی موزه ایران باستان درگاهی برای همسفری ایرانیان شد و حتی دروازهای برای موزهداری ایران. اگرچه پیدایش موزه در ایران پیش از آن شکلگرفته بود و چندین موزه برآمده بودند اما موزه ایران باستان نقطه عطفی برجسته بود و آنچنان برجسته ماند که همواره نگاه جامعه موزهداری ایران به آن بوده است و سایه این سرو بلند بر موزههای ایران سایه افکنده است و شاید این سایه بلند بوده است که هماره با توقعاتی ملی همراه بوده است و حرفها و نظرهای بسیاری را به جان خریده است و از بزرگی ایستاده است و پذیرا بوده است. از سوی دیگر مردی از تبار سنتهای فرهنگی ایرانی یعنی حاج حسین آقا ملک کتابخانه و موزهای را به یادگار نهاد تا همسفر جامعه ایرانی باشد و چونان رودی روان پیش رود و دستاوردهای دانش و فرهنگ ایرانی را در خود بگیرد و نثار ملت ایران کند و از همه رو کتابخانه و موزه خود را ملی نامید. او آثارخانه خود را در ششم آبان ماه ١٣١٦ وقف آستان قدس رضوی کرد تا با سنتی دیرینه پیوند خورد و همسفری بخشنده و بخشیده شود. مرحوم ملک برای زاده خود آدابی را مترتب نمود که نتیجهاش وقفنامه اوست. وقفنامهای که خود گویای آغاز و همسفری است تا بتواند با جامعه ایران و همه باورهای آن پیش رود و تحولات این جامعه را در خود بگیرد. این دو موزه در تمام هشت دهه گذشته همراه با جامعه ایرانی سفرکردهاند، بر انبان داشتههای آنها افزوده شده است، جامه عوض کردهاند و حتی خود را وسعت بخشیدهاند. همچنین تلاش کردهاند تا خود را در حوزههای تخصصیشان بهروز نمایند و زیبنده فرهنگ و تاریخ جامعهای سترگ و دیرپای باشند. حالا این دو مرکز سالهاست به همسایگی رسیدهاند و در قلب تاریخی تهران جای گرفتهاند. اما باید در نظر داشت که سفر هشتاد ساله آنها برای خودشان نبوده است بلکه آنها سالها پذیرای مسافران بسیاری بودهاند و مبنای بهرههای گوناگونی بودهاند و در برابر تلاطمها و فرازوفرودهای این جامعه محکم ایستادهاند تا ارزشها و داشتههای فراوان ایران را به آن یادآوری کنند و افتخاراتش را به دیگران بنمایانند. ازاینرو حضور هشت دهه فعالیت این دو نهاد برای همه فرهنگ ایران ، برای همه فرهنگوران ایرانی، برای همه موزههای ایران، برای همه کتابخانههای ایران و برای همه دوستداران ایران است. آنها دو الگوی به هم رسیده از نگاه فرهنگی و بهرهدهی فرهنگی را عرضه میکنند که میتواند نشانهای برای امروز و ساخت فردای ایران باشد. موزهها محل یادآوریاند و حالا به یادآوردن هشتاد سال حضور موزه ایران باستان و کتابخانه و موزه ملی ملک، به یادآوردن خودمان در آینه فرهنگمان، در آینه تاریخ معاصرمان، به یادآوردن روایتهای مختلف از نوشدن جامعه ایرانی، یادآوری داشتههای فرهنگیمان، یادآوری دوست داشتنهایمان، احترام گذاشتنمان به فرهنگ و بزرگانمان، به یاد آوردن افرادی که بهاندازه دولتهایمان کارهای سترگ کردهاند، یادآوری وظایفمان در برابر داشتههایی که به ما رسیده است، آرزوهایمان و سفری که باید ادامه یابد است. اشاره به هشتادسالگی این نهاد اشارتی به سفری است که هر دم خود آغازی دوباره است. اشارتی به اینکه امروز هم در آغاز سفری دیگر با این دو نهاد فرهنگی ایستادهایم و ما به سفرهای بیشتری نیازمندیم و موزههای ما همه نیازمند سفرند. موزههای جامعه ما یکی هستند و نمیتوان موزهها و کتابخانهها را از هم جدا کرد، چنانکه اعضای یک خانواده را نباید از هم جدا کرد. هشتادسالگی این دو موزه روز هشتادسالگی همه موزههای ما است و بهانهای است برای افتخار کردن به همسایگانی که سایهشان بر همه ما افتاده است. پس این بهانه را باید فراتر از سازمانها برای همه بدانیم و فرصت همسفری را از دست ندهیم که موزهها اگر همسفر نباشند از جامعه جا میمانند و جامعه آینههایی را که روشنکننده راهاند را از دست میدهد.
گویی یکباره عاشق شده بود/ محمدعلی اسلامیندوشن نویسنده و استاد دانشگاه
تنها یک بار حاجحسین آقا ملک را دیدم؛ بازار تهران در همان خانه قدیمی. خیلی پیر شده بود. ساعتی با چند نفر از اهل علم و فضل نزد او بودیم. در اتاق شخصیاش بر زمین نشسته بود و عبایی بر دوش داشت. یادم است ظهر که شد، فرستاد برایمان از بیرون چلوکباب گرفتند. سفرهای روی زمین انداختند. در آن دیدار، نگاهی به کتابهای خطی انداختیم و در آنباره گفتوگو کردیم. شیفتگی او نسبت به کتاب و دیگر آثار تاریخی ایران از همان برخورد هویدا بود. تاریخ ایران و جهان، هم فرهنگی هم ثروتمند، فراوان داشته است، اما نمیپندارم در هیچ جای دنیا اینگونه باشد که فردی چنین دستاوردی از یک عمر بر جای بگذارد؛ آن آدم گویی یکباره عاشق شده بود. خطی خوش داشت؛ قدما اساسا خط خوش داشتند. به همه هنرهایی که به کتابنویسی و کتابت پیوند داشت، علاقهمند بود. همواره باور داشتم کتابخانه ملی ملک، مهمترین کتابخانه شخصی ایران بوده است، چون همه جا صحبت آن بود و مراجعهها و تحقیقاتی که اشخاص میکردند، غالبا در پانوشت میزدند «مراجعه به کتابخانه ملک». گردآوری چنین کتابخانهای، تقریبا یک پدیده استثنایی در جهان است؛ اینکه یک تاجر، زمیندار و انسان معمولی بازاری در این اندیشه افتد که در گذر یک عمر برای خود، مهمترین کتابخانه شخصی را پدید آورد، شگفت بود. این کار عشقی ویژه میخواست و وسواس و پشتکاری بزرگ نیاز داشت. شاید دیگر کتابخانههای شخصی هم بوده باشند، اما هیچیک از آنها به جامعیت کتابخانه ملک نمیرسیدند. اکنون نیز چنین است. در همان روزی که منزلش بودیم، دریافتم هم چشمش هم گوشش اشکال داشت. گوشهای نشسته بود و سخن میگفت. تماشای نسخه خطی را خوش میداشت و از دیدن آنها لذت میبرد. انسانی کاملا استثنایی بود که به گونهای شگفتانگیز، از عالم تجارت، در این راه افتاده بود؛ خیلی شگفتی داشت!
آزمونی سخت که نزد او گذراندم/ سیدعلی آل داوود نویسنده و مصحح نسخههای خطی
از زمان دانشآموزی در خور و بیابانک و سپس در اصفهان، به تحقیق و جستوجو در کتابهای خطی علاقهمند شدم. هنگامی که به سال ١٣٤٩ خورشیدی در دانشگاه تهران پذیرفته شدم، رفتن به چند کتابخانه پرآوازه که نسخه خطی داشتند، یکی از سرگرمیهایم بود. کتابخانه ملی ملک در میان اهل فضل آوازهای بلند داشت. کتابهایی نایاب و نفیس در این کتابخانه بود که بسیاری از آنها واقعا منحصربهفرد به شمار میآمدند. نزد همگان آشکار بود که گنجینه مرحوم ملک یکی از سه چهار کتابخانه مهم ایران از نظر نسخه خطی است. هوس مقالهنویسی از همان زمان در وجودم شعله میکشید. پس از جستوجو در نسخههای خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه و کتابخانه مجلس، ناگهان به کتابخانه ملی ملک راهم افتاد. نسخهای را یک روز در کتابخانه مجلس میجستم، اما نمییافتم. یکی از تذکرههای دوره قاجار بود که کتابخانه مجلس نداشت. استاد عبدالحسین حائری که آن زمان رئیس بخش خطی کتابخانه بود، راهنمایی کرد و گفت «نسخهای از آن در کتابخانه ملک در بازار حلبیسازها وجود دارد». حاجحسین آقا ملک همان اندازه که در میان اهل فضل آوازه داشت، نزد توده مردم نیز شناختهشده بود. بازاریهای بینالحرمین، او و کتابخانهاش را خوب میشناختند. نخستین بار که آنجا رفتم، از هرکس میپرسیدم، هیچکس نگفت نمیدانم؛ همه نشانی میدادند و میگفتند «خانه آقای ملک را میگوید!» همه او را میشناختند. روزی که به کتابخانه ملک رفتم، فهرستی از کتابهایی گوناگون داشتم که در کتابخانههای مجلس و دانشگاه نیافته بودم و میپنداشتم شاید در آنجا باشد. به مرحوم احمد سهیلی خوانساری که در حقیقت رئیس کتابخانه بودند، مراجعه کردم، اما چون سنم کم بود، اندکی تمجمج کرد. چندین روز، درخواستم را امروز و فردا میکرد و نسخه درخواستی را نمیداد. شاید میپنداشت این دانشجوی جوان، راه بهرهگیری از نسخههای خطی را نمیداند. از پای ننشستم تا اینکه یک روز سهیلی را دیدم با آقایی کهنسال درحال گفتوگو است. هر دو ایستاده بودند. از دور اشاره کرد، جایی بنشینم. نشستم. مرحوم سهیلی باز، گویی وقت میگذراند. من نیز همچنان نسخه را خواهان بودم. آن مرد کهنسال ناگهان نزدیکم آمد و پرسید «دنبال چه هستی، چه میخواهی؟». شاید در ذهنش دانشجویی بهنظر آمده بودم که یک کتاب چاپی یا درسی میخواهد. هنگامی که نام نسخه را بردم و فهمید خطی است، باز پرسید «برای چه میخواهی؟» پاسخ دادم «برای پژوهشهای ادبی و تاریخی به آن نسخه نیاز دارم، علاقهمندم و این کار را دنبال میکنم. تاکنون نیز چند بار به اینجا آمدهام، اما آقای خوانساری کتاب را در اختیارم نمیگذارند». اینها را البته بهعنوان شکوه میگفتم و نمیدانستم آن آقا چه کسی است. او سپس آقای سهیلی را احضار کرد و گفت «کتاب را برای ایشان بیاورید». آقای سهیلی بیدرنگ اطاعت امر کرد و کتاب را آورد. بعد که آن مرد آنسوتر رفت، پرسیدم «ایشان چه کسی بودند؟» گفتند «حاج حسین آقای ملک!» او هنوز سر پا بود و همه زمانی که آنجا بودم، در همان سالن پایین کتابخانه و در همان ساختمان قدیم در بازار قدم میزد. او با آنکه التفات کرده بود کتاب را بدهند، اما بالای سرم راه میرفت و گاه زیرچشمی مینگریست؛ مثلا میخواست ببیند با آن سن کم، با کتاب خطی میتوانم درست رفتار کنم. از آقای حائری آموخته بودم کتاب را هنگام ورقزدن، با سرانگشت نباید خیس کرد. خوب دریافته بودم حواس حاج حسین آقا آنجاست و میخواهد ببیند چنان میکنم یا نه! میدانستم امتحان پس میدهم. آن روز از موقعیت بهره برده، یکی دو نسخه خطی را دیدم. با آنکه شنیده بودم خیلی سختگیر است و کتاب را به هر کس در هر شرایط نمیدهد، اما نخستین برخوردش با من اینگونه بود. در سالهای بعد نیز بارها به کتابخانه رفتم، اما دیگر آن مرد بزرگ را ندیدم.
دانشجویی جوان از تبریز و حس خوب کتابخانهای در بازار/ ژاله آموزگار نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی
خاطره من از حاج حسین آقا ملک، با روزگار جوانی یک دانشجوی تبریزی پیوند دارد که برای پژوهشی به تهران آمده بود. دوره لیسانس را به سال ١٣٣٨ خورشیدی در دانشکده ادبیات تبریز گذرانده بودم. استادهایی برجسته در آن زمان داشتیم. رساله لیسانسم با مرحوم خیامپور درباره لیلی و مجنون در ادبیات ایران بود. باید هر آنچه از لیلی و مجنون در کتابخانهها بود، میدیدم. ناگزیر به تهران آمدم. گفته بودند کتابخانه ملک در تهران، نسخههایی بسیار دارد. برایم خیلی جذاب بود که نسخههای خطی را ببینم. از تبریز به تهران آمدم. خانوادهام تهران بودند. نشانی کتابخانه را در بازار تهران گرفتم. آن زمان دختر جوان تنها نمیتوانست به بازار برود. با مادر همراه شدم. کتابخانه در خانهای با معماری قاجاری بود. چنان برایم گیرایی داشت که هنوز پس از ٦دهه در یادم مانده است. کسی جلوی ورودی نشسته بود و با مهربانی بسیار به درون ساختمان دعوت کرد. شاید سابقه نداشت دو زن در آن شرایط آنجا بروند؛ یکی دختری جوان و دیگری مادرش! خیلی با ما همراهی کردند. آقایی در کتابخانه بود که ما را پذیرفت و نسخهها را در اختیارم گذاشت. همان شخص بسیار راهنماییام کرد. نامش را به یاد ندارم، اما پذیرش نخستین ما در کتابخانه ملک بسیار مهربانانه بود. هرچه میخواستم برایم مهیا کردند. ٦نسخه لیلی و مجنون در کتابخانه ملی ملک بود. دیدن آن نسخهها جذابیتی بسیار برایم داشت. حالوهوای صمیمی درون ساختمان کتابخانه نیز جالب بود. بعدها با بورس شاگرد اولی دانشکده ادبیات تبریز به فرانسه رفتم و کتابخانههای حسابی و بزرگ را دیدم. رساله دکترایم به گونهای بود که در کتابخانه ملی فرانسه باید کار میکردم. هیچیک از آنها اما مزه کتابخانه ملک را برایم نداشت. شاید چون جوان بودم و نخستین مجموعه کتابخانه نفیس بود که به آن درخشانی و صمیمیت میدیدم. نسخه خطی را نخستین بار در کتابخانهای دیدم که آن بزرگمرد در بازار تهران فراهم آورده بود. حسی نیکو برایم داشت که رساله خود را بر پایه نسخههای خطی پژوهش میکردم؛ میپنداشتم رسالهام حتما ارزش مییابد. نسخه خطی را در جوانی لمس میکردم. حسی زیبا داشت که به کوشش آن مرد نیکو برایم فراهم آمده بود. بعدها که ازدواج کردم، همسرم خراسانی بود و به مشهد رفتیم. حاج حسین آقا در آنجا نیز بسیار سرشناس بود. مردم آنجا درباره او همواره خوب سخن میراندند و او را دوست میداشتند؛ به شوخی میگفتند «زمینهای خراسان یا برای امام رضا علیهالسلام یا برای حاج حسین آقا ملک است». آدمی با آن وضع میتوانست برود و خوش بگذراند، اما در همین سرزمین نشست و این گنج را گرد آورد. کسانی چون حاج حسین آقا ملک، جایی در زندگیشان عاشق میشوند و این عشق، واقعا تحسینکردنی است. همان زمان در برابر بزرگی و خدمتهای او سر تعظیم فرود آوردم. خرسندم که آذربایجانیام و با بزرگی چون ملک که نیای او آذربایجانی است، در این مسأله اشتراک دارم. ما از خطه آذربایجان، وطنپرستانی بسیار داریم که در ایراندوستیشان کارهایی بزرگ کردند. ملک نیز اینگونه بود. کسانی چون او به این آب و خاک وابسته بودند، میخواستند ثروت این آب و خاک بر جای بماند. این بسیار ارزشمند است. بهعنوان یک ایرانی در این روزگار بر آنم که بسیار وامدار و مرهون مرحوم ملک باید باشیم. اینها اسطورههایی بودند و عظمتی داشتند. دیگر کمتر نظیرشان را میبینیم. اگر میخواستند ثروت خود را میتوانستند از ایران بیرون ببرند، چنین کاری در زمانه زندگی ملک آسان بود. او نیز همچون بسیاری دیگر اگر اینگونه میکرد، چنین گنجینهای بزرگ را حتما از دست میدادیم. هیچگاه، حتی آن روزی که در جوانی به کتابخانه رفتم، او را ندیدم، اما همواره دربارهاش نیک میشنیدم. دریافته بودم به همان اندازه که به کارهای اقتصادی، زمینداری و اداره کتابخانه مشغول است، زندگی را نیز دوست دارد و خوش میگذراند. حاجحسین آقا ملک و کتابخانهاش، خاطرهای خوب از روزگار جوانی و دانشجویی برایم برجای گذاشتهاند.
آقا میگفت آثار تاریخی و فرهنگی دست خارجیها نباید بیفتد/ | صدیقه ملک - دختر حاجحسین آقا ملک
آقا در زندگی شخصی با همه گرفتاریهایی که داشت، برایمان وقت میگذاشت. زندگی ایشان البته از ما جدا بود، زیرا همواره با کتاب، کتابدار و مراجعان سروکار داشت. آقا، هم زمانی که در خانه بازار بودیم، هم هنگامی که در باغ صبای تهران سرمیکردیم، هفتهای ٢ یا ٣ روز به اندرونی میآمد. ایشان را به اندازه کافی میدیدیم؛ بههرحال پدرمان بود. او علاقهای بسیار به کتابخانه و موزه داشت. معتقد بود «نباید گذاشت آثار تاریخی و فرهنگی این کشور دست خارجیها بیفتد و از موزهها و گنجینههای خارجی سردرآورد». شخصا علاقهای فراوان به کتاب، نسخههای خطی، سکه و تمبر داشت. اگر اینگونه نبود که در پایان عمر نابینا نمیشد؛ چشمهای آقا به دلیل خواندن بیش از اندازه مرقعات و نسخههای خطی نابینا شد. همه زندگی حاجحسین آقا، کتاب، مرقع، نسخه خطی، سکه و تمبر بود. هنگامی که کتاب یا سکهای میخرید، میگفت «خوشحالم فلان کتاب یا سکه را خریدهام». هر کتاب یا اثری که خطی خوب داشت، همچنین دیگر یادگارهای ارزشمند تاریخی- فرهنگی را هر جا بود، میخرید. در حراج مرحوم معیرالممالک شرکت کرد و کتابها و مرقعات باارزش او را خرید. آقابزرگ، ملکالتجار، درسال ١٢٨٤ خورشیدی مرحوم پدرم را به رسیدگی به زمینها، اموال و داراییهای گستردهاش در خراسان ماموری داد تا آنها را جمعوجور کند وگرنه آقا که مشهدی نبود و پیش از آن با آنجا سروکار نداشت. در این ماموریت با زهرا خانم، مرحوم مادرم که دختر متولی مسجد گوهرشاد بود، ازدواج کرد و به سروسامان دادن اموال و املاک در آنجا مشغول شد. آقا در آنجا برای اداره داراییها، تشکیلات، مباشرها و مستاجرهای فراوان داشت. اداره این همه زمین و دارایی البته سخت بود. چون خودش سواد بالای تجزیهوتحلیل کارهای مالی را نداشت، کسانی را به کار گرفته بود که کارها را برایش انجام میدادند. آقا به آنها اطمینان داشت. کارها را به آنها میسپرد و تنها نظارت میکرد. پس از آن بود که زمینهایی را بر کتابخانه و بیمارستان وقف کرد تا درآمدشان، خرج آنها را تامین کند. همه اینها را البته بر آستان قدس رضوی وقف کرد. نمیدانم آقا در زمان فوت چقدر دارایی داشت، چون آنها را وقف کرده بود. ما اطلاعی دقیق از میزان این ثروت بزرگ نداشتیم. شیوه اداره اموال و ثروت آقا پس از مرگ ایشان مناسب بوده است. آستان قدس رضوی تسلطی خوب بر تشکیلات موقوفات دارد. آنها ابزار و امکاناتی دارند که در اختیار افراد عادی و حتی خانواده آقا نیست. به همین دلیل از این وضع راضیایم. ارتباط خانواده با تشکیلات موقوفات خوب است. آنها داراییها و اموال موقوفه را اداره میکنند و ما هم که کاری با آنها نداریم. اگر کار در جایی کسری و کاستی داشته باشد، برای شان عریضهای مینویسیم و آنها برآورده میکنند.
ملک؛ همچون معجزهای در دوران کوری/ جلال ستاری اسطورهشناس
من در ١٩سالگی یعنی سال ١٣٢٩ خورشیدی برای ادامه تحصیلات به اروپا رفتم. کتابخانه ملی ملک را در آن زمان میشناختم. بیشتر کتابهایی که میخواندم مانند آثار سعید نفیسی و مجتبی مینوی، جایی اشاره میکردند فلان نسخه خطی در کتابخانه ملی ملک وجود دارد. با آنکه هیچگاه به آنجا نرفته بودم، اما آن نام همواره در ذهنم بود. چون جوان بودم، میترسیدم به آنجا بروم، چون کتابخانهای بزرگ بود و بیدلیل میترسیدم سخت بگیرند. چرا راه دور برویم؟ کتابخانههای دیگر هم به جوانانی در سن من به سختی راه میدادند و درباره کتابخانه ملک هم همانگونه میاندیشیدم؛ کتابخانهای که از نسخههای خطی سرشار بود. تا آن روزگار تنها دانستههایم درباره آن، خواندهها و شنیدههایم بود. شنیده بودم صاحب آن کتابخانه بزرگ، چه اندازه پول خرج کرده و کتابخانهای نفیس فراهم آورده است. این گذشت تا سالهای ١٣٤٨ یا ١٣٤٩ خورشیدی که برای شرکت در نخستین کنگره فرهنگیان جهان به ونیز ایتالیا رفتم. آن زمان در سازمان برنامه بودم و چون با طرحهای فرهنگ و هنر سروکار داشتم، همراه با مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر، به کنگره رهسپردم. هنگامی که به طیاره سوار شدم، به دلیل حضور وزیر، در بخش درجه یک جای گرفتم. آنجا متوجه خانمی شدم که آنجا بود. هنگامی که با ایشان همسخن شدم، دریافتم یکی از دخترهای حاجحسین آقا ملک است. معلوم شد برای درمان دندانهایش به فرنگستان میرود. از آن خانم پرسیدم شما دختر انسانی بزرگاید؛ او چه میکند و چگونه آن گنجینه را فراهم آورده است؟ برایم توصیفی کلی از زندگی حاجحسین آقا ملک و خانواده و کارهای او ارایه داد. توضیح داد که کتابخانهاش را چگونه گرد آورده است. البته برای او نیز جالب بود که کسی درباره پدرش اینگونه میپرسد. آنجا بود که دریافتم چه مردی بزرگ و بینظیر بوده است. او را هیچگاه از نزدیک ندیدم، اما با توصیفی که دخترش برایم کرد، خدمت یگانه او را برای فرهنگ و ادب این سرزمین شناختم. آن کار در دوران کوری ما به معجزه میماند. همیشه مبهوت بودم که چگونه این آدم، همه ثروتش را برای خرید کتاب خطی داده، آنها را خوب نگه داشته و به مردم عرضه کرده است. این فرهنگدوستی آقای ملک و ثروتی که در آن راه بخشیده بود، همیشه مرا شگفتزده میکرد. او را هیچگاه ندیدم، اما همواره تحسین کردم. اینجور آدمها کماند. کسانی دیگر هم بودند که کتابخانههای بزرگ فراهم آوردند، اما در میانشان تنها نام و کتابخانه حاجحسین آقا برجای ماند. احترامی ویژه برای آن مرد بزرگ هنوز پس از گذر دههها دارم. بعضیها دهمقابل او ثروت داشتند، اما این شوق تنها در او برانگیخته شد. چنین نمونههایی در اروپا نیز نبود و نیست. حاجحسین آقا مرا به یاد کسانی همچون قابوس وشمگیر در تاریخ ایران میاندازند. اینها نابغههایی بودند که ایران در دورههایی از تاریخ خود به چشم دیده است. برآمدن شخصیتی همچون آقا ملک البته یکی از ممیزات یک فرهنگ درحال نابودی در دورههایی بوده است؛ فرهنگی که کسانی را در میان مردم، نه دولت، برمیانگیخت چنین کارهایی درخشان انجام دهند. این فرهنگ، آرامآرام به زوال میرود. از میان شاعران دوره غزنوی، تنها نام فردوسی، درخشان مانده و حاجحسین آقا ملک نیز چنین است. این معجزه فرهنگ مردمی و خصوصی است، نه دولتی! آنچه نیز نام ملک را زنده نگه داشته، همین وجه مردمی و غیردولتی او است. اینگونه میشود که فرهنگ ایران و نام کسانی چون حاج حسین آقا ملک زنده میماند.
همه باغهای مشهد را به مردم بخشید/ رضا سجادی شهردار پیشین مشهد و نخستین گوینده مرد رادیو در ایران
سال ١٣٣٩ خورشیدی شهردار مشهد شدم. نخستین بار که خدمت حاجحسین آقا رسیدم، گفتم «حاج آقا این وکیلآباد که شما درست کردید، برای چه است؟» گفت «تو چه میخواهی». گفتم «میخواهم این را به مردم مشهد واگذار کنید». گفت «امروز نه، فردا و پسفردا». چند بار درخواست خود را طرح کردم. سرانجام پذیرفتند و سندش را هم دادند. پس از آن دستور دادم مجسمهشان را درست کردند و در وکیلآباد گذاشتند. ایشان با پدرم حاج سیدمصطفی سرابی خراسانی دوستی داشتند. سه چهار ماه بعد باز خدمتشان رفتم. گفتم «آقا! این باغ ملی در مشهد، میگویند مال شما بوده است». گفت «بله، رضاشاه از من گرفت». گفتم «خب این را مرحمت بفرمایید برای مردم مشهد، شما که نمیخواهید آن را بفروشید». عزتملک خانم، دختر بزرگ ایشان نیز آنجا بودند. آن باغ را نیز به مردم مشهد بخشیدند. لوحهای سنگنوشته در ورودی باغ نصب کردیم که نشاندهنده بخشندگی ایشان بود. سپس باغبان آوردیم و گلکاریها را مرتب کردیم و برای استراحت مردم میز و نیمکت گذاشتیم؛ باغ ملی مشهد اینگونه برای مردم شهر شد. ایشان در وکیلآباد از نظر درختکاری، هنگامهای کرده بود. دههاسال جلوتر دستور داده بود درختان تنومند و بسیار عالی در آنجا بکارند. حاجحسین آقا هنگام اهدای وکیلآباد شرط کرده بود، کسی مانع نشود مردم میوههای درختها را بکنند. هنگامی که زمینهای وکیلآباد را به مردم مشهد بخشید، شرط گذاشت آن بولوار پهن از وکیلآباد به مشهد کشیده شود. خیابانی بینظیر شد. سراسر آنجا را گفته بود درخت توت بکارند، ملت میرفتند توتها را میکندند و میخوردند. زمانی که بخشی از زمینهای وکیلآباد را به فرهنگیان مشهد بخشیدند، من شهردار بودم. از یک حدود سر خیابان ایرج میرزا تا سرازیری وکیلآباد، همه را قطعهبندی کرده، به فرهنگیها دادند. برای ایشان مراسم بزرگداشت گرفتیم؛ استاندار و فرمانده لشکر خراسان و چند تن از علمای منطقه آمدند. مردم مشهد در آن مراسم میگفتند «خدا او را بیامرزد». آنجا بودم و گفتم «ایشان هنوز نمرده است»، میگفتند «خب از حالا میگوییم برای زمانی که مرد!». کتابخانه را نخستین بار در مشهد، پشت حرم، جایی در میان حرم و مسجد گوهرشاد درست کرده بود و بعدها به تهران برد. حاج حسین آقا در مشهد، بسیار با شاعران و ادیبان نشست و برخاست داشت. حافظهاش شگفتانگیز بود؛ قصیده میخواند در چهل خط! اگر ملکالشعرای بهار در مشهد بود یا فروزانفر به آنجا میآمد، همراه با دیگر شاعران بزرگ زمانه همچون محمود فرخ، جلسههای شعر میگذاشت. محمود فرخ را بسیار دوست میداشت و به او لطف فراوان میکرد. با همه ثروتی که داشت، متواضع بود. پیشسلام بود، تا کسی وارد میشد، حاجحسین آقا سلام میکرد. بسیار شوخ و بذلهگو بود. خوب متلک میگفت. هیچکس جرأت نداشت با او مشاعره یا مطایبه کند؛ کسی تا یکی میگفت، دو تا میشنید! حساب همه داراییهایش را داشت، صورت آنها که هیچ، همه را به حافظه سپرده بود. فردی بینظیر بود. با آنکه در سیاست وارد نمیشد و به کارهای سیاسی نمیپرداخت، اما هیچ نایبالتولیه و استانداری نمیتوانست به حرفهایش گوش ندهد. اگر کسی در حسابوکتاب، یک قران دروغ میگفت پدرش را درمیآورد. از پلههای دادگستری هم با همه نابینایی و ضعف چشم، بالا میرفت و تا محکومش نمیکرد، دست برنمیداشت. خیلی مقاوم و گاه لجباز بود بود. اگر احساس میکرد کسی حقش را میخورد، اگر یک قران هم بود، عدلیه را تا ته میرفت و پدر طرف را درمیآورد. چشمانشان در سالهای واپسین عمر نابینا شده بود و بیشتر زیر کرسی، کارهایش را انجام میداد. هنگامی که درگذشت و جنازهاش را به مشهد آوردند، باز من شهردار بودم. خیلی با عزت و احترام ترتیب مراسم سوگواری را دادیم.
موزهای برای همه / جبرئیل نوکنده مدیر موزه ملی ایران
٨٠سال پیش، موزه ایران باستان به همت اهالی فرهنگ این سرزمین گشوده شد. در این سالیان دور و دراز، فراز و فرودهای زیادی را از سر گذراند و نهایتا از پس تمام این حوادث و اتفاقات، بار امانت را تا به امروز به سلامت به سرمنزل رسانده است. باید به بانیان این موزه که چنین اندیشه بلندی در ذهن پروراندند و به بار نشاندند و با زحماتشان این مجموعه فرهنگی را همراهی کردهاند، درود فرستاد و به مردم ایران، صاحبان اصلی این دارایی ارزشمند فرهنگی، تبریک گفت که در این سرزمین نهادی فرهنگی ٨٠ ساله شد. شاید کارنامه و عملکرد این نهاد با قدمت و دیرینگی آن هموزن نباشد و ضعفها و خلأهایی در این نهاد وجود داشته باشد، که دارد، لیک در این منطقه آبستن حوادث خانمانبرانداز و محصور در ناآرامیهای سیاسی، اینکه این موزه در این سرزمین از کنار حوادث مختلف هشت دهه به سلامت گذر کرده است، جای شکرگذاری و تبریک دارد. البته میدانیم که میراث گرانسنگ ایران نیاز به موزهای وسیعتر و بسی مجهزتر دارد که امیدواریم پس از ٨٠ سال، این آرزو و آرمان موزهای لباس حقیقت به تن کرده و موزه ملی چه از لحاظ کمی و چه کیفی در شأن نامش وسعت بخشیده شود و همگام با توسعه مساحت جغرافیایی این موزه در زمینه پژوهش و آموزش نیز تقویت شده و در این مسیر نیز بتوانیم پرتوانتر از پیش، روزآمدتر و فراتر از مرزهای سرزمینی قد برافرازیم. موزه ملی ایران با مجموعهای بیش از ٣٠٠هزار شی ثبتشده و بیش از ٢میلیون نمونههای مطالعاتی، یکی از اصیلترین موزههای جهان است که به مانند مرکز اسناد سرزمینمان، قبالههای هویتی ایرانیان و گنجینه ارزشمندی از داراییهای فرهنگی را به امانت نهاده است. آنچه در موزه ملی ایران نگهداری میشود، کولهباری از آزمودنهای نیاکانمان در زمینه سازگاری با زیست بوم، ساخت ابزارهای مورد نیاز زندگی روزانه، ساخت سرپناه و تامین امنیت، شیوههای بهرهبرداری از منابع موجود در اطراف از ساخت سفال گرفته تا شیوههای نخریسی و تولید پوشاک، استحصال فلزات، ساخت انبار و مدیریت و حفظ منابع غذایی تا تلاش برای فتح سرزمینها و مقاومت در برابر بیگانگانی که چشم طمع به سرزمینشان داشته است، هر شی گوشهای از داستانی هزار تو را روایت میکند و به هزار زبان با ما در سخن است و ما را فرامیخواند که درسهایش را از بر کنیم تا مجبور به تجربه دوباره آزمودهها نباشیم. اشیای موزه ملی ایران ما را به خود فرا میخواند که به تماشایش بنشینیم، نه از برای اینکه تاریخ یاد بگیریم و از جنگهای داریوش و خشایارشا و نادر افشار قصههایی برای گفتن داشته باشیم، بلکه در زندگی و فلسفه وجودی خودمان بیندیشیم و تلاش کنیم بدانیم، ز کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود!؟ اینجا موزهای است برای همه ایرانیان تا بیایند و اندیشه کنند و بپرسند «من کجای این داستان هستم؟» باید به موزه رفت، روند فناوری و تطور و تحول اندیشهها را رصد کرد و اندیشید و کاوید که این یادگارهای چند ١٠هزار ساله و چند صدهزار ساله چه نقشی در زندگی امروزین ما میتوانند داشته باشند؟ موزه ملی ایران و هر آنچه در آن هست، میراث ارزشمندی است که نیاز به حفاظت و حراست همه ایرانیان دارد. موزهای که ٨٠سال داراییهای ایرانزمین را حراست کرده و امروز به دستان ما به ودیعه نهاده است. پاسش بداریم و نگاهبانش باشیم که بر خوان ارزشمند تمدن ایران نشستن وظیفه و رسالت سنگینی است و همت همگان را میطلبد.
آنچه «موزه ایران باستان» را «موزه ملی ایران» کرده است/ سیدمحمد بهشتی رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی
موزه ایران باستان به دلیل داشتن چند ویژگی مهم دارای اهمیت و جایگاه خاص در میان موزههای کشور و حتی موزههای جهان است. نخستین ویژگی این موزه آن است که قدیمیترین موزه ایران محسوب میشود، موزهای که مادر موزههای دیگر بوده و نخستین تجربه موزهداری در کشورمان است، درواقع موزه ایران باستان، موزه تخصصی باستانشناسی است که اکثر آثار به نمایش درآمده در این موزه حاصل حفاریهای باستانشناسی، شناسنامهدار و با اصالت است؛ موزههایی که چنین هویتی داشته باشند در دنیا بسیار محدود هستند، موزه ایران باستان، موزه قاهره، موزه بغداد و موزه دهلی ازجمله موزههایی با این تعریف، آن هم در کشورهای کهنسال شکل گرفتهاند که به نوعی مادر موزههای جهان به حساب میآیند. دومین ویژگی مهم این موزه تداوم طولانی آن است. نهادهای فرهنگی بزرگ در کشور کم نیستند، اما نهادهایی تحت عنوان خاص با چنین عقبه قابل ذکر بسیار کم و انگشتشمار هستند. بسیاری از نهادهای فرهنگی به راحتی دچار دگرگونی شدند. شاید بتوان گفت صرفا نهادهای مذهبی و آیینی هستند که طولانیترین عمر را در کشور دارند. اما در حوزه فرهنگ موزه ایران باستان با اینکه در طول عمر ٨٠ساله خود فرازونشیبهای بسیاری را پشتسرگذارده و گاه روزگاری سخت -مانند روزهای جنگ ایران و عراق که منجر به بسته شدن این موزه شد- اما همچنان توانسته با حفظ کاربری، مقام و موقعیت فرهنگی به بقای خود ادامه دهد. این موزه، خود شاهد جریانهای مهم تاریخ معاصر بوده و در متن این حواث بزرگ و سرنوشتساز واقع شده بود، رویدادهای مهمی چون: حادثه ٣٠ تیر، کودتای ٢٨مرداد و انقلاب بزرگ ٥٧... تمام این وقایع مهم در محیط پیرامون ساختمان همین موزه رقم خورد، اما آسیبندیدن این موزه نشان از غنای فرهنگی جامعه و جایگاه ویژهای است که این ساختمان و آثار منحصربهفرد آن در میان جامعه دارد. این در حالی است که موزههای همرتبهای چون موزه بغداد یا موزه قاهره در جریانات سیاسی اخیر یعنی سقوط رژیم بعث و بهار عربی آسیب جدی دیدند. اما موزه ایران باستان همواره در مسیر تعریفشده خود حرکت کرده و این اتفاق مبارک و مهمی است. سومین ویژگی موزه ایران باستان این است که این موزه با پیشبینی عمر و کاربری مفید نهایتا ١٠ ساله طراحی و ساخته شد، نه برای عمر ٨٠ساله با تمام اینها موزه ایران باستان توانست در طول این هشت دهه به بهترین نحو موجود به بقای خود ادامه دهد. اما اگر قرار باشد موزهای با تعریف موزه ملی ایران داشته باشیم، باید از لحاظ فیزیکی و کاربری شرایط توسعه قابل ذکر برایش به وجود آوریم. این اتفاق در زمان دولت ششم و هفتم پایهگذاری شد و پرونده گسترش میدان مشق در دستورکار قرار گرفت که متاسفانه با اینکه این مصوبه هنوز وجود دارد، اجرایی نشد. امید میرود با درایت و دوراندیشی بجا و دلسوزانه مسئولان شاهد آن باشیم که این موزه در حد و اندازه متناسب با شأن و جایگاه علمی و نزدیک با استانداردهای جهانی به کار خود ادامه دهد. این چند ویژگی ازجمله مواردی است که باعث شده امروزه موزه ایران باستان به عمر ٨٠ ساله خود مفتخر باشد و جایگاه تخصصیترین موزه و مادر موزههای ایران را به خود اختصاص دهد.
موزه ایران باستان باید همان موزه تخصصی باستانشناختی کشور بماند!/سیداحمد محیططباطبایی رئیس کمیته ملی موزههای ایران (ایکوم ایران)
موزه ایران باستان از دو وجه اهمیت پیدا میکند، یکی جایگاه موزه ایران باستان در مسیر نوین موزهداری و پیشینه پا به عرصه حیات گذاشتن آن و دیگری از روز ایجاد آن بدون سیر گذشته تاریخی و شرایط زمانی که چطور موزه ایران باستان جای موزه ملی را میگیرد و موزه قبلی که در عمارت مسعودیه بوده، تعطیل شده و آثارش به موزه ایران باستان منتقل میشود؟ پس از انقلاب مشروطیت تغییرات بنیادی زیادی در بخشهای مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه ایجاد میشود. یکی از این تغییرات از انحصار درآمدن آثار تاریخی و فرهنگی بود که به حالت عمومی تبدیل شد. این تغییر و تحولات در سالها و دهههای بعد با تشکیل موزه ملی خود را نشان میدهد و رنسانس هنرهای ملی و میهنی اتفاق میافتد و ایجاد وزارت معارف و صنایع مستظرفه که بخش اصلی آن شامل هنرهای ملی ایران است و تشکیل موزه هنرهای ملی در سال ١٣٠٩ و ایجاد بسیاری از کارگاهها و مدرسه صنایع مستظرفه در تهران از نمودهای این رنسانس فرهنگی است. با شروع این اتفاقات اهمیت دادن به باستانشناسی رونق مییابد و گروههای باستانشناسی از دانشگاههای آمریکا و سایر کشورها به ایران آمده و دیگر فقط فرانسویها نیستند که مطالعات باستانشناسی را در ایران انجام دهند. همزمان با آن مرکز باستانشناسی شکل گرفته و اداره ثبت آثار ملی تشکیل شد و از آندره گدار، معمار فرانسوی دعوت میشود تا بنایی مناسب برای موزه ساخته شود، ساختمان موزه با الهام از ایوان مدائن ساخته میشود و موزه باستانشناسی و مطالعات باستانشناسی در دو طبقه پیش از اسلام و بعد از اسلام شکل میگیرد که مدیریت آن با گروه باستانشناسی کشور است و مرکزی برای فعالیتهای تمدن ایران در حوزه باستانشناسی میشود که آثار باستانشناسی در آن به نمایش درمیآید. این موزه یکی از معدود موزهها در سطح جهان است که مثل موزه بغداد و عینالشمس قاهره آثار تمدن یک کشور را در خود جای داده است و موزه ایران باستان موزهای در جهت معرفی کشوری متمدن، تاریخی و باستانی است که پیشینیان ما مولد آثار تاریخی آن هستند. از ویژگیها و قوانینی که بر آن مترتب بود میتوان به این اشاره کرد که باید ١٠شی برتر از مطالعات در هر مکان باستانشناسی در اختیار موزه قرارگیرد. این قانون موجب شده بود که موزه ویترین تمامنمای مطالعات باستانشناسی کشور بود و آثاری در آن نگهداری میشود که دارای شناسنامه حقیقی هستند. ارزش موزه ایران باستان به آثار علمی ارزشمندی است که در آن وجود دارد، نه ارزش مادی آن، یعنی یک تکه شکسته از یک سفال (تسون) که در یک حفاری علمی به دست آمده، بسیار باارزشتر از یک مدال طلای بدون شناسنامه است... وقتی طراحی ساختمان موزه توسط آندره گدار انجام شد، در ضلع شمالی آن یک بنای مجزا برای کتابخانه موزه ساخته شد که بعدها به کتابخانه ملی ایران منتقل شد و امیدواریم این بنا که جزیی از موزه ملی است در سالگرد ٨٠سالگی دوباره به موزه ملی برگردد. همچنین امیدوارم موزه ایران باستان در ٨٠سالگی بسیار پربارتر باشد، زیرا موزهها راهنمایی برای آیندگان هستند. وقتی جشن و یادمانی برگزار میشود، باید ببینیم که چه کار کنیم تا اوضاع از قبل بهتر شود، بنابراین پیشنهاد میکنم بخش معرفی باستانشناسان و بزرگان این علم که عمر و سرمایه خود را وقف موزه، پیشرفت آن و ارتقای علم باستانشناسی کردند، به موزه اضافه شود تا یادآور زحمات و تلاشهای افرادی باشد که برای معرفی این تمدن بزرگ بسیار کوشش کردند تا همگان با آنها آشنا شوند.
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید