اقتصاد خیر و شر و جست‌وجوی معنای اقتصاد در گفت‌وگو با حسین راغفر

1396/7/5 ۰۹:۲۱

اقتصاد خیر و شر و جست‌وجوی معنای اقتصاد در گفت‌وگو با حسین راغفر

داستان كتاب از قدیمی‌ترین داستان رسیده از تاریخ بشر، اسطوره گیل‌گمش آغاز می‌شود

 

اقتصاد و فراتر از اقتصاد

داستان كتاب از قدیمی‌ترین داستان رسیده از تاریخ بشر، اسطوره گیل‌گمش آغاز می‌شود

عاطفه شمس: هدف كتاب «اقتصاد خیر و شر؛ جست‌وجوی معنای اقتصاد از گیل‌گمش تا وال استریت»، گفتن داستان اقتصاد است. نویسنده كتاب توماش زدلاچك، عضو شورای ملی اقتصاد در پراگ است و آثارش جزو پرفروش‌ترین كتاب‌هاست. حسین راغفر، اقتصاددان و استاد دانشگاه الزهرا می‌گوید «اقتصاد خیر و شر» به محدودیت‌های عقل انسان اشاره‌های عمیق و دقیق دارد و به اینكه آنچه كه انسان می‌تواند در نهایت درك كند، خود محصول عوامل فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خیلی كهنی است كه به او به ارث رسیده است. وی درباره ترجمه كتاب نیز كه توسط احد علیقلیان انجام شده می‌گوید ترجمه اثر، فوق‌العاده روان است. مترجم كوشیده اشعاری كه غالبا حماسی هستند را در همان قالب حماسی ترجمه كند و در نتیجه، توانسته روح كلی افسانه‌ها و فرهنگی كه در كتاب منتقل شده را در ترجمه نیز حفظ كند. متن كامل گفت‌وگو با این استاد دانشگاه را در ادامه می‌خوانید:


 

كتاب «اقتصاد خیر و شر» تلاشی است برای اثبات اینكه تمام مسائل اقتصاد را با یافته‌های اقتصاد متعارف نمی‌توان دریافت. منظور از این سخن چیست؟

مولف به محدودیت‌های عقل انسان اشاره‌های عمیق و دقیق دارد و به اینكه آنچه انسان می‌تواند در نهایت درك كند، خود محصول عوامل فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خیلی كهنی است كه به او به ارث رسیده و در فهم او از محیط پیرامونی‌اش بسیار موثر است. نكته دیگر اینكه اقتصاد، خود یك پدیده فرهنگی بوده و محصول تمدن انسانی است و اینگونه نیست كه انسان با نیات قبلی آن را تولید یا اختراع كرده باشد. در واقع نوعی نقد نگاه تحصل‌گرا است كه نشان می‌دهد چگونه عوامل متعدد در شكل‌گیری فهم انسان از محیط خود و اداره آن یا غلبه بر طبیعت، اثرگذار است. به تعبیر دیگر، اشاره می‌كند كه می‌توان جست‌وجوی اندیشه اقتصادی در افسانه‌های كهن و بالعكس افسانه‌ها در اقتصاد امروز را ردیابی كرد. در اینجا به نقش عوامل نهانی دیگری مثل دوستی و رفاقت و تاثیر آنها بر شكل‌گیری ارزش‌های جدید اشاره كرده و تاكید می‌كند كه این فهم از انسان كه بر اساس آن، هابز انسان را گرگ انسان تلقی می‌كند، در واقع نوعی درك از طبیعی بودن انسان است و در ادامه دو تصویر از انسان ارایه می‌كند؛ یكی اینكه اگر بنا باشد طبیعی بودن انسان را خیر بدانیم آن گاه كنش‌های اجتماعی جدید به نقش ضعیف‌تری از دولت و حكومت نیازمند هستند و دیگر آنكه اگر انسان را گرگ انسان بدانیم و اینكه به دنبال حداكثر كردن نفع شخصی خود بوده و به هیچ اصل اخلاقی پایبند نیست، آن گاه نیازمند یك دولت قدرتمند هستیم كه بتواند این گرگ‌ها را مهار كند و وضعیت قابل تحملی را برای زندگی جمعی فراهم كند. كتاب تلاش می‌كند نشان دهد اینكه انسانیت به بهای كارایی به دست می‌آید، خود عمری به قدمت خود انسان دارد و بندگان بی‌احساس، كمال مطلوب بسیاری از خودكامگان هستند. بنابراین، نشان می‌دهد كه فرهنگ‌پذیری انسان با شكل‌گیری شهر در اسطوره‌های قدیمی آغاز می‌شود و شهر، فضایی برای نخستین فرهنگ انسانی به وجود می‌آورد. در واقع آفرینش یا شكل‌گیری شهر و مساله تخصصی شدن و تقسیم كار و انباشت ثروت در اسطوره‌های تاریخی نیز وجود داشته و هرچه فرد متمدن‌تر شود به افراد دیگر وابسته‌تر می‌شود و طبیعت را به ابزاری برای تامین نهادهای یك زندگی مطلوب در نظر می‌گیرد.

 

 

یكی از تصورات رایج امروز ما این است كه اقتصاد معرفتی جدید است كه آغاز شكل‌گیری آن به قرن هجدهم بازمی‌گردد در حالی كه زدلاچك با این باور رایج مخالف است. لطفا در این مورد توضیح دهید.

كتاب اشاره می‌كند كه تصور می‌شود اقتصاد امروزی در١٧٧٦ م. با انتشار كتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت آغاز شد. به نظر می‌رسد برای فهم ریشه‌های این كتاب نیز می‌توان بسیاری از ردپاهای این درك آدام اسمیتی را در افسانه‌های كهن و قدیمی‌تر جست‌وجو كرد. به تعبیر دیگر، معتقد است كه انسان بیرون از تاریخ، چیز دیگری ندارد. در واقع نكته كلیدی‌ای كه این كتاب در جست‌وجوی آن است، اینكه نشان دهد بسیاری از گزاره‌های پذیرفته شده در علم اقتصاد متعارف در بهترین وجه گزاره‌های بسیار ناقصی هستند و همه تعریفی كه از انسان و برای فهم رفتار انسانی ارایه می‌شود، برای فهم ما از پدیده‌های اقتصادی، بسیار ناقص است.

 

 

یكی دیگر از تصورات رایج این است كه انسان موجودی ماهیتا سودجو و منفعت طلب است، گویا زدلاچك با این تصور نیز به مخالفت بر می‌خیزد.

در اقتصاد متعارف، انسان اقتصادی موجودی است كه دو ویژگی غالب دارد؛ یكی اینكه این انسان خودخواه و در جست‌وجوی حداكثر كردن منافع شخصی خود است و دیگر اینكه این انسان بیشینه‌خواه و بیشینه‌كننده منافع خود بدون توجه به منافع دیگران است. نویسنده این كتاب می‌كوشد نشان دهد این فهم تا چه حد می‌تواند آسیب زا باشد و چگونه در طول تاریخ عوامل دیگری برای اینكه انسان فهم جامع‌تری از خود داشته باشد، تعیین‌كننده بوده است. معتقد است كه انسان علاوه بر ویژگی‌هایی كه ذكر شد، دگرخواه و عدالت‌خواه نیز هست. بنابراین به تعریف مختصری كه اقتصاد متعارف از او ارایه می‌كند، محدود نمی‌شود. همچنین تاكید دارد كه داستان‌ها و تصاویری كه از نمادها و اسطوره‌های كهن به ما می‌رسیده در اكثر موارد، كماكان با ما حیات دارند و درك ما را از محیط پیرامونی و جهان اطراف‌مان شكل داده‌اند.

 

 

معمولا آدام اسمیت با تصور رایج ما دانشمندی اهل حساب و كتاب و خشك و متصلب است، در حالی كه زدلاچك تصویر دیگری از او ارایه می‌كند.

بله، مولف، به این نكته نیز اشاره می‌كند كه آدام اسمیت به نیروی داستان و روایت‌های كهن اعتقاد داشته و این را در كتاب «گرایش‌های اخلاقی» خود به این صورت بیان می‌كند:
«به نظر می‌رسد كه میل به اینكه باورمان كنند یا میل به اقناع، رهبری و هدایت مردم، یكی از اهداف بسیار نیرومند در طبیعت انسان است. » این نكته بسیار مهم و كلیدی است كه همه انسان‌ها به عنوان یك میل درونی تمایل دارند كه دیگران را با خود همراه كرده یا آنها را اقناع یا به تعبیر دقیق‌تر كنترل كنند. این عبارت‌ها از كسی است كه مرتبا از او این نقل قول می‌شود كه «نفع شخصی نیرومندترین همه امیال طبیعی ما است. » در حالی كه می‌بینید در اینجا صرف نظر از این نكته، نقش میل به اقناع دیگران به عنوان یك میل ذاتی در درون انسان‌ها ارزیابی می‌شود و اسمیت، آن را مهم‌ترین میل طبیعی انسان می‌شمارد. در ادامه، بحث می‌كند كه چگونه امیال ما از همه ظرفیت‌های ممكن برای اعمال این میل طبیعی انسان‌ها استفاده می‌كند. سپس از دو تن از برندگان نوبل اقتصاد، رابرت شیلر و جورج اكرلاف نام می‌برد كه كتاب «روح حیوانی» -عبارتی كه به اقتصاددان بزرگ دیگری به نام جان مینارد كینز منتسب است- را نوشته‌اند و در آن، به نقش روایت‌ها به شكل‌دهی به فهم انسان از محیط پیرامون خود اشاره دارند. رابرت شیلر و جورج اكرلاف در این كتاب می‌گویند: «ذهن انسان چنان ساخته شده كه بر حسب روایت‌ها می‌اندیشد و بیشتر انگیزه‌های ما انسان‌ها نیز از تجربه داستان زندگی‌مان به دست می‌آید. داستانی كه برای خود تعریف می‌كنیم و چارچوبی برای انگیزه ما فراهم می‌سازد. اگر چنین داستانی نبود، زندگی چیزی جز نكبتی در پی نكبتی دیگر نبود. » این در مورد اعتماد به یك ملت یا شركت یا نهاد نیز صدق می‌كند و رهبران بزرگ، برجسته‌ترین آفرینندگان داستان‌ها هستند.

 

 

خیلی عجیب است كه بتوان میان افسانه و اقتصاد رابطه‌ای برقرار كرد، چرا كه در تصور ما اقتصاد مجموعه‌ای از فرمول‌ها و دستورهای ریاضیاتی است. آیا به نظر شما می‌توان نسبتی میان اقتصاد با افسانه برقرار كرد؟‌

افسانه آن چیزی است كه هرگز رخ نداده اما همیشه نیز وجود دارد. بنابراین، كتاب، رابطه بین افسانه و نظریه اقتصادی را مطرح می‌كند. اینكه نظریه‌های اقتصاد امروزی ما كه عمدتا چیزی جز روایت‌هایی كه به زبان ریاضی بازگفته می‌شود نیست و الگوهایی كه از آنها به دست آمده، متاثر از نقش افسانه‌ها و داستان و روایت‌های تاریخی تمدن‌های مختلف است. پس اگر كسی فقط اقتصاددان باشد هرگز نمی‌تواند اقتصاددان خوبی باشد مگر اینكه به عوامل دیگر فرهنگی، تاریخی، اجتماعی، سیاسی و... نیز توجه كند و فهم اقتصادی را در پرتو حوزه‌های دیگر بداند. در ادامه نیز بر نقش مهم و مسوولیت اجتماعی اقتصاددانان و تاثیری كه می‌توانند با تصمیمات خود بر زندگی بسیاری از شهروندان بگذارند، تاكید می‌كند. كتاب اشاره دیگری نیز به جان استوارت میل می‌كند كه می‌گوید: «كسی كه فقط اقتصاددان سیاسی است و نه چیز دیگر، احتمالا اقتصاددان سیاسی خوبی نخواهد شد. »

 

 

اصولا از نگاه زدلاچك هدف از علم اقتصاد چیست؟

مولف كتاب، معتقد است كه عمدتا داستان اقتصاد درباره زندگی خوب است. بنابراین، فهم انسان از زندگی خوب، خود مساله مهمی است كه پیش از آنكه نشانه‌های یك نظام پوزیتیویست یا اثبات گرا یا تحصلی یا تحققی باشد، به تعبیری، یك فهم هنجاری و ارزشی است. سپس می‌گوید مجادلاتی كه ما در اقتصاد داریم، نبرد داستان‌ها و فرا روایت‌هاست. بنابراین، اقتصاد یك رشته تجریدی بوده و درباره این است كه جهان چگونه باید باشد، زیرا انسان به دنبال زندگی خوب است، ولو اینكه برخی مدعی هستند كه از موضع تحصلی یعنی درست مثل پدیده‌های فیزیكی به علم اقتصاد نگاه می‌كنند. در این رابطه نیز به مدعیان اصلی این رشته از جمله میلتون فریدمن استناد می‌كند كه می‌گوید: «اقتصاد باید علمی تحققی باشد» كه به لحاظ ارزشی بی‌طرف است و جهان را چنان كه هست توصیف می‌كند نه چنان كه باید باشد. خود این معنا كه «اقتصاد باید علمی تحققی باشد» بیانی هنجاری است. بنابراین، اقتصاد در زندگی واقعی، علم تحققی نیست زیرا اگر چنین می‌بود ما ناچار نبودیم تلاش كنیم كه آن وضعیت مطلوب را به وجود آوریم.

 

 

آیا با این فهم از اقتصاد می‌توان آن را علمی فارغ از ارزش‌ها و نگاه هنجاری خواند؟

اینكه تلاش كنیم نشان دهیم كه اقتصاد علمی عاری از ارزش‌هاست خود نوعی ارزش‌گذاری است. این نوعی تناقض است كه وقتی موضوع اصلی آن ارزش‌هاست، همزمان می‌خواهیم عاری از ارزش‌ها نیز باشد و تناقض دیگر این است كه این رشته به دست نامریی بازار ایمان دارد اما همزمان می‌خواهد كه فارغ از اسرار و رموز پیچیده نیز باشد. به این ترتیب، بحث می‌كند كه آیا اقتصاد خیر و شر وجود دارد و یكسری از پرسش‌های اساسی در اقتصاد را مطرح می‌كند؛ اینكه آیا خوب بودن می‌ارزد؟ آیا خیر در بیرون از حساب اقتصاد وجود دارد؟ آیا خودخواهی در ذات بشر است؟ آیا اگر خودخواهی به خیر عمومی منجر شود، موجه است؟ اگر بنا نیست اقتصاد صرفا یك الگوی مكانیكی برای تخصیص منابع و اقتصاد سنجی باشد یا اینكه معنا یا كاربرد ژرف‌تری داشته باشد، آیا طرح چنین پرسش‌هایی ارزش دارد؟ سپس عبارتی را از جان مینارد كینز درباره اهمیت اقتصاد مطرح می‌كند كه می‌گوید: «مردان اهل عمل –سیاستمداران و... - كه خود را به كل از هرگونه تاثیر فكری معاف می‌دانند، معمولا برده اقتصاددانی در گذشته‌اند. دیر یا زود اندیشه‌ها و نه منافع خاص، برای خیر یا شر خطرناك می‌شوند. » ما بدون توجه به ریشه‌های تاریخی این تفكر شكل گرفته كه حالا در قالب به طور مثال یك نظریه اثباتی به آن می‌پردازیم، فرض می‌كنیم كه نتایج را از عمل احصا كرده‌اند و سیاستی را كه تدوین می‌كنند عملا چیزی جز بیان آنچه در عمل رخ داده نیست اما بنا به تعبیر كینز، همه اینها به نوعی بردگان یك اقتصاددان مرده هستند.

 

 

یكی از بحث‌های مهم كتاب درباره فرا اقتصاد است. مراد از فرا اقتصاد چیست؟

مطالعه اقتصاد فقط به حوزه اقتصاد محدود نمی‌شود و عناصر مهم‌تری كه یك فرهنگ یا حوزه پژوهشی مثل اقتصاد در فرض‌های بنیادینی كه طرفداران نظام‌های گوناگون در یك دوره آنها را ناخودآگاهانه مسلم می‌پندارند، در آن وجود دارد. نكته مهم در اینجا این است كه این باورهایی كه ناشناخته هستند از كجا می‌آیند؟ اگر علم، نظام باورهایی است كه ما به آنها پایبند هستیم، این باورها خود چه هستند و این، یكی از اصلی‌ترین سوال‌هایی است كه باید به آن پرداخته شود. تمام تلاش نویسنده در «اقتصاد خیر و شر» این است كه نشان دهد اقتصاددانان طرفدار جریان غالب یا متعارف كه از آن با عنوان Main stream یا جریان اصلی نیز نام برده می‌شود، ریشه‌های فرهنگی فهم ما و موضوعاتی مثل خیر و شر در اقتصاد را كنار می‌گذارند و تنها یك تصویر سیاه و سفید از انسان اقتصادی دارند، در حالی كه به نظر نویسنده، اینها مهم‌ترین نیروهای پیش برنده كنش‌های انسانی هستند. وی چنین استدلال می‌كند كه از فیلسوفان، ادیان و شاعران‌، دست كم همان اندازه حكمت می‌توان آموخت كه از الگوهای ریاضی دقیق و صریح رفتار اقتصادی و سپس اینگونه استنتاج می‌كند كه اقتصاد باید ارزش‌های خود را جست‌وجو و كشف كند و درباره آنها سخن بگوید، اگر چه اقتصاد متعارف به ما می‌آموزد كه اقتصاد علمی است عاری از ارزش‌ها.

 

 

زدلاچك در كتابش می‌گوید كه امروزه در اقتصاد متعارف، تاكیدی بیش از حد بر روش وجود دارد تا محتوا. اصولا داستان‌ها یا روایت‌های تاریخی چقدر می‌توانند بر فهم ما از اقتصاد موثر باشند؟

داستان این كتاب از قدیمی‌ترین داستان و روایت رسیده از تاریخ بشر آغاز می‌شود كه مربوط به یك اسطوره نیمه خدایی و نیمه انسانی به نام گیل‌گمش است و بعدها تاثیر فهم افسانه‌ها و داستان‌های مربوط به گیل‌گمش و آثار دیگری مثل كتب دینی از جمله عهد عتیق و داستان‌ها و روایت‌های مذهبی به دست انسان رسیده را برای فهم پدیده اقتصادی امروز نشان می‌دهد. سپس می‌كوشد نشان دهد برای اینكه ما اقتصاددان خوبی باشیم باید یا ریاضیدان خوب یا فیلسوف خوب یا هر دوی آنها باشیم. استدلال می‌كند كه تاكید بیش از حد بر ریاضیات ما را از جنبه‌های انسانی ما غافل می‌كند و سبب می‌شود الگوهای تعریف شده در اقتصاد، یك الگوی نامتوازن تصنعی باشند كه فهم ما را از واقعیت‌هایی كه با آنها مواجه هستیم به‌شدت منحرف می‌كند. به همین دلیل، بحث مطالعه فرااقتصاد را مطرح می‌كند و اینكه ما باید پشت پرده آنچه كه ظاهر اقتصاد است را نیز جست‌وجو كنیم –اندیشه‌هایی كه معمولا بدل به فرضیات غالب اما ناگفته در نظریات‌مان شده‌اند- و فرض بر این است كه اقتصاد مشحون از بدیهیاتی است كه اقتصاددانان عمدتا از آن ناآگاه هستند.

 

 

ربط اقتصاد به اخلاق چیست؟‌

بسیاری از این ادراكات، پیش از آدام اسمیت برای بشر مطرح بوده، ضمن اینكه جست‌وجوی ارزش‌ها در اقتصاد با آدام اسمیت آغاز نشد بلكه با او به اوج خود رسید. گرایش اصلی امروزی كه مدعی است اقتصاد كلاسیك اسمیت، ریشه اقتصاد كنونی است، اخلاق را نادیده می‌گیرد و امروزه به هیچ‌وجه نه تنها از مساله خیر و شر كه پدیده‌ای غالب در اقتصاد كلاسیك بوده، سخنی گفته نمی‌شود بلكه در بسیاری از موارد، بحث درباره آن، به عنوان یك امر كفرآمیز تلقی می‌شود. در واقع، تاكید می‌كند تصویری كه از آدام اسمیت به عنوان پدر علم اقتصاد ارایه می‌شود و اینكه در بسیاری از مواقع، او را با آنچه كه از دست نامریی بازار و تولد انسان اقتصادی خودخواه خودمحور بیشینه‌خواه مطرح می‌كند، تعریف می‌كنند، یك تصویر بسیار ناقص و غلط از اوست، زیرا مهم‌ترین نقشی كه اسمیت در اقتصاد داشته یك نقش اخلاقی بوده است. سپس نشان می‌دهد كه بسیاری از این مفاهیم مثل تخصصی شدن، تقسیم كار و دست نامریی بازار، خیلی پیش‌تر از دوران اسمیت از جمله در حماسه گیل‌گمش و بعدها در اندیشه‌های یهودیت و كتاب عهد عتیق و بعدها در مسیحیت و عهد جدید و بعد، در آثار افراد دیگری مثل توماس آكویناس، بیان شده‌اند.

 

 

با این حساب به نظر می‌رسد زدلاچك از اساس معتقد است كه باید در فهم اقتصاد بازاندیشی صورت بگیرد.

بله، آنچه مولف می‌خواهد در انتهای كتاب نتیجه بگیرد این است كه با توجه به دوره‌های بحران بدهی و پیامدهایی كه برای زندگی انسان‌ها دارد لازم است كه نوعی بازاندیشی در فهم اقتصادی خود انجام دهیم و در این رابطه، درس‌های اقتصادی گسترده‌ای را می‌توانیم از ساده‌ترین داستان‌های كتب تعلیمات دینی مثل داستان یوسف و فرعون بیاموزیم. اگرچه در این رابطه به نقش دستاوردهای بزرگ دیگری كه علم اقتصاد و سایر علوم در اختیار ما گذاشته‌اند نیز دسترسی داریم و می‌توانیم از آنها بهره بهتری ببریم. در این میان نباید فقط به اندیشه رشد اكتفا كرد، بلكه ضمن پرداختن به تكامل بعد عقلانی انسان باید ابعاد عاطفی و غیرعقلانی او كه نقش‌های بسیار تعیین‌كننده و موثری بر روی حتی فهم عقلانی انسان از پدیده‌ها دارند را نیز در نظر گرفت. در ادامه، به این می‌پردازد كه نقش مطالعات دینی، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و تاریخ در شكل‌گیری اقتصاد نظری و فهم ما از محیط پیرامونی‌مان بسیار موثر هستند یا اینكه برای فهم‌مان از جامعه باید دیدگاه‌های مردم شناختی در باب اقتصاد را لحاظ كنیم. در این رابطه نیز از استعاره‌ای از لودویگ ویتگنشتاین استفاده كرده و می‌گوید: «چشمی كه اطرافش را برای بررسی شیئی می‌بیند، خود را هرگز نمی‌بیند.» بنابراین، برای فهم علم اقتصاد ناگزیر هستیم كه از مرزهای این علم فراتر برویم. در این كتاب به نقش اخلاق نیز تاكید زیادی می‌شود. به اندیشه‌های عبری كه اخلاق در آن به مثابه عامل تبیینی در تاریخ وجود دارد و به رواقیون باستان اشاره می‌كند كه به محاسبه فایده خیر نمی‌پرداختند و به لذت گرایان اشاره می‌كند كه معتقد بودند نتیجه هرچه كه بهتر باشد علی القاعده خیر است. اندیشه مسیحی اما رشته علیت روشن میان خیر و شر با واسطه رحمت الهی را می‌گسلد و پاداش خیر و شر را به آخرت موكول می‌كند. همچنین به مندویل اشاره می‌كند كه او خود راهنمای بعضی از آرای آدام اسمیت است؛ آنها به شرور شخصی اشاره می‌كنند كه می‌توانند منجر به نفع عمومی شوند. بعدها جان استوارت میل و جرمی بنتام، مكتب مطلوبیت گرایی و اصالت فایده را مطرح می‌كنند كه خود بر یك نوع اصل لذت‌گرایانه مبتنی هستند. همه اینها تلاش می‌كنند فرمولی برای قوانین جاودان رفتار در سراسر تاریخ اخلاق كشف و بیان كنند. مولف می‌كوشد نشان دهد كه گویی نوعی عدم رضایت و ناخشنودی و بی‌ثباتی ذاتی در درون انسان‌ها وجود دارد و تاكید می‌كند كه انسان هیچگاه به یك وضعیت مطلوب راضی نخواهد رسید و در هر مرحله‌ای كه قرار گیرد یك وضعیت متعالی‌تر را جست‌وجو می‌كند.

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: